گفت‌و‌گو میان مسیحیت و اسلام، گفت‌و‌گویی است که در اوج تعهد، می‌تواند ما را به سنت‌های توحیدی مشترک رهنمون سازد.
نویسنده: عارفه گودرزوند (دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی ادیان)
 
چکیده: عیسی مسیح پیامبری است در اسلام و مسیحیت که در عین اختلاف، مایه اشتراک میان دو دین گشته است. در دنیای امروز، دو دین بیش از پیش به دنبال نقطه اشتراکات و نیز راهی برای ایجاد صلح و دوستی بوده‌اند. کشیش چیلیان لورنس در کتاب خود نشان می‌دهد که چگونه پارادایم عیسی مسیح، می‌تواند به عنوان مرکز ثقل، در خدمت گفت‌و‌گوی اسلام و مسیحیت قرار گیرد. او معتقد است وجود تفاوت دیدگاه میان مسلمانان و مسیحیان درباره مقام عیسی مسیح، بدان معنا نیست که راهی برای مصالحه و گفت‌وگو میان پیروان دو دین وجود ندارد. لورنس بر این باور است که عیسی مسیح می‌تواند الگوی گفت‌و‌گوی «مسلمانان و مسیحیان» باشد، چرا که او شخصیتی مهم و برجسته میان دو دین محسوب می‌شود.
کلیدواژه‌ها: عیسی مسیح، گفت‌و‌گو، اسلام، مسیحیت.
 
آیا عیسی در مقام پیامبر الگویی حقیقی است؟
فهم مسلمانان از عیسی مسیح، با فهم مسیحیان از عیسی بسیار متفاوت است. در مسیحیت، عیسی مسیح یک پارادایم محسوب می‌شود؛ یعنی خودِ عیسی، یک نظام عقیدتی مستقلی است که آموزه‌های فراوانی حول محور او شکل می‌گیرد. در اسلام نیز هرچند که مقام و منزلت متعالی مسیح را می‌ستایند، اما او تنها یک پیامبر همچون سایر پیامبران است. کرگ فهم مسلمانان و مسیحیان از مسیح را این‌گونه بیان می‌کند: «محبت عظیمی نسبت به مسیح، در هردو دین وجود دارد. با وجود این، شکافی عمیق بین اسلام و مسیحیت درباره شخصبت عیسی مسیح دیده می‌شود، چرا که مسیحیان نمی‌خواهند و نمی‌توانند از اعتقاداتشان نسبت به عیسی دست بکشند.»
 آقای لورنس می‌گوید: «ممکن است این ذهنیت به وجود آید که با توجه به اختلاف دو دین در موضوعات الاهیاتی، به‌خصوص مسیح شناسی، عیسی مسیح نمی‌تواند الگویی مناسب و مشترک برای گفت‌و‌گو میان آن‌ها باشد. با این وجود بدیهی است که وحدت‌گرایی وسیعی لازم است تا عرصه نوید‌بخش گفت‌و‌گوی اسلام و مسیحیت باشد. بازتاب چنین عقیده‌ای در سخنان بالیک آمده است: «عیسی در مقام یک پیامبر می‌تواند مدلی برای گفت‌و‌گوی مسلمانان و مسیحیان باشد؛ به این معنی که هم مسیحیان و هم مسلمان، پیرامون شخصیت عیسی مسیح گرد هم آیند و خود را به وحدت‌گرایی گسترده‌ای متلزم سازند.»
این اهداف در دو صورت امکان‌پذیر می‌شود:

    سعادت همه افراد بشر می‌بایست دغدغه و نگرانی همگان باشد.
    محافظت از هویت دینی و مبارزه با دشمنان مشترک، همکاری ارزشمندی را می‌آفریند.

