شَاهد افلاکی
شَاهد افلاکی
شَاهد افلاکی
چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهی
در بی سرو سامانی
***
من خاکم و من گردم
من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
تو عشقی و تو جاااانی
***
خواهم که تورا در بر
بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را
بنشینی و بنشانی
***
ای شاهد افلاکی
در مستیو در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
***
ای شاهد افلاکی
در مستیو در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
***
چون زلف تو ام جانا
چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهی
در بی سرو سامانی
***
من خاکم و من گردم
من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
تو عشقی و تو جاااانی
***
از آتش سودایت
دارم من و دارد دل
داغی ... داغی ... داغی که نمی بینی
دردی که نمی دانی
دردی که نمی دانی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}