عصر غیبت (6) قیام های علویان
عصر غیبت (6) قیام های علویان
8 - قيام هاى علويان
((متوكل )) رسما اظهار انزجار و تنفر از ((ذريه على عليه السلام )) و ((علويين )) مى كرد. آل ابى طالب در زمان او مصائبى را متحمل شدند كه در عهد هيچ يك از خلفاى ستمگر پيشين نديده بودند. او ((علويان )) را در محاصره اقتصادى قرار داد و رسما هرگونه احسان و نيكى در حق آنان را منع كرد و متخلفان را به سختى كيفر مى داد(145) ، مردم نيز از ترس كيفرهاى او از هر نوع كمك و يارى به آنان خوددارى مى كردند، فقر و تهيدستى آنان به حدى رسيد كه در اختيار گروهى از زنان علوى ، تنها يك پيراهن بود و آنان به ترتيب آن را به تن كرده و نماز مى خواندند و سپس به ديگرى مى دادند و خود عريان پشت دستگاه نخ ريسى مى نشستند(146) .
در همان زمان ((متوكل )) ميليون ها دينار خرج عياشى هاى خود مى كرد و اموال بى حسابى به رقاصه ها، دلقك ها و آوازخوانان مى داد.
(( ابوبكر خوارزمى )) نويسنده بزرگ (( آل بويه )) ، متوفاى (383 يا 393) طى نامه اى كه در آن ، سختگيرى هاى ((عباسيان ))نسبت به ((علويان )) را شرح مى دهد و انگشت روى جنايت هاى ((متوكل )) مى گذارد، مى نويسد:
((پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مى رود، كسى جنازه او را تشييع نمى كند و قبر او گچكارى نمى شود. اما چون دلقك و مسخره اى ، و يا بازيگرى از (( آل عباس )) مى مرد، تمام عدول (عدول دارالقضاء) و قاضيان ، در تشييع جنازه او حاضر مى شوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى به پا مى دارند! دهريان و سوفسطائيان از شر ايشان (آل عباس ) در امانند، ليكن آنها هر كس را شيعه بدانند به قتل مى رسانند، هر كس نام پسرش را ((على ))بگذارد خونش را مى ريزند.
...((علويان )) را از يك وعده خوراك ، منع كنند، در حالى كه خراج ... به مصرف ... ميرسد. (( متوكل عباسى ))12000 كنيز داشت ، اما سيدى از سادات اهل بيت فقط يك كنيز (خدمتكار) ((زنگى )) يا ((مسندى )) دارا بود... يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از اولاد فاطمه سلام الله عليه دريغ مى دارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است ، فقر، مشرف به هلاكت هستند؛ يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامه اش را مى فروشد. آنان گناهى ندارند جز اين كه جدشان (( نبى )) و پدرشان (( وصى )) و مادرشان (( فاطمه )) و مادر مادرشان (( خديجه )) و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است ، من چه بگويم درباره قومى كه تربت امام حسين عليه السلام را شخم زدند و در محل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند.)) (147)
(( متوكل )) به حاكم خود در ((مصر)) دستور داد با ((علويان )) بر اساس قواعد زير برخورد كند :
به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، نيز اجازه اسب سوارى و حركت از ((فسطاط))به شهرهاى ديگر داده نشود.
چنانچه دعوايى مابين يك علوى و غير علوى صورت گرفت ، قاضى نخست به سخن غير علوى گوش دهد و پس از آن بدون گفت و گو با علوى آن را بپذيرد(148) .
((متوكل )) ، ((علويان ))را از زيارت قبر امام حسين عليه السلام و نزديك شدن به ((كوفه ))باز داشت . او همچنين شيعيان آنها را از رفتن در اين مشاهد مشرفه ممنوع نمود و دستور داد: مزار امام حسين عليه السلام را نابود و اثرى از آن باقى نگذارند، به دستور او آنجا را با گاوآهن شخم زدند و كشت نمودند(149) .
او قبر امام حسين عليه السلام را به آب بست ، ليكن آب به گرد قبر حلقه زد و آنجا را فرا نگرفت ، لذا از آن پس ((حائر))ناميده شد.(150)
هر كسى را كه به او نسبت طرفدارى و دوستدار على عليه السلام و خاندان او مى دادند، نابود كرده مالش را مصادره مى كرد.(151)
كينه و حسادت او نسبت به امام اميرالمؤ منين عليه السلام تا حدى بود كه يكى از نديمانش در مجلس او متكايى روى شكم خود، زير لباسش مى بست و سر خود را كه موهايش ريخته بود برهنه مى كرد و در برابر ((متوكل ))به رقص مى پرداخت و آوازخوانان ، همصدا چنين مى خواندند: ((اين مرد تاس گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود))و مقصودشان از اين جمله ، على عليه السلام بود. ((متوكل ))نيز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مى داد(152) .