از نگاه مسلمانان، گفت‌و‌گوی مسلمان و مسیحی، بر توحیدگرایی سخت و جدی بنا نهاده شده است. این توحیدگرایی جدی، نقش برجسته عیسی را در نظر مسیحیان کم‌رنگ می‌سازد. نگرش قرآنی به عیسی، مشکلات مسیح‌شناسی چندی را ایجاد می‌کند و این برای گفت‌و‌گو، مانعی عظیم می‌آفریند. اگر مبنای گفت‌و‌گو، توحیدگرایی به این شدت باشد، پس باید گفت ابراهیم بهترین الگوی گفت‌و‌گو است.
مفاهیمی همچون اهل کتاب، مدارا و جهاد، گفت‌و‌گو را با خطری جدی مواجه می‌سازد؛ بنابراین مسیحیان برای گفت‌و‌گو قید و شرط‌هایی دارند، چرا که بر طبق ایمان مسیحی، وحدت گرایی وسیع، شامل سعادت برای همه افراد بشر، با هر دینی، با هر ایدئولوژی و با هر ملیتی می‌شود. هر کس، دیگری را همچون همسایگان خود فهم کند؛ چرا که خوبی و نیکی خداوند حدو مرز نمی‌شناسد. یک چنین جامعه کل‌نگری، باید هدف گفت‌و‌گو اسلام و مسیحیت باشد.
پس از ترور رئیس جمهور انور سادات در 1981، تلوزیون مصر یکسری مناظرات بر پا می‌کند با این عنوان که: آیا اسلام مجاز است غیر مؤمنان را بکشد یا خیر؟ در این میان شیخی مسن، استدلال می‌کند که بله مجاز است و اسلام آن‌ها را محکوم کرده و کشتن آن‌ها را جایز می‌داند. در مقابل، شیخ جوانی پاسخ می‌دهد: اما آن‌گونه که من قرآن را خواندم، کشتن غیر مومنان نه تنها منفور دانسته شده است، بلکه عملی ضد دینی محسوب می‌شود.
گفت‌و‌گو راهی است برای ارتباط با غیر معتقدان. اجازه بدهید داستانی را برای شما نقل کنم که در تفاسیر ما بیان شده است: همان‌طور که می دانید پاتریارک ابراهیم، پدر سه دین توحیدی یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ابراهیم همیشه از این‌که مهمانی را پذیرایی کند، بسیار شادمان می‌شد. روزی در خیمه خود نشسته بود، مسافری را دید که به سمت او می‌آید. ابراهیم، مرد را به شام دعوت کرد و او نیز بلافاصله پذیرفت. هنگامی که آن‌ها مشغول شستن پاهایشان بودند، ابراهیم گفت: برای این‌که با هم شام بخوریم شرطی هست و آن اینست که بعد از صرف غذا، به نماز می‌ایستیم و خدا را به خاطر این بخشندگی، سپاس می‌گوییم. مرد جواب داد: من نمی‌توانم این کار را انجام دهم. من برای شش سال بت‌ها را پرستش کردم. حال فقط برای یک وعده غذا نمی‌توانم ایمانم را بدهم. ابراهیم عصبانی شد، ولی مردِ سرسخت هم‌چنان بر اعتقاد خود باقی ماند. پس از مشاجره‌ای کوتاه، مرد بلند شد و آن‌جا را ترک نمود. در همان حال، جبرئیل بر ابراهیم نازل شد و گفت: ابراهیم تو مرتکب خطا شدی. ابراهیم گفت: چرا؟ جبرئیل گفت: زیرا خدا برای شش سال به این کافر غذا داده است و با این بنده و بی ایمانی او صبور بوده است، اما تو نتوانستی یک وعده غذا به او بدهی و تقاضای تغییر آیین از او نکنی. ابراهیم بلافاصله برخاست و به دنبال شخص دوید و پس از اصرار فراوان، او را متقاعد ساخت تا بازگردد و با هم شام خوردند. وقتی شام تمام شد، کافر از ابراهیم علت تغییر عقیده‌اش را سؤال کرد. ابراهیم درباره هشدار جبرئیل به او گفت. کافر پاسخ داد: اگر خدای تو صبورانه شش سال برای من منتظر ماند، او باید خدایی حقیقی باشد؛ پس برخیز تا با هم برای او نماز بگذاریم.
بر طبق اسلام، اگرچه عیسی، پیامبری عظیم‌الشأن است، اما تنها یک انسان است؛ اما در مسیحیت، عیسی مسیح هم انسان و هم خداست. مسلمانان و مسیحیان نه تنها درباره مباحث پیرامون مسیح، اختلاف دیدگاه دارند، بلکه در مورد انسان و گناه ازلی نیز اختلاف الاهیاتی گسترده‌ای دارند.
برای فراتر رفتن از این موانع گفت‌و‌گو و ادامه مشارکت، به عقیده باید نوعی تغییر و دگرگونی ایجاد شود. به عقیده او گفت‌و‌گوی صحیح و اصولی، علت از بین رفتن هیچ مشارکتی بین ادیان نمی‌شود. دگرگونی دو سویه‌ای لازم است تا هدف گفت‌و‌گوی ادیانی، حاصل شود. این زمانی اتفاق می‌افتد که مؤلفه‌هایی را در هر دو دین، درونی سازیم. در واقع، ما به فهم جدیدی از سوی هر دو دین نیازمندیم که تنها از طریق فرایندِ بازاندیشیِ اعتقادات طرف مقابل حاصل می‌شود. طبیعتاً چنین بازاندیشی می‌بایست به تغییر هر یک از دین از درون بیانجامد.
تاکنون گفت‌و‌گوهای اسلام و مسیحیت به تغییر دو سویه منجر نشده است. با این وجود، فهم جدیدی از زندگی توأمان مسلمانان و مسیحیان به وجود آمده است. همایشی با عنوان «دین و جامعه»، در آکادمی ارتدوکس کرید کولومباری در 1987 از سوی شورای جهانی کلیساها برگزار شد. در این همایش مطرح شد که مسیحیان و مسلمانان، می‌بایست نشاطشان را از طریق یکدیگر دریافت کنند. این «نشاط» بسیار برتر از مفاهیم «مدارا[1] و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز[2]» است. به عقیده من این ادعای نویسنده تا حد زیادی قابل تأمل و صحیح است، چرا که این عبارات تا حدودی القاء‌کننده مفاهیمی منفی هستند. به قول حافظ: «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا». در حالی که ادعای ما این است که مسیحیان نه دشمنان ما، بلکه برادران ما محسوب می‌شوند. مسلمانان و مسیحیان نیاز دارند که در یک اعتماد دو سویه زندگی کنند. هر جامعه‌ای باید صبورانه با اختلاف نظرها سازگار باشد، بدون این‌که عشق و محبت و مراقبت تقلیل یابد.
 
