آیا وجوب امامت تعیین تکلیف بر خداوند است؟
الف. اشکال وابسته به انکار حسن و قبح عقلی
این شبهه اهلسنت و عمدتاً اشاعره از انکار اصل «حسن و قبح عقلی» نشئت گرفته است که انکار آن یکی از مبانی کلامی اشاعره است؛ به این معنی که اشیا و افعال با قطع نظر از خداوند، خود به خود به حسن و قبح عقل متصف نمیشوند، بلکه آن تابع فرمان و حکم شارع است.[1]
سستی این اصل و مبنای کلامی اشاعره در علم کلام آشکار شده است[2] و گفته شده که در صورت انکار این اصل توالی باطلی لازم میآید که احدی بر آن نمیتواند ملتزم باشد، مانند عدم اثبات شریعت و نبوت؛ چرا که ممکن است خداوند معجزهای را بر پیامبر دروغین ظاهر کند، بلکه با انکار اصل فوق نمیتوان حسن و قبح شئای را ثابت کرد؛ چرا که ممکن است خبر شرع و شارع از حسن یا قبح شئ خود کذب باشد و کذب بر خدا به لحاظ عقل - بر حسب فرض - محال نیست.
با پذیرفتن اصل حسن و قبح عقلی، عقل حکم میکند که خداوند نمیتواند فاعل فعل قبیحی گردد و به عبارتی خداوند باید فاعل افعال حسن باشد. اما این شبهه که لازمه آن تعیین تکلیف بر خداست - که اشاعره مطرح کردند -[3] پاسخ آن در نکته بعدی روشن میشود.
ب. خلط وجوب اعتباری و تکوینی
نکته دیگری که در استناد وجوب به خداوند باید به آن توجه کرد، تفاوت آن با وجوب اعتباری فقهی است؛ به این معنی که وجوب اعتباری وجوبی است که از ناحیه خارج بر شخص یا اشخاصی وضع و تعیین میشود که آنها بر انجام آن تکلیف مجبورند، مثلاً بر اسیری در اردوگاه یا بر زندانی در زندان تکلیف میشود که در زمان خاص در مکان معلومی حضور پیدا کند، این تکلیف یک حکم و وجوب فقهی و اعتباری است که در صورت مخالفت متخلف مؤاخذه خواهد شد.وجوب انجام کار حسن و نیکو از جمله لزوم بعثت پیامبران و تعیین امام نیز دقیقاً نه از وجوب بیرونی و وضعی، بلکه از صفات کمالی ذات الهی نشئت میگیرد. صفت حکمت، جود و خیرخواهی خداوند مقتضی است که برای راهنمایی انسانها و نیل آنان به سعادت جاودانه، پیامبران و امامانی را تعیین و نصب کند و این فعل الهی از سر حکمت، لطف و عنایت الهی است؛وجوب دیگری وجود دارد که نه از سنخ جعل و اعتبار، بلکه از تکوین و ذات استنتاج میشود؛ مثلاً گفته میشود درخت انار حتماً میوه انار میدهد یا نیروی جاذبه اشیا را به طرف خود جذب میکند، این بایدهای طبیعی از روابط تکوینی اشیا با یکدیگر استنتاج و به تعبیری کشف شده است. اینکه درخت انار میوه انار میدهد، هیچ جبر و اجبار بیرونی بر آن نسبت داده نشده است، بلکه آن مقتضای ذات و طبیعتش میباشد.
مثال دیگر درباره بعضی انسانهاست، اینکه انسان دانا و خردمند و حکیم کار لغو، بیهوده و عبثی انجام نمیدهد. اینکه شخص کریم و دست و دلباز، مثل حاتم طائی احسان میکند، اینکه مادری پای عشق بچهاش، خود را به آب و آتش میزند و چه بسا جان خود را نیز فدا میکند، همه اینها نه از جبر و تکلیف بیرونی و اعتباری بلکه از ذات و صفات فطری انسان نشئت میگیرد.
