آيات اخلاق در سيماى حسينى (2)

نويسنده: عباس كوثري



3. جوانمردى

جوانمردى خصلتى ارزشمند است كه زيربناى بسيارى از ملكات اخلاقى همانند بخشش، گذشت و دورى از تهمت و خيانت، بوده و موجب مى‏شود كه فرد حتى در سخت‏ترين شرايط بر ارزش‏هاى انسانى و اصول اخلاقى تأكيد ورزد. قرآن كريم در باره اصحاب كهف مى‏فرمايد: «نحن نقصّ عليك نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْيَةٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدى»18؛ ما داستان آنها را به‏حق براى تو بازگو مى‏كنيم. آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.
در يكى از تفاسير آمده است: «فتيه» جمع «فَتى» به معناى جوان شاداب است؛ اما از آن‏جا كه در سنّ جوانى بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه‏هاى روحى، قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبّت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسيار مى‏شود كه كلمه «فتى و فتوّت» به معناى مجموعه اين صفات به كار مى‏رود؛ هر چند سنين بالا باشد؛ همان گونه كه از كلمه جوانمردى و فتوّت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى‏فهميم.19
مرحوم طبرسى قدس‏سره نيز مى‏نويسد: براى اين جوانان تعبير «فتيه» به كار برده شده است؛ زيرا سرچشمه و اصل جوانمردى، ايمان است و بعضى گفته‏اند: فتوّت عبارت از جود و بخشش و خوددارى از اذيّت ديگران و ترك شكايت از مشكلات است و بعضى ديگر گفته‏اند: فتوّت پرهيز از گناهان و به كاربستن فضائل اخلاقى و انسانى است.20
اين صفت در اهل بيت عليهم‏السلام به شكل تكامل يافته، متجلّى بوده است. در جنگ صفّين لشكر معاويه بر اصحاب امام على عليه‏السلام پيشى جسته و آب فرات را تصرّف كرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابه‏اى ايراد نمود؛ تأثير حماسى اين خطبه چنان شور و غيرت ايجاد كرد كه در مدّت اندكى توانستند دشمن را از شريعه فرات دور كنند. ياران امام على عليه‏السلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم كن، چنان كه آنان انجام دادند.
فرمود: نه، بين آنان و فرات را باز كنيد. من از آنچه نادان‏ها انجام دادند، پرهيز مى‏كنم. به زودى حكم قرآن را بر آنان عرضه مى‏داريم و آنان را به سوى هدايت فرا مى‏خوانيم. اگر قبول كردند، چه خوب و اگر امتناع كردند، به خواست خدا تيزى شمشير از اين كار، بى‏نياز خواهد ساخت.21
اين همان اصل آزادگى و جوانمردى است كه با دشمن نيز بر اساس ارزش‏هاى والاى الهى و انسانى برخورد مى‏كند.
امام حسين عليه‏السلام نيز همانند مولى الموحّدين بود. در تاريخ نهضت آن حضرت، مى‏خوانيم: زمانى كه به منزل «شراف» رسيدند، در موقع حركت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسيار بردارند. پس از نصف روز حركت به سپاه حرّ برخورد كردند. حضرت وقتى آثار تشنگى را در لشكريان ديد، به اصحاب دستور داد تا آنها و اسب‏هاى‏شان را سيراب سازند. علىّ‏ابن طعان مُحاربى مى‏گويد:
من آخر كسى بودم از لشكر حرّ كه آن جا رسيدم و تشنگى بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود. حضرت به من فرمود كه شترى را كه آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانيدم. به من فرمود: آب بياشام. مشك آب را گرفتم، ولى آب از دهن مشك مى‏ريخت. فرمود لب مشك را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشك را برگرداند و مرا سيراب ساخت.22
در كلمات آن حضرت نيز اين اصل، درخششى دارد؛ امام در يكى از سخنان خويش مى‏فرمايد:
«انّ جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند ولىٍّ مِن اولياء اللّه و اهلِ المعرفة بحقّ اللّه كَفى‏ءِ الظّلال... اَلاحُرٌّ يَدَعُ هذه اللُّماظة لاَِهلها؛ تمامى آنچه كه خورشيد بر آن مى‏تابد، در مشرق و مغرب زمين و دريا و خشكى و دشت و كوه، نزد ولىّ خدا و اهل معرفت به‏حقّ خداوند، چون سايه‏اى بيش نيست. آيا آزادمردى پيدا نمى‏شود كه از غذاى باقى‏مانده لاى دندان‏ها دست بردارد؟» در اين‏جا حضرت با تعبير «لُماظه» كمال بى‏اعتنايى خويش را به دنيا و مظاهر آن اعلام مى‏دارد و سپس مى‏فرمايد:
براى شما جز بهشت بهايى نيست؛ خود را به غير بهشت نفروشيد كه هركس از خدا به دنيا راضى شود، به چيز پستى راضى گشته است.23
جمله‏اى كه حضرت بر بالين حرّ فرمود، تأكيد بر همين اصل است. زمانى‏كه اصحاب بدن خونين او را به حضور ابى‏عبداللّه عليه‏السلام آوردند و او آخرين لحظات عمر خويش را سپرى مى‏كرد، در حالى‏كه امام دست به صورت حرّ مى‏كشيد، فرمود: تو آزاده‏اى همان‏گونه كه مادرت نام نهاد. تو آزاده دنيا و آزاده آخرت هستى.
در جملاتى ديگر مى‏فرمايد: «واللّه لا اُعطيكم بيدى اعطاء الذّليل و لا اُقِرُّ لكم اقرار العبيد24؛ به خدا سوگند! دست ذلّت به سوى شما دراز نخواهم كرد و چون بندگان، تسليم شما نخواهم شد».
«اَلا انّ‏الدّعى ابن الدّعى قد ركزببين اثنتين بين القلّة (السلّة) و الذّلة و هيهات ما آخذُ الدنيّة... و انوفُ حميّة و نُفوسٌ ابيّة لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام على مَصارع الكرام25؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بين دو كار مخيّر گذاشته: مبارزه با كمى اصحاب و يا ذلّت؛ هيهات، من پستى و ذلّت را انتخاب نخواهم كرد. انسان‏هاى غيرتمند و روح‏هاى با عزّت، مكان‏هاى ذلّت و پستى را بر جايگاه كرامت و عزّت ترجيح نخواهند داد».
در سخنى ديگر فرمود:
«انّى لا اَرَى الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحيوةَ مع الظالمين الاّ بَرَما26؛ من مردن را براى خويش سعادت و زندگى با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش مى‏بينم».
در اين زمينه، كلمات بسيارى از آن حضرت به ما رسيده است كه مى‏تواند براى همه عاشقان و انسان‏هاى آزاده و جوانمرد، الگو باشد.