از ((متوكل ))كه بگذريم ديگر خلفاى عباسى نيز علاوه بر ظلم هاى فراوان به علويان و شيعيان ، تا خون ائمه عليهماالسلام را نريختند آرام نگرفتند.
دوران زندگانى ائمه شيعه در اين دوران بسيار كوتاه بود و خيلى زود به دست خلفاى عباسى به شهادت مى رسيدند. امام جواد عليه السلام 25 سال ، امام هادى عليه السلام 41 سال و امام عسكرى عليه السلام 28 سال ، بيشتر زندگانى نكردند. اينها نشانه اين است كه خلفاى عباسى تا چه اندازه از امامان شيعه عليهماالسلام بيم داشتند و با اين كه هيچ مدركى از آنها درباره مشاركت شان در نهضت ها، قيام ها و فعاليت ها نمى توانستند به دست آوردند، ولى با اين حال آنها را مى كشتند.
ما در اين مختصر از نقش ائمه عليهماالسلام در برخى از اين نهضت ها براى ايجاد تزلزل در پايه هاى خلافت عباسى و يا كاهش فشار و ظلم آنان به علويان و ديگر توده هاى مردم و نيز دستاوردها و ثمرات اين قيام ها و يا ديگر مسائلى كه مربوط به اين نهضت ها و قيام ها است مى گذاريم (153) و تنها به فهرستى از قيام ها و نام رهبران آن ، از آغاز خلافت ((معتصم ))تا آخر خلافت ((معتمد))كه بيش از ((نيم قرن ))به طول كشيده ، اكتفا مى كنيم .
1- قيام ((محمد بن قاسم ))(بن على بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). كنيه او ((ابوجعفر))و در نزد مردم ، مشهور و ملقب به ((صوفى ))بود؛ زيرا هميشه جامه اى از پشم سفيد مى پوشيد. اهل علم و دين و زهد، و اخلاقى پسنديده بود، در گفتار هميشه جانب عدل و توحيد را مى گرفت ، و طرفدار فكر ((زيديه جاروديه ))(154) بود.
در ايام ((معتصم ))در ((طالقان ))قيام كرد و پس از وقايعى كه بين او، و ((عبدالله طاهر)) (155) پيش آمد در سال (219 ه) ((عبدالله بن مظاهر)) او را گرفت و به نزد ((معتصم ))فرستاد. او مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليه ) دعوت مى كرد(156) ، عده اى از پيروان او معتقدند: او با ((سم ))كشته شده و عده اى ديگر از ((زيديه ))معتقد به امامت او شدند. بسيارى از همان ها كه معتقدند: او نمرده بلكه زنده است و روزى خروج خواهد كرد و جهان را پر از عدل مى كند همچنان كه پر از جور شده و او ((مهدى ))اين امت است (157) .
2 - قيام ((محمد بن صالح ))(بن عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). كنيه او ((ابو عبدالله ))و از جوانمردان ، جنگجويان ، شجاعان و شاعران ((آل ابى طالب ))است . وى در محلى به نام ((سويقه ))(مكانى نزديك مدينه كه آل على بن ابى طالب آنجا سكونت داشتند) بر ((متوكل ))خروج كرد. ((متوكل )) ، ((ابو ساج ))را با سپاهى بزرگ به جنگ او فرستاد، ((ابو ساج ))او را شكست داد و ((سويقه ))را خراب و بسيارى از اهل آنجا را كشت و تعدادى را نيز اسير كرد و ((محمد بن صالح ))را به ((سامرا))فرستاد. وى در آنجا به دستور ((متوكل ))زندانى شد(158) .
3 - قيام ((يحيى بن عمر))(بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام )، كنيه او ((ابو الحسن ))بود. او در سال (250 ه) در ايام خلافت ((مستعين ))در ((كوفه ))قيام كرد و مردى زاهد، متقى ، عابد، عالم (159) ، بسيار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوى بود(160) . او قبل از زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه كرد و آنگاه داخل ((كوفه ))شد و قيام خود را علنى كرد(161) .
