سال هفتم هجرت (سنة الاستغلاب ) غزوه خيبر
محرم سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از (حديبيه ) و مدتى اقامت در مدينه در محرم سال هفتم رهسپار (خيبر) شد و در اين سفر (ام سلمه ) را با خود برد و رايت را به على بن ابيطالب سپرد و در راه خيبر (عامر بن اكوع ) براى رسول خدا شعر مى خواند و چنين مى گفت :
( والله لولا الله ، ما اهتدينا
و لا تصدقنا و لا صلينا
انا اذا قوم بغوا علينا
و ان ارادوا فتنة ابينا
فانزلن سكينة علينا
و ثبت الاقدام ان لاقينا(256) )
پس رسول خدا درباره او دعا كرد و گفت : يرحمك الله . صحابه از اين دعا چنين فهميدند كه وى به شهادت مى رسد و او در خيبر به شهادت رسيد.
رسول خدا نيز هنگامى كه نزديك خيبر رسيد توقف فرمود و گفت : (پروردگارا! از تو مى خواهيم خير اين قريه و خير اهلش را و خير آنچه در آن است و به تو پناه مى بريم از شر اين قريه و شر اهلش و شر آنچه در آن است )؛ سپس فرمود: به نام خدا پيش رويد.
مسير رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه تا خيبر
رسول خدا از مدينه ابتدا رهسپار (عصر) شد (نام كوهى است )، سپس به (صهباء) رسيد، آنگاه با سپاه خويش تا وادى (رجيع ) پيش رفت و ميان اهل خيبر و قبيله (غطفان ) فرود آمد كه اين قبيله را از كمك دادن به اهالى خيبر بازدارد، زيرا قبيله غطفان مى خواست با كمك و پشتيبانى خويش ، يهوديان را عليه رسول خدا بشوراند و سرانجام توفيق نيافت و يهوديان تنها ماندند.
فتح قلاع خيبر
1 - قلعه (ناعم ) كه پيش از قلعه هاى ديگر فتح شد و (محمود بن مسلمه ) در فتح همين قلعه به شهادت رسيد.
2 - قلعه (قموص ) كه پس از قلعه ناعم فتح شد.
3 - قلعه (صعب بن معاذ) كه ثروتمندترين قلعه ها بود و روغن و خواربارى كه در خود ذخيره داشت ، در هيچ يك از قلعه هاى ديگر به دست نيامد.
4 - قلعه (نطاة ) كه رسول خدا از صبح تا شب با اهل قلعه جنگيد و پنجاه نفر مسلمان زخمى شدند و رسول خدا سرانجام به فتح آن توفيق يافت و در اين قلعه منجنيقى به دست مسلمانان افتد.
5 - قلعه (شق ) كه پس از قلعه نطاة فتح شد.
6 - قلعه (نزار) كه به وسيله منجنيق به غنيمت يافته ، فتح شد.
7 - (كتيبه ) كه خود داراى قلعه هايى بوده است .
8 - قلعه (أبى ) كه صاحب طبقات آن را نام برده است .
9 و 10 - قلعه (وطيح ) و قلعه (سلالم ) كه به روايت ابن اسحاق در آخر از همه فتح شد. در اين دو قلعه بود كه صد زره و چهارصد شتر و هزار نيزه و پانصد كمان عربى به دست مسلمانان افتاد. (257)
سرفرازى على عليه السلام
كار فتح يكى از قلعه هاى (خيبر) (258) دشوار شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله ابتدا دو مرد از مهاجران و مردى از انصار يا به ترتيب (ابوبكر) و (عمر) را براى فتح آن فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت و رسول خدا گفت : (البته فردا همين رايت را به مردى خواهم داد كه خدا به دست وى فتح را به سرانجام رساند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى دارند.)
رسول خدا (على ) را خواست و گفت : اين رايت را بگير و پيش رو تا خدا تو را پيروز گرداند.
على عليه السلام نزديك قلعه رفت و با آنان نبرد كرد و چون شيرش بر اثر ضربت يك نفر يهودى از دست وى افتاد، درى از قلعه را برداشت و سپر قرار داد و تا موقعى كه فتح به انجام رسيد، همچنان در دست وى بود و پس از آن كه از كار جنگ فارغ شد آن را انداخت . (ابورافع ) مى گويد: من و هفت مرد ديگر هر چه خواستيم آن را از جاى بلند كنيم نتوانستيم .