وجوب انجام کار حسن و نیکو از جمله لزوم بعثت پیامبران و تعیین امام نیز دقیقاً نه از وجوب بیرونی و وضعی، بلکه از صفات کمالی ذات الهی نشئت میگیرد. صفت حکمت، جود و خیرخواهی خداوند مقتضی است که برای راهنمایی انسانها و نیل آنان به سعادت جاودانه، پیامبران و امامانی را تعیین و نصب کند و این فعل الهی از سر حکمت، لطف و عنایت الهی است؛ به تعبیر فنی، وجوب محمول بر خدا نه «وجوب على الله = وضعی و فقهی»، بلکه «وجوب من الله = کلامی و عقلی» است.
پس نسبت وجوب تعیین امام برای خداوند به معنای فوق، هیچ محذوری ندارد. اتفاقاً برخی از متکلمان اشعری نیز بر این نکته اعتراف نمودند.
وجوب تعیین امام، بدعتآمیز است؟
برخی از اهلسنت این شبهه را مطرح میکنند که دیدگاه شیعه درباره امامت مبنی بر وجوب تعیین امام توسط خداوند یا پیامبر(ص) و وجود نص، بدعت است؛ چرا که هیچکدام از آن دو (وجوب تعیین امام و نص بر امام خاص) در دین (قرآن و سنت نبوی) وجود ندارد و بدعت نیز همان است؛ چون در تعریف بدعت گفته شده است که:«ادخال ما لیس فی الدین على الدین و اخراج ما فی الدین من الدین.»
ابن خلدون در ذکر این شبهه میگوید:
«ظهر من بدعة الأمامیة من قولهم ... انه یجب على النبى تعیینها.»[4]
توضیح این که امروزه این شبهه (امامت و حکومت از شئون دین و نبوت نیست) را برخی سکولارهای شیعی و سنی مطرح کردند که نیاز به بحث جداگانه دارد.
بیشتر بخوانید: نظریه وجوب امامت، تعیین تکلیف بر خداوند
تحلیل و بررسی
در تحلیل این شبهه، نکات ذیل قابل تأمل است:
1. نزاع مبنایی
در کبرای بحث و اصل و تعریف بدعت و حرمت آن بین شیعه و سنی اختلافی نیست، برای اینکه بدعت هر چند در لغت احداث و ایجاد کردن هر شئ جدید بدون سابقه است، اما در اصطلاح دینی بدعت احدث، امر جدید در دین است، بهگونهای که مخالف شریعت و سنت نبوی باشد؛ چنانکه لغویین نیز به آن متعرض شدند. ابن اثیر، بدعت را به دو قسم بدعت هدایت و ضلالت تقسیم کرده و در تعریف آن دو مینویسد:«فما کان فی خلاف ما أمر الله به و رسوله(ص) فهو حیّز الذم و الأنکار و ما کان تحت عموم ما ندب الله الیه و حضّ علیه الله او رسوله فهو فی حیز المدح.»[5]
ابن منظور میگوید:
«انما یرید ما خالف اصول الشریعة و لم یوافق السنة.»[6]
طریحی نیز مینویسد:
«البدعة الحدث فی الدین و ما لیس له أصل فی کتاب و لا سنة.»[7]
امام شافعی نیز ملاک حرمت بدعت را نه نفس امر جدید، بلکه مخالفت با کتاب و سنت یا اجماع ذکر میکند:
«ما احدث و خالف کتابا او سنة او اجماعا فهو البدعة الضلالة و ما احدث من الخبر ولم یخالف شیئا من ذلک فهو البدعة المحمودة.»[8]
ابن کثیر از مفسران متقدم اهلسنت نیز بدعت را احداث امری در دین از طرف خود، بدون مبنای دینی تعریف میکند؛ چنانکه در شرح آیه «ابتدعوها ما کتبناها علیهم»[9] مینویسد:
«انماهم التزموها من تلقاء أنفسهم ... الابتداع فی دین الله ما لم یأمر به الله.»[10]
زمخشری[11]، فخر رازی[12]و سایر مفسران اهلسنت «ابتدعوها» را به «أحدثوها من عند انفسهم» تفسیر میکنند.