برخى از مورخان علت قيام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب ((متوكل ))و ((ترك ها))به وى رسيده بود(162) . در حالى كه ((ابو الفرج اصفهانى ))در ((مقاتل الطالبيين ))خبرى را از او نقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان ، قيام كرده ، و جز آن هدفى نداشته است (163) . او در ((كوفه ))مردم را به ((رضاى آل محمد)) (صلوات الله عليهم ) دعوت مى كرد، عده زيادى به او پيوستند و به او بسيار علاقه مند بودند. توده مردم ((بغداد))او را به عنوان ((ولى )) برگزيدند، در حالى كه سابقه ندارد مردم ((بغداد))غير او، كس ديگرى را به ولايت قبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ((كوفه ))كه خردمند و با تدبير بودند، با او بيعت كردند.
((حسين بن اسماعيل ))با او جنگيد و اين مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به ((سامرا))براى ((مستعين ))فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ((بغداد))فرستاد، تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنين كارى صورت نگرفت (164) .
مردم در اثر عشق و علاقه اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچك برايش اشك ريختند و در مصيبت او اشعار زيادى سرودند(165) تا آنجا كه ((ابو الفرج اصفهانى ))مى گويد: ((من نشنيده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و يا بيش از آن اندازه كه شعر در مصيبت او سروده شد درباره ديگرى سروده شده باشد(166) .))
4 - قيام ((حسن بن زيد))(بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (250 ه) در ((طبرستان ))قيام كرد و آنجا را به تصرف خود درآورد. سپس به ((آمل ))و ((رى ))حمله برد و آنها را نيز به تصرف خود در آورد. پس از آن در سال (257 ه)، از ((طبرستان ))به ((گرگان ))حمله برد و آنجا را بعد از جنگ هاى زياد، كشتارهاى فراوان گرفت و همان طور تا هنگام مرگش در سال (270 ه) در دستش بود. پس از او برادرش ((محمد بن زيد)) جانشين او شد، او هم در سال (277 ه) ((ديلم ))را گرفت . اين دو برادر هر دو، مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند. ((حسن بن زيد))مردى فقيه ، اديب ، بسيار بخشنده و كريم بود(167) .
5 - قيام ((حسن بن على حسنى ))معروف به ((اطروش )) . او پس از ((محمد بن زيد))بر ((طبرستان ))حكومت كرد و پس از او، فرزندش و سپس ((حسن بن قاسم ))كه به دست ((اسفار))در ((طبرستان )) كشته شد. اين سه تن به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند(168) .
6 - قيام ((محمد بن جعفر بن حسن )) ، او در سال (250 ه) در ((رى )) قيام كرد و مردم را به ((حسن بن زيد))حاكم ((طبرستان ))دعوت نمود. وى در جنگى كه با اهل ((خراسان ))كرد شكست خورد و اسير شد. او را به ((نيشابور)) ، نزد ((محمد بن عبدالله بن طاهر))بردند. او هم ، وى را به زندان انداخت و در زندان بود تا درگذشت (169) .
7 - قيام ((احمد بن عيسى ))(بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او به انفاق يكى ديگر از علويين به نام ((ادريس بن موسى ))(بن عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ) پس از ((محمد بن جعفر))- سابق الذكر- در روز عرفه ، سال (250 ه) پس از نماز عيد در ((رى ))قيام كرد و مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت نمود. او با سپاه ((محمد بن طاهر))جنگيد و او را شكست داد و بر وى استيلا يافت (170) .
8 - قيام ((حسن بن اسماعيل ))(بن محمد بن عبدالله بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). مشهور به ((كركى ))يا ((كوكبى ))او در سال (250 ه) در ((قزوين ))و ((زنجان ))قيام كرد و عمال حكومت را از آنجا راند(171) وى سپس در سال (252 ه) به اتفاق ((صاحب ديلم ))و ((عيسى بن احمد بن علوى ))به ((رى ))حمله كرد و بر آنجا تسلط يافت . اهل ((رى ))به 000/000/2 درهم با آنان مصالحه كردند كه دست از آنجا بردارند و آنها هم پذيرفتند(172) و بالاخره در سال (253 ه) ((موسى بن بغا))در ((قزوين ))با او جنگيد و او را شكست داد. ((كركى ))به ((ديلم ))گريخت (173) .
