آداب اجتماعی از منظر کتاب «اصول کافی» (قسمت اول)
اسلام عزیز برای بهبود روابط اجتماعیِ مردم، آنها را به تعاون و همکاری در کارهای خوب و پسندیده و اجتناب همگانی از معصیت و بزهکاری امر کرده است
مردم هر جامعهای در محیط زندگیشان، خود را به رعایت قوانین اجتماعی ملزم میکنند. پُر واضح است که انجام این قوانین، متضمن امنیت، آرامش و رفاه نسبی است. مردمی که به ترک بدیها و انجام خوبیها عادت کردهاند، با امنیت زندگی میکنند و دربارۀ آیندۀ خود و فرزندانشان دغدغهای ندارند؛ لذا دین مبین اسلام با در نظر گرفتن عوامل و موانع سعادت دنیا و آخرت مردم، بهترین و جامعترین برنامهها را در قالب اوامر و نواهی تدوین کرده و در اختیار مردم قرار داده است که عمل به آنها، عاقبت نیک و سعادت را در پی دارد.
گردآورنده: رامین بابازاده
اسلام عزیز برای بهبود روابط اجتماعیِ مردم، آنها را به تعاون و همکاری در کارهای خوب و پسندیده و اجتناب همگانی از معصیت و بزهکاری امر کرده است؛ آنجایی که میفرماید: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان».[1]
این مهم، یکی از نکات مورد تأکید معصومان(ع) بوده و با تبیین اصول و ضوابط معیارهای روابط اجتماعی، همواره خانواده و اصحاب خود را به رعایت این موازین سفارش میکردند؛ برای نمونه، حضرت امیر(ع) در نامهای که به فرزندشان امام حسن مجتبی(ع) نوشتهاند، میفرمایند:
یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ کَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ وَ لَا تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّک[2]؛ اى پسرم! نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده؛ پس آنچه را براى خود دوست دارى، براى دیگران نیز دوست بدار و آنچه براى خود نمىپسندى، براى دیگران مپسند! ستم روا مدار، آنگونه که دوست ندارى به تو ستم شود؛ نیکوکار باش، آنگونه که دوست دارى به تو نیکى کنند. و آنچه براى دیگران زشت مىدارى، براى خود نیز زشت بشمار و چیزى را براى مردم رضایت بده که براى خود مىپسندى. آنچه نمىدانى نگو، گرچه آنچه مىدانى اندک است. آنچه دوست ندارى به تو نسبت دهند، دربارۀ دیگران مگو! بدان که خودبزرگبینى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است. نهایتِ کوشش را در زندگى داشته باش و در فکر ذخیرهسازى براى دیگران مباش! آنگاه که به راه راست هدایت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى، خاضعتر باش.
مواسات، همراهی و همدلی در جامعه، باعث تحکیم روحیۀ اخوت و از بین رفتن طبقات کذاییِ اجتماعی خواهد شد. یکی از راههای ایجاد این روحیه در جامعه، تقویت روابط اجتماعی است. در روایات آمده است:
مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیعبدالله: کَیْفَ یَنْبَغِی لَنَا أَنْ نَضَعَ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ قَوْمِنَا وَ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ خُلَطَائِنَا مِنَ النَّاسِ فَقَالَ تُؤَدُّونَ الْأَمَانَةَ إِلَیْهِمْ وَ تُقِیمُونَ الشَّهَادَةَ لَهُمْ وَ عَلَیْهِمْ وَ تَعُودُونَ مَرْضَاهُمْ وَ تَشْهَدُونَ جَنَائِزَهُمْ. عَنْهُ قَالَ: احْضُرُوا مَعَ قَوْمِکُمْ مَسَاجِدَکُمْ وَ أَحِبُّوا لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّونَ لِأَنْفُسِکُمْ أَمَا یَسْتَحِی الرَّجُلُ مِنْکُمْ أَنْ یَعْرِفَ جَارُهُ حَقَّهُ وَ لَایَعْرِفَ حَقَّ جَارِهِ. عَنْهُ7 قَالَ: فِی قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَ: Gإِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَF فَقَالَ کَانَ یُوَسِّعُ لِلْجَلِیسِ وَ یَسْتَقْرِضُ لِلْمُحْتَاجِ وَ یُعِینُ الضَّعِیفَ[3]؛ معاویةبنوهب گوید: خدمت امام صادق(ع) عرض کردم: چگونه باید بین خود و همفکران و نیز بین خود و مردم که با ما همعقیده نیستند، رفتوآمد داشته باشیم؟ فرمود: «اگر امانتى نزد شما گذاشتند ادا کنید، اگر شهادتى از شما خواستند در شهادت شرکت کنید و عقیدۀ خود را هر طور که هست بگویید، از بیمارانِ آنها عیادت کرده و در جنازۀ آنها مشایعت کنید.» فرمود: «با همفکران خود، در مساجد آنها شرکت داشته باشید و براى آنها بخواهید آنچه براى خود مىخواهید. آیا شما شرم ندارید از اینکه انتظار دارید همسایۀ شما به شما آسیبى نرساند، ولی خودتان موجبات ناراحتىِ او را فراهم کنید؟!» ایشان در تفسیر آیۀ شریفه: «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» فرمودند: «هر گاه یکى خواست در مجلسى وارد شود، به او جاى دهید، به نیازمندان وام دهید و از ضعفا و درماندگان یارى کنید و به کمک آنها بشتابید.»