به سوی الاهیاتی ادیانی
اذعان مسلمانان و مسیحیان به ضرورت و امکان گفت‌و‌گو و التزام و تعهد آن‌ها در وحدت‌گرایی جهانی، فهم متقابل برای مشارکت در کاهش آلام بشری و ارتقاء موضوعات حیاتی الاهیاتی مشترک، امری انکارناپذیر است.
 انجیل متی 8:11 بیان می‌کند که عیسی تأکید دارد بر این‌که مردم از شرق و غرب به مشارکت در مهمانی آسمانی خواهند آمد: «به شما می‌گویم که بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملکوت آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند نشست»؛ تفسیر آن این است که آن‌ها در مهمانی آسمان شرکت خواهند کرد، بدون این‌که همچون ما مسیحی باشند. توصیف پل نیتر از ادیان مختلف، همکاری آنان در وحدت‌گرایی وسیع‌تر است که او نام آن را «Soterio centricism» یا «رستگار محوری» می‌گذارد که بر سه رویکرد ذیل برتری دارد. سه رویکرد دیگر عبارتند از:

    Ecclesio centricism، «کلیسا محوری»
    Christo centricism، «مسیح محوری»
    Theo centricism، «خدا محوری»

هرچند گفت‌و‌گوی بین‌الادیانی، مشارکت دو دین را در اشاعه هم‌زیستی صمیمانه بین دو دین فراهم کرده است، اما باید پذیرفت که اکنون بیش از پیش، گفت‌و‌گوی بین‌الادیانی باید با گشاده‌فکری و گشاده‌دلی همراه باشد. الاهیات ادیان باید در پرتو گفت‌و‌گوی مسیحی – مسلمان، دو چیز را مدنظر قرار دهد:

    نگه داشتن کثرت‌گرایی و شمول‌گرایی در یک کشش خلاقانه.
    حمایت از وحدت حقیقت و راستی در مقابل تقلیل‌گرایی.