9 - قيام ((حسين بن محمد))(بن حمزة بن عبدالله بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (251 ه) در ((كوفه ))قيام كرد و حاكم خليفه را از آنجا تبعيد نمود. ((مستعين )) ، ((مزاحم بن خاقان ))را براى سركوبى او فرستاد، وى بر مردم ((كوفه ))غالب آمد و دستور داد، آن شهر را به آتش بزنند. 7 بازار در آن شهر سوخت .
((مسعودى ))مى گويد: چون طرفدارانش او را تنها گذاشتند، وى مخفى شد(174) .
10 - قيام ((محمد بن جعفر))(بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علب بن ابى طالب عليه السلام ). او جانشين ((حسين بن محمد))- سابق الذكر - است كه پس از وى در ((كوفه ))قيام كرد. ((محمد بن طاهر))با او خدعه كرد و وى را به عنوان حاكم ((كوفه ))برگزيد. اما همين كه بر او قدرت يافت ، جانشين ((ابوالساج ))او را گرفت و به ((سامرا)) فرستاد، و تا هنگام مرگ در زندان بود(175) .
11 - قيام يك شخص علوى (نام او معلوم نيست ). او در سال (251 ه) در محل ((نينوا))از سرزمين ((عراق ))قيام كرد.
((هشام بن ابى دلف ))در ماه رمضان با او جنگيد، گروهى از پيروان علوى كشته شدند و خود او نيز به ((كوفه ))گريخت (176) .
12 - قيام ((اسماعيل بن يوسف ))(بن ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (251 ه) در ((مكه )) قيام كرد. او در همان سال مرد، و برادرش ((محمد بن يوسف ))كه 20 سال بزرگ تر از او بود جانشين وى شد. مردم ((مكه ))به واسطه او به مشقت و سختى هاى زيادى گرفتار شدند. ((معتز)) ، ((ابو الساج ))را به جنگ ((محمد بن يوسف ))فرستاد. جمعيت زيادى از سپاه ((محمد بن يوسف ))كشته شدند و خود او از ((مكه ))گريخت و به ((يمامه )) و ((بحرين ))رفت و بر آنجا تسلط يافت (177) . در جنگى كه بين ((اسماعيل بن يوسف ))و اهل ((مكه ))رخ داد، برادر ((اسماعيل )) ، ((حسن بن يوسف ))و نيز ((جعفر بن عيسى بن اسماعيل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد على بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب عليه السلام )) كشته شدند(178) .
13 - قيام ابن موسى بن عبدالله (بن موسى بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او پس از ((اسماعيل بن يوسف ))در ((مدينه )) قيام كرد(179) .
14 - قيام ((على بن عبدالله طالبى ))معروف به ((مرعشى )) . او در سال (251 ه) در ((آمل ))قيام كرد و ((اسد بن جندان ))با او به جنگ پرداخت و او شكست داد و داخل شهر ((آمل ))شد(180) .
15 - قيام ((احمد بن محمد))(بن عبدالله بن ابراهيم بن طباطبا). وى در سال (255 ه) در محلى بين ((برقه ))و ((اسكندريه ))قيام كرد و ادعاى خلافت نمود. ((احمد بن طولون ))(امير مصر) براى سركوبى او لشكر فرستاد. بين آن دو جنگى در گرفت و پيروان ((ابن طباطبا))منهزم شدند. او پس از پايدارى و دليرى زياد كشته شد. سر او را به ((مصر)) ، نزد ((ابن طولون ))بردند(181) . او هم سر را براى ((معتمد))فرستاد(182) .
16 - قيام ((على بن زيد))و ((عيسى بن جعفر))علوى ، اين دو (به اتفاق هم ) در سال (255 ه) در ((كوفه ))قيام كردند. ((معتز))لشكرى بزرگ را به جنگ آنها فرستاد. آن دو به علت پراكنده شدن اصحابشان از گرد آنان ، شكست خوردند(183) .
17 - قيام ((على بن زيد))(بن حسين بن عيسى بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او مجددا به تنهايى در سال (256 ه) در ((كوفه ))قيام كرد و آنجا را تصرف نموده و نايب خليفه را از آنجا بيرون راند. و آنگاه خود را در آنجا مستقر شد. ((معتمد))خليفه وقت ، سپاهى گران به جنگ او فرستاد. اين سپاه بالاخره پس از مدتى كه در تعقيب اين علوى بود او را يافته و با او جنگيد و او را شكست داد. علوى كشته شد و تعدادى از سپاه او نيز كشته و تعدادى اسير شدند(184) .
