اویس قَرَنی؛ شیعة آگاه و سلحشور
اویس قَرَنی، عالم ربّانی و عارف صمدانی بود و پارسایی اسلامی را به دور از هر گونه آلایشهای صوفیگرانه دنبال میکرد. او چنان نبود که تنها به نماز و گوشهگیری اکتفا کند، بلکه رادمرد مبارزه با فساد، جنگ با دشمنان، سخنرانی و افشاگری بر ضدّ طاغوت عصرش بود و از خصلت زشت «بیتفاوتی» کاملاً به دور بود. اویس قَرَنی کسی بود که پیامبر(ص) آرزو و اشتیاق دیدارش را داشت؛ او که سر به آستان حضرت امیر(ع) نهاد و سرانجام در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.
سخنان مکرّر پیامبر(ص) در شأن اویس و اینکه او در قیامت، جمعیت بسیاری را شفاعت میکند، دلیلِ بر آن است که او شیعة حضرت علی(ع) بود.
چکیده
اویس قَرَنی، عالم ربّانی و عارف صمدانی بود و پارسایی اسلامی را به دور از هر گونه آلایشهای صوفیگرانه دنبال میکرد. او چنان نبود که تنها به نماز و گوشهگیری اکتفا کند، بلکه رادمرد مبارزه با فساد، جنگ با دشمنان، سخنرانی و افشاگری بر ضدّ طاغوت عصرش بود و از خصلت زشت «بیتفاوتی» کاملاً به دور بود. اویس قَرَنی کسی بود که پیامبر(ص) آرزو و اشتیاق دیدارش را داشت؛ او که سر به آستان حضرت امیر(ع) نهاد و سرانجام در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.
اویس قَرَنی، عالم ربّانی و عارف صمدانی بود و پارسایی اسلامی را به دور از هر گونه آلایشهای صوفیگرانه دنبال میکرد. او چنان نبود که تنها به نماز و گوشهگیری اکتفا کند، بلکه رادمرد مبارزه با فساد، جنگ با دشمنان، سخنرانی و افشاگری بر ضدّ طاغوت عصرش بود و از خصلت زشت «بیتفاوتی» کاملاً به دور بود. اویس قَرَنی کسی بود که پیامبر(ص) آرزو و اشتیاق دیدارش را داشت؛ او که سر به آستان حضرت امیر(ع) نهاد و سرانجام در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.
گردآورنده: رامین بابازاده
اشاره
از قرائن و روایات به روشنی فهمیده میشود که اویس قرنی از شیعیان حضرت علی(ع) بوده است؛ ولی نظر به اینکه بر اثر زهد و پارسایی، غالباً در انزوا به سر میبرده و گمنام بوده، در صحنههای سیاسی تشیع دیده نمیشد، و شهادت او در رکاب علی(ع) در ماجرای صفین نیز یکی از قرائن تشیع اوست.
برای اینکه این مطلب را بهتر و روشنتر دریابیم، به نمونههایی از روایات زیر توجه کنید.
برای اینکه این مطلب را بهتر و روشنتر دریابیم، به نمونههایی از روایات زیر توجه کنید.
1. از حواریّون علی(ع)
امام کاظم(ع) در ضمن گفتاری فرمود:
هنگامی که روز قیامت فرا میرسد، منادی حق ندا میدهد: «کجایند حواریون (یاران نزدیک و مخصوص) علیبنابیطالب(ع)، وصیّ محمد(ص)؟» در این هنگام، عمروبنحَمِق، محمدبنابیبکر، میثم تمّار و اویس قرنی برمیخیزند.
این روایت به روشنی بر تشیع اویس دلالت دارد، و با توجه به اینکه واژة «حواریّ» در اصل از «حور» به معنای شستن و سفید کردن گرفته شده، این تعبیر دربارۀ اویس و امثال او، بیانگرِ آن است که او در شستوشوی خود و مردم از آلودگی و گناه، کوشش فراوانی داشت. و در عیون اخبار الرضا(ع) نقل شده که فرمود: «علت اینکه قرآن از یاران نزدیک عیسی(ع) به "حواریّون" تعبیر کرده، این است که آنها در پاکسازی خود و دیگران، بسیار کوشش کردند.»
هنگامی که روز قیامت فرا میرسد، منادی حق ندا میدهد: «کجایند حواریون (یاران نزدیک و مخصوص) علیبنابیطالب(ع)، وصیّ محمد(ص)؟» در این هنگام، عمروبنحَمِق، محمدبنابیبکر، میثم تمّار و اویس قرنی برمیخیزند.
این روایت به روشنی بر تشیع اویس دلالت دارد، و با توجه به اینکه واژة «حواریّ» در اصل از «حور» به معنای شستن و سفید کردن گرفته شده، این تعبیر دربارۀ اویس و امثال او، بیانگرِ آن است که او در شستوشوی خود و مردم از آلودگی و گناه، کوشش فراوانی داشت. و در عیون اخبار الرضا(ع) نقل شده که فرمود: «علت اینکه قرآن از یاران نزدیک عیسی(ع) به "حواریّون" تعبیر کرده، این است که آنها در پاکسازی خود و دیگران، بسیار کوشش کردند.»
2. بیعت با علی(ع) تا سرحدّ مرگ
در عصر خلفا، در هیچ مورد دیده نشده که اویس از دار و دستههای آنها باشد و با آنها بیعت کند، ولی زمان خلافت حضرت امیر(ع)، در آستانة جنگ جمل و صفین، با اینکه گمنام و ناپیدا بود، آشکار شد و خود را به محضر امیرمؤمنان(ع) رساند و بیعتِ جاننثاری کرد. او در جنگ صفین در رکاب آن حضرت جنگید تا شهید شد و علی(ع) بر جنازهاش نماز خواند و او را به خاک سپرد.
3. سفارش اویس به صالحِ مؤمنان
مردی به اویس گفت: «مرا توصیه و موعظه کن.» اویس در پاسخ گفت:
وَصِیَّتیِ اِلَیکَ، کِتابُ اللهِ وَ سُنَّۀُ المُرسَلِینَ وَ صالِحُ المُؤمِنینَ ؛ تو را سفارش میکنم به کتاب خدا (قرآن)، به سنت رسولان و به صالحِ مؤمنان.
در اینجا به قرینة سایر موارد، منظور از «صالحِ مؤمنان»، حضرت علی(ع) است.
وَصِیَّتیِ اِلَیکَ، کِتابُ اللهِ وَ سُنَّۀُ المُرسَلِینَ وَ صالِحُ المُؤمِنینَ ؛ تو را سفارش میکنم به کتاب خدا (قرآن)، به سنت رسولان و به صالحِ مؤمنان.
در اینجا به قرینة سایر موارد، منظور از «صالحِ مؤمنان»، حضرت علی(ع) است.
4. گفتار پیامبر(ص)
سخنان مکرّر پیامبر(ص) در شأن اویس و اینکه او در قیامت، جمعیت بسیاری را شفاعت میکند، دلیلِ بر آن است که او شیعة حضرت علی(ع) بود، زیرا کسی که ولایت اوصیای حق، علی(ع) و امامان معصوم(ع) بعد از او را نپذیرد، لایق شفاعت کردن نخواهد بود.
بیشتر بخوانید: اویس قَرَنی؛ بزرگمردِ تقوا و فضایل
5. پاسخهای منفی به عمر
با اینکه عمر در عصرِ خلافتش همواره در یاد اویس بود و چندین بار با او ملاقات کرد و احترام شایانی به او نمود و به دیگران سفارش کرد تا به او احترام بگذارند، ولی در عین حال اویس در موارد مختلف به گونهای با عمر برخورد کرد که بیانگرِ آن بود که اویس خلافت او را نپذیرفته است. در اینجا به چهار روایت ذیل توجه کنید:
الف. هنگامی که ملاقاتِ عمر با او در مراسم حج موجب شهرتش شد، از این ملاقات اظهار نارضایتی کرد و گفت: «از ناحیة عمر به من بدی و زیان رسید.»
ب. در عصر خلافت عمر، لباس (روپوش) پیامبر(ص) را آوردند و اویس لباس سالمی در تن نداشت. عمر خواست لباس پیامبر(ص) را به اویس بدهد. در آن وقت، اویس و جمعی نزد عمر بودند. عمر گفت: «کیست که این خلافت را به یک قرص نان خریداری کند؟» اویس گفت: «هر کس که دارای عقل و خرد است، به این خرید و فروش راضی نخواهد شد. اگر راست میگویی، مقام خلافت را بگذار تا دیگری آن را عهدهدار گردد!» عمر گفت: «ای اویس! مرا دعا کن.» اویس در پاسخ گفت: «من بعد از هر نماز، مردان و زنانِ باایمان را دعا میکنم. اگر تو باایمان باشی، دعای من تو را نیز فرا میگیرد، وگرنه دعایم را ضایع نمیکنم.»
ج. نیز روایت شده که عمر به اویس گفت: «چرا نیامدی تا پیامبر(ص) را دیدار کنی؟» اویس گفت: «آیا تو پیامبر(ص) را دیدهای؟» عمر گفت: «آری، دیدهام.» اویس گفت: «بلکه لباس پیامبر(ص) را دیدهای. اگر خودش را دیدهای، بگو بدانم ابروی آن حضرت پیوسته بود یا باز و گشاده؟» عمر از پاسخ به این سؤال درمانده شد.
د. چنانکه پیشتر گذشت، عمر در نخستین ملاقات خود با اویس، وقتی فهمید او عازم کوفه است، به او گفت: «اگر بخواهی، در ضمن نامهای برای فرماندار کوفه، دربارة تو به او سفارش کنم.» اویس در اینجا نیز پاسخ منفی داد و گفت: «همنشینی با تودة مردم و فقرا را بیشتر دوست دارم.»
از تجزیه و تحلیل پاسخهای منفی اویس به عمر، روشن میشود که اویس از عمر خشنود نبود، وگرنه اینگونه به او پاسخ نمیداد و به او بیاحترامی نمیکرد؛ برای مثال، اینکه اویس گفت: «کسی که عقل دارد، چنین معاملهای نمیکند»، حاکی است که خلافت و امامت باید از جانب خدا باشد و خرید و فروش آن (خرید آن از ابوبکر و فروختن آن به عثمان) برخلاف عقل است.
و اینکه اویس گفت: «اگر راست میگویی، مقام خلافت را بگذار تا دیگری عهدهدار آن شود»، سخن درستی است، زیرا اگر عمر راست میگفت، افرادی مثل معاویه، طلحه و زبیر، آن را با صدها جان میخریدند. وانگهی، آنان که به خلافتِ عمر اعتراض داشتند (مثل علی(ع) و پیروانش)، در صورت کنارهگیری عمر، عهدهدار مقام خلافت میشدند.
یا اینکه اویس به عمر گفت: «من برای افراد باایمان دعا میکنم. اگر تو مؤمن هستی، دعای من شامل حال تو خواهد شد، وگرنه دعایم را ضایع نمیکنم»، اشاره به این مطلب است که اویس به ایمانِ عمر، اعتقاد نداشت.
و یا اینکه اویس به عمر گفت: «تو لباس پیامبر را دیدهای، نه خودش را...»، نوعی اعتراض ضمنی به عمر است که پیروی از پیامبر(ص)، به احترام ظاهری و زبانی نیست و باید در حقیقت، گوش به فرمان او بود.
و اینکه اویس به عمر گفت: «سفارش به حاکمِ کوفه لازم نیست. من همنشینی با فقرا را بیشتر دوست دارم»، بیانگرِ آن است که او دستگاه حاکمه را قبول نداشت؛ از این رو، خودش را از آنها دور میکرد.
کوتاه سخن آنکه، پاسخهای اویس کاملاً منفی بود و نشان میدهد که او حاضر نبود جذبِ دستگاه عمر شود؛ و نیز بیانگر آن است که اویس، زاهد خشک و بیمحتوا نبود، بلکه در عین زهد، به مسائل اجتماعی و سیاسی آگاهی کافی داشت و به خوبی از عقیدة صحیح دفاع میکرد.
الف. هنگامی که ملاقاتِ عمر با او در مراسم حج موجب شهرتش شد، از این ملاقات اظهار نارضایتی کرد و گفت: «از ناحیة عمر به من بدی و زیان رسید.»
ب. در عصر خلافت عمر، لباس (روپوش) پیامبر(ص) را آوردند و اویس لباس سالمی در تن نداشت. عمر خواست لباس پیامبر(ص) را به اویس بدهد. در آن وقت، اویس و جمعی نزد عمر بودند. عمر گفت: «کیست که این خلافت را به یک قرص نان خریداری کند؟» اویس گفت: «هر کس که دارای عقل و خرد است، به این خرید و فروش راضی نخواهد شد. اگر راست میگویی، مقام خلافت را بگذار تا دیگری آن را عهدهدار گردد!» عمر گفت: «ای اویس! مرا دعا کن.» اویس در پاسخ گفت: «من بعد از هر نماز، مردان و زنانِ باایمان را دعا میکنم. اگر تو باایمان باشی، دعای من تو را نیز فرا میگیرد، وگرنه دعایم را ضایع نمیکنم.»
ج. نیز روایت شده که عمر به اویس گفت: «چرا نیامدی تا پیامبر(ص) را دیدار کنی؟» اویس گفت: «آیا تو پیامبر(ص) را دیدهای؟» عمر گفت: «آری، دیدهام.» اویس گفت: «بلکه لباس پیامبر(ص) را دیدهای. اگر خودش را دیدهای، بگو بدانم ابروی آن حضرت پیوسته بود یا باز و گشاده؟» عمر از پاسخ به این سؤال درمانده شد.
د. چنانکه پیشتر گذشت، عمر در نخستین ملاقات خود با اویس، وقتی فهمید او عازم کوفه است، به او گفت: «اگر بخواهی، در ضمن نامهای برای فرماندار کوفه، دربارة تو به او سفارش کنم.» اویس در اینجا نیز پاسخ منفی داد و گفت: «همنشینی با تودة مردم و فقرا را بیشتر دوست دارم.»
از تجزیه و تحلیل پاسخهای منفی اویس به عمر، روشن میشود که اویس از عمر خشنود نبود، وگرنه اینگونه به او پاسخ نمیداد و به او بیاحترامی نمیکرد؛ برای مثال، اینکه اویس گفت: «کسی که عقل دارد، چنین معاملهای نمیکند»، حاکی است که خلافت و امامت باید از جانب خدا باشد و خرید و فروش آن (خرید آن از ابوبکر و فروختن آن به عثمان) برخلاف عقل است.
و اینکه اویس گفت: «اگر راست میگویی، مقام خلافت را بگذار تا دیگری عهدهدار آن شود»، سخن درستی است، زیرا اگر عمر راست میگفت، افرادی مثل معاویه، طلحه و زبیر، آن را با صدها جان میخریدند. وانگهی، آنان که به خلافتِ عمر اعتراض داشتند (مثل علی(ع) و پیروانش)، در صورت کنارهگیری عمر، عهدهدار مقام خلافت میشدند.