4. شجاعت

شجاعت حدّ اعتدال روحيه تهوّر و ترس، موجب صيانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلّط ستمگران مى‏شود. آرامش نفس، عزّت، منزلت و نام نيك، از ديگر آثار شجاعت است. قرآن كريم انسان‏هاى برخوردار از اين صفت را مى‏ستايد و مى‏فرمايد:
«الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّ اللّه»27؛ آنان (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالت‏هاى الهى را مى‏كردند و (تنها) از او مى‏ترسيدند واز هيچ كس جز خدا بيم نداشتند و همين بس كه خداوند، حسابگر است.
خداوند در باره جنگجويان اُحُد كه هنوز زخم‏هاى آنان التيام نيافته بود و به سوى سرزمين «حمراء الاسد» حركت كردند، مى‏فرمايد:
آنان كسانى بودند كه (بعضى از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كرده‏اند، از آنها بترسيد؛ اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست.28
در آيه ديگر آمده است:
«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»29؛ از مردم نهراسيد و از من بترسيد. و انسان‏هاى ترسو را مذمّت مى‏كند و مى‏فرمايد:
آيا نديدى كسانى را كه (در مكه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد. (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان از مردم مى‏ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى‏ترسند، بلكه بيشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟ چرا اين فرمان را اندكى به تأخير نينداختى؟30
اهل‏بيت عليهم‏السلام تمثّل دل‏انگيز صفت شجاعت بوده و در زندگى و سيره عملى خويش ثابت كرده‏اند كه از هيچ قدرتى غير خداوند، هراسى ندارند. امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
به خدا سوگند! اگر تمام عرب‏ها براى جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم كرد.31
امام زين العابدين عليه‏السلام در خطبه‏اى كه در مسجد شام ايراد نمود، فرمود:
به ما اهل بيت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل‏هاى مؤمنان.32
براى بعضى از اين بزرگواران موقعيّت‏هايى پيش آمده است كه اين صفت، ظهور بيشترى داشته است. «كربلا» يكى از اين موقعيّت هاست. فردى از راويان دشمن مى‏گويد:
«واللّه ما رأيتُ مَكثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بيته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه33؛ به خدا سوگند كه دل شكسته‏اى اين چنينى كه تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش كشته شده باشد و اين گونه برخوردار از قوّت قلب باشد، نديده‏ام».
و زمانى كه حضرت جنگ تن به تن را آغاز كرد، هريك از نيروهاى دشمن را كه در مقابل او قرار مى‏گرفت، به هلاكت مى‏رساند. عمربن سعد كه احساس كرد كسى را ياراى هماوردى او نيست، بر سپاهيان خويش نهيب زد كه: واى بر شما! آيا مى‏دانيد با چه كسى جنگ مى‏كنيد؟ اين، فرزند آن پدرى است كه شجاعان عرب و دليران آنان را به هلاكت رسانده است. روح على در پيكر اوست. كه در اين زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.34