18 - قيام ((ابراهيم بن محمد))(بن يحيى بن عبدالله بن محمد بن على بن ابى طالب عليه السلام ). معروف به ((ابن صوفى )) ، او در سال (256 ه) در ((مصر))قيام كرد و شهر ((اسنا))را اشغال و غارت نمود. فتنه او ديگر شهرها را در برگرفت . سپس ((احمد بن طولون ))(حاكم مصر) لشكرى به جنگ او فرستاد. اما ((ابن صوفى ))آن را شكست داد. ((ابن طولون ))لشكر ديگرى به طرف او فرستاد. جنگ شديدى بين طرفين واقع شد، اين بار ((ابن صوفى ))شكست خورد و عده زيادى از يارانش كشته شدند. وى فرار كرد و داخل بيشه ها و جنگل ها خود را مخفى نمود(185) و در آنجا بود تا سال (259 ه) كه دوباره در ((مصر))قيام كرد و مردم را به سوى خود دعوت نمود. جمع زيادى به او پيوستند. ((ابن طولون ))اين بار نيز سپاهى را به جنگ او فرستاد و او را شكست داد. او به ((مكه )) گريخت ، والى آنجا او را دستگير كرد و به نزد ((ابن طولون ))فرستاد. ((ابن طولون ))هم او را در شهر گرداند و سپس مدتى زندانى اش كرد. بعدها او را آزاد كرد. ((ابن صوفى ))پس از آزادى از زندان به ((مدينه )) رفت تا هنگام مرگش در همان جا ماند(186) .
9 - خود مختارى مناطق تحت نفوذ
در اينجا نگاهى خواهيم داشت به وضعيت ((اندلس )) ، ((شمال آفريقا))(تونس و مناطق ديگر)، ((ايران )) ، ((مصر))و برخى ديگر از شهرها و مناطق تحت نفوذ ((عباسيان )) .
اندلس
شمال آفريقا (تونس و ديگر مناطق )
ايران
در سال (224 ه) ((مازيار))در ((طبرستان ))بر عليه ((معتصم )) قيام كرد و با سپاه او جنگيد(195) .
در سال (234 ه) ((محمد بن بعيث ))كه از زندان ((متوكل ))گريخته بود در ((آذربايجان ))به مدت 8 ماه ، جنگ ها و آشوب هايى به پا كرد. اين جنگ ها تا هنگامى كه (( بغاى شراپى )) از طرف حكومت او را سركوب كرد و شهر را فتح نمود ، ادامه داشت (196) .
((بغا)) ، (( ابن بعيث )) را به ((سامرا)) برد و در آنجا به زندانش انداخت و وزنه اى سنگين به گردن او آويزان كرد و او بر همين حال بود تا مرد(197) .
در سال (238 ه) در ((تفليس )) ، بين ((اسحاق بن اسماعيل ))و سپاه ((بغا))جنگى در گرفت كه ((بغا))شهر را به آتش كشيد؛ چون شهر از چوب صنوبر ساخته شده بود، خيلى سريع سوخت و در نتيجه ، حدود پنجاه هزار نفر تلف شدند و بقيه هر كس از آتش جان سالم برده بود اسير شد. سپاهيان ((بغا)) جنازه ها را قطعه قطعه كرده و حتى لباس مردگان را هم به يغما بردند(198) .
در سال (253 ه) در زمان ((معتز)) ، جنگى در خارج ((همدان ))بين ((عبد العزيز بن ابى دلف ))با بيش از بيست هزار نفر از فقراى شورشى و ارتش خليفه به فرماندهى ((موسى بن بغا))رخ داد، در اين نبرد ((عبد العزيز))شكست خورد و يارانش كشته شدند(199) .
از سال (253 تا 265 ه) كه ((يعقوب ليث صفار))در گذشت ، شهرهاى ((فارس ))و ((عراق ))كما بيش مورد تاخت و تاز سپاهيان ((يعقوب ))قرار داشت (200) .