روایتهایی دربارۀ اهمیت روابط اجتماعی
ـ جَابِر بْن عبدالله الانصَارِیُّ عَنِ النَّبِیِّ(ص) مِنْ أَخْلَاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ الْبَشَاشَةُ إِذَا تراءَوْا وَ الْمُصَافَحَةُ إِذَا تَلَاقَوْا وَ الزَّائِرُ فِی الله حَقٌّ عَلَى الْمَزُورِ إِکْرَامُه؛ جابربنعبدالله انصارى از پیامبر(ص) نقل کرده است: «از جمله خصلتهای پیامبران و صدّیقان است که هرگاه یکدیگر را ببینند، گشادهرو باشند و هرگاه با هم روبهرو شوند، مصافحه کنند، و کسى که به خاطر خدا به دیدن دیگرى مىرود، بر عهدۀ دیدارشده است که او را گرامى بدارد.»[4]
ـ قَالَ رسولالله(ص): مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَ حَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَ وَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَتْ مُرُوءَتُهُ وَ ظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَ وَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَ حَرُمَتْ غَیْبَتُهُ[5]؛ کسى که چون با مردم معامله میکند، ستم نکند و چون به آنها خبر مىدهد، دروغ نمیگوید و وعده که میدهد، مخالفت نکند، از کسانی است که ایمانش کامل، عدالتش ظاهر، برادرى با او واجب است و بدگوییاش حرام است.
ـ أَبِیرَبِیعٍ الشَّامِیِ[6] قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِیعبدالله(ع) وَ الْبَیْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ فَقَالَ: لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْیُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَهُ وَ مُمَالَحَةَ مَنْ مَالَحَهُ وَ مُخَالَقَةَ مَنْ خَالَقَهُ[7]؛ ابىربیع شامى میگوید: در خدمت امام صادق(ع) بودیم. خانۀ امام، پُر از جمعیت بود. حضرت فرمودند: «از ما نیست هر که با همراهانش، حُسن معاشرت نداشته باشد، با دوستانش رفاقت و مدارا نکند، به آن کس که نمک مىخورد، نمکشناسى ننماید و با آنکه همراه است، حُسن خلق نداشته باشد.»
پیامبر اکرم(ص) خطاب به فقراى اصحاب خود فرمودند: «مَعَکُم المَحیَا و مَعَکُم المَمَات»[8]؛ زیستن با شما باد و مُردن با شما! یعنی بینوایان باید در متنِ زندگى اجتماعی، جاى داشته باشند، نه در حاشیۀ آن.
پارهای از حکایتها، داستانها و نکتههای اخلاقی دربارۀ آداب اجتماعی، در ادامه میآید.