بر این اساس، بحث درباره بودن یا نبودن امامت یک بدعت، نه در کبرا بلکه در مقام ثبوت و در صغری است، به این صورت که اصل امامت از دین هست یا نیست تا ادخال یا اخراج آن مشمول تعریف بدعت گردد؟
شیعه با ادله نقلی، اعم از کتاب الله و سنت نبوی معتقد است، اصل امامت در قرآن و سنت نبوی آمده و خداوند و رسولش نیز بر حسب ادلهای، لازم بود امام و رهبر سیاسی و مذهبی را بر مسلمانان مشخص کنند -که چنین نیز نمودند، پس اصل امامت و تعیین آن جزء دین بوده است.
از سوی دیگر، اهلسنت اعتقاد دارند که امامت جزء دین نبوده و لذا بر خدا و رسولش نیز لازم نیست امام بعدی را معرفی و نصب کند.
بنابراین، در اینجا دو دیدگاه وجود دارد و نمیتوان بدون تحلیل و نقد آرای و ادله طرفین، مدعی شد که امامت و تعیین آن از شئون پیامبر و نبوت نبوده و داخل کردن آن در دین، بدعت است.
بیشتر عالمان اهلسنت بر این نکته متفطن بوده و لذا این شبهه را طرح نکردند.
2. کشف وجوب، نه تکلیف وجوب بر خدا
نکته دیگر اینکه وجوب تعیین امام برای خداوند - چنانکه در نقد اشکال پیشین اشاره شد، نه به معنای وجوب اعتباری و وضعی است که موجب تکلیف بر خداوند از ناحیه غیر خدا گردد، بلکه به معنای تکوینی است که از صفات کمالی خداوند، مانند صفت حکمت استنتاج میشود. در واقع، شیعه معتقد است وجود تعیین برای خداوند یا پیامبرش نه نسبت وجوب و تکلیف بر آن دو، بلکه کشف وجوب از صفات خداوند و پیامبر اسلام(ص) است؛ به عبارت دقیق، نسبتی به خدا داده نشده، بلکه کشف شده است.
3. اعتراف برخی از اهلسنت به وجوب فوق
برخی از عالمان اهلسنت به این نوع وجوب «کشف» اعتراف نموده و آن را پذیرفتند؛ چنانکه نسفی درباره بعثت پیامبران میگوید:«و فی ارسال الرسل حکمة.»[13]
تفتازانی در شرح آن مینویسد:
«ای مصلحة و عاقبة حمیدة و فی هذا الشارة الى أن الأرسال واجب لابمعنی الوجوب على الله بل بمعنى ان قضیة الحکمة تقتضیه لما فیه من المصلحة.»[14]
4. امکان ادعای بدعت برای رقیب
چنانکه برخی از عالمان اهلسنت، ادعای بدعت و تکفیر شیعه را مطرح کردند، این مجال و امکان برای شیعه وجود دارد که عین این ادعا را برای اهلسنت طرح کنند؛ به این معنی که امامت و تعیین آن حسب ادله عقلی و نقلی جزء دین، بلکه از آموزههای کلیدی و مهم دین بوده که متأسفانه اهلسنت آن را از دین خارج و عرفی و دنیوی نمودند.پس اگر قرار باشد به مستمسک بدعت تمسک شود، این مجال برای شیعه نیز وجود دارد.