صفيه
از اسيران غزوه (خيبر) يكى (صفيه ) دختر (حيى بن اخطب ) يهودى و همسر (كنانة بن ربيع ) بود كه رسول خدا او را از (دحية بن خليفه كلبى ) خريد و مسلمان شد و او را آزاد كرد و سپس به همسرى گرفت . دو دختر عموى (صفيه ) نيز در جنگ (خيبر) اسير شدند. (259)
كشتگان يهود خيبر
كشتگان يهوديان را 93 نفر نوشته اند كه برخى از بزرگان آنان كه در اين جنگ كشته شدند، از اين قرارند:
1- مرحب حميرى ، به دست على عليه السلام يا به دست محمد بن مسلمه .
2- اُسير، به دست محمد بن مسلمه .
3 - ياسر (برادر مرحب ) به دست زبير.
4 - كنانة بن ربيع ، به دست محمد بن مسلمه .
فدك
رسول خدا صلى الله عليه وآله پس از فتح قلعه هاى خبير، يهوديان باقى مانده را محاصره كرد و چون آنان خود را در معرض هلاكت ديدند، تسليم شدند و پيشنهاد كردند كه آنان را تبعيد كند و نكشد و رسول خدا پيشنهادشان را پذيرفت و چون اهل (فدك ) از آن ، خبر يافتند، از رسول خدا خواستند تا با آنان نيز به همان صورت رفتار كند، رسول خدا هم پذيرفت و چون لشكرى بر سر فدك نرفت ، خالصه رسول خدا گرديد. (260)
قرار رسول خدا با مردم خيبر و فدك
يهوديان خيبر به استناد آن كه در كار كشاورزى از مسلمانان آشناترند، پيشنهاد كردند، املاك خيبر، بالمناصفه به خود ايشان واگذار شود و اختيار با رسول خدا باشد و اين پيشنهاد پذيرفته شد، (فدك ) نيز با همين قرار به اهل فدك واگذار شد و درآمد آن خالصه رسول خدا بود. (261)
زينب دختر حارث
(زينب ) دختر حارث و همسر سلام بن مشكم يهودى ، گوسفندى بريان كرد، پرسيد كه رسول خدا به كدام عضو گوسفند بيشتر علاقه مند است ، به او گفتند: به پاچه گوسفند. پاچه اى را مسموم كرد و براى رسول خدا هديه آورد. رسول خدا پاره اى از گوشت آن در دهان گرفت و بلافاصله از دهان انداخت و گفت : اين استخوان به من مى گويد كه (مسموم ) است . رسول خدا از زينب ، حقيقت حال را پرسيد، او هم اعتراف كرد و گفت : با خود گفتم : اگر پادشاهى باشد از دست وى آسوده مى شوم و اگر پيامبرى باشد از مسموم بودن آن خبر خواهد يافت . رسول خدا از وى درگذشت .
غزوه وادى القرى
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح (خيبر) رهسپار (وادى القرى ) شد و آن جا را چند روز محاصره كرد، تا فتح آن به انجام رسيد. (مدعم ) غلام رسول خدا، بار شتر آن حضرت را پايين مى گذاشت و در همان حال تيرى به وى رسيد و كشته شد. مسلمانان گفتند: بهشت او را گوارا باد. رسول خدا گفت : نه ، به آن خدايى كه جان محمد به دست اوست ، هم اكنون روپوشى كه آن را از غنيمت مسلمانان در جنگ خيبر ربوده است ، در آتش دوزخ بر وى شعله ور است .