((يعقوب ليث ))مصلحت مى ديد كه با خلفاى عباسى ، اظهار دوستى كند، گرچه او در مقام و موقعيتى قرار داشت كه خلفاى عباسى ، قادر به جنگ با او نبودند. از اين رو، به ناچار از ترس فتنه و شورش او، با وى به مدارا رفتار مى كردند و رضايتش را فراهم مى نمودند(201)
((يعقوب ))همواره در فكر استقلال و خارج كردن ((ايران ))از سلطه عباسيان بود و اين خواست قلبى خود را آشكار نكرد، مگر در بستر مرگ وقتى كه به فرستاده و قاصد خليفه گفت : ((به خليفه بگو: ((فعلا كه من بيمار و ناتوانم ، اگر مردم ، از دست تو راحت شده و تو هم از دست من آسوده مى شوى و اگر خوب شدم بين من و تو جز اين شمشير حاكمى نخواهد بود(202) )) پس از مرگ ((يعقوب ))برادرش ((عمرو بن ليث )) جانشين او شد، ولى او به خليفه نامه نوشت و اطاعت او را گردن نهاد.(203)
از سال (261 ه) ((نصر بن احمد سامانى ))تا حد زيادى استقلال پيدا كرد و بر شهرهاى ((ماوراء النهر))تا منطقه ((بخارا))و ((سمرقند)) تا ((خراسان ))حكومت كرد(204) تا اين كه در سال (279 ه) در گذشت و برادرش ((اسماعيل بن احمد))جانشين او شد.(205)
مصر
او در آنجا استقلال داشت و كارش بالا گرفت و تا هنگام مرگ خود، در سال (270 ه)(207) على رغم اين همه نيازى به ارتباط با خليفه نداشت (208) با اين حال اظهار دشمنى با خليفه سوريه نمى كرد.
سوريه
موصل
10 - تغيير ماهيت و اهداف فتوحات
به گفته ((ابن اثير)) : ((عباس بن يعقوب ))در سال (237 ه) به قلعه ((ابن ثور))حمله برد و غنيمت ها و اسيرانى به دست آورد و آنگاه آنها را كشت و از آنجا عازم شهر ((قصر يانه ))شد و آنجا را هم غارت كرد و سوزاند و ويران نمود.
او در سال (238ه) با عده زيادى وارد شهر ((قصر يانه ))شد، غنيمت ها گرفت و ويرانى ها به بار آورد. و از آنجا به شهرهاى ((قطانيه )) ، ((سرقوسه )) ، ((نوطس ))و ((رخوس ))لشكر كشيد و پس از به دست آوردن غنايم آنجا را به آتش كشيد و در سال (242 ه) با ارتشى حركت كرد و قلعه هاى زيادى را گشود و در سال (243 ه) باز به شهر ((قصر يانه )) حمله كرد، مردم شهر براى مقابله با او از شهر خارج شدند و با او به جنگ پرداختند، ولى آنها را شكست داد و عده زيادى از آنها را كشت ، و از آنجا عازم ((سرقوسه ))شد و آنجا را غارت كرد و آتش زد و ويران نمود. و از آنجا به ((قصر الحديد))آمد و آنجا را محاصره كرد و بر روميانى كه در آن قصر بودند سخت گرفت تا حاضر شوند 000/15 دينار به او بدهند، ولى نپذيرفت و محاصره را ادامه داد تا ناچار شدند كه قصر را به او تسليم كنند به شرط آن كه 200 نفر را آزاد كند، آنگاه پذيرفت و هر چه در قصر بود تملك كرد و تمام نفراتى كه در آنجا بودند به جز 200 نفر فروخت و قصر را ويران كرد(212) .
مى بينيم كه صحنه هاى فتوحات از اهداف و روش هاى فتوحات اصيل اسلامى چقدر فاصله گرفته است . نه قبل از جنگ و نه بعد از آن ، دعوتى به اسلام نبود، با اين كه وجوب اين دعوت از واضحات شريعت اسلام به شمار مى آيد. همانطور كه اسيران را برخلاف موازين اسلامى مى كشتند و يا درختان و شهرها را بى جهت به آتش مى كشيدند. يك نمونه ديگر از به آتش كشيدن شهرها در جريان جنگ ((تفليس ))قبلا اشاره شد.
((ابن اثير))در يك نمونه ديگر نقل مى كند كه : ((منتصر))خليفه عباسى در سال (248 ه) ((وصيف ))ترك را به جنگ روميان فرستاد، اين كار به اشاره و اصرار ((احمد بن خصيب ))وزير ((منتصر))صورت گرفت . و علت آن كينه و اختلافى بود كه بين ((احمد بن خصيب ))و ((وصيف )) بود. از اين رو، ((احمد)) ، ((منتصر))را تحريك كرد و وا داشت تا ((وصيف ))را از ارتش جدا و براى جنگ بفرستد، ((منتصر))هم او را به عنوان مرزبانى به همراه 000/12 سپاهى به مدت 4 سال فرستاد و دستور داد كه همين طور با ((روميان ))بجنگد تا فرمان بعدى .(213)
ملاحظه مى شود كه ، ميزان و ملاك حركت و جنگ ها، فنح اسلامى نبوده ، بلكه حول محورهاى ديگرى ، همچون درگيرى هاى سياسى و بغض و كينه هاى شخصى و يا... دور زده است .