جای تردید نیست که در دنیای امروز با وجود تعدد ادیان و گسترش پیروان آن‌ها، گفت‌و‌گو میان ادیان، رویکردی معتبر و معقول به نظر می‌رسد. اگرچه در عین پذیرش شباهت‌ها، نباید ادعای حقانیت هر دینی و مشکلاتی را که این ادعا ایجاد می‌کند، نادیده انگاشت؛ اما باید گفت که این عاملِ به ظاهر شکاف‌دهنده، خود عامل وصل و ارتباط صمیمانه دو دین مسیحیت و اسلام گشته است. به عبات دیگر، گفت‌و‌گوی اسلام و مسیحیت، به فصل مثبتی چرخش داشته است. ماهیت مجادلات روابط سنتی مسلمانان و مسیحیان در گذشته، گویای این مطلب است. در میانه قرون وسطی، مسیحیت به حضرت محمد(ص) لقب «آریوس دوم» داده بود و به اسلام به عنوان «دشمن بزرگ» نگاه می‌شد. کلیسا معتقد بود که باید اسلام، این تهدید بزرگ را از میان ببرد پیش از آن‌که اسلام، مسیحیت را نابود سازد. رویکرد مسلمانان نیز نسبت به مسیحیان مثبت نبود. مروری کوتاه از مجادلات مسلمانان با مسیحیان در قرون وسطی، به خوبی این گفته را تأیید می‌کند. هاوا لازروس می‌نویسد: «نویسندگان مسلمان، تمام ماجرای مربوط به تجسد خدا در عیسای ناصری و تصلیب و مرگ عیسی را بر صلیب اسطوره‌ای بیش نمی‌دانستند. این اسطوره‌ها تلاش برای قرار دادن انسان، محدود در جایگاه خداوندی است که قدرت و تعالی مطلق را داراست.
 مسیحیان، مسمانان را دین بدعت می‌خواندند و مظهر ضد مسیح[3] بودند. در مقابل، مسلمانان مسیحیان را گمراه و دین آنان را تحریفی می‌نامیدند؛ برای مثال، زمانی که کارل گوتلیب کتاب میزان الحق را برای توصیف اسلام نوشت، رحمت الله هندی نیز در پاسخ او کتاب اظهارالحق را نگاشت. جای تعجب نیست مجادله، مجادله می‌آفریند. هنگامی که اسلام مشکلات الاهیاتی برای مسیحیت به وجود آورد و به رد و انکار برخی آموزه‌های مسیحی پرداخت، در واقع به آن‌ها اجازه داد تا به خود - تعریفی یا خود - روشنی دست یازند. مسائلی همچون تحریف کتب مقدس، انکار تصلیب عیسی، پسر خدا بودن مسیح، تثلیث و فارقلیط بودن حضرت محمد(ص)، همه این‌ها به معنای زایش مجادله میان دو دین بوده است. هم‌چنین ایجاد مشکلات الاهیاتی از سوی اسلام، باعث شد تا مسیحیان به بازنگری درباره اسلام و رویکردی مثبت نسبت مسلمانان اتخاذ کنند. این روند توسط کلیساها ادامه داشته است. به‌ویژه شورای واتیکان دوم در بیانیه موسوم به نوسترا اتات(Nostra Aetate 1965) موضع کلیسا را با غیر مسیحیان و مسلمانان بیان می‌کند. در این بیانیه طرح رستگاری را نیز شامل آن دسته از کسانی می‌داند که خالق را به رسمیت می‌شناسند: «مسلمانان به ابراهیم ایمان دارند و همگام با ما به خدای یکتا و رحیم و روز جزا معترف می‌باشند.»
اما کارهای مثل:

    کنفرانس بین المللی قاهره 1906؛
    کنفرانس luck now 1911 (که تعدادی مبلغ را به سرزمین های اسلامی گسیل داشت)؛
    مرکز مطالعه new man school of missions آقای هنری مارتین در اورشلیم؛
    حرکت های جهانی مثل شورای واتیکان دوم 1965 و شورای جهانی کلیساها 1971(اقداماتی بودند برای باز تعریف و باز تفسیر اسلام).