شهداى غزوه خيبر
1 - ربيعة بن اكثم ؛ 2 - ثقف بن عمرو؛ 3 - رفاعة بن مسروح ؛ 4 - عبدالله بن هُبيب (يا هَبيب )؛ 5 - بشر بن براء بن معرور؛ 6 - فضيل بن نعمان ؛ 7 - مسعود بن سعد (262) ؛ 8 - محمود بن مسلمه ؛ 9 - ابوضياح بن ثابت ؛ 10 - حارث بن حاطب ؛ 11 - عروة بن مره ؛ 12 - اوس بن قائد؛ 13 - انيف بن حبيب ؛ 14 - ثابت بن اثله ؛ 15 - طلحة بن يحيى ؛ 16 - عمارة بن عقبه ؛ 17 - عامر بن اكوع ؛ 18 - اسلم حبشى ؛ 19 - مسود بن ربيعه ؛ 20 - اوس بن قتاده (263) ؛ 21 - انيف بن وائله (يا واثله )؛ 22 - اوس بن جبير؛ 23 - اوس بن حبيب ؛ 24 - اوس به عائد؛ 25 - ثابت بن واثله ؛ 26 - جدى بن مره ؛ 27 - عبدالله بن ابى اميه ؛ 28 - عدى بن مره .
داستان اسود راعى
(اسود راعى ) كه مزدور و شبان مردى از يهوديان خيبر بود در موقع محاصره يكى از قلعه هاى خيبر با گوسفندانى كه همراه داشت ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد، نزد من امانت است ، اكنون چه كنم ؟ رسول خدا گفت : گوسفندان را رو به قلعه صاحبشان بزن تا به آنجا بروند. او برخاست و مشتى ريگ برگرفت و بر گوسفندان پاشيد و گفت : برويد كه من به خدا قسم ديگر با شما نيستم .
گوسفندان چنان كه گويى كسى آنها را مى راند، داخل قلعه شدند، سپس (اسود) با اهل همان قلعه جنگيد، در همان حال سنگى به وى اصابت كرد و او را كشت ، در حالى كه هنوز يك ركعت نماز نخوانده بود، بدينگونه اسلام او را رستگار ساخت ، نام اين غلام را (اسلم ) نوشته اند و ضمن شهداى خيبر نام برده شده است .
داستان حجاج بن علاط سلمى
پس از فتح خيبر (حجاج بن علاط) از رسول خدا اجازه خواست تا براى جمع آورى اموال خود كه در نزد همسرش و نيز در نزد بازرگانان مكه بود، راهى مكه شود. او به رسول خدا گفت : براى وصول اموالم ناچارم دروغى هم خواهم گفت . رسول خدا فرمود: بگو. (حجاج ) مى گويد: تا به مكه رسيدم ، مردانى از قريش را ديدم كه در جستجوى به دست آوردن اخبار هستند كه كار رسول خدا با اهالى دلير (خيبر) به كجا كشيده است و چون هنوز از مسلمان شدن من بيخبر بودند، گفتند: اى (ابومحمد) چه خبر؟
شنيده ايم كه اين راهزن (يعنى : رسول خدا) رهسپار خيبر شده است . گفتم : آرى ، خبرى دارم كه شما را شادمان مى كند. گفتند: بگو. (حجاج ) مى گويد: گفتم : (محمد) چنان شكستى خورد كه هرگز مانند آن را نشنيده ايد و يارانش همه كشته شدند و خودش نيز اسير است و گفتند: او را نمى كشيم ، بلكه به مكه اش مى فرستيم تا اهل مكه او را به جاى كشتگان خود، بكشند. آنان از اين خبر بسيار شادمان گشتند. سپس (حجاج ) گفت : با من كمك كنيد تا پول و مال خود را كه نزد اين و آن مانده است فراهم كنم ، زيرا در نظر دارم به (خيبر) برگردم و از شكست خوردگان اصحاب محمد، چيزى به دست آورم . پس همه در انجام اين كار مساعدت كردند، بدانگونه كه از آن بهتر نمى شد.
نگرانى عباس بن عبدالمطلب
(حجاج بن علاط) پس از منتشر كردن شكست رسول خدا از واقعه خيبر، (عباس بن عبدالمطلب ) را ديد كه از شنيدن اين خبر نگران است ، به او گفتم : مى توانى گفته ام نهفته دارى ؟ گفت : آرى . گفتم تا سه روز گفتار مرا نهفته دار، چه مى ترسم قريش مرا تعقيب كنند و به دام افكنند، بعد از سه روز هر چه مى خواهى بگو. گفت : بسيار خوب . سپس به وى گفتم : به خدا قسم برادرزاده ات (يعنى : رسول خدا) را در حالى گذاشتم كه با دختر پادشاه يهوديان (صفيه ) عروسى كرده و (خيبر) را با اموال و اندوخته هاى فراوان گرفته است ، اما اين خبر دا نهفته دار و بدان كه من مسلمان شده ام و اكنون براى جمع آورى مطالبات خود به مكه آمده ام .