5. اختصاص به عمد و غیر موارد اجتهادی
درست است که بدعت ادخال آنچه در دین نیست به دین یا اخراج آنچه در دین است، از دین است، اما آن به قید تعمد و عناد اختصاص دارد؛ به این معنی که شخصی با علم به دینی بودن مسئلهای، بکوشد آن را غیردینی تبیین کند یا با علم به اینکه از دین نیست، آن را جزء دین قرار دهد.اگر بدعت به این قید، مقید نشود، دامنه اکثریت قریب به اتفاق عالمان دینی، اعم از شیعه و سنی را خواهد گرفت؛ چون بیشتر مباحث کلامی، فقهی و غیره میان عالمان یک مذهب اختلافی است. فقه اهلسنت خود به چهار مذهب منشعب شده است که در یک مسئله و موضوع، آرای متفاوتی اظهار کردند که قطعاً یکی مطابق دین حقیقی است، اما نمیتوان دیگر آرا را بدعت توصیف نمود؛ چرا که عالم دیگر حسب فرض، نهایت کوشش خود را مبذول نموده، نهایت به خطا رفته است. اهلسنت خود از ابو هریره نقل کردهاند که:
«للمخطی اجر و للمصیب أجران.»[15]
پس در جری و متهم نمودن رقیب به بدعت باید وسواس و دقت به خرج داد و صرف مخالف بودن رأی رقیب با رأی یا مذهب خود، بدعت تلقی نمیشود؛ لذا مسئله امامت نیز انتظارش چنین است، خصوصاً اهلسنت که آن را یک مسئله فرعی و فقهی تلقی نموده، نباید صاحب رأی مخالف در یک مسئله فقهی را، به بدعت متهم و محکوم نمایند. آنان مطابق مبنای خود، «للمخطی اجر و للمصیب أجران» باید شیعه و منکران خلافت سه خلیفه اول را نهایت به خطا در اجتهاد وصف نموده و به یک اجر معتقد باشند؛ نه اینکه از بدعت و تکفیر سخن برانند.
ناگفته پیداست، اینگونه اتهامات - چنانکه ذکر شد - به عده قلیلی اختصاص داشته و امروزه اکثریت عالمان اهلسنت و امامیه، خود را از هرگونه اتهام تکفیر و بدعت مبرا میدانند.
نمایش پی نوشت ها:
[1] ر.ک: فخر رازی، الأربعین، مسئله ۲۵، ص ۲۶6؛ تلخیص المحصل، ص ۳۹۳؛ شهرستانی، نهایة الأقدام، قاعده ۱۷، صص ۳۷۰ - ۳۸۰؛ قوشچی، شرح التجرید، ص ۳۳۹.
[2] برای توضیح بیشتر ر.ک: جعفر سبحانی، حسن و قبح عقلی، فصل ۹ و ۱۰.
[3] ر.ک: ابن تیمه، الرسائل الکبری، ج ۱، ص ۳۳۳، رساله هشتم؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص153.
[4] تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص۵۸۸، فصل ۱۰.
[5] النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج ۱، ص ۱۱۲.
[6] لسان العرب، ج ۱، ص ۳4۲، ذیل ماده بدعت و نیز، ج ۸، ص 6؛ تاج العروس، ج ۱۱، ص ۹.
[7] مجمع البحرین، ج ۱، ص 164
[8] نقل از: السیرة الحلبیة، ج ۱، ص ۱۳۷.
[9] حدید: ۲۷.
[10] تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 4۸۲
[11] تفسیر الکشاف، ج 4، ص 4۸۲.
[12] تفسیر کبیر، ج ۲۹، ص ۲46 و نیز: ابن حجر عسقلانی، تفسیر فتح الباری، ج ۳، ص ۲۵۳؛ ابن نجیم مصری حنفی، البحر الرائق فی شرح کنز الدقائق، ج ۱، ص 6۱۱ و ج ۳، ص 419.
[13] شرح العقائد النسفیه، مندرج در: شرح عقاید اهل سنت، ص ۲۱۳.
[14] همان.
[15] فتح الباری، ج1، ص63؛ کتب و رسایل و فناوی ابن تیمه، ج33، ص41.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}