یا اینکه اویس به عمر گفت: «من برای افراد باایمان دعا میکنم. اگر تو مؤمن هستی، دعای من شامل حال تو خواهد شد، وگرنه دعایم را ضایع نمیکنم»، اشاره به این مطلب است که اویس به ایمانِ عمر، اعتقاد نداشت.
و یا اینکه اویس به عمر گفت: «تو لباس پیامبر را دیدهای، نه خودش را...»، نوعی اعتراض ضمنی به عمر است که پیروی از پیامبر(ص)، به احترام ظاهری و زبانی نیست و باید در حقیقت، گوش به فرمان او بود.
و اینکه اویس به عمر گفت: «سفارش به حاکمِ کوفه لازم نیست. من همنشینی با فقرا را بیشتر دوست دارم»، بیانگرِ آن است که او دستگاه حاکمه را قبول نداشت؛ از این رو، خودش را از آنها دور میکرد.
کوتاه سخن آنکه، پاسخهای اویس کاملاً منفی بود و نشان میدهد که او حاضر نبود جذبِ دستگاه عمر شود؛ و نیز بیانگر آن است که اویس، زاهد خشک و بیمحتوا نبود، بلکه در عین زهد، به مسائل اجتماعی و سیاسی آگاهی کافی داشت و به خوبی از عقیدة صحیح دفاع میکرد.
در اشعار دِعبِل
دعبل خُزاعی از شیعیان مخلص امامان(ع) بود. او در یکی از اشعارش، به وجود اویس به عنوان یک شیعه، افتخار کرده و میگوید:
اُوَیسٌ ذُوا الشَّفاعَۀِ کان مِنّا
فَیَومِ البَعثِ نَحنُ الشّافِعُونا
ترجمه: اویسِ صاحب شفاعت، از ماست؛ بنابراین در روز قیامت، شفاعتکنندگان ما هستیم.
این شعر بیانگرِ آن است که تشیع اویس در بین محبان ائمه اطهار(ع) قطعی بوده است.
اُوَیسٌ ذُوا الشَّفاعَۀِ کان مِنّا
فَیَومِ البَعثِ نَحنُ الشّافِعُونا
ترجمه: اویسِ صاحب شفاعت، از ماست؛ بنابراین در روز قیامت، شفاعتکنندگان ما هستیم.
این شعر بیانگرِ آن است که تشیع اویس در بین محبان ائمه اطهار(ع) قطعی بوده است.
نظریة ابنأبیالحدید
ابنأبیالحدید، دانشمند محقق و معروف اهلسنت مینویسد:
از تابعین (مسلمین بعد از اصحاب پیامبر(ص)) خلق بسیاری به برتری حضرت علی(ع) بر همة مردم اعتقاد دارند؛ مانند: اویس قرنی، زید بن صوحان، صعصعه و برادرش و... و در آن عصر، واژة «شیعه» بر آنهایی اطلاق میشد که به افضلیتِ علی(ع) بر سایر مسلمین اعتقاد داشتند... بنابراین، معتقدان به برتری علی(ع) بر دیگران، به نام شیعه موسومند.
از تابعین (مسلمین بعد از اصحاب پیامبر(ص)) خلق بسیاری به برتری حضرت علی(ع) بر همة مردم اعتقاد دارند؛ مانند: اویس قرنی، زید بن صوحان، صعصعه و برادرش و... و در آن عصر، واژة «شیعه» بر آنهایی اطلاق میشد که به افضلیتِ علی(ع) بر سایر مسلمین اعتقاد داشتند... بنابراین، معتقدان به برتری علی(ع) بر دیگران، به نام شیعه موسومند.
نکته
نظر به اینکه اویس در میان همة فرقههای اسلامی، محبوب و مورد ستایش است، ولی در عین حال در جنگ صفین شرکت کرده و به دست سپاه معاویه به شهادت رسیده است، برای حفظ آبروی معاویه، خواستند شرکت او در جنگ صفین را انکار کنند و با جعل روایاتی، تردیدی در این راستا ایجاد نمایند، ولی این مطلب به قدری مشهور است و در کتب شیعه و اهلسنت آمده که با هیچ ترفندی نمیتوان آن را انکار کرد.
در جنگ صفین
چنانکه پیشتر اشاره شد، اویس قرنی در عصر خلافت عمر، در چند جا دیده شد، ولی بعد ناپدید و گمنام بود و بیشترِ مسلمانان به محل زندگی او آگاهی نداشتند؛ اما هنگامی که حضرت امیر(ع) به خلافت رسید و حادثة بزرگ جنگ صفین رخ داد، اویس وظیفۀ خود دانست تا در جهاد با دشمنان حکومت علی(ع) شرکت کند؛ از این رو خود را آشکار نمود.
در جنگ جمل
در آن هنگام که سپاه علی(ع) در مسیر خود به سوی بصره به «ذیقار» رسیدند، امام(ع) در آنجا توقف کرد و افرادی مانند فرزندش امام حسن(ع)، عمار یاسر و سپس مالک اشتر را برای جذب نیرو به کوفه فرستاد. آنها به کوفه رفتند و نیروی عظیمی از کوفه را به سوی ذیقار برای کمک به سپاه علی(ع) فرستادند.
شیخ مفید(ره) در این باره نقل میکند:
حضرت علی(ع) برای اخذ بیعت، در ذیقار نشسته بود و فرمود: «امروز از جانب کوفه، هزار مرد بدون کم و زیاد میآیند و تا پای جان، با من بیعت میکنند.» عبدالله بن عباس (پسرعموی آن حضرت) میگوید: من از این پیشگویی علی(ع) بیتاب شدم و ترسیدم مبادا آن روز، مردمی که از کوفه میآیند، از هزار نفر کمتر یا زیادتر باشند و آنگاه کار بر ما تباه گردد (و بهانهجویان بگویند سخن علی(ع) دروغ درآمد و همین موجب سستی عقیدۀ مردم گردد)! همچنان اندوهگین بودم تا اینکه جلوداران مردم کوفه رسیدند، و من آنها و دنبالة آنها را میشمردم. چون شمارش من به 999 نفر رسید، تمام شدند و دیگر کسی نیامد. من با خودم گفتم: «اِنّا للهِ وَ انِّا اِلَیهِ راجِعُونَ! چه چیزی باعث شد که علی(ع) چنین بگوید؟!» همچنان در اندوه بودم که ناگاه شخصی را دیدم که از سمت کوفه میآید. وقتی نزدیک شد، دیدم مردی است که جامة مویین پوشیده و شمشیر و سپر و آفتابه همراه اوست. او به حضور امیرمؤمنان(ع) رفت و عرض کرد: «اُمدُد یَدَکَ اُبایِعُکَ»؛ دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم.
علی(ع) فرمود: «با من بر سر چه چیزی بیعت میکنی؟» او گفت: «عَلَی السَّمعِ وَ الطّاعَۀِ وَ القِتّالِ بَینَ یَدَیکَ حَتّی اَمُوتَ اَو یَفتِحَ اللهُ عَلَیکَ»؛ بیعت بر شنیدن سخنانت، پیروی از دستوراتت و جنگیدن در رکابت تا مرگم فرا رسد، یا اینکه خداوند فتح و پیروزی را نصیبت گرداند. علی(ع) فرمود: «نامت چیست؟» او گفت: «اویس.» علی(ع) فرمود: «به راستی تو اویس قرنی هستی؟» اویس گفت: «آری.» در این هنگام علی(ع) فرمود: «اللهُ اَکبَرُ! حبیبم رسول خدا(ص) به من خبر داد که مردی از امتش را که به او "اویس قرنی" گویند، خواهم دید که از حزبالله و حزب رسول خداست. او شهید میشود و (در قیامت) به اندازة جمعیت دو قبیلۀ ربیعه و مضّر زیر پوشش شفاعت او قرار میگیرند.» ابنعباس میگوید: به خدا سوگند، با آمدن اویس (و تکمیل هزار نفر که علی(ع) فرموده بود)، اندوهم برطرف شد.
از این روایت فهمیده میشود که اویس قرنی در جنگ جمل شرکت کرده و تا سرحدّ جاننثاری با دشمنان علی(ع) جنگیده است؛ با توجه به اینکه بیعت در سرزمین ذیقار، مربوط به جنگ جمل است که در سال 36 هجری در بصره، بین سپاه علی(ع) با ناکثین (طلحه، زبیر و عایشه و هوادارانشان) رخ داد. البته این احتمال نیز وجود دارد که این ماجرا مربوط به جنگ صفین باشد و اویس در جنگ جمل حاضر نبوده است.
شیخ مفید(ره) در این باره نقل میکند:
حضرت علی(ع) برای اخذ بیعت، در ذیقار نشسته بود و فرمود: «امروز از جانب کوفه، هزار مرد بدون کم و زیاد میآیند و تا پای جان، با من بیعت میکنند.» عبدالله بن عباس (پسرعموی آن حضرت) میگوید: من از این پیشگویی علی(ع) بیتاب شدم و ترسیدم مبادا آن روز، مردمی که از کوفه میآیند، از هزار نفر کمتر یا زیادتر باشند و آنگاه کار بر ما تباه گردد (و بهانهجویان بگویند سخن علی(ع) دروغ درآمد و همین موجب سستی عقیدۀ مردم گردد)! همچنان اندوهگین بودم تا اینکه جلوداران مردم کوفه رسیدند، و من آنها و دنبالة آنها را میشمردم. چون شمارش من به 999 نفر رسید، تمام شدند و دیگر کسی نیامد. من با خودم گفتم: «اِنّا للهِ وَ انِّا اِلَیهِ راجِعُونَ! چه چیزی باعث شد که علی(ع) چنین بگوید؟!» همچنان در اندوه بودم که ناگاه شخصی را دیدم که از سمت کوفه میآید. وقتی نزدیک شد، دیدم مردی است که جامة مویین پوشیده و شمشیر و سپر و آفتابه همراه اوست. او به حضور امیرمؤمنان(ع) رفت و عرض کرد: «اُمدُد یَدَکَ اُبایِعُکَ»؛ دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم.
علی(ع) فرمود: «با من بر سر چه چیزی بیعت میکنی؟» او گفت: «عَلَی السَّمعِ وَ الطّاعَۀِ وَ القِتّالِ بَینَ یَدَیکَ حَتّی اَمُوتَ اَو یَفتِحَ اللهُ عَلَیکَ»؛ بیعت بر شنیدن سخنانت، پیروی از دستوراتت و جنگیدن در رکابت تا مرگم فرا رسد، یا اینکه خداوند فتح و پیروزی را نصیبت گرداند. علی(ع) فرمود: «نامت چیست؟» او گفت: «اویس.» علی(ع) فرمود: «به راستی تو اویس قرنی هستی؟» اویس گفت: «آری.» در این هنگام علی(ع) فرمود: «اللهُ اَکبَرُ! حبیبم رسول خدا(ص) به من خبر داد که مردی از امتش را که به او "اویس قرنی" گویند، خواهم دید که از حزبالله و حزب رسول خداست. او شهید میشود و (در قیامت) به اندازة جمعیت دو قبیلۀ ربیعه و مضّر زیر پوشش شفاعت او قرار میگیرند.» ابنعباس میگوید: به خدا سوگند، با آمدن اویس (و تکمیل هزار نفر که علی(ع) فرموده بود)، اندوهم برطرف شد.
از این روایت فهمیده میشود که اویس قرنی در جنگ جمل شرکت کرده و تا سرحدّ جاننثاری با دشمنان علی(ع) جنگیده است؛ با توجه به اینکه بیعت در سرزمین ذیقار، مربوط به جنگ جمل است که در سال 36 هجری در بصره، بین سپاه علی(ع) با ناکثین (طلحه، زبیر و عایشه و هوادارانشان) رخ داد. البته این احتمال نیز وجود دارد که این ماجرا مربوط به جنگ صفین باشد و اویس در جنگ جمل حاضر نبوده است.
شهادتطلبی
اویس قرنی گرچه در جنگ جمل به شهادت نرسید، تا پای شهادت در میدان حضور داشت و در نیایش به درگاه الهی، چنین دعا میکرد: «اَللّهُمَّ ارزُقنِی شَهادَۀً تُوجِبُ لِیَ الجَنَّۀَ» ؛ خدایا! مقام شهادتی را که موجب شود به بهشت بروم، نصیبم گردان!
در تاریخ حبیب السِیَّر آمده است:
روزی اویس در کنار آب فرات (کوفه) وضو میگرفت که آواز طبل به گوشش رسید. پرسید: «این صدا برای چیست؟» گفتند: «آواز طبلِ سپاه علی(ع) است که به جنگ معاویه میرود.» اویس گفت: «هیج عبادتی نزد من، بهتر از پیروی حضرت علی(ع) نیست.» همان لحظه به سوی سپاه علی(ع) شتافت و جزء سپاهیان علی(ع) بود، تا اینکه در رکاب آن حضرت به شهادت رسید و هنگام جنگ، عدهای از شامیان را کشت.
در تاریخ حبیب السِیَّر آمده است:
روزی اویس در کنار آب فرات (کوفه) وضو میگرفت که آواز طبل به گوشش رسید. پرسید: «این صدا برای چیست؟» گفتند: «آواز طبلِ سپاه علی(ع) است که به جنگ معاویه میرود.» اویس گفت: «هیج عبادتی نزد من، بهتر از پیروی حضرت علی(ع) نیست.» همان لحظه به سوی سپاه علی(ع) شتافت و جزء سپاهیان علی(ع) بود، تا اینکه در رکاب آن حضرت به شهادت رسید و هنگام جنگ، عدهای از شامیان را کشت.
شهادت
روایات متعددی از کتب شیعه و سنّی و قرائن فراوانی در دست است که اویس در جنگ صفین، در رکاب مولایش علی(ع) کشته شد. او در این جنگ بزرگ ـ که جنگ حق (علی(ع)) و باطل (معاویه) بود و در سال 37 و 38 هجری رخ داد ـ جانش را به جانآفرین تسلیم کرد.
اصبغبننُباته روایت میکند:
علی(ع) را در جنگ صفین دیدم. روزی فرمود: «کیست که با من تا سرحدّ مرگ بیعت کند؟» 99 نفر با آن حضرت بیعت کردند. فرمود: «کیست که این عدد را تکمیل کند؟ پیامبر(ص) با من عهد کرده که در این روز، صد نفر مرد با من بیعت میکنند.» در همین هنگام، مردی که لباس مویین بر تن داشت و سرش را تراشیده بود، جلو آمد. او دو شمشیر داشت. به علی(ع) رو کرد و گفت: «دستت را باز کن با تو بیعت کنم.» علی(ع) فرمود: «به چه چیز با من بیعت میکنی؟» عرض کرد: «به اینکه جانم را نثارت کنم.» حضرت فرمود: «تو کیستی؟» عرض کرد: «من اویس قرنی هستم.» بیعت کرد و در آن روز، همواره با دشمن میجنگید تا شهید شد.
در برخی روایات آمده است:
وقتی مردِ پشمینهپوش به جبهۀ جنگ برای بیعت به حضور علی(ع) آمد، علی(ع) فرمود: «اویس باش!» (یعنی باید این شخص، همان اویس باشد.) او عرض کرد: «همان اویس هستم.» حضرت فرمود: «قَرَنی باش!» عرض کرد: «من همان اویس قَرَنی هستم.»