(عباس ) پس از سه روز، جامه اى فاخر پوشيد و خود را خوشبو كرد و از خانه بيرون آمد و پس از طواف ، ديد كه مردان قريش هنوز سرگرم نيرنگ (حجاج )اند. هنگامى كه (عباس ) را ديدند به او گفتند: به خدا قسم كه در مقابل مصيبتى پر سوز و گداز خود را به شكيبايى زده اى ! (عباس ) گفت : نه به خدا، چنان نيست كه شما پنداشته ايد، (محمد) خيبر را گرفت و با دختر پادشاه آن سرزمين عروسى كرد. گفتند: اين خبر را چه كسى براى تو آورده است ؟ گفت : همان كسى كه آن خبر را براى شما آورد. گفتند: افسوس كه از دست ما در رفت .
غنائم خيبر
غنائم (خيبر) پس از وضع خمس بر مبناى هزار و هشتصد سهم تقسيم شد، براى هر مرد از هزار و چهارصد مرد مجاهد مسلمان يك سهم و براى هر اسب از دويست اسب دو سهم .
به مردانى كه در قرار صلح ميان رسول خدا و اهالى (فدك ) واسطه بودند از جمله (محيصة بن مسعود) و به زنان پيامبر از خمس حقى داده شد.
غنائم خيبر بر كسانى تقسيم شد كه در (حديبيه ) بوده اند، چه در (خيبر) بوده باشند و چه نبوده باشند. البته از اهل حديبيه فقط (جابر بن عبدالله انصارى ) در خيبر نبود و رسول خدا سهم او را هم با كسانى كه بوده اند برابر نهاد.
تيماء
مسعودى مى نويسد: مردم (تيماء) دشمن رسول خدا بودند و خاندان سموال بن عاديا (يكى از مردان باوفاى عرب ) بر ايشان رياست داشتند و چون از فتح (وادى القرى ) خبر يافتند، با رسول خدا صلح كردند و تن به جزيه دادند و آنگاه رسول خدا به مدينه بازگشت . (264)
مأموران برآورد محصول خيبر
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عبدالله بن رواحه ) را براى برآورد محصول (خيبر) مى فرستاد هرگاه مى گفتند: اجحاف كردى ، مى گفت : خواستيد با اين برآورد مال ما، نخواستيد مال شما. يهوديان هم عدالت وى را مى ستودند، اما (عبدالله ) در سال هشتم هجرت در غزوه (موته ) به شهادت رسيد و جز يك سال اين كار را بر عهده نداشت .
سپس (جبار بن صخر) به جاى (عبدالله ) براى برآورد محصول خيبر مى رفت و يهوديان همچنان در املاك خيبر كار مى كردند و مسلمانان هم از طرز كارشان راضى بودند.
رسيدن جعفر بن ابى طالب از حبشه
روز فتح خيبر بود كه (جعفر بى ابى طالب ) از حبشه رسيد و رسول خدا ميان دو ديده او را بوسيد و او را در آغوش كشيد و گفت : نمى دانم ، به كدام يك از اين دو پيشامد خوشحالترم ، آيا به فتح خيبر يا به رسيدن جعفر.
انتقال مسلمانان مقيم حبشه به مدينه
رسول خدا (عمرو بن اميه ) را با نامه اى به حبشه فرستاد و از (نجاشى ) خواست تا مسلمانان مانده در حبشه را به مدينه فرستد و او هم 16 مرد مسلمان را در دو كشتى به مدينه روانه ساخت :
1 - جعفر بن ابى طالب ؛ 2 - خالد بن سعيد؛ 3 - عمرو بن سعيد؛ 4 - معيقيب بن ابى فاطمه ؛ 5 - ابوموسى اشعرى ؛ 6 - اسود بن نوفل 7 - جهم بن قيس ؛ 8 - عامر بن ابى وقاص ؛ 9 - عتبة بن مسعود؛ 10 - حارث بن خالد؛ 11 - عثمان بن ربيعه ؛ 12 - محمية بن جزء؛ 13 - معمر بن عبدالله عدوى ؛ 14 - ابوحاطب بن عمرو؛ 15 - مالك بن ربيع ؛ 16 - حارث بن عبدقيس .