اهداف این شوراها:

    بیان و اثبات این مطلب که هم اسلام و هم مسیحیت، ادیانی معتبر و مستقل هستند.
     روابط مجادله‌ای میان مسیحیان و مسلمانان باید از میان برود.
    مسیحیان و مسلمانان نیاز به همکاری دارند؛ بدین منظور که جامعۀ مسیحی - مسلمان را عینیت ببخشند.
    مسیحیان و مسلمانان به همکاری یکدیگر برای بنا نهادن جامعه بشری وسیع نیاز دارند. اگرچه مسلمانان و مسیحیان در گفت‌و‌گوهای خود به عنوان «مسیح در مقام پیامبر» به عنوان موضوع اصلی به گفتگو ننشسته‌اند، اما به نظر می‌رسد دغدغۀ اصلی آن‌ها، ایجاد فضای مدارا و اعتماد، درستی و فهم بهتر از دین یکدیگر و ترغیب شدن به کنار یکدیگر قرار گرفتن و همکاری با هم برای ایجاد و گسترس صلح و عدالت باشد.

اگرچه عیسی در اسلام، پیامبرِ صرف دانسته می‌شود و حتی عده‌ای او را پیامبر آخرالزمانی می‌دانند؛ اما عده‌ای هم او را پیامبر - خادم[4] می‌نامند؛ اما کلیسا لقب پیامبر را برای فهم، توصیف و تفسیر اهمیت پارادایمی عیسی مسیح کافی نمی‌داند. یوستین شهید، او را تکمیل‌کننده پیامبران عهد قدیم، کالون او را میانجی و کارل بارت او را شاهد حقیقی معرفی می‌کنند. در حالی که مسیحیت اصرار دارد مسیح را بیش از یک پیامبر ترسیم کند، اسلام او را بیش از یک پیامبر نمی‌داند؛ پیامبری که خدا او را به سوی قوم یهود فرستاد و پیام اخلاقی - توحیدی را به ارمغان آورد.
 قرآن اظهار می‌دارد که عیسی پیامبری ستودنی و والامقام است و از باکره زاده شده است. قرآن، سه عنوان را برای عیسی مسیح ذکر می‌کند: مسیح، کلمه خدا و روح خدا؛ اما این عناوین به هیچ وجه اهمیت پارادایمی مسیح را نمی‌رسانند. قرآن هم‌چنین مسیح را ادامه‌دهنده پیامبران می‌داند که آمدن حضرت محمد(ص) را بشارت می‌دهد، اما محمد خاتم پیامبران است. برخی سنت مسلمانان، مسیح را پیامبری آخرالزمانی می‌شمارند که او نقش خود را به عنوان پیامبری در آخرالزمان ایفا خواهد کرد. همه سنت‌های مسلمان، مسیح را پیامبری زاهدپیشه نشان می‌دهند که موفقیت چندانی به دست نیاورده است. در اسلام، این نگاه نسبت به عیسی مسیح در تقابل محمد قرار دارد. او پیامبری است که موفقیت‌های آشکاری داشته است؛ پس زندگی زاهدانه مسیح و موفقیت‌های ناچیزش، مقام او را از محمد، پایین‌تر قرار می‌دهد.
ابن عربی، مسیح را خاتم قدیسان[5] می‌داند. اگرچه مسلمانان مدرن، ارادت و احترام زیادی نسبت به عیسی مسیح از خود نشان می‌دهند و اسلام او را به عنوان پیام‌آور اخلاقی مهم تلقی می‌کند، اما این بدان معنا نیست که مسیح، چیزی بیش از یک پیامبر است. طبق اعتقاد سنتی مسلمانان، مسیحیت جایگاهی ندارد و اسلام آن را تصییح و کامل نموده و جایگزین آن است. کلیسا رسالت اصلی و آموزه های مسیح را به فراموشی سپرده است و آموزه های مسیح را در شعائری چند محدود و خلاصه کرده است. مسیحیت، از آموزه‌های مسیح منحرف گشته است. فهم مسلمانان از پیامبری مسیح، شاید در این جمله خلاصه شود: مسیح تنها به عنوان یک پیامبر، نقش ایفا کرده است، اما هیچ اهمیت پارادایمی نمی‌توان برای او قائل شد. او درجه‌ای پایین‌تر از حضرت محمد(ص) دارد و حضرت محمد(ص)، خاتم پیامبران است و قرآن وحی نهایی خداوند است. مسلمانان باید تلاش کنند تا به تفسیری درست از مسیحیت، عهد قدیم و عهد جدید به عنوان متن مقدس آن‌ها و مسیح به عنوان پارادایم آن‌ها برسند. مسیحیان نیز باید تفسیری صحیح از عقاید خود را به همسایگان مسلمان خود عرضه کنند.
در بحث تصلیب عیسی مسیح نیز، مهم‌ترین تفاوت الاهیاتی بین دو دین به چشم می‌خورد. با عدم پذیرش تصلیب عیسی از سوی مسلمانان، بسیاری از آموزه‌های ضروری مسیحیت زیر سؤال برده می‌شود، همچون: طبیعت خدا، مسیح، انسان، گناه و رستگاری. آن‌گاه که مسلمانان به صلیب رفتن عیسی را زیر سوال می‌برند، مسیح در مسیحت، با به صلیب رفتن خود عشق، فیض و بخشش را به بشر هدیه می‌دهد و الاهیاتی به نام الاهیات صلیب شکل می‌گیرد. این تقابل، بسیار جدی است که هرگز نگاه و نگرش الاهیاتی دو دین را همسو نمی‌سازد.
نویسنده در نهایت بر این نکته تأکید می‌کند که با وجود این‌که فهم مسیحیت نسبت به خدا، عمیقاً از فهم آنان از مسیح تأثیر می‌پذیرد و فهم مسلمانان از مسیح بدون در نظر گرفتن این عقیده است؛ با این حال، مسیح می‌تواند الگویی برای گفت‌و‌گوی مسیحیت و اسلام باشد، زیرا عیسی مسیح، شخصیتی مهم و باارزش برای دو دین محسوب می‌گردد. وقتی نمی‌توان درباره تمام آموزه‌های مربوط به مسیح‌شناسی به مصالحه دست یافت؛ پس به ناچار باید حد وسط، یعنی مشترکات درباره مسیح را محور گفت‌و‌گو قرار داد. مسلمانان و مسیحیان می‌توانند در گفت‌و‌گوی پیرامون شخصیت عیسی مسیح، برای عینیت بخشیدن به وحدت‌گرایی گسترده‌ای مشارکت کنند. مسلمانان و مسیحیان باید بپذیرند هیچ انسانی بیرون از لطف و فیض خداوند بیرون نیست. اگر مسلمانان و مسیحیان، خدای واحد را ستایش می‌کنند، پس دلیلی ندارد که نتوانند برای سعادت جامعه بشری، با هم همکاری کنند. اگر مسلمانان معتقدند که خدا بزرگ است، این بدین معنا نیست که تنها، اسلام حق است و مسلمانان نسبت به پیروان سایر ادیان برتری دارند، بلکه باید به کمک مسیحیان، جهان را بهتر سازند. آن‌ها باید با بشر[6] و طرفدار بشر[7] باشند. هدف کتاب، حرکت به سوی گفت‌و‌گویی سازنده و فراتر رفتن از مجادلات سنتی مسلمانان و مسیحیان است. به نظر نویسنده، گفت‌و‌گو تمرینی برای بدنامی و بدخواهی طرفین نیست، بلکه تمرینی است برای همکاری به منظور بهبود و اصلاح بشر. به تبع این همکاری و دیالوگ، ضروری به نظر می‌رسد که الاهیات‌ها هم با بازبینی و تجدیدنظر، تنظیم و پایه‌ریزی شوند که ما نامش را‌dialogical theologies یا الاهیات‌های گفت‌و‌گویی می‌گذاریم.
مؤمنان در پناه شخصیت عیسی مسیح باید به سه عمل مبادرت ورزند:

    تحت لوای شخصیت عیسی مسیح، مسلمانان و مسیحیان نمی‌توانند تنها نگران رفاه و سعادت خویش باشند، بلکه باید نگران رفاه و خوشبختی همه ابناء بشر باشند.
    وقتی مسیح به یاد ما می‌آورد که خوبی‌های خداوند حد و مرزی نمی‌شناسد، چرا باید عده‌ای را با عنوان اهل کتاب، خطاب و با آن‌ها مدارا نمود؟ بلکه باید در عیسی مسیح کوشید تا جامعه بشری همگانی مورد محبت خداوند قرار گیرند.
    باید به خاطر بیاوریم که ادیان شرک‌آمیز، به تقسیم و جدایی جهان به دو بخش تمایل دارند؛ اما اندیشه یکتاپرستی، تنها یک جهان را می‌شناسد. ما نیز باید انسانیت را یکی بدانیم و نباید قسمتی از انسانیت را مقابل قسمت دیگر قرار دهیم. چندپارگی و طبقه‌بندی‌شده انسان‌ها و استمرار این طبقه‌گرایی، نقض کامل توحید‌گرایی است. مسیح با نوای پیامبری، مسلمانان و مسیحیان را فراخواند تا بر نگاه منفی و روابط خصمانه و مجادله‌گونه فائق آیند.

عیسی با نوای پیامبری، با انسان سخن گفت؛ پس او نقطه اشتراک مسلمانان و مسیحیان و عامل اتحاد میان آنان است و آن‌ها را به جمع شدن دور هم و عمل کردن به‌طور مشترک برای سعادت نوع بشر و همه مخلوقات فرامی‌خواند. به همین خاطر نویسنده مایل نیست که مسیح را منشأ اختلاف بداند. در واقع، می‌بایست عیسی را به عنوان پارادایمی مشترک شناساند که می توان بر اساس او، سعادت جهانیان را تعریف نمود؛ بنابراین حق با نویسنده است: «مسیحیان و مسلمانان می‌توانند وارد یک گفت‌و‌گو با محوریت شخصیت عیسی شوند. عیسی در مقام پیامبر، عاملی است برای سعادت همگان.
نویسنده به این نتیجه دست یافته است که مسیحیان و مسلمانان می‌توانند به سوی یک گفت‌و‌گوی سازنده پیش بروند؛ گفت‌و‌گویی که فراسوی ماهیت جدلی روابط مسلمان - مسیحی جریان دارد. نویسنده معتقد است که اگر ما بخواهیم نیازهای اساسی بشر را نادیده بگیریم، می‌توانیم وارد گفت‌و‌گو نشویم و هم‌چنان سنت‌های موروثی جدلی را ادامه دهیم. گفت‌و‌گو میان مسیحیت و اسلام، گفت‌و‌گویی است که در اوج تعهد، می‌تواند ما را به سنت‌های توحیدی مشترک رهنمون سازد.
در حال حاضر گفت‌و‌گوی مسیحی و مسلمان، به چشم‌اندازی وسیعی دست یافته است. در نتیجه امکان و ضرورت همکاری میان مسلمانان و مسیحیان برای وحدت‌گرایی گسترده به خاطر انسانیت، دو چندان به نظر می‌رسد. گفت‌و‌گوی‌ مسیحی – مسلمان، این مطلب را القاء می‌کند که آن‌ها می‌توانند با یکدیگر، با نشاطشان دست یابند و قابلیت آمیختگی دارند. مفهوم آمیختگی به معنای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز است که در کنار یکدیگر با وجود تفاوت‌های بسیار و غیر قابل انکار، در قلمرو مشترکات زندگی کنند.
 
منبع:

    Jesus as Prophet in Christianity and Islam: a model for inter faith dialogue, Indian society publisher.


[1] Toleration.
[2] Co-existence.
[3] Anti-Christ.
[4] Servant-Prophet.
[5] The Seal of Saints.
[6] Co- humans
[7] Pro- humans