پایتخت فرهنگی جهان اسلام چگونه باید باشد؟
 
متنی که مطالعه می کنید گفت و گوی دکتر موسی نجفی در مورد ویژگی ها و بایستگی های یک شهر اسلامی است. 

تعداد کلمات: 2324 / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

پایتخت فرهنگی جهان اسلام چگونه باید باشد؟
مشخص است که این قضیه کمی سمبلیک است. اتحادیه اروپا هم چنین حالتی ندارد؛ پول اروپا واحد شده است و اروپاییان از جنبه‌های مختلف به اتحاد رسیده اند، اما پایتخت واحد ندارند. در همین سمبلیک بودن، نکته‌ای است که خود امتیازی برای جهان اسلام است. در کشورهای مختلف، مسلمانان زیادی زندگی می‌کنند که به صفت اسلامی بودن شناخته می‌شوند؛ در صورتی که الآن در اتحادیه اروپا و کشورهای مسیحی چنین حالتی وجود ندارد؛ گرچه کشورهایی وجود دارند که به صفت مسیحیت شناخته می‌شوند. لذا این یک امتیاز فرهنگی است؛ امتیازی که به آن هویت می‌دهد (هویت، مقوله‌ای در مقابل غیریت) و این‌ها را از دیگران جدا می‌کند. کشورهایی که با صفت اسلامی شناخته می‌شوند، منطقه جغرافیایی وسیعی را در برمی گیرد و آن‌چه این‌ها را به هم نزدیک می‌کند، کتاب، قبله خدا، پیامبر واحد و مسائلی است که امروز می‌توان آن‌ها را در حوزه فرهنگ قرار داد. برای مثال، در ماه رمضان، همه مسلمانان روزه می‌گیرند و می‌کوشند از محرمات بپرهیزند. وجود مساجد و یا پخش اذان در همه کشورهای مسلمان حداقل چیزی است که ما را به هم نزدیک می‌کند.
بدیهی است که به این شهر، پایتخت سیاسی نمی‌توان گفت؛ چراکه کشورهای اسلامی، وضعیت سیاسی متفاوتی دارند، بسیاری از آن‌ها تحت سلطه‌اند و یا نظام سیاسی وابسته دارند و در حقیقت، وضعیت سیاسی مشخص و یا حتی اراده سیاسی ندارند.

آقای دکتر! از هویت سخن به میان آوردید. تعریف من از هویت در کشورهای اسلامی، مثلثی است که سه رأس دارد: یک رأس آن، مسئله ملیت هر کشور است مانند فارس بودن ما؛ یک رأس اسلام و رأس دیگر جهان غرب است. آیا شما این مثلث را به عنوان هویت سازهای ما قبول می‌کنید و آیا می‌توان این مثلث را به یک مربع تبدیل کرد؟ با وارد کردن قطب جدیدی به نام جهان اسلام؛ آن اسلامی که از آن به اسلام تاریخی یاد کردید؟
به همین مثلث هم شبهه وارد است. اگر مثلثی هم باشد، قطعا متساوی الاضلاع و یا قائم الزاویه نیست. این عوامل در طول هم هستند، نه در عرض هم و غرب نیز هیچ تأثیری در هویت ما ندارد.
مثلا در ترکیه تأثیری نداشته است؟
در بحران هویت این کشور تأثیر داشته است. هویت هم ذات دارد هم پیرامون. غرب در پیرامون اثر داشته؛ اما هسته همیشه واحد است. غرب هیچ‌گاه روی هسته و ذات اثر نمی‌گذارد، بلکه تأثیرش روی پیرامون ما در جهان است. شاخه و برگ و حتی ثمرة ما غربی شد و در جاهایی درخت هم آسیب دیده است، اما برای ریشه جهان اسلام هنوز این گونه نیست.

خیلی خوش بین نیستند؟ آیا فکر نمی‌کنید که بالاخره به طور سلبی یا ایجابی تحت تأثیر غرب بوده ایم؟
نمی گویم تأثیر نداشته است، بلکه می‌گویم در پیرامون اثر داشته است. اگر در هسته نفوذ می‌کرد، دیگر چیزی به عنوان کشور اسلامی وجود نداشت. آن‌چه ترکیه را از اسراییل جدا و به قطر و امارات وصل می‌کند، همین هسته واحد است. با وجودی که ترکیه حتی از اسراییل غربی‌تر است، چرا ترکیه را اسلامی می‌دانیم ولی اسراییل را نه؟ علت، مقاومت هسته است. وضعیت ایران در دوران رضاشاه بدتر از ترکیه بود، اما بعدها عوض شد؛ و این، به دلیل آسیب ندیدن ریشه‌ها بوده است. ریشه نه تنها هنوز در کشورهای اسلامی آسیب جدی ندیده است، بلکه آن‌ها را به هم وصل می‌کنند. بالاتر از این، از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق، دیگر چیزی نمانده بود. حتی قرآنهایشان را برای هفتاد سال دفن کردند. حداقل اتفاقی که افتاد این بود که اسمشان تقی اف و محمداف بود. همین باعث شد این جمهوری‌ها جدا شوند. اما اسلام در ملیت کشورهای اسلامی، مثل ایران و پاکستان، اثر گذاشت. آن هویت ملی که پاکستان را از هند جدا کرد، اسلام است. ملیت شکل واحدی ندارد؛ حالت سیاسی دارد که لایه‌هایی به آن اضافه می‌شود. اما غرب از زاویه آسیب شناسی قضیه، به عنوان یک مهاجم به پیرامون هجوم آورد.

 

شما اسلام را به عنوان یک عنصر ایجابی، غرب را به عنوان یک عنصر سلبی و ملیت را به عنوان یک عنصر سیال قبول دارید. هرچند من به تبع ملاصدرا، ذات و عرض را جدا از هم نمی‌دانم و معتقدم پوسته چیزی جز تراوشات هسته نیست؛ اما آیا می‌توان صرف نظر از سابقة تاریخی هر کشور، اکنون عامل جدیدی به نام جهان اسلام را تعریف کرد و هویتی متناسب با زمان به آن داد، تا هر مسلمان در قرن بیست و یکم بتواند با این هویت خود را بشناسد؟
تفاوت بین کشورهای اسلامی و غربی در این است که در کشورهای اسلامی - برخلاف کشورهای غربی سنت، حیات دارد و در طول تاریخ هم حیات داشته و همین حیات باعث شده است که انقلاب اسلامی پا بگیرد. لذا خود این زنده بودن سنت در نزد کشورهای اسلامی، در طول تاریخ به جهان اسلام حیات داده؛ امروز هم همین سنت‌های تاریخی است که حیات دارد و در مقابل غرب مقاومت می‌کند.

به نظر من، پایتخت جهان اسلام، جایی است که برای جهان اسلام تولید فکر کند. آیا شما با این نظر موافقید؟ و اگر موافقید، پایتخت فرهنگی جهان اسلام واقعأ کجا است؟ حوزه علمیه قم است؟ شبکه الجزیره است؟ هالیوود است؟ کجا است؟
هالیوود که نیست؛ اما تعبیر شما درست است: آن‌جا که جریان‌سازی فرهنگی می‌کند، می‌تواند صفت پایتخت جهان اسلام را داشته باشد؛ یعنی جایی که هم جریان‌سازی می‌کند هم کمتر تحت تأثیر فرهنگ‌های دیگر قرار می‌گیرد. ابتدا مکه به عنوان شهر مذهبی بود. ببینید: وقتی می‌گوییم پایتخت، منظور ده نیست، بلکه شهر است. شهر که می‌گوییم، یعنی مدنیت اصولا فرهنگ‌ها همیشه با شهرهایشان شناخته می‌شوند؛ برای مثال، قسطنطنیه یا آتن خود یک سمبل است. این شناخته شدن فرهنگ‌ها و تمدنها با شهرها، در یک نوع تعامل نزدیک است. مثلا عباسیان با بغداد و صفویه با اصفهان شناخته می‌شوند؛ و نکتهای که این دو شهر را از هم متمایز می‌کند این است که بغداد از ابتدا برای پایتخت عباسیها ساخته شده است. اما بعد از آن‌که اصفهان ساخته شد، این مسئله تحقق نیافت؛ زیرا از کوه آتشگاه می‌فهمیم که این شهر محل تجمع زرتشتی‌ها بود و از مسجد جامع می‌فهمیم که مرکز سلجوقیان بوده است. مدفن خواجه نظام الملک طوسی و ملکشاه سلجوقی نیز در محله احمد آباد اصفهان است.
از این‌ها می‌فهمیم که اصفهان حتی در زمان حکومت امیرنشینهای سنی مذهب - که رقیبان خلافت بودند - جنبه خط دهی داشت. اما از صفویه به بعد، این شهر هویت جدیدی پیدا کرد می‌توان گفت مرکز اصلی شد در میدان نقش جهان است. این شهر در کنار هویت قبلی زرتشتی و اسلام سنی، هویت شیعی مدنی پیدا کرد؛ و از این جنبه ممتاز است. به عبارت دیگر، اصفهان شهری شد که بتواند در حد عالی یک هویت شیعی مدنی را به نمایش بگذارد و با خلق آثار بزرگ به محوریت میدان امام - که مرکز این تفکر دینی است - برسد. خوب؛ این یک طرح عظیم مدنی و یک طرح دینی و شیعی است که در اصفهان به نمایش گذاشته شد و نشانگر یک مدنیت جدید در آن‌جا است. خود این، یک فکر است با پایتختی اصفهان؛ که این شهر را در کنار شهرهای مقدس شیعه مثل کربلا، نجف و مشهد قرار می‌دهد. هریک از این شهرها نیز از یک بعد پایتخت هستند: کربلا از بعد عاشقانه و حماسی؛ نجف، شهر علم است؛ قم، شهر علمی شیعه؛ و مشهد، شهر زیارتی خاص و تبلور ولایت است. درست است که قطب مشهد، حرم حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) است، ولی مدنیت شیعی را در مشهد مشاهده نمی‌کنیم؛ در حالی که این اتفاق در اصفهان افتاده، یعنی یک طرح عظیم شیعی در دوران صفویه ریخته شده و همچنان ادامه پیدا کرده است.

به نظر شما، آیا مدنیت شیعی قابل بازسازی است و آیا می‌توان با توجه به اندیشه‌های انقلاب اسلامی حضرت امام (ره)، پایتخت مدنی شیعی را برای جهان اسلام بازسازی کرد؟
اما امروز در وضعیت جنبش نرم افزاری قرار داریم؛ و جهان اسلام، برای مقابله با تمدن غربی، باید از اجمال به تفصیل برود. هر حرکت اجتماعی در سه مرحله قابل تعریف است. یکی از آن مراحل، مرحله نهضتها است؛ که کشور ما - برخلاف فلسطین یا عراق - از این مرحله عبور کرده و به یک نظام دینی در مقابل نظام دمکرات لیبرال رسیده است. غرب خود را دارای تمدن میداند؛ بنابراین اگر نظام دینی ما را هم بپذیرند ولی آن را تمدن ساز و مدنیت ساز نبینند، باز هم از ما جلوترند، اصفهان با پایتخت فرهنگی شدن در عصر جدید می‌تواند تمدن ساز هم باشد؛ ضمن این‌که این شهر سیصد - چهار صد سال پیش هم تمدن ساز بوده است.
با گفتن تمدن باید سه عامل آن - اقتصاد، سیاست و مذهب - را متناسب با جهان امروز بازسازی کرد.

در حال حاضر، اوج فرهنگ و تمدن، ذوب آهن و تکنولوژی نیست. تکنولوژی، نشانه فرهنگی است که از خون و آهن درست شده اما مسئله عمیق‌تر از آن است. الآن غرب در بحران هویت قرار دارد، بحران معنویت و...
آقای دکتر! اجازه بدهید غرب را نقد نکنیم، ببینید! ما در سخت افزار، بحثی نداریم؛ یعنی به فرمایش شما آهن چیزی را اثبات و چیزی را هم نفی نمی‌کند. من درباره نرم افزار صحبت می‌کنم. نرم افزارهای ما فرهنگ ساز هستند نه سخت افزارها. منظور ما از این‌که الآن جنبش نرم افزاری مطرح است، دقیقا همین حرف است. می‌گوییم فکری تولید کنیم که غربیان ندارند، اما به آن نیازمندند. پس باید در زمینه نرم افزاری حرفی برای گفتن داشته باشیم؟

در حال حاضر، معنویت مهم‌ترین چیزی است که ما برای تمدن بشری داریم؛ معنویتی که بتواند در زندگی اجتماعی و سیاسی نیز تأثیر بگذارد نه معنویت گوشه گیر، و این همان است که حیات بشری مدتها از آن محروم است. می‌توانیم از همین فرهنگی که در میدان امام وجود داشته است و محوری شد، شروع کنیم. در اینجا، معنویت غلبه دارد: دو مسجد، یک بازار و یک کاخ دارد. مناره‌های مسجد بلندتر از کاخ است؛ و این، غلبه مذهب بر سیاست است بله؛ این فرهنگی است که میخواهد بگوید مذهب در شریان‌های مردم وجود دارد و به بازار و قسمتهای دیگر شهر نیز سرایت می‌کند.
این طرح در زمان خودش خوب جواب داد. حتی جهانگردانی که در آن زمان آمده‌اند و اصفهان را دیده اند، همه به آن اذعان دارند. در حال حاضر چه؟
الآن فقط موضوع غربیان نیست؛ بحث غربزدگیهایی است که در ارگان‌های مختلف این شهر - از دانشگاه گرفته تا شهرداری و استانداری - در قیافه و ظاهر اسلامی وجود دارد. فکر و هدف، غربی است. میراث فرهنگی ما میراث فرهنگی اسلامی نیست و در پی این نیستیم که میراث فرهنگی را به هویت تبدیل کنیم. میدان امام، محل بلیط فروختن و درآمد ما شده است نه هویتمان. مسجد امام و مسجد شیخ لطف الله، بیش از این‌که برای جوانان این شهر حاکی از جریان مدنیت شیعه باشد، قسمتی از بودجه میراث فرهنگی است. این شهر با آثارش از سیصد - چهار صد سال پیش مقاومت کرده است و این مقاومت به ما نوید میدهد که تبدیل این شهر به پایتختی برای جهان اسلام امکان‌پذیر است.

به نظر شما، اصفهان به چه تغییراتی نیاز دارد تا بتواند لیاقت پایتختی جهان اسلام را آن گونه که ایده آل ماست پیدا کند؟
اگر دید شما، دیدی مکانیکی است که باید اجرایی را برداشت و اجزای دیگری را به جای آن‌ها گذاشت، تحقق چنین فکری، شدنی نیست. سؤال شما یک جواب ارگانیکی دارد. به عبارت دیگر، برای رسیدن به این هدف، ایجاد چند تغییر در استانداری و شهرداری کافی نیست؛ بلکه به روحی بزرگ از هویت نیاز دارد. این روح هویت، علاوه بر تحت تأثیر قراردادن دانشگاه، حوزه را نیز در بر می‌گیرد، ادارات و مردم را هم تحت تأثیر قرار میدهد و تأثیر آن را در ساختمان‌سازی هم می‌بینید.
در این سیر، چند جای امیدواری است: یکی وجود حافظه تاریخی در شهر ؛ دیگر این‌که با پایتخت شدن این شهر، اراده این کار ایجاد می‌شود. قضیه پایتخت شدن می‌تواند جرقه اولیه باشد، یعنی زدن کلنگ باشد نه بنای ساخته شده‌ای که باید افتتاح شود. زدن کلنگ هم یک گام مثبت است. این‌که قبول کردیم در برابر فرهنگ غرب، چنین منزلتی داریم، خود نکته‌ای مثبت است و تجربه تاریخی نشان داده است که توانستیم این کار را انجام دهیم.

نباید فقط به تولید اندیشه فکر کنیم؛ به توزیع اندیشه هم باید توجه کنیم. به نظر شما راهکارهای توزیع چیست؟
ببنید؛ وقتی تولید واقعی باشد، راه توزیع آن هم پیدا می‌شود؛ ولی چون آن اراده وجود ندارد و تولید و توزیع مخدوش است، هدف هم مخدوش است. وقتی آن ابتدا و انتها را درست کنید، علت و غایت هم درست میشود؛ یعنی این نقطة وسط، از دو طرف درست میشود.
همان تولید کمی را هم که داریم، واقعا خوبه توزیع نکرده ایم!
توزیع از مقوله کمیت است و تولید از مقوله کیفیت. وقتی کیفیت درست نشود کمیت هم آسیب می‌بیند. همین کمیت فعلی را هم اگر بخواهیم کمی توزیع کنیم، اشکال دارد. باید هم ریشه را درست کرد و هم در این زمینه فکر کرد. یعنی با ایجاد مراکز فکری آموزشی، مدام این را اصلاح کرد. حداقل آدمهای متوسطی پیدا کرد که توان و استعداد این کار را دارند.
این پایتخت کردن می‌تواند انگیزه مضاعفی شود، حداقل برای شناخت و نقد خودمان.
همین که به هر حال نوعی هوشیاری جمعی به ویژه در مسئولان ما ایجاد شود، به فرمایش شما نکته مثبتی است. ممکن است بسیاری از فرهیختگان در حوزه و دانشگاه متوجه این ایرادها شده باشند؛ ولی آن مسئولان که کلیدهای کشور، بودجه‌ها و برنامه‌ریزی‌ها در دستشان است، چه بسا آن‌ها بی خبر باشند. شاید برنامه‌هایی مثل همین پایتخت کردن بهانه‌ای شود که آن‌ها هم باور کنند که ما در این زمینه‌ها واقعأ کمبود داریم.
در دوران مدرنیته، مخصوصأ مشروطه به بعد، خیلی به آدمها ظلم شده است. پایتختی جهان اسلام این مزیت را برای اصفهانی‌ها دارد که از نظر پتانسیل فرهنگی تاریخی، بزرگترین شهر ایران باشد (البته پس از قداست شهر مشهد و مقدس بودن آن که قابل مقایسه با جایی نیست. ولی این شهر می‌تواند به خود ببالد که انتخاب آن به این عنوان، سنت اسلامی و شیعی آن را سیصد - چهار صد سال حفظ کرده است. پایتختی جهان اسلام می‌تواند این شهر را به عروس شهرهای ایران تبدیل کند.

 

منبع: ویژه نامه نکوداشت «اصفهان، پایتخت فرهنگی جهان اسلام» دی ماه ۸۵-۸۴