زنانى هم بودند كه شوهرانشان در حبشه وفات يافته بودند و در اين دو كشتى به مدينه آمدند.
سريه تربه بر سر هوازن
شعبان سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عمر بن خطاب ) را با سى مرد در تعقيب قبيله (هوازن ) رهسپار (تربه ) ساخت كه در ناحيه (عبلاء) در راه (صنعا) و (نجران ) يمن واقع است . مردان اين سريه شبها راه مى رفتند و روزها پنهان مى شدند، اما (هوازن ) خبر يافتند و گريختند و زد و خوردى روى نداد. (265)
سريه نجد (سريه بنى كلاب )
(ابوبكر) با جمعى از اصحاب ، مامور اين سريه شدند (در مقابل طايفه اى از هوازن ) و تا (ضريه ) در سرزمين (نجد) پيش رفتند. در اين سريه ، زد و خوردى روى داد و (سلمة بن اكوع ) هفت نفر از مشركان را كشت و دخترى از (فزاريها) را اسير گرفت . رسول خدا همان دختر را از (سلمه ) گرفت و به مكه فرستاد و در مقابل ، اسيرانى از مسلمانان را كه در دست مشركان بودند بازخريد. (266)
سريه (بشير بن سعد)
شعبان سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (بشير بن سعد) را با سى مرد بر سر طايفه (بنى مره ) به (فدك ) فرستاد. وى با شتران و گوسفندانى كه گرفت ، مى خواست به مدينه بازگردد، اما شبانه مردان (بنى مره ) بر آنان حمله بردند و همراهان (بشير) همگى به شهادت رسيدند و خود بشير هم در ميان كشته ها افتاد و (علبة بن زيد حارثى ) اين خبر اسف انگيز را به مدينه آورد و سپس بشير خود به مدينه رسيد. (267)
سريه (زبير بن عوام )
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از شهادت يافتن مردان سريه (بشير بن سعد)، (زبير بن عوام ) را با دويست مرد بر سر (بنى مره ) فرستاد، (268) اما در طبقات آمده است كه رسول خدا (غالب بن عبدالله ) را به جاى (زبير) فرستاد. (269)
سريه (غالب بن عبدالله )
رمضان سال هفتم : بنى عوال و بنى عبد بن ثعلبه در (ميفعه ) (واقع در نايحيه نجد) بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (غالب بن عبدالله ) را با صد و سى مرد بر سر آنان فرستاد و شبانه بر دشمن حمله بردند و چند نفر را كشتند و شتران و گوسفندانى را غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند.
در همين سريه بود كه (اسامة بن زيد بن حارثه ) مردى را با وجود آن كه لا اله الا الله گفته بود، كشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله رنجيده خاطر گشت ، چرا كه اقرار زبانى او، ملاك مسلمانى اوست و خون او را بايد محترم مى شمرد.
مسعودى مى نويسد: در همين سريه و به همين جهت ، آيه 94 سوره نساء نازل گشت .
سريه (بشير بن سعد انصارى ) به (يمن ) و (جبار)
شوال سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه گروهى از قبيله (غطفان ) در (جناب ) فراهم آمده اند و (عيينة بن حصن فزارى ) هم به آنان وعده همراهى داده است تا همداستان با رسول خدا بجنگند.
رسول خدا (بشير بن سعد) را با سيصد مرد روانه ساخت تا در حدود (جناب ) به (يمن ) و (جبار) رسيدند و در (سلاح ) فرود آمدند و به سوى دشمن پيش رفتند، اما دشمن پراكنده گشت و گريخت و فقط دو اسير گرفتند و چهارپايان بسيارى به غنيمت به دست مسلمانان افتاد.(270)
عمرة القضاء (271)
ذى قعده سال هفتم : رسول خدا عليه السلام در ششم ذى قعده سال هفتم ، به جاى عمره اى كه در سال گذشته نتوانست انجام دهد با همان عده از اصحاب كه در حديبيه شركت داشتند به عنوان عمره رهسپار مكه شد و شصت شتر قربانى و صد اسب و مقدارى اسلحه نيز با خود برد و چون نزديك مكه رسيد اسبها و سلاحها را در (بطن ياجج ) به جاى گذاشت .
