چشم انداز ريشه هاي تروريسم
چشم انداز ريشه هاي تروريسم
چشم انداز ريشه هاي تروريسم
نويسنده: حمید مولانا
دولت آمريكا عمليات نظامي و جنگي خود را كه انتظار مي رود اين روزها شروع شود «عدالت نامحدود» ناميده است ولي محيط گفتمان واشنگتن حكايت از انتقام مي كند نه عدالت. تئوري و الگوي عدالت در دو قرني كه اروپائي ها و آمريكائي ها بر قاره ها، مناطق و كشورهاي مختلف تسلط داشته اند هيچ وقت تعميم پيدا نكرده است و وضع اسف آور و نامطلوب امروز جهاني نتيجه ظلم و بي عدالتي و طمع قدرتمندان است. هر نظريه پرداز و دانشجوئي كه با نظام بين المللي و تاريخ روابط دولت -ملت ها آشنائي دارد به خوبي مي داند كه نظام جهاني يك نظام طبقاتي، رئيس و مرئوسي و خالي از اصول و مقررات «دمكراسي» برابري، مساوات و مردم سالاري است. سازمان ملل و شوراي امنيت را به سختي مي توان يك الگوي دمكراسي ناميد وقتي كه يك عده دول انگشت شمار در آن حق وتو دارند. سازمان هاي جهاني و دادگاه هاي بين المللي جائي كه قدرتمندان نه از قانون اطاعت مي كنند و نه به حقوق ديگران احترام مي گذارند به دشواري مي تواند مروج عدالت باشد.
در يك صد سال اخير تئوري ها و عملكردهاي روابط بين المللي كه بر امور سياست، اقتصاد و فرهنگ جهان ما تسلط داشته و نظام تسليحاتي، جنگي و تجاري را هدايت كرده است به طور كلي برپايه سه الگوي (1) قدرت، (2) سازمانهاي جهاني، و (3) اقتصاد سياسي پايه گذاري شده است. الگوي قدرت يا مكتب رئاليسم روابط بين الملل را رقابت قدرت ها مي داند و در اين ديده هر كشور و نظام براي اخذ هرچه بيشتر قدرت تلاش مي كند. الگوي سازمان هاي جهاني يا مكتب ايده آليسم روي مقررات و قوانين تنظيم شده جهاني تكيه مي كند و به عملكرد سازمان هائي مثل جامعه ملل بعد از جنگ جهاني اول و سازمان ملل پس از جنگ جهاني دوم اميدوار است.
الگوي اقتصاد سياسي به ساختارهاي اقتصادي و به طور كلي به ريشه هاي مادي روابط جهاني مي پردازد و اختلافات و شكاف هاي طبقاتي و روش توليد، كار و سرمايه را مبني همه قدرت ها مي داند. اين سه الگو چند وجه مشترك دارند:
يكي اينكه همگي بر ماديات و عوامل ملموسي تكيه مي كنند و از عوامل فرهنگي و معنوي دوري مي جويند. دوم اينكه واحد قابل ملاحظه آنها در اين معادلات روابط بين المللي دولت هاي ملي هستند و نه نيروها و قدرت هائي كه ممكن است خارج از مرزها و به طور مستقل و جدا از دولت ها عمل كنند (مانند شركت ها و بنگاه هاي عظيم اقتصادي چند مليتي يا فراملي و يا گروه هاي غيردولتي و يا سازمان هاي به اصطلاح تروريستي). سوم اينكه اين الگوها با شاخص هاي ملموس نظامي و اقتصادي و سياسي سر و كار دارند و تصميم گيري آنها با «منافع ملي» و ادراكي خود سر و كار دارد و نه عدالت اجتماعي و منافع جهاني و بشري.