پي نوشت:
145- مقاتل الطالبيين ، ص 478 و 479.
146- همان ، ص 479.
147- رسائل خوارزمى ، ص 76-83 (به نقل از: آل بويه ، ص 453.)
148- آل بويه ، ص 415؛ تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم عليه السلام ، ص 84، مآثر الانافة فى معالم الخلافة ، ج 1 ص 228.
149- مقاتل الطالبيين ، ص 479، مآثر الانافة فى معالم الخلافة ، ج 1، ص 231؛ مروج الذهب ، ج 4 ص 135؛ تاريخ طبرى ، ج 11، ص 44؛ الكامل ج 7، ص 55. (شيخ عباس قمى در ((تتمة المنتهى در تاريخ خلفا)) ، ص 327 مى نويسد: متوكل 17 مرتبه اين قبر شريف را خراب كرد و باز به صورت اولى برگشت ).
150- زندگانى امام حسن عسكرى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ص 245.
151- مقاتل الطالبيين ، ص 224.
152- الكامل ، ج 7، ص 55-56، مآثر الانافة فى معالم الخلافة ، ج 1، ص 230-213. ناگفته نماند كه همين عمل او باعث اعتراض و قتل او به وسيله پسرش ((منتضر))شد. (همان ، و نيز، ر.ك : الفخرى ، ص 215) ((و لاريب انه كان شديد الانحراف عن هذه الطائفه - آل على و اهل بيت عليهم السلام - و لذلك قتله ابنه غيرة و حمية )) .
153- ر.ك : تاريخ الغيبة الصغرى ، سيد محمد صدر، ص 88.
154- جاروديه پيروان ابوالجارود زياد بن منذر عبدى را گويند. آنها بر اين عقيده اند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، نص بر امامت على عليه السلام فرموده است به وصف و نه به اسم ، نيز معتقدند كه صحابه با بيعت نكردن خود با امام على عليه السلام كافر شده اند. به اينها زيديه مى گويند؛ زيرا قائل به امامت زيد بن على بن الحسن بن على بن ابى طالب هستند. (الفرق بين الفرق ، ص 22، و الملل و النحل ، ج 1، ص 212).
155- عبدالله بن طاهر از طرف معتصم در خراسان ، هم والى و هم سپهسالار بود. در آن ايام عراق ، رى ، طبرستان و كرمان نيز ضميمه خراسان بود. خراج و ماليات آن ولايات در هنگام وفات او بالغ بر 48 ميليون درهم بود. وى در سال (230 ه) در سن چهل و هشت سالگى درگذشت . الكامل ، ج 7، ص 13 و 14.
156- مقاتل الطالبيين ، ص 464 و 465؛ الكامل ، ج 6، ص 442.
157- مروج الذهب ، ج 4، ص 52. (در مقاتل الطالبيين ص 464-473 توضيح بيشترى در مورد او آورده شده ).
158- معجم البلدان ، ج 3، ص 286 (ذيل كلمه سويقة )؛ مقاتل الطالبيين مى نويسد: از دو سال قبل از مرگش از زندان متوكل آزاد شد).
159- مروج الذهب ، ج 4، ص 148. (مسعودى سال (248 ه) را به عنوان سال قيام او ذكر كرده است ).
160- مقاتل الطالبيين ، ص 506.
161- همان ، ص 506 و 507.
162- مروج الذهب ، ج 7، ص 148؛ الكامل ج 7، ص 126.
163- مقاتل الطالبيين ، ص 521.
164- الكامل ، ج 7، ص 127-128.
165- مروج الذهب ، ج 4، ص 149.
166- مقاتل الطالبيين ، ص 511. معروف ترين اين اشعار، قصيده على بن عباس بن رومى است كه طليعه آن چنين است :
امامك فانظر نهجيك تنهج
طريقان شتى مستقيم و اعوج
(جلوى خود را بنگر! و ببين كه در چه راهى مى روى ؛ زيرا دو راه مختلف وجود دارد، راه راست و راه كج ).
