شیوۀ برخورد پیامبر اکرم(ص) با جوانان و اعتماد ایشان به آن‌ها
 
چکیده
دین اسلام، دورۀ «جوانی» را بسیار مهم می‌داند و روایات فراوانی، بر غنیمت شمردن آن، تأکید می‌کنند. پیشوایان اسلام، جوانی را بهترین فرصتِ زندگی و از سرمایه‌های بزرگ برای سعادت آدمی دانسته‌اند. در این میان، شیوۀ برخورد پیامبر اکرم(ص) با جوانان، جذاب و شنیدنی است.

تعداد کلمات 1372/ تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
نویسنده: رامین بابازاده
 


مقدمه

دین اسلام، دورۀ «جوانی» را بسیار مهم می‌داند و روایات فراوانی، بر غنیمت شمردن آن، تأکید می‌کنند. پیشوایان اسلام، جوانی را بهترین فرصتِ زندگی و از سرمایه‌های بزرگ برای سعادت آدمی دانسته‌اند. در این میان، شیوۀ برخورد پیامبر اکرم(ص) با جوانان، جذاب و شنیدنی است. رسول خدا(ص) با جوانان آن‌چنان ارتباط عاطفی‌ای برقرار کرده بودند که آنان بی‌هیچ واهمه‌ای با حضرت به صحبت برمی‌خاسته، حتی اعمال زشتی را که انجام داده یا قصد انجام آن را داشتند، با ایشان در میان می‌گذاشتند. نقل شده است: روزى جوانى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: «اى پیامبر خدا! آیا به من اجازه مى‌دهى زنا کنم؟» با گفتن این سخن، فریاد مردم بلند شد و از گوشه و کنار به او اعتراض کردند؛ ولى پیامبر(ص) با کمال ملایمت و اخلاق نیک به جوان فرمود: «نزدیک بیا!» جوان نزدیک آمد و کنار پیامبر(ص) نشست. پیامبر از او پرسید: «آیا دوست دارى کسى با مادر تو چنین کند؟» گفت: «نه، فدایت شوم!» فرمود: «همین‌طور مردم راضى نیستند با مادرشان چنین شود. بگو ببینم: آیا دوست دارى با دختر تو چنین کنند؟» گفت: «نه، فدایت شوم!» فرمود: «همین‌طور مردم دربارة دخترانشان راضى نیستند. بگو ببینم: آیا براى خواهرت مى‌پسندى؟» جوان مجدداً انکار کرد (و از سؤال خود پشیمان شد). پیامبر(ص) دست بر سینة او گذاشت و در حقّ او دعا کرد و فرمود: «خدایا! قلب او را پاک گردان، گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگىِ بى‌عفتى حفظ کن!» از آن به بعد، زشت‌ترین کار نزد این جوان، زنا بود.[1]
در روایتی دیگر از امام باقر(ع) آمده است که: «جوانى از انصار، در مدینه با زنى رو در رو شد. در آن زمان، زنان سر را از پشت گوش‌های‌شان مى‌پوشاندند. جوان، در حالى که زن به سوى او مى‌آمد، به‌ وى نگاه کرد. وقتى زن از کنار جوان گذشت، جوان در همان حال که راه مى‌رفت، وارد کوچۀ بنى‌فلان شد رسول خدا(ص)، جوانان را باور داشت و هنگامى که شایستگىِ آن‌ها را در احراز مسئولیت‌ها به دست مى‌آورد، از توان‌مندى‌شان استفاده می‌کرد و به آن‌ها مسئولیت می‌داد. هیچ اعتراض، نکوهش و پى‌آمدی هم سبب نمى‌شد حضرت از تصمیم خویش بازگردد، بلکه براساس باور خویش با صلابت و قاطعیت مقاومت مى‌کرد. همین باورِ حضرت موجب شد محفل پیامبر(ص)، محفل جوانان باشد و یاران حضرت از این قشر برگزیده شوند.و از پشت سر به آن زن مى‌نگریست. صورتش به استخوان یا شیشه‌اى که در دیوار بود، خورد و شکاف برداشت. وقتى زن رفت، جوان متوجه شد که خون بر سینه و لباسش مى‌ریزد. با خود گفت: به خدا سوگند، نزد پیامبر(ص) خواهم رفت و داستان را به ایشان خواهم گفت! سپس نزد پیامبر(ص) آمد. وقتى پیامبر خدا(ص) او را دید، پرسید: «این چه وضعى است؟» جوان داستان را گفت. آن‌گاه، جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: "به مؤمنان بگو چشم‌های خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند و عفاف خود را حفظ کنند؛ این برای آنان پاکیزه‌تر است. خداوند از آنچه انجام می‌دهید، آگاه است."»[2] [3]
رسول خدا(ص)، جوانان را باور داشت و هنگامى که شایستگىِ آن‌ها را در احراز مسئولیت‌ها به دست مى‌آورد، از توان‌مندى‌شان استفاده می‌کرد و به آن‌ها مسئولیت می‌داد. هیچ اعتراض، نکوهش و پى‌آمدی هم سبب نمى‌شد حضرت از تصمیم خویش بازگردد، بلکه براساس باور خویش با صلابت و قاطعیت مقاومت مى‌کرد. همین باورِ حضرت موجب شد محفل پیامبر(ص)، محفل جوانان باشد و یاران حضرت از این قشر برگزیده شوند. رسول خدا(ص) فرمودند: «به راستى که خداوند، مرا بشارت‌دهنده و هشداردهنده برانگیخت؛ پس جوانان، با من پیمان بستند و پیران، با من به مخالفت برخاستند.» و آن‌گاه، این آیه را خواند: «و عمر آنان به درازا کشید و دل‌هایشان سخت گردید.»[4] [5]
رسول خدا(ص) در طول ایام رسالت و نیز پس از تشکیل حکومت اسلامی، از جوانان در ادارۀ امور حسّاس جامعۀ اسلامی بهره می‌گرفت و مدیریت امور حساس اجتماعی را بر عهدۀ آنان می‌نهاد؛ به گونه‌ای که پافشاری‌ها و اصرارهای پیامبر اکرم(ص) در پشتیبانی از جوانان لایق و تثبیت مقام آنان، اثری عمیق در افکار مسلمانان و جلب توجه بیش‌تر آنان به جوانان گذاشت. در متون و منابع تاریخی و روایی به مواردی از این توجهات و پشتیبانی‌های رسول خدا(ص) از جوانان و میدان دادن به آنان در عرصه‌های مختلف سیاسی ـ اجتماعی اشاره شده که در این‌جا به نقل نمونه‌هایی از آن بسنده می‌کنیم:

 

نخستین نمایندۀ پیامبر؛ جوانی کم‌سن‌وسال

پیش از مهاجرت پیامبر اسلام(ص) به مدینه، روزى دو نفر از بزرگان مدینه، به نام‌هاى «اسعد ‌بن‌ زُراره» و «ذَکوان ‌بن ‌عبدقیس» به مکه آمدند و در شرایط بسیار دشوار، به حضور پیامبر خدا(ص) شرف‌یاب شدند و پس از شنیدن بیانات کوتاه و نافذ ایشان، اسلام آوردند. سپس به ایشان گفتند: «اى پیامبر خدا! مردى را همراه ما بفرست تا به ما قرآن بیاموزد و مردم را به آیین تو دعوت کند.»
این، نخستین بار بود که شهر بزرگ و پُراختلاف مدینه، از پیامبر خدا(ص) درخواست نماینده مى‌کرد و اولین بارى بود که پیشواى بزرگ اسلام، تصمیم مى‌گرفت به خارج از مکه، نمایندۀ رسمى بفرستد. بدیهى است، فردى که انتخاب مى‌شد، باید از هر جهت، شایستگى‌هاى لازم براى این مأموریتِ حساس ‌را داشت. پیامبر خدا(ص)، از میان همۀ مسلمانان آن روز، «مصعب‌‌بن‌عُمَیر»، جوانى را که از حافظان و قاریان قرآن بود و بسیارى از قرآن را آموخته بود، به نمایندگىِ خود برگزید.
این جوان با‌ایمان، پُرشور و باتدبیر، مأموریت خود را به خوبى انجام داد. طولى نکشید که همۀ اقشار مدینه، به‌خصوص نسل جوان، دعوت او را پذیرفتند و مسلمان شدند و نخستین نماز جمعه در مدینه، به امامتِ او اقامه گردید. ابن‌اثیر مى‌گوید: «او نخستین کسى بود که در مدینه، نماز جمعه برگزار کرد و اسَید‌بن‌‌حُضَیر و سعد‌‌بن‌‌مُعاذ به دست او مسلمان شدند و همین براى او، افتخار و نشانى بزرگ در اسلام است.»[6]

 

بیشتر بخوانید: اخلاق حکومتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)