شجاعت ابى‏عبداللّه عليه‏السلام به گونه‏اى است كه حتّى مورّخان غير مسلمان را تحت تأثير قرار داده است و در باره آن سخن گفته‏اند. يكى از آنها «جيمز كارگرن» هندو مسلك است كه محدّث نورى در كتاب «لؤلؤ و مرجان» كلام او را نقل نموده است. وى در آغاز مى‏گويد: مَثَل مشهور است كه «دواى يكى، دو باشد»؛ يعنى از آدم تنها كار برنمى‏آيد، مگر دومى برايش مدد كار باشد. مبالغه بالاتر اين‏كه در حقّ كسى گفته شود كه دشمن، او را از چهار طرف احاطه كرده است؛ ولى حسين عليه‏السلام و يارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عين حال، ثابت قدمى خويش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنين مى‏شمارد:
از چهار طرف، ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاى تيره، طوفان ظلمت برانگيخته بود. دشمن پنجم، گرمى و حرارت آفتاب عرب بود كه گفته‏اند: «تمازت و گرمى عرب، غير از عرب يافت نمى‏توان شد». دشمن ششم، ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در گرماى آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم، سوزنده و آتش افكن بود؛ بلكه درياى قهّارى بود كه حُباب‏هايش آبله‏هاى پاى بنى فاطمه بودند. دو دشمن ديگر كه از همه ظالم‏تر بود، تشنگى و گرسنگى بود كه مثل سربازان دشمن باز ساعتى جدا نبودند. خواهش و آرزوى اين دو دشمن همان وقت كم مى‏شد كه زبان‏ها از تشنگى چاك چاك مى‏گرديد. پس كسانى‏كه در چنين معركه، هزارها كافر را مقابله كرده باشند، نهايت شجاعت براى ايشان مى‏باشد.
محدّث نورى پس از نقل اين كلام، مى‏نويسد: سزاوار است كه در ستايش او، گفته شود: «به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را» كه با امور محسوسه و معلومه، اشجعيّت آن حضرت، بلكه ساير انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت كرد.35
امام جواد عليه‏السلام از پدران خويش حالت امام حسين عليه‏السلام و ياران خاصّ وى را پس از سخت شدن كارزار، اين‏چنين نقل مى‏كند:
«و كان الحسين عليه‏السلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُى جوارحهم وتسكُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لايُبالى بالموت».36
حسين عليه‏السلام و ياران مخصوص وى چهره‏هايشان مى‏درخشيد و اعضا و جوارح آنها ساكن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هريك به ديگرى مى‏گفت: نگاه كنيد كه چگونه از مرگ باكى نداشته و بدان اعتنا نمى‏كند.
سلام و صلوات خدا بر سيدالشهداء عليه‏السلام در آن هنگام كه متولّد شد و جبرئيل و ملائك تبريك گويان به استقبالش شتافتند و آن هنگام كه مقام وصايت را عهده‏دار گشت و آن زمان كه با چهره برافروخته به سوى لقاى حقّ شتافت و جهان را شيفته صفات زيباى خويش نمود و «كوثر ولايت» را در نسل خويش تداوم بخشيد.

پى‏نوشت‏ها:

18 ـ كهف/ 13.
19 ـ تفسير نمونه، ج 12، ص 360.
20 ـ مجمع البيان، ذيل آيه.
21 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 443، به نقل از كتاب وقعة صفّين، نصربن مزاحم.
22 ـ ارشاد مفيد، ص 207 و 208.
23 ـ انوارالبهيّه، ص 45.
24 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
25 ـ همان، ص 9.
26 ـ تحف العقول، ص 176 و تاريخ طبرى، ج 6، ص 229.
27 ـ احزاب/ 39.
28 ـ آل عمران/ 173.
29 ـ مائده/ 44.
30 ـ نساء/ 77.
31 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 45، ص 971.
32 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138.
33 ـ تاريخ طبرى، ج 6، ص 259.
34 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50 و 51.
35 ـ لؤلؤ و مرجان، ص 196 ـ 198.
36 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 297، به نقل از معانى الاخبار، ص 288، باب معنى الموت.

منبع: فصل نامه كوثر