امروز مكتب رئاليسم يا قدرت است كه بيش از هر مكتب ديگر بر روابط بين المللي تسلط دارد. جامعه ملل نتوانست از وقوع جنگ جهاني اول جلوگيري كند و سازمان ملل از موقع تاسيس آن پس از جنگ جهاني دوم تا به امروز با بيش از يكصد و پنجاه جنگ واختلافات بزرگ تسليحاتي مواجه بوده است. كمونيست ها و نظام شوروي كه به نظريه راديكال اقتصاد سياسي و بهبودي شكاف طبقاتي از طريق سوسياليسم تكيه مي كردند در مقابل مكتب رئاليسم دوام نياورده و سقوط كردند. پديده به اصطلاح جهاني سازي كه پس از فروپاشي شوروي رواج بيشتري پيدا كرده است نتيجه اين الگوي حاكم روابط بين الملل است. يكي از فرضيه هاي خيالي جهاني سازي سال هاي اخير اين بوده كه قدرت اقتصادي و عوامل اقتصادي در دنياي امروز بر عوامل نظامي غلبه پيدا كرده است. در واقع حقيقت بر عكس اين فرضيه است. در سيستم امروز جهاني هر قدر كه نظام اقتصادي بزرگتر و وسيع تر مي شود، نظام تسليحاتي و ارتشي كه بتواند از اين اقتصاد حمايت و محافظت كند، بزرگتر و وسيع تر مي گردد.
حمله اخير به موسسات اقتصادي و نظامي آمريكا در نيويورك و واشنگتن و بازتاب جنگي و نظامي دولتمردان آمريكا به اين گونه تهاجم، اين معادله مسلط بر روابط بين المللي را به خوبي آشكار مي سازد و نيازمندي و احتياج شديد جامعه بشري امروز را به الگوي نظام باعدالت و معنوي كه دقيقا فراسوي گفتمان هاي جاري امروزي قدرت ها و سازمان هاي بين المللي باشد، نشان مي دهد. برخورد دوگانه غرب با تروريسم ابعاد تبعيض در نحوه مبارزه با خشونت هاي موجود در سطج جهاني را كه متاسفانه فقط جنبه استراتژيك و امنيتي- نظامي به خود گرفته است، بيان مي كند. دولتمردان آمريكا و قريب به اتفاق رسانه هاي اين كشور مدتها است كه از تروريسم صحبت مي كنند و نه از علل آن.
در هفته اخير بيشتر از درد صحبت شده و نه از درمان. وقتي كه دولت امريكا با بودجه نظامي 300 ميليارد دلاري خود نتواند از خود دفاع كند چگونه انتظار مي رود كه كشورهاي ديگر با بودجه و تسليحات كمتري از طريق نظامي ازخود محافظت كنند.
در يك ربع قرن اخير مسلمانان بيش از هر گروه ديگر در دنيا هدف تروريسم قرار گرفته اند.تعداد مسلماناني كه در فلسطين، لبنان، ايران، عراق، چچن، بوسني و هرزگوين، كوزوو، كشمير، افغانستان، الجزاير، تركيه، مصر و ساير كشورهاي اسلامي كشته شده اند به مراتب بيشتر از هر گروه مذهبي و ملي بوده است. ترور و قتل عام هزاران مسلمان در بوسني موقعي صورت گرفت كه رسانه هاي جهاني از آن فيلم برداري كرده و دول غربي و در رأس آن آمريكا به جهت اينكه «مسئله بوسني در رديف منافع ملي» آنها قرار ندارد، به مدت چهارسال از دخالت در آن بحران خودداري كردند.
سازمان ملل و اعضاي پيمان «ناتو» موقعي قواي خود را به بوسني و كوزوو فرستادند كه قتل عام مسلمانان «ثبات سياسي و منافع غرب را در منطقه بالكان» مورد تهديد قرار داد. تا قبل از حملات اخير به نيويورك و واشنگتن، ترور و «هدف گيري» رهبران فلسطيني توسط صهيونيست ها و ترور هزاران افراد بيگناه آن سرزمين، قلب دولتمردان غرب را به درد نياورد. از موقعي كه پيروزي مسلمانان در انتخابات آزاد الجزاير ناديده گرفته شد، ترور جانشين امنيت و صلح در آن كشور گرديد. تنها در الجزيره عده كساني كه از طريق ترور كشته شده اند در پنج سال اخير به 9 هزار نفر رسيده است. ترور نمازگزاران در مسجد بيت المقدس و قتل عام زائران در صحن حضرت امام رضا(ع) د رمشهد به جهات واضحي نتوانست آن طور كه بايد وجدان «جامعه بين المللي» را بيدار كند زيرا اين وقايع ناگوار «در سرزمين ديگران» و براي «ديگران» اتفاق افتاد. با تخمين خيلي محافظه كارانه در يكربع قرن اخير حدود دويست هزار مسلمان از طرق «ترور» و نه جنگ معمولي كشته شده اند. تا چند روز پيش فقط ايرلندي ها در بلفاست و آمريكايي ها در «اوكلاهما» اين درد را احساس ميكردند.
عمليات تروريستي توسط افراد و گروه ها تنها يك طرف اين سكه خشونت است، طرف ديگر را «تروريسم دولتي»، جنگ هاي داخلي و خارجي و عمليات نظامي به اصطلاح مشروع تشكيل مي دهد. در اين دو دهه كشورهاي اسلامي و مسلمانان بيش از هر كشور و گروه ديگر هدف اين خشونت بوده اند. تلفات جاني جنگ تحميلي عراق عليه ايران به يك ميليون ونيم، جنگ خليج فارس و افغانستان هر يك به يك ميليون و جنگ هاي متوالي در لبنان، فلسطين، بوسني وكوزوو، چچن وكشمير هر يك هزاران نفر كشته به جا گذاشته است.
دولتمردان و سياست گذاران غرب اين عمليات تروريستي را از جنبه سياسي، اقتصادي، نظامي، امنيتي، و منافع ملي و بطور كلي استراتژيكي بررسي كردند و تئوري ها و الگوها و مفاهيم مسلط بر روابط بين المللي اينگونه تحولات و دگرگوني ها را از جنبه «توازن قدرت ها»، «بازي هاي جنگي»، «امنيت ملي»، «جلوگيري از تهديد و تخريب» مورد مطالعه قرار دادند. پايه هاي اجتماعي، فرهنگي، و تأثيرات روحي و انساني ترور و خشونت ناديده گرفته شد وتحقيقات دانشمنداني كه در خطوط ديدگاه هاي صاحبان قدرت و بوروكراسي دولت ها نبود، مورد توجه قرار نگرفت. اثرات خشونت ها و جنگ ويتنام روي سربازان و افسران آمريكائي پس از خاتمه آن جنگ آغاز شد. عامل بمب گذاري در شهر اوكلاهما در آمريكا از سربازان جنگ خليج فارس بود.
تروريسم بين المللي نمي تواند جدا از نظامي كه بر جهان حاكم است مورد مطالعه قرار گيرد. در بررسي سياسي و اجتماعي حملات اخير به نيويورك و واشنگتن و در جستجوي ريشه هاي مردم شناسي آن حداقل سه سؤال اصلي مطرح مي شود:(1) چه سياست گذاري هاي خارجي و و بين المللي، چه روش ها و رفتارهاي جهاني، چه احساسات ضددولتي و آمريكائي به وجود آورده است؟ (2) تأثير حكومت و دولت هاي استبدادي و ضد مردم سالاري در كشورهائي كه مورد حمايت غرب و آمريكا هستند در ترويج محيط خشونت چيست؟
به عبارت ديگر عدم مشروعيت سياسي زمامداران و حمايت از رژيم هاي ديكتاتوري به خاطر «حفظ منافع ملي» ابرقدرت ها تاچه حد به افزايش سطح خشونت در جهان امروز كمك كرده است؟ (3) منابع و مراكز تعليم و تربيت روش هاي تروريستي و فنون مربوط به آن باكدام قدرت ها، با كدام كشورها، باكدام سازمان ها، باكدام تكنولوژي ها و تسليحات آغاز و حمايت شد ومراكز آموزشي، حمايت و زيرساخت هاي نرم افزاري و سخت افزاري آن در سيستم بين المللي امروز كجا هستند؟
اين هفته بوش رئيس جمهور آمريكا از كنگره آن كشور درخواست كرد كه به مدت پنج سال آينده هرگونه موانع و تحريم هاي نظامي و تسليحاتي را به كشورهائي كه با تروريسم بين المللي مبارزه مي كنند لغو كرده و صادرات اسلحه و ابزار جنگي صنايع نظامي آمريكا را به اين كشورها آزاد بگذارد. لغو تحريم نظامي و تسليحاتي، طبق گزارش واشنگتن پست، شامل كشورهائي مثل سوريه، ايران، پاكستان، و چين خواهد بود كه هميشه به ادعاي واشنگتن در «ليست كشورهاي حمايت كننده از تروريسم» و نظام ها و عاملان «نقض حقوق بشر» بوده اند. عجيب است كه واشنگتن حاضر است تحريم تسليحاتي و نظامي را لغو كرده ولي تحريم اقتصادي و بازرگاني و مالي را حفظ كند. چه كساني از صادرات و واردات تسليحات نظامي در بازارهاي دنيا بهره مند خواهند شد؟ مگر ازدياد تسليحات كشنده خود دليلي براي ترويج ترور و خشونت نيست؟ با اين سياست چگونه مي توان به صلح و امنيت جهاني اميدوار بود؟
منبع: سایت باشگاه اندیشه
/خ
در يك صد سال اخير تئوري ها و عملكردهاي روابط بين المللي كه بر امور سياست، اقتصاد و فرهنگ جهان ما تسلط داشته و نظام تسليحاتي، جنگي و تجاري را هدايت كرده است به طور كلي برپايه سه الگوي (1) قدرت، (2) سازمانهاي جهاني، و (3) اقتصاد سياسي پايه گذاري شده است. الگوي قدرت يا مكتب رئاليسم روابط بين الملل را رقابت قدرت ها مي داند و در اين ديده هر كشور و نظام براي اخذ هرچه بيشتر قدرت تلاش مي كند. الگوي سازمان هاي جهاني يا مكتب ايده آليسم روي مقررات و قوانين تنظيم شده جهاني تكيه مي كند و به عملكرد سازمان هائي مثل جامعه ملل بعد از جنگ جهاني اول و سازمان ملل پس از جنگ جهاني دوم اميدوار است.
الگوي اقتصاد سياسي به ساختارهاي اقتصادي و به طور كلي به ريشه هاي مادي روابط جهاني مي پردازد و اختلافات و شكاف هاي طبقاتي و روش توليد، كار و سرمايه را مبني همه قدرت ها مي داند. اين سه الگو چند وجه مشترك دارند:
يكي اينكه همگي بر ماديات و عوامل ملموسي تكيه مي كنند و از عوامل فرهنگي و معنوي دوري مي جويند. دوم اينكه واحد قابل ملاحظه آنها در اين معادلات روابط بين المللي دولت هاي ملي هستند و نه نيروها و قدرت هائي كه ممكن است خارج از مرزها و به طور مستقل و جدا از دولت ها عمل كنند (مانند شركت ها و بنگاه هاي عظيم اقتصادي چند مليتي يا فراملي و يا گروه هاي غيردولتي و يا سازمان هاي به اصطلاح تروريستي). سوم اينكه اين الگوها با شاخص هاي ملموس نظامي و اقتصادي و سياسي سر و كار دارند و تصميم گيري آنها با «منافع ملي» و ادراكي خود سر و كار دارد و نه عدالت اجتماعي و منافع جهاني و بشري.
امروز مكتب رئاليسم يا قدرت است كه بيش از هر مكتب ديگر بر روابط بين المللي تسلط دارد. جامعه ملل نتوانست از وقوع جنگ جهاني اول جلوگيري كند و سازمان ملل از موقع تاسيس آن پس از جنگ جهاني دوم تا به امروز با بيش از يكصد و پنجاه جنگ واختلافات بزرگ تسليحاتي مواجه بوده است. كمونيست ها و نظام شوروي كه به نظريه راديكال اقتصاد سياسي و بهبودي شكاف طبقاتي از طريق سوسياليسم تكيه مي كردند در مقابل مكتب رئاليسم دوام نياورده و سقوط كردند. پديده به اصطلاح جهاني سازي كه پس از فروپاشي شوروي رواج بيشتري پيدا كرده است نتيجه اين الگوي حاكم روابط بين الملل است. يكي از فرضيه هاي خيالي جهاني سازي سال هاي اخير اين بوده كه قدرت اقتصادي و عوامل اقتصادي در دنياي امروز بر عوامل نظامي غلبه پيدا كرده است. در واقع حقيقت بر عكس اين فرضيه است. در سيستم امروز جهاني هر قدر كه نظام اقتصادي بزرگتر و وسيع تر مي شود، نظام تسليحاتي و ارتشي كه بتواند از اين اقتصاد حمايت و محافظت كند، بزرگتر و وسيع تر مي گردد.
حمله اخير به موسسات اقتصادي و نظامي آمريكا در نيويورك و واشنگتن و بازتاب جنگي و نظامي دولتمردان آمريكا به اين گونه تهاجم، اين معادله مسلط بر روابط بين المللي را به خوبي آشكار مي سازد و نيازمندي و احتياج شديد جامعه بشري امروز را به الگوي نظام باعدالت و معنوي كه دقيقا فراسوي گفتمان هاي جاري امروزي قدرت ها و سازمان هاي بين المللي باشد، نشان مي دهد. برخورد دوگانه غرب با تروريسم ابعاد تبعيض در نحوه مبارزه با خشونت هاي موجود در سطج جهاني را كه متاسفانه فقط جنبه استراتژيك و امنيتي- نظامي به خود گرفته است، بيان مي كند. دولتمردان آمريكا و قريب به اتفاق رسانه هاي اين كشور مدتها است كه از تروريسم صحبت مي كنند و نه از علل آن.
در هفته اخير بيشتر از درد صحبت شده و نه از درمان. وقتي كه دولت امريكا با بودجه نظامي 300 ميليارد دلاري خود نتواند از خود دفاع كند چگونه انتظار مي رود كه كشورهاي ديگر با بودجه و تسليحات كمتري از طريق نظامي ازخود محافظت كنند.
در يك ربع قرن اخير مسلمانان بيش از هر گروه ديگر در دنيا هدف تروريسم قرار گرفته اند.تعداد مسلماناني كه در فلسطين، لبنان، ايران، عراق، چچن، بوسني و هرزگوين، كوزوو، كشمير، افغانستان، الجزاير، تركيه، مصر و ساير كشورهاي اسلامي كشته شده اند به مراتب بيشتر از هر گروه مذهبي و ملي بوده است. ترور و قتل عام هزاران مسلمان در بوسني موقعي صورت گرفت كه رسانه هاي جهاني از آن فيلم برداري كرده و دول غربي و در رأس آن آمريكا به جهت اينكه «مسئله بوسني در رديف منافع ملي» آنها قرار ندارد، به مدت چهارسال از دخالت در آن بحران خودداري كردند.
سازمان ملل و اعضاي پيمان «ناتو» موقعي قواي خود را به بوسني و كوزوو فرستادند كه قتل عام مسلمانان «ثبات سياسي و منافع غرب را در منطقه بالكان» مورد تهديد قرار داد. تا قبل از حملات اخير به نيويورك و واشنگتن، ترور و «هدف گيري» رهبران فلسطيني توسط صهيونيست ها و ترور هزاران افراد بيگناه آن سرزمين، قلب دولتمردان غرب را به درد نياورد. از موقعي كه پيروزي مسلمانان در انتخابات آزاد الجزاير ناديده گرفته شد، ترور جانشين امنيت و صلح در آن كشور گرديد. تنها در الجزيره عده كساني كه از طريق ترور كشته شده اند در پنج سال اخير به 9 هزار نفر رسيده است. ترور نمازگزاران در مسجد بيت المقدس و قتل عام زائران در صحن حضرت امام رضا(ع) د رمشهد به جهات واضحي نتوانست آن طور كه بايد وجدان «جامعه بين المللي» را بيدار كند زيرا اين وقايع ناگوار «در سرزمين ديگران» و براي «ديگران» اتفاق افتاد. با تخمين خيلي محافظه كارانه در يكربع قرن اخير حدود دويست هزار مسلمان از طرق «ترور» و نه جنگ معمولي كشته شده اند. تا چند روز پيش فقط ايرلندي ها در بلفاست و آمريكايي ها در «اوكلاهما» اين درد را احساس ميكردند.
عمليات تروريستي توسط افراد و گروه ها تنها يك طرف اين سكه خشونت است، طرف ديگر را «تروريسم دولتي»، جنگ هاي داخلي و خارجي و عمليات نظامي به اصطلاح مشروع تشكيل مي دهد. در اين دو دهه كشورهاي اسلامي و مسلمانان بيش از هر كشور و گروه ديگر هدف اين خشونت بوده اند. تلفات جاني جنگ تحميلي عراق عليه ايران به يك ميليون ونيم، جنگ خليج فارس و افغانستان هر يك به يك ميليون و جنگ هاي متوالي در لبنان، فلسطين، بوسني وكوزوو، چچن وكشمير هر يك هزاران نفر كشته به جا گذاشته است.