اصبغبننُباته روایت میکند:
علی(ع) را در جنگ صفین دیدم. روزی فرمود: «کیست که با من تا سرحدّ مرگ بیعت کند؟» 99 نفر با آن حضرت بیعت کردند. فرمود: «کیست که این عدد را تکمیل کند؟ پیامبر(ص) با من عهد کرده که در این روز، صد نفر مرد با من بیعت میکنند.» در همین هنگام، مردی که لباس مویین بر تن داشت و سرش را تراشیده بود، جلو آمد. او دو شمشیر داشت. به علی(ع) رو کرد و گفت: «دستت را باز کن با تو بیعت کنم.» علی(ع) فرمود: «به چه چیز با من بیعت میکنی؟» عرض کرد: «به اینکه جانم را نثارت کنم.» حضرت فرمود: «تو کیستی؟» عرض کرد: «من اویس قرنی هستم.» بیعت کرد و در آن روز، همواره با دشمن میجنگید تا شهید شد.
در برخی روایات آمده است:
وقتی مردِ پشمینهپوش به جبهۀ جنگ برای بیعت به حضور علی(ع) آمد، علی(ع) فرمود: «اویس باش!» (یعنی باید این شخص، همان اویس باشد.) او عرض کرد: «همان اویس هستم.» حضرت فرمود: «قَرَنی باش!» عرض کرد: «من همان اویس قَرَنی هستم.»
چگونگی شهادت
اسیربنجابر نقل میکند:
در جنگ صفین، منادی سپاه علی(ع) فریاد زد: «ای سپاه خدا! سوار شوید و به شما بشارت باد!» سپاهیان صفآرایی کردند و آمادة نبرد شدند. اویس آنچنان میجنگید و شمشیر میکشید که غلاف شمشیرش شکست. آن را انداخت و فریاد برآورد: «ای مردم! نهراسید و به پیش بروید...» مکرّر این جملهها را میگفت و میجنگید. سرانجام تیری به قلبش رسید و همانجا به زمین افتاد و شهید شد، به طوری که گویا مدتها کشته شده بود.
ابنشهرآشوب نیز روایت میکند:
اویس در جنگ صفین، با دو شمشیری که به همراه داشت و تیرکمانها و تیرهایی که با خود آورده بود، به حضور علی(ع) شرفیاب شده و سلام کرد (و پس از اذن جنگ) با آن حضرت وداع کرد و با گروه قبیلة ربیعه به جنگ با دشمن شتافت و در همان روز کشته شد. علی(ع) بر جنازة او نماز خواند و آن را دفن کرد.
همچنین در روایات بسیاری نقل شده است:
در آن روز علی(ع) نیز در جنگ شرکت داشت و اویس همچون پیشمرگِ آن حضرت، همواره بدون توقف جنگید تا در پیش روی علی(ع) کشته شد. به بدنش نگاه کردند؛ دیدند چهل و چند زخمِ نیزه و ضربت و تیر به بدنش رسیده است.
روحیة اویس در این هنگام، در سطح بالایی از معنویت بود. به گفتة شاعر:
سرِ کویش هوس داری، هوا را پشت پایی زن
بساط قرب میجویی، خرد را اَلوِداعی گو
در این اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن
وصالِ دوست میخواهی، بلا را مرحبایی زن
از بعضی روایات، مانند روایت «ابومکین» فهمیده میشود که جماعتی از اصحاب اویس نیز در رکاب علی(ع) در صفین کشته شدهاند و آنها در صف پیادگان با دشمن میجنگیدند.
در جنگ صفین، منادی سپاه علی(ع) فریاد زد: «ای سپاه خدا! سوار شوید و به شما بشارت باد!» سپاهیان صفآرایی کردند و آمادة نبرد شدند. اویس آنچنان میجنگید و شمشیر میکشید که غلاف شمشیرش شکست. آن را انداخت و فریاد برآورد: «ای مردم! نهراسید و به پیش بروید...» مکرّر این جملهها را میگفت و میجنگید. سرانجام تیری به قلبش رسید و همانجا به زمین افتاد و شهید شد، به طوری که گویا مدتها کشته شده بود.
ابنشهرآشوب نیز روایت میکند:
اویس در جنگ صفین، با دو شمشیری که به همراه داشت و تیرکمانها و تیرهایی که با خود آورده بود، به حضور علی(ع) شرفیاب شده و سلام کرد (و پس از اذن جنگ) با آن حضرت وداع کرد و با گروه قبیلة ربیعه به جنگ با دشمن شتافت و در همان روز کشته شد. علی(ع) بر جنازة او نماز خواند و آن را دفن کرد.
همچنین در روایات بسیاری نقل شده است:
در آن روز علی(ع) نیز در جنگ شرکت داشت و اویس همچون پیشمرگِ آن حضرت، همواره بدون توقف جنگید تا در پیش روی علی(ع) کشته شد. به بدنش نگاه کردند؛ دیدند چهل و چند زخمِ نیزه و ضربت و تیر به بدنش رسیده است.
روحیة اویس در این هنگام، در سطح بالایی از معنویت بود. به گفتة شاعر:
سرِ کویش هوس داری، هوا را پشت پایی زن
بساط قرب میجویی، خرد را اَلوِداعی گو
در این اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن
وصالِ دوست میخواهی، بلا را مرحبایی زن
از بعضی روایات، مانند روایت «ابومکین» فهمیده میشود که جماعتی از اصحاب اویس نیز در رکاب علی(ع) در صفین کشته شدهاند و آنها در صف پیادگان با دشمن میجنگیدند.
پیوستن یکی از سپاهیان شام به سپاه عراق
عبدالرحمنبنابیلیلی میگوید:
هنگام درگیری شدیدِ جنگ صفین، یکی از جنگجویان سپاه معاویه به پیش آمد و فریاد زد: «آیا اویس قرنی در میان شماست؟» گفتیم: «آری.» گفت: «از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: "مِن خَیرِ التّابِعین اُوَیسُ القَرَنِی"؛ اویس قرنی از بهترین تابعین (مسلمانان بعد از اصحاب پیامبر) است.» سپس آن جنگجو به سپاه حضرت علی(ع) پیوست.
علامه سید محسن امین، نویسندۀ أعیان الشیعه، پس از نقل این روایت میگوید:
این روایت، ما را به یادِ عمار یاسر در جنگ صفین میاندازد، زیرا عمروعاص دربارۀ او برای مردم شام نقل کرده بود که پیامبر(ص) فرمود: «عمار را گروهی ستمگر میکشند.» عدهای از مردم شام، از سپاه عراق پرسیدند: «آیا عمار در میان شماست؟» هنگامی که فهمیدند عمار در صف سپاه عراق است، عدهای به سپاه عراق پیوستند. ابنابیالحدید در این باره میگوید: «شگفتا از نادانی و کوردلی اهل شام، که از وجود عمار در سپاه علی(ع) در حقانیت خود شک میکنند، ولی از وجود خود علی(ع) شک نمیکنند!»
علامه سیدمحسن امین مینویسد:
من نیز در اینجا تعجب میکنم که شخصی از اهل شام به خاطر اینکه پیامبر(ص) فرموده: «اویس از بهترین تابعان است»، در حقانیت خودش شک میکند، ولی با وجود امیرمؤمنان(ع) در سپاه عراق، شک نمیکند؛ با اینکه پیامبر(ص) در شأن علی(ع) فرمود: «حَربُکَ حَربِی وَ سِلمُکَ سِلمِی»؛ جنگ تو جنگ من است، و صلح تو صلح من است. و نیز فرمود: «عَلِیُّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»؛ علی(ع) با حق است و حق با علی(ع) است! و روایات بسیاری از اینگونه، که همگان به آن آگاهند، جز کوردلانِ تیرهبخت که آن همه روایات و فضایل حضرت علی(ع) را نادیده گرفتند.
هنگام درگیری شدیدِ جنگ صفین، یکی از جنگجویان سپاه معاویه به پیش آمد و فریاد زد: «آیا اویس قرنی در میان شماست؟» گفتیم: «آری.» گفت: «از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: "مِن خَیرِ التّابِعین اُوَیسُ القَرَنِی"؛ اویس قرنی از بهترین تابعین (مسلمانان بعد از اصحاب پیامبر) است.» سپس آن جنگجو به سپاه حضرت علی(ع) پیوست.
علامه سید محسن امین، نویسندۀ أعیان الشیعه، پس از نقل این روایت میگوید:
این روایت، ما را به یادِ عمار یاسر در جنگ صفین میاندازد، زیرا عمروعاص دربارۀ او برای مردم شام نقل کرده بود که پیامبر(ص) فرمود: «عمار را گروهی ستمگر میکشند.» عدهای از مردم شام، از سپاه عراق پرسیدند: «آیا عمار در میان شماست؟» هنگامی که فهمیدند عمار در صف سپاه عراق است، عدهای به سپاه عراق پیوستند. ابنابیالحدید در این باره میگوید: «شگفتا از نادانی و کوردلی اهل شام، که از وجود عمار در سپاه علی(ع) در حقانیت خود شک میکنند، ولی از وجود خود علی(ع) شک نمیکنند!»
علامه سیدمحسن امین مینویسد:
من نیز در اینجا تعجب میکنم که شخصی از اهل شام به خاطر اینکه پیامبر(ص) فرموده: «اویس از بهترین تابعان است»، در حقانیت خودش شک میکند، ولی با وجود امیرمؤمنان(ع) در سپاه عراق، شک نمیکند؛ با اینکه پیامبر(ص) در شأن علی(ع) فرمود: «حَربُکَ حَربِی وَ سِلمُکَ سِلمِی»؛ جنگ تو جنگ من است، و صلح تو صلح من است. و نیز فرمود: «عَلِیُّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»؛ علی(ع) با حق است و حق با علی(ع) است! و روایات بسیاری از اینگونه، که همگان به آن آگاهند، جز کوردلانِ تیرهبخت که آن همه روایات و فضایل حضرت علی(ع) را نادیده گرفتند.
برگرفته از کتاب: زندگی پرافتخار اویس قرنی و ابنمسعود؛ پیشگامان راه هدایت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}