فرماندار جوان مکه

پس از فتح مکه، طولى نکشید که جنگ حُنین پیش آمد و به ناچار، پیامبر خدا(ص) و سربازانش باید از مکه خارج شده، به سوى جبهۀ جنگ مى‌رفتند؛ بنابراین، براى ادارۀ امور آن شهر که به تازگى از دست مشرکان خارج شده بود، باید فرماندار لایق و باتدبیرى تعیین مى‌شد تا به امور شهر مکه، که مرکز جزیرة‌العرب و مورد توجه عموم قبایل و اقشار مختلف مردم بود، رسیدگى کرده و از بى‌نظمى‌های احتمالیِ دشمنان، جلوگیرى کند. پیامبر خدا(ص)، در میان همۀ یاران، جوان 21 ساله‌اى به نام «عَتّاب‌بن‌‌اسید» را براى این مسئولیت برگزید و براى وى، فرمان صادر کرد. در این باره، آمده است: پیامبر خدا(ص)، عَتّاب‌بن‌اسید را در 21 سالگى به فرماندارى مکه گماشت و دستور داد با مردم، نماز جماعت بخواند؛ او، نخستین فرماندهى است که پس از فتح مکه در آن‌جا، نماز جماعت به جاى آورد.
پیامبر خدا(ص) پس از صدور فرمان حکومت مکه براى عَتّاب، دربارۀ اهمیت این مسئولیت، خطاب به او فرمود: «اى عَتّاب! مى‌دانى تو را بر چه کسانى گماشتم؟ تو را بر مردمانِ [شهر] خدا گماشتم، و اگر براى آنان بهتر از تو سراغ داشتم، او را بر ایشان مى‌گماشتم.»
بدیهى است، انتصاب جوانى 21 ساله به فرماندارى مکه، موجب رنجش خاطر و آزردگى بزرگان مکه مى‌شد. پیامبر خدا(ص) براى پیش‌گیرى از اعتراض آنان، در پایانِ نامۀ مفصلى خطاب به مردم مکه نوشت: «و لا‌یَحتَجَّ مُحتَجٌّ مِنکُم فی مُخالَفَتِهِ بِصِغَرِ سِنِّهِ فَلَیسَ الأَکبَرُ هُوَ الأَفضَلَ، بَلِ الأَفضَلُ هُوَ الأَکبَرُ»؛ کسى در نافرمانى از او، به کمىِ سنّش استدلال نکند، زیرا مسن‌تر، شایسته‌تر نیست، بلکه شایسته‌تر، بزرگ‌تر است. عَتّاب‌بن‌اسید، تا آخر عمرِ پیامبر اسلام(ص)، فرماندار مکه بود و در طول دوران مأموریت، به خوبى از عهدۀ این مسئولیت بزرگ برآمد.[7]

 

فرمانده‌ هجده‌ساله‌

پیامبر خدا(ص) در روزهاى آخر زندگىِ خود، مسلمانان را براى جنگ با کشور نیرومند «روم» بسیج کردند. تمام افسران ارشد، فرماندهان سپاه اسلام، بزرگان، مهاجران و انصار، در این لشکر عظیم گِرد آمده بودند. براى فرماندهىِ چنین سپاهى، بى‌تردید باید لایق‌ترینِ افسران انتخاب مى‌شد. پیامبر اسلام(ص)، «اسامة‌بن‌‌زید» را که جوانى هجده‌ساله بود، طلبید و فرماندهىِ لشکر را به او واگذار کرد. این اقدام پیامبر(ص)، براى بسیارى از اصحاب بزرگ او، به‌خصوص در شرایط سیاسىِ آن روزها، قابل قبول نبود؛ از این رو، زبان به اعتراض گشودند که: این جوان را بر مهاجرانِ سابقه‌دار مى‌گمارد! پیامبر خدا(ص)، در حالى که از این سخن به خشم آمده بود، بَر فراز منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى فرمودند: «همانا مردم به فرماندهىِ اسامه، زخمِ زبان زدند. آنان پیش از این نیز دربارۀ فرماندهىِ پدر اسامه، چنین کرده بودند؛ در حالى که آن دو، شایستۀ فرماندهى‌ بودند و اسامه، از دوست‌داشتنى‌ترین خاندان‌ها نزد من است. شما را دربارۀ اسامه، به نیکى سفارش مى‌کنم.‌»[8]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1]. تفسیر المنار، ذیل آیۀ 104 آل‌عمران.
[2]. سورۀ نور، آیه30.
[3]. الکافی، ج 5، ص521.
[4]. سورۀ ص، آیه4.
[5]. محمد محمدی ری‌شهری، حکمت‌نامه پیامبر اعظم(ص)، ج‏7، ص369.
[6]. اسد‌الغابه، ج5، ص176.
[7]. بحارالأنوار، ج21، ص123، ح20.
[8]. الطبقات الکبرى، ج2، ص249.