اهل مكه با شنيدن رسيدن رسول خدا، مكه را خالى گذاشتند و رسول خدا در حالى كه بر شتر (قصواء) سوار بود و مسلمانان شمشير بسته پيرامون وى را گرفته بودند سواره طواف كرد و (حجرالاسود) را با چوبدستى شمشير بسته پيرامون وى را گرفته بودند سواره طواف كرد و (حجرالاسود) را با چوبدستى خود استلام كرد و (عبدالله بن رواحه ) كه مهار شتر او را گرفته بود و پيشاپيش رسول خدا مى رفت رجز مى خواند:
( خلوا بنى الكفار عن سبيله
خلوا فكل الخير فى رسوله ... ) (272)
(اى كافرزادگان از سر راه او كنار رويد، همه خوبى در رسول خداوند است )
رسول خدا صلى الله عليه و آله طبق قرار داد، سه روز در مكه ماند و در همين مدت با (ميمونه ) دختر (حارث بن حزن هلالى ) ازدواج كرد و روز چهارم با مسلمانان از مكه بيرون رفت .
سريه (ابن ابى العوجاء) بر سر بنى سليم
ذى حجه سال هفتم : (ابن ابى العوجاء) با پنجاه مرد بر سر قبيله (بنى سليم ) رفت و چون جاسوسى از قبيله دشمن همراه (ابن ابى العوجاء) بود، پيش از رسيدن وى آنان را بر حذر داشت و (بنى سليم ) آماده جنگ شدند و از قبول اسلام سرباز زدند و به دنبال جنگ شديدى كه در گرفت همه افراد سريه به شهادت رسيدند و فرمانده سريه كه در ميان كشته ها بيرمق افتاده بود، در اول ماه صفر سال هشت به مدينه بازگشت . (273)
سريه (عبدالله بن ابى حدرد اسلمى )
ذى حجه سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه (رفاعة بن زيد (274) جشمى ) با جمعيت انبوهى در (غابه ) فراهم شده اند و در نظر دارند كه با وى بجنگند، پس (عبدالله بن ابى حدرد) را با دو مرد براى تحقيق فرستاد. اينان غروب آفتاب نزديك دشمن رسيدند و چون (رفاعة بن زيد) در جستجوى شبانى كه دير كرده بود، تنها بيرون آمده بود، ناگهان بر وى تاختند و او را كشتند و شتران و گوسفندانى به غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند.
سريه (محيصة بن مسعود) به ناحيه فدك
ذى حجه سال هفتم : مسعودى اين سريه را بعد از سريه (عبدالله بن ابى حدرد) به (غابه ) و پيش از سريه (عبدالله ) بن (ارضم ) نوشته است . (275)
سريه (عبدالله بن ابى حدود) به اضم (276)
ذى حجه سال هفتم : (ابوقتاده ) و (محلم بن جثامه ) در اين سريه بوده اند و (محلم )، (عامر بن اضبط اشجعى ) را با آن كه اظهار اسلام كرده بود براى آنچه در جاهليت ميان آن دو روى داده بود، كشت و چنان كه گفته اند: به همين مناسبت آيه 94 سوره نساء نازل گشت . (277)
حلبى مى نويسد: پس از اين واقعه (محلم ) با ديده اشكبار نزد رسول خدا آمد و گفت : براى من آمرزش بخواه ، اما رسول خدا سه بار گفت : (محلم ) را ميامرز. (278)
پی نوشت ها :
256- (به خدا سوگند: اگر خدا نبود ما به راه راست هدايت نمى شديم ، صدقه نمى داديم ، نماز نمى خوانديم ، چنانچه مردمى به ما ستم كنند و بخواهند آشوب كنند، نخواهيم گذاشت ، خدايا بر ما آرامش نازل فرما و ما را در مواقع برخورد با دشمنان ثابت قدم بدار.)
257- معجم البلدان ، ج 2/106.
258- قلعه قموص يا قلعه ناعم (ر.ك : تاريخ يعقوبى ، ج 2/56).
259- جوامع السيره ، ص 212.
260- سيره ابن هشام ، ج 3/352.
261- مأخذ پيشين .
262- بعضى او را از شهداى (بثر معونه ) شمرده اند.
263- در سيرة النبى همين بيست نفر، به همين ترتيب ذكر شