تاریخ پیامبر اسلام (6) سال چهارم هجرت

نویسنده : دکتر محمد ابراهیم آیتی
تلخیص : جعفر شريعتمدارى



سال چهارم هجرت

سريّه ( ابوسلمه )

اول محرّم : رسول خدا به وسيله مردى از قبيله (طيّىء) خبر يافت كه (طليحه ) و (سلمه ) مردم را به جنگ عليه اسلام فراخوانده اند. رسول خدا (ابوسلمه ) را با 150 مرد از مهاجر و انصار فرستاد تا در سرزمين بنى اسد بر آنان بتازند. ابوسلمه شب و روز راه پيمود تا حدود (قطن ) رسيد و بر گلّه اى از ايشان غارت برد و سه غلام از شبانان را دستگير كرد، امّا ديگران گريختند و مردان قبيله را بيم دادند. ابوسلمه و يارانش بى آن كه با دشمنى برخورد كنند، با شتران و گوسفندانى چند باز گشتند.

سريّه (عبداللّه بن انيس انصارى )

دوشنبه پنجم محرّم : رسول خدا خبر يافت كه (سفيان بن خالد)(183) مردمى را در (عرنه ) براى جنگ عليه اسلام فراهم ساخته است ، پس (عبداللّه بن انيس ) را براى كشتن وى فرستاد. (عبداللّه ) گفت : براى من توصيفش كن تا او را بشناسم . گفت : كه ديدى از هيبتش بيمناك مى شوى و شيطان را به ياد مى آورى .
(عبد اللّه ) مى گويد: شمشير خود را بر گرفتم و رو به راه نهادم ، هنگام عصر او را ديدم كه مى خواست در جايى فرود آيد، پس چون به او رسيدم ، پرسيد: كيستى ؟ (چنان كه رسول خدا گفته بود، لرزه اى بر من افتاد)، گفتم : مردى از (خزاعه )، (عبداللّه ) مى گويد: اندكى با وى راه رفتم و چون كاملا بر او دست يافتم با شمشير حمله بردم و او را كشتم ، سپس در حالى كه زنانش بالاى نعش او افتاده بودند بازگشتم و چون نزد رسول خدا رسيدم ، گفت : رو سپيد باشى .

سريّه رجيع

صفر سال چهارم : چند نفرى از دو طايفه (عضل ) و (قاره ) به مدينه آمدند و اظهار اسلام كردند و به رسول خدا گفتند: در ميان ما مسلمانانى پيدا شده اند، پس چند نفر از اصحاب خود را همراه ما بفرست تا ما را تعليم دين دهند و قرآن بياموزند. رسول خدا هم شش يا ده نفر از اصحاب خود را همراه ايشان فرستاد كه (مرثد بن ابى مرثد) (فرمانده سريّه ) يكى از آنها بود. هنگامى كه فرستادگان رسول خدا به آبگاه (رجيع (184) ) رسيدند، (عضل ) و (قاره ) عهد خود را شكستند و از قبيله (هذيل ) كمك گرفتند و با شمشيرهاى كشيده بر سر ايشان تاختند و سرانجام چند نفر از فرستادگان ، به نامهاى : (عاصم ) و (مرثد) و (خالد) (185) به شهادت رسيدند و (زيد بن دثنه ) و (خبيب بن عدىّ) و (عبداللّه بن طارق ) نيز تن به اسارت دادند. (عبدالله ) بر اثر سنگباران دشمن از پاى درآمد و به شهادت رسيد و (زيد) را (صفوان بن اميّه ) به پنجاه شتر خريد تا به جاى پدرش (اميّه ) بكشد و غلام خود (نسطاس ) دستور كشتن او را داد، همچنين (خبيب ) را (حجير بن ابى اهاب ) براى (عقبة بن حارث ) به هشتاد مثقال طلا يا پنجاه شتر خريد، تا او را نيز به جاى پدر خود (حارث بن عامر) كه در جنگ بدر كشته شده بود، بكشد.
سپس چهل پسر از فرزندان كشته هاى بدر را فراخواندند و به دست هر كدام نيزه اى دادند تا يكباره بر (خبيب ) حمله برند و روى او به طرف كعبه برگشت و گفت : الحمدالله ، آنگاه (ابوسروعه : عقبة بن حارث ) بر وى حمله برد و نيزه اى به سينه اش كوبيد كه از پشتش درآمد و ساعتى با ذكر خدا و ياد محمد زنده بود و شهادت يافت .
(خبيب ) قبل از شهادت اجازه خواست تا دو ركعت نماز بگزارد، گفته اند: وى نخستين كسى بود كه دو ركعت نماز را در هنگام كشته شدن سنت نهاد.
درباره سريه رجيع و رد منافقان آياتى از قرآن مجيد نازل شده (186) و شعرا (حسان بن ثابت ) نيز اشعارى در خصوص اين سريه و نيز در مرثيه (خبيب ) و همراهانش سروده اند.

سريه بئر معونه

صفر سال چهارم : (ابوبراء) به مدينه نزد رسول خدا آمد و گفت : اى محمد! اگر مردانى از اصحاب خويش را براى دعوت مردم به (نجد) مى فرستادى كه آنان را به دين تو دعوت مى كردند، اميدوار بودم كه اجابت مى كردند. رسول خدا گفت : از مردم نجد بر اصحاب خويش مى ترسم . (ابوبراء) گفت : در پناه من باشند.
رسول خدا (منذر بن عمرو) و (المعنق ليموت )(187) را با چهل مرد از اصحاب خود فرستاد تا در (بئر معونه ) فرود آمدند و (حرام بن ملحان ) يكى از فرستادگان ، نامه رسول خدا را نزد (عامر بن طفيل ) برد، اما (عامر) بى آن كه نامه را بخواند، (حرام ) را به قتل رسانيد و از ساير قبايل كمك گرفت و بيدريغ بر مسلمانان حمله بردند، اصحاب سريه با اين كه شمشير كشيدند و به دفاع پرداختند، لكن همگى ، بجز يكى دو نفر كه اسير شدند، به شهادت رسيدند.
(جبار بن سلمى ) كه نام او در شمار صحابه ذكر مى شود، مى گويد: آنچه مرا به اسلام آوردن وادار كرد، آن بود كه در (بئر معونه ) نيزه ام را در ميان دو شانه مرد مسلمانى فرو بردم و پيكان نيزه را ديدم كه از سينه او بيرون آمد، در اين حال شنيدم كه مى گفت : به خدا قسم ، رستگار شدم . (جبار) كشنده (عمر بن فهيره ) بود و خودش مى گفت : ديدم كه پيكرش بعد از شهادت به آسمان بالا رفت و بدين جهت مسلمان شدم .
صاحب طبقات مى نويسد: در يك شب خبر شهداى (بئر معونه ) و شهداى (رجيع ) به رسول خدا رسيد، بيش از هر پيش آمدى سوگوار و داغدار شد و تا يك ماه در قنوت نماز صبح قاتلان مشرك را نفرين مى كرد.(188)

سريه عمرو بن أميه ضمرى براى كشتن ابوسفيان

رسول خدا صلى الله عليه و آله (عمرو بن اميه ) را به همراهى (جبار بن صخر انصارى ) به مكه فرستاد تا (ابوسفيان ) را بكشد. (عمرو) مى گويد: در مكه طواف كرديم و دو ركعت نماز خوانديم و سپس به قصد ابوسفيان بيرون رفتيم ، در مكه راه مى رفتيم كه مردى مرا شناخت و گفت : (عمرو بن اميه ) است و به خدا قسم جز با نظر سوئى به اين شهر نيامده است .
پس به رفيق راه خود گفتم : شتاب كن و از مكه بيرون رفتيم تا بر فراز كوهى برآمديم و درون غارى رفتيم و شب را گذرانديم . همچنان كه در غار بوديم ، مردى از قريش را ديديم كه به طرف ما مى آيد، گفتم : اگر ما را ببيند فرياد مى كند و ما را به كشتن مى دهد، آنگاه با همان خنجرى كه براى كشتن ابوسفيان همراه داشتم به سينه او فرو بردم ، چنان فريادى كشيد كه اهل مكه شنيدند، مردم فراهم آمدند و از او پرسيدند: چه كسى تو را كشت ؟ او نام مرا برد ولى نتوانست جاى ما را نشان دهد ا پس او را بردند، چون شب رسيد به رفيق راه خود گفتم : شتاب كن و شبانه از مكه آهنگ مدينه كرديم و در بين راه به دو مرد از قريش كه براى جاسوسى به مدينه مى رفتند برخورديم و چون تسليم نشدند يكى از آنها را با تير كشتم و ديگرى را بستم و به مدينه آوردم . (189)

غزوه بنى نضير

ربيع الاول سال چهارم : رسول خدا صلى الله عليه و آله با چند نفر از اصحاب خويش براى كمك خواستن از بنى نضير (190) به سوى ايشان رهسپار شدند و آنها قول مساعد دادند، ولى در پنهان در باب كشتن رسول خدا به مشورت پرداختند و راه تزوير و نفاق پيش گرفتند.
رسول خدا به وسيله وحى از تصميم (بنى نضير) خبر يافت و به مدينه برگشت ، آنگاه اصحاب را فرمود تا براى جنگ با ايشان آماده گردند.
رسول خدا (محمد بن مسلمه ) را نزد ايشان فرستاد كه از شهر من بيرون رويد، تا ده روز به شما مهلت مى دهم و پس از اين مدت هر كس ديده شود گردنش را مى زنم ، آنها در تهيه وسايل سفر بودند، اما گروهى از منافقان ، از جمله (عبدالله بن أبى ) نزد ايشان رفتند و گفتند: بمانيد و از خود دفاع كنيد و ما شما را تنها نمى گذاريم و تا پاى جان ايستادگى مى كنيم . حيى بن اخطب به پيام منافقان مغرور شد و نزد رسول خدا پيام فرستاد كه ما رفتنى نيستيم . رسول خدا تكبيرگويان با مسلمانان رهسپار قلعه هاى بنى نضير شد و آنان را شش روز (يا 15 روز) محاصره كرد و از طرف منافقان هم كمكى به ايشان نرسيد، پس نزد رسول خدا فرستادند كه دست از ما بردار تا بيرون رويم . رسول خدا با شرايطى پيشنهاد آنها را پذيرفت و آنها رهسپار خيبر شدند، برخى هم به جانب شام رفتند. رسول خدا اموال يهوديان بنى نضير را بر مهامجران قسمت كرد.
از طايفه بنى نضير فقط دو مرد به نامهاى : (يامين بن عمير) و (أبوسعد بن وهب ) اسلام آوردند و اموال خود را به دست داشتند. نوشته اند كه رسول خدا به (يامين بن عمير) گفت : نديدى كه پسر عمويت (عمرو بن جحاش ) (191) درباره من چه تصميمى داشت ؟ پس (يامين ) مردى از (قيس ) را به ده دينار (يا چند بار خرما) بر آن داشت كه رفت و (عمرو بن جحاش ) را كشت .

غزوه ذات الرقاع

جمادى الاولى سال چهارم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از غزوه (بنى نضير) به قصد (بنى محارب ) و (بنى ثعلبه ) از قبيله (غطفان ) كه گزارش رسيده بود، سپاهيانى براى جنگ با مسلمين فراهم ساخته بودند، آهنگ (نجد) كرد و (ابوذر غفارى ) را در مدينه جانشين گذاشت و پيش مى رفت تا در (نخل ) فرود آمد و با سپاهى عظيم از قبيله غطفان برخورد و هر چند با هم روبرو شدند، اما جنگى پيش ‍ نيامد و رسول خدا با همراهان خويش به سلامت بازگشت .

وجه تسميه غزوه (ذات الرقاع )

1 - براى اين كه مسلمانان در اين غزوه پرچمهاى پينه دار برافراشتند.
2 - به نام درختى كه آن جا بود و آن را (ذات الرقاع ) مى گفتند. (192)
3 - براى اين كه رسول خدا تا محل تجمع دشمنان در (ذات الرقاع ) پيش رفت و آن كوهى است نزديك (نخيل ) كه قسمتهايى سرخ و سفيد و سياه داشت .(193)
4 - براى اين كه مسلمانان پاهاى خود را كه از پياده روى سوده گشته بود، كهنه پيچ كردند.(194)
5 - براى اين كه نماز خوف در اين غزوه مقرر شد و چون نماز تكه پاره و وصله دار شد (ذات الرقاع ) گفتند.
سوءقصد نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله
مردى از بنى محارب به نام (غورث ) تصميم گرفت كه رسول خدا را بكشد. پس نزد رسول خدا آمد و او را نشسته يافت . گفت : اى محمد! شمشيرت را ببينم ، آنگاه شمشير رسول خدا را برداشت كه قصد سوء خود را انجام دهد، اما خدايش نصرت نمى داد. سپس گفت : اى محمد! از من نمى ترسى ؟ گفت : نه ، چرا از تو بترسم ؟ خدا مرا حفظ مى كند. آنگاه شمشير رسول خدا را بازداد و پى كار خود رفت . آيه 11 سوره مائده در اين باره و به روايتى درباره سوءقصد (عمرو بن جحاش ) نازل شده است .

نماز خوف

روايات در كيفيت نماز خوف در غزوه (ذات الرقاع ) اختلاف دارد، مضمون روايتى چنين است كه : دسته اى در مقابل دشمن قرار مى گيرند و دسته ديگر با امام ركعتى از نماز را مى خوانند و ركعت دوم را به طور فرادى تمام مى كنند و به جاى دسته اول مى روند، سپس دسته اول آمده و آنان هم با امام ركعتى را درك كرده و ركعت ديگر را فرادى مى خوانند، به طورى كه هر كدام از دو دسته ركعتى را با امام و ركعتى را فرادى خوانده باشند و امام هم بيش از يك نماز نخوانده باشد، اما روايتى ديگر تصريح دارد كه رسول خدا با هر كدام از دو دسته نمازى تمام خوانده است .(195)

داستان جابر انصارى

(جابر بن عبدالله ) گفت : در غزوه (ذات الرقاع ) سوار بر شتر ناتوانى بودم و با رسول خدا همراه مى رفتم و در بازگشت به مدينه همراهان پيش ‍ مى رفتند و من واپس مى ماندم ، تا اين كه رسول خدا به من رسيد و گفت : تو را چه شده ؟ گفتم اى رسول خدا! شترم دنبال مانده است . گفت : شترت را بخوابان ، و چون شتر خود را خواباندم ، رسول خدا هم شتر خود را خواباند و گفت : عصاى خود را به من ده ، چون عصا را به او دادم چند بار شترم را به آن برانگيخت و سپس گفت : سوار شو. چون سوار شدم به خدايى كه او را به پيامبرى فرستاد: با شتر رسول خدا بخوبى مسابقه مى داد.

نمودارى از پايدارى مهاجر و نصار

(جابر بن عبدالله ) مى گويد: در غزوه (ذات الرقاع ) مردى از مسلمانان بر زنى از مشركان دست يافت و او را اسير كرد. شوهر زن سوگند خورد تا خونى از ياران محمد بريزد و با اين تصميم در تعقيب رسول خدا رهسپار شد. رسول خدا در دره اى فرود آمد و گفت : كدام مرد است كه امشب ما را پاسدارى كند؟ مردى از مهاجران و مردى از انصار داوطلب شدند، يكى (عمار بن ياسر) و ديگرى (عباد بن بشر) بود كه به محل مأموريت خويش رفتند و به نوبت پاسدارى مى دادند، مرد انصارى كه بيدار مانده بود به نماز مشغول شد، در اين ميان آن مرد مشرك رسيد، تيرى به سوى او انداخت كه در بدن وى جاى گرفت ، اما مرد انصارى تير را كشيد و بيرون افكند و تا سه بار بر بدن او تير افكند و او همچنان در نماز بر پاى ايستاده بود، سپس به ركوع و سجود رفت ، آنگاه رفيق خود را از خواب بيدار كرد و گفت : برخيز كه من از پاى درآمدم . مرد مهاجرى برخاست ، مرد مشرك با ديدن او دانست كه جاى وى را شناخته اند و گريخت .

غزوه بدرالوعد

شعبان سال چهارم : اين غزوه به نامهاى : غزوه بدرالاخره ، غزوه بدر الثالثه و غزوه بدرالصغرى ناميده شده است . رسول خدا پس از غزوه (ذات الرقاع ) بر حسب وعده اى كه با ابوسفيان كرده بود، رهسپار بدر شد. سپاه اسلام 1500 نفر بودند و لواى مسلمين را على بن ابى طالب به دست داشت . رسول خدا هشت شب در بدر به انتظار ابوسفيان ماند، اما ابوسفيان با 2000 نفر از مردم مكه بيرون آمد و در (مجنه ) منزل كرد سپس تصميم گرفت كه بازگردد، گفت : اى گروه قريش ! امسال با اين قحطى و خشكسالى به جنگ رفتن روا نيست ، بهتر همان كه بازگرديد. سپاه قريش ‍ بازگشتند و مردم مكه آنها را (جيش سويق ) ناميدند و گفتند: شما براى (سويق ) رفته بوديد.
 ادامه دارد...

پي نوشت :

183- بعضى گفته اند: خالد بن سفيان (سيرة النبى ، 4/293؛ تاريخ يعقوبى ، 2/58).
184- آبگاهى براى (هذيل ) در ناحيه حجاز.
185- و به قولى با چهار نفر ديگر از ده نفر.
186- بقره /204 - 207.
187- لقب است ، يعنى : شتابنده به سوى مرگ .
188- نام 32 نفر از شهداى بئر معونه در كتاب تاريخ پيامبر اسلام ، ص 360، نوشته مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى آمده است .
189- سيرة النبى ، ج 4/310.
190- سوره حشر كه ابن عباس آن را (سوره بنى نضير) مى ناميد درباره ايشان نازل شده است .
191- به فتح جيم و تشديد حاء نيز خوانده اند، كسى بود كه مى خواست از بالاى بام سنگى بر رسول خدا بيندازد و از اين طريق نظر سوء بنى نضير را جامه عمل پوشد.
192- ابن هشام ، ج 3/214.
193- الطبقات الكبرى ، ج 2/61.
194- صحيح بخارى ، جزء 5، ص 145.
195- نساء /101 - 103.