ابوالفرج اصفهانى ، اين قصيده طولانى و نيز برخى ديگر از اشعارى را كه در رثاى او گفته شده در كتاب خود آورده است (ر.ك : مقاتل الطالبيين ، ص 511-520، نيز مروج الذهب ، ج 4، ص 149-151، كامل ج 7، ص 129-130).
167- مروج الذهب ، ج 4، ص 153؛ الكامل ج 7، ص 130، 132، 133، 248 و 407؛ مقاتل الطالبيين ، ص 490.
168- مروج الذهب ، ج 4، ص 153.
169- همان ، الكامل ، ج 7، ص 133؛ مقاتل الطالبيين ، ص 490.
170- مروج الذهب ، ج 4، ص 154؛ الكامل ، ج 7، ص 134؛ مقاتل الطالبيين ص 490.
171- مروج الذهب ، ج 4، ص 154؛ مقاتل الطالبيين ، ص 490؛ الكامل ، ج 7، ص 165. (در الكامل اسم او اين گونه آمده : ((حسين بن احمد بن اسماعيل بن محمد بن اسماعيل الارقط بن محمد بن على بن حسين بن على )) . مسعودى به هر دو صورت نقل كرده است .
172- الكامل ج 7، ص 177.
173- همان ، ص 184.
174- همان ، ج 7، ص 164-165؛ مقاتل الطالبيين ، ص 521.
175- مقاتل الطالبيين ، ص 522.
176- الكامل ، ج 7، ص 165.
177- همان ، ص 165 و 177؛ مروج الذهب ، ج 4، ص 176، 177 و 180. (مسعودى سال اين قيام را 252 ه ذكر كرده )؛ مقاتل الطالبيين ، ص 524.
178- مقاتل الطالبيين ، ص 524-525.
179- مروج الذهب ، ج 4، ص 180.
180- الكامل ، ج 7، ص 163.
181- همان ، ج 7، ص 217.
182- مقاتل الطالبيين ، ص 536.
183- مروج الذهب ، ج 4، ص 180؛ البداية و النهاية ، ج 11، ص 16.
184- الكامل ، ج 7، ص 329 و 240؛ مقاتل الطالبيين ، ص 528.
185- همان ، ج 7، ص 238-239.
186- همان ، ص 263-264.
187- تاريخ الغيبة الصغرى ، سيد محمد صدر، ص 348.
188- ر.ك : تاريخ الاسلام ، دكتر حسن ابراهيم حسن ، ج 2، ص 229-242؛ تاريخ اندلس ، ترجمه دكتر عبدالمحمد آيتى ، ج 1، ص 272؛ الكامل ج 7، ص 69-70.
189- مورخين در مقدار اين مدت اختلاف دارند برخى ها معتقدند: تا دوره ((عبدالرحمن الناصر))به نام خلفاى عباسى خطبه خوانده مى شد، اما عبدالرحمن الناصر خود را خليفه خواند و به نام خود خطبه خواند و برخى ديگر كه شامل بيشتر مورخين است ، قائلند به اين كه ((عبد الرحمن داخل )) مدت 20 ماه به نام خليفه عباسى و سپس به تحريك بعضى ها به نام خود خطبه خواند. (ر.ك : عبدالرحمن الداخل فى الاندلس و سياسة الخارجية و الداخلية ، ابراهيم ياسر خضير الدواى ، ص 156-157.)
190- همان .
191- تاريخ الاسلام ، دكتر حسن ابراهيم حسن ، جلد 3، ص 222-211.
192- همان ، ص 222.
193- همان .
194- الكامل ، ج 6، ص 478.
195- همان ، ص 495.
196- همان ، ج 7، ص 47.
197- همان ، ص 47.
198- همان ، ص 68.
199- همان ، ص 178.
200- ر.ك : همان ، ص 184-326؛ تاريخ الاسلام ، دكتر حسن ابراهيم حسن ، ج 3، ص 65-67.
201- همان ، ص 327.
202- همان ، ص 325-326.
203- همان ، ص 326؛ تاريخ الاسلام ، ج 3، ص 67.
204- همان ، ص 279.
205- همان ، ص 456.
206- همان ، ص 187.
207- همان ، ص 408.
208- همان ، ص 336 و 371.
209- ر.ك : الكامل حوادث سال هاى (277، 250 و 246 ه)
210- الكامل ج 7، ص 269-271.
211- ر.ك : وسائل الشيعة ، ج 11.
212- الكامل ج 7، ص 61.
213- همان ، ص 111-112؛ طبرى ، ج 11، ص 74.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}