دولتمردان و سياست گذاران غرب اين عمليات تروريستي را از جنبه سياسي، اقتصادي، نظامي، امنيتي، و منافع ملي و بطور كلي استراتژيكي بررسي كردند و تئوري ها و الگوها و مفاهيم مسلط بر روابط بين المللي اينگونه تحولات و دگرگوني ها را از جنبه «توازن قدرت ها»، «بازي هاي جنگي»، «امنيت ملي»، «جلوگيري از تهديد و تخريب» مورد مطالعه قرار دادند. پايه هاي اجتماعي، فرهنگي، و تأثيرات روحي و انساني ترور و خشونت ناديده گرفته شد وتحقيقات دانشمنداني كه در خطوط ديدگاه هاي صاحبان قدرت و بوروكراسي دولت ها نبود، مورد توجه قرار نگرفت. اثرات خشونت ها و جنگ ويتنام روي سربازان و افسران آمريكائي پس از خاتمه آن جنگ آغاز شد. عامل بمب گذاري در شهر اوكلاهما در آمريكا از سربازان جنگ خليج فارس بود.
تروريسم بين المللي نمي تواند جدا از نظامي كه بر جهان حاكم است مورد مطالعه قرار گيرد. در بررسي سياسي و اجتماعي حملات اخير به نيويورك و واشنگتن و در جستجوي ريشه هاي مردم شناسي آن حداقل سه سؤال اصلي مطرح مي شود:(1) چه سياست گذاري هاي خارجي و و بين المللي، چه روش ها و رفتارهاي جهاني، چه احساسات ضددولتي و آمريكائي به وجود آورده است؟ (2) تأثير حكومت و دولت هاي استبدادي و ضد مردم سالاري در كشورهائي كه مورد حمايت غرب و آمريكا هستند در ترويج محيط خشونت چيست؟
به عبارت ديگر عدم مشروعيت سياسي زمامداران و حمايت از رژيم هاي ديكتاتوري به خاطر «حفظ منافع ملي» ابرقدرت ها تاچه حد به افزايش سطح خشونت در جهان امروز كمك كرده است؟ (3) منابع و مراكز تعليم و تربيت روش هاي تروريستي و فنون مربوط به آن باكدام قدرت ها، با كدام كشورها، باكدام سازمان ها، باكدام تكنولوژي ها و تسليحات آغاز و حمايت شد ومراكز آموزشي، حمايت و زيرساخت هاي نرم افزاري و سخت افزاري آن در سيستم بين المللي امروز كجا هستند؟
اين هفته بوش رئيس جمهور آمريكا از كنگره آن كشور درخواست كرد كه به مدت پنج سال آينده هرگونه موانع و تحريم هاي نظامي و تسليحاتي را به كشورهائي كه با تروريسم بين المللي مبارزه مي كنند لغو كرده و صادرات اسلحه و ابزار جنگي صنايع نظامي آمريكا را به اين كشورها آزاد بگذارد. لغو تحريم نظامي و تسليحاتي، طبق گزارش واشنگتن پست، شامل كشورهائي مثل سوريه، ايران، پاكستان، و چين خواهد بود كه هميشه به ادعاي واشنگتن در «ليست كشورهاي حمايت كننده از تروريسم» و نظام ها و عاملان «نقض حقوق بشر» بوده اند. عجيب است كه واشنگتن حاضر است تحريم تسليحاتي و نظامي را لغو كرده ولي تحريم اقتصادي و بازرگاني و مالي را حفظ كند. چه كساني از صادرات و واردات تسليحات نظامي در بازارهاي دنيا بهره مند خواهند شد؟ مگر ازدياد تسليحات كشنده خود دليلي براي ترويج ترور و خشونت نيست؟ با اين سياست چگونه مي توان به صلح و امنيت جهاني اميدوار بود؟
منبع: سایت باشگاه اندیشه
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}