1. پاداش مصافحه با مؤمنان
ابوعبیده گوید:
من همکجاوۀ امام باقر(ع) بودم. اول من سوار میشدم و سپس آن حضرت. چون سوار میشدیم، حضرت به من سلام میکرد و مانند مردی که رفیقش را به تازگى ندیده، احوالپرسى و مصافحه میفرمود و هنگام پیاده شدن، او پیش از من پیاده میشد. وقتی پیاده میشدیم، سلام میکرد و مانند کسى که رفیقش را به تازگى ندیده، احوالپرسى مینمود. گفتم: یابنرسولالله! شما کارى میکنى که هیچکس از مردم نزد ما نمیکند و اگر یک بار هم این کار را بکند، زیاد است؟ امام(ع) فرمود: «مگر ثواب مصافحه را نمیدانى؟! وقتی دو مؤمن همدیگر را میبینند و دست میدهند، همواره گناهان آن دو میریزد، چنانکه برگ از درخت میریزد و خدا به آنها توجه میفرماید، تا از یکدیگر جدا شوند.»[9]
2. دیدار برادر دینی
رسول خدا(ص) فرمودند:
جبرئیل به من خبر داد که خداوند، فرشتهاى را به زمین فرستاد. فرشته راه میرفت تا به درِ خانهای رسید که مردى از صاحبخانه، اجازۀ ورود مىگرفت. فرشته گفت: با صاحبِ این خانه چه کار دارى؟ گفت: او برادر مسلمانِ من است که به خاطر خداوند متعال دیدارش میکنم. فرشته گفت: جز بدین منظور نیامدهای؟ گفت: نه. فرشته گفت: من فرستادۀ خدا به سوى تو هستم. او به تو سلام میرساند و میفرماید: «بهشت برایت واجب شد.» سپس گفت: خدا میفرماید: «هر مسلمانى که از مسلمانى دیدار کند، او را دیدار نکرده، بلکه مرا دیدار کرده و بهشت، به عنوان ثواب او، بر عهدۀ من است.»[10]
3. تأکید امام صادق(ع) بر دیدار با مؤمنان
اسحاقبنعمار گوید: خدمت امام صادق(ع) رسیدم. حضرت با ترشرویی به من نگریست. عرض کردم: سبب دگرگونىِ شما با من چیست؟ فرمود: «آنچه تو را با برادرانت، دگرگون ساخته. اى اسحاق! به من خبر رسیده که در منزلت، دربان گذاشتهاى تا فقرای شیعه را راه ندهند!» عرض کردم: قربانت! من از شهرت ترسیدم. فرمود:
از بلا نترسیدى؟ مگر نمیدانى که چون دو مؤمن ملاقات و مصافحه کنند، خدا بر آنها رحمت نازل کند که 99 قسمت آن براى آنکه رفیقش را دوستتر دارد، باشد و چون در دوستى برابر باشند، رحمت خدا ایشان را فراگیرد، و چون براى مذاکره بنشینند، برخى فرشتگانِ نگهبان آنها به برخى دیگر گویند: از اینها کناره گیریم؛ شاید رازى داشته باشند که خدا بر آنها، پرده کشیده باشد.
عرض کردم: مگر خداوند متعال نمىفرماید: «مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید»[11]؛ به گفتارى دم نزند، جز آنکه نزد او، رقیب حاضر باشد؟! امام(ع) فرمود: «اى اسحاق! اگر نگهبانان نشنوند، خداوند عالمِ سرّ، بشنود و ببیند.»[12]
4. شاد کردن مؤمنان
از امام باقر(ع) روایت شده است:
در آنچه خداوند با بندۀ خویش موسى(ع) مناجات کرد، آن بود که: «مرا بندگانى است که بهشتِ خویش را بر آنان مباح و ارزانى داشته و ایشان را در آن فرمانروا ساختم.» موسى عرض کرد: پروردگارا! اینان کیانند که بهشتِ خود بر ایشان مباح گردانیدى و آنان را در آن حاکم ساختى؟ فرمود: «هر که مؤمنى را خوشحال سازد.»
آنگاه امام(ع) فرمود:
مؤمنى در مملکتِ یکى از جباران زندگی میکرد. آن جبار او را تکذیب میکرد و حقیر میشمرد. آن مؤمن از آن دیار به بلاد شرک گریخت و بر یکى از آنان وارد شد. وى از او پذیرایی نمود، او را جاى داد، به او مهربانى کرد و میزبانى نمود. پس چون مرگِ آن مشرک فرارسید، خداوند بدو الهام کرد که: به عزت و جلالم سوگند، اگر براى تو در بهشت محلى بود، تو را در آن ساکن میگردانیدم، ولی بهشت بر مشرک حرام شده است؛ اما اى آتش! او را بترسان، لکن نسوزان و آزارش نده!» و در بامدادان و شامگاه، روزىِ او میرسد. سائل پرسید: از بهشت؟ فرمود: «از هر کجا که خدا خواهد.»[13]
5. گناه تحقیر و اذیت مؤمن
رسول خدا(ص) فرمود:
همانا پروردگارم، شب معراج مرا به آسمان برد و از پس پردۀ حجاب به من وحى کرد و بىواسطه با من سخن گفت، تا آنکه به من فرمود: «اى محمد! هر که دوستى از من را خوار کند، به جنگ با من کمین کرده و آنکه با من جنگ کند، با او بجنگم.» گفتم: پروردگارا! این دوستِ تو کیست؟ میدانم که هر که با تو بجنگد، تو با او بجنگى. فرمود: «او کسى است که من براى ولایت و دوستىِ تو، وصیّ و فرزندانت، از او پیمان گرفتهام.»[14]
6. آزار به همسایه، دلیل بیایمانی
عمروبنعکرمه گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: همسایهاى دارم که مرا میآزارد. فرمود: «تو با او خوشرفتارى کن!» گفتم: خدایش رحم نکند! پس آن حضرت روى از من بگردانید. گوید: من نخواستم با آن وضع از حضرت جدا شوم؛ از این رو عرض کردم: با من چنین و چنان میکند و مرا آزار میدهد! فرمود: «گمان میکنى که اگر با او آشکارا دشمنى کنى و مانند او در صدد آزارش برآیی، میتوانى از او انتقام بگیری (و شرّ او را از خود دور کنى)؟» عرض کردم: آرى، من بر او میچربم. فرمود:
این همسایۀ تو از کسانى است که به مردم رشک بَرَد، از آنچه خداوند به آنها داده و تفضل کرده است؛ پس چون نعمتى براى کسى دید، اگر اهل و عیالى داشته باشد، به آنها تعرض کند و آنها را بیازارد و اگر خاندانى ندارد (که آنها را آزار کند)، به خدمتکارش مىپیچد و اگر خدمتکار نداشته باشد، شبها را به بیدارى به سر بَرَد و روزها را به خشم بگذراند. همانا مردى از انصار، خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: من خانهاى در فلان قبیله خریدارى کردهام و نزدیکترین همسایۀ من در آن خانه، کسى است که خیرى از او به من نمیرسد و از شرّش آسوده نیستم! پس رسول خدا(ص) به على(ع)، سلمان و ابوذر ـ (راوى گوید:) دیگرى را هم فرمود که من فراموش کردم و گمان میکنم که مقداد بود ـ دستور داد که با بلندترین آوازشان در مسجد فریاد بزنند که: «هر که همسایهاش از آزار او آسوده نباشد، ایمان ندارد»؛ پس آنها سه بار آن را گفتند. سپس با دست اشاره کرد که تا چهل خانه است از برابر و پشت سر و طرف راست و سمت چپ (؛ یعنى تا چهل خانه از چهار طرف همسایه هستند).[15]
7. نفرین به همسایۀ مردمآزار
اسحاقبنعمار گوید: به امام صادق(ع) از دستِ همسایهاى که آزارم میداد، شکایت کردم. فرمود: «بر او نفرین کن!» پس من نفرین کردم، ولى نتیجهاى ندیدم. دوباره خدمتش رفتم و شکایت کردم. فرمود: «بر او نفرین کن!» عرض کردم: فدایت گردم! من نفرین کردم و نتیجهاى ندیدم. امام(ع) فرمود: «چگونه نفرین کردى؟» عرض کردم: هرگاه به او برخوردم، نفرینش کردم. فرمود: «چون به تو پشت کند و رو گرداند، نفرینش کن!» پس من این کار را کردم و زمانى نگذشت که خدا مرا از شرّ او نجات داد.[16]
8. همسایۀ موذی
امام باقر(ع) فرمودند:
مردى نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و از آزارِ همسایهاش به ایشان شکایت کرد. رسول خدا(ص) به او فرمود: «صبر کن!» سپس بار دوم خدمتش آمد (و شکایت کرد). پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «صبر کن!» سپس بار سوم آمد و باز شکایت کرد. حضرت به او فرمود: «چون روز جمعه شود، آنگاه که مردم براى نماز جمعه میروند، وسایل خانهات را سرِ کوچه و در راه مردم بیار، تا هر که به نماز جمعه میرود، ببیند و چون از تو بپرسند (که براى چه این کار را کردهاى)، جریان را به آنها بگو!» فرمود: آن مرد این کار را کرد؛ پس آن همسایه که آزارش میداد، نزد او آمد و گفت: اثاثیهات را به خانه بازگردان! من با خدا عهد میکنم که دیگر تو را اذیت نکنم.[17]
9. حسنه چیست؟
از امام صادق(ع) روایت شده است:
خداوند به داود(ع) وحى فرمود: «به راستى که بندهاى از بندگان من، حسنهاى به جا آوَرَد و به سبب آن، بهشت را بر وى مباح گردانم.» داود(ع) عرض کرد: پروردگارا! آن حسنه چیست؟ فرمود: «بر بندۀ مؤمن من، سرور و خوشحالى وارد سازد، اگرچه با دانهای خرما باشد.» داود(ع) گفت: خداوندا! سزاوار است کسى را که تو را شناسد، امید خود از تو برنگیرد.[18]
10. نتیجۀ شاد کردن مؤمن
محمدبنجمهور گوید: نجاشى، حاکمِ اهواز و شیراز بود. یکى از کارمندانش به امام صادق(ع) عرض کرد: در دفتر نجاشى، مالیاتی به عهدۀ من است و او مؤمن است و به فرمان بردن از شما معتقد است. اگر صلاح بدانید، برایم به او توصیهای بنویسید. امام صادق(ع) نوشت: «بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سُرَّ أَخَاکَ یَسُرَّکَ الله»؛ برادرت را شاد کن تا خدا تو را شاد کند! او نامه را گرفت و نزد نجاشى آمد. زمانى که در مجلس عمومى نشسته بود، چون خلوت شد، نامه را به او داد و گفت: این نامۀ امام صادق(ع) است. نجاشى، نامه را بوسید، روى دیده گذاشت و گفت: حاجتت چیست؟ گفت: در دفتر شما، مالیاتی بر من است. نجاشى گفت: چه مقدار است؟ گفت: دههزار درهم. نجاشى دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب خودِ او بپردازد و بدهىِ او را از دفتر خارج کند و براى سال آینده هم همان مقدار به نام نجاشى بنویسد. سپس به او گفت: آیا تو را شاد کردم؟ گفت: آرى، قربانت! آنگاه دستور داد، به او مرکب، کنیز و نوکرى دهند و نیز دستور داد یک دست لباس به او دادند و در هر یک از آنها میگفت: آیا تو را شاد کردم؟ او میگفت: آرى، قربانت! و هر چه او میگفت آرى، نجاشى میافزود تا از عطا فراغت یافت. سپس گفت: فرشِ این اتاق را هم که رویش نشسته بودم، هنگامى که نامۀ مولایم را به من دادى، بردار و ببر و بعد از این هم حوایجت را پیش من بیاور! مرد، فرش را برداشت و خدمت امام صادق(ع) رفت و جریان را چنانکه واقع شده بود، گزارش داد. حضرت از رفتارِ او مسرور شد. مرد گفت: مثل اینکه نجاشى با این رفتارش، شما را هم شادمان کرده است؟ فرمود: «آرى به خدا! خدا و پیامبرش را هم شاد کرد.»[19]
برگرفته از: حکایتهای اخلاقی در اصول کافی
نویسنده: روحالله بخشی
[1]. مائده آیۀ 2.
[2]. نهجالبلاغه، ص397.
[3]. مشکاة الأنوار، ص189.
[4]. مجموعة ورام، ج1، ص29.
[5]. الخصال، ج1، ص208.
[6]. او خالد یا خلید، از اصحاب امام صادق7 است.
[7]. مکارم الأخلاق، ص250.
[8]. مجمعالبیان، ج6، ص465.
[9]. اصول کافی، ج3، ص259، ح1.
[10]. همان، ص255، ح3.
[11]. ق، آیۀ 18.
[12]. همان، ص262، ح14.
[13]. همان، ص271، ح3.
[14]. همان، ج4، ص54، ح10.
[15]. همان، ص489، ح1.
[16]. همان، ص276، ح1.
[17]. همان، ص492، ح13.
[18]. همان، ج3، ص272، ح5.
[19]. همان، ص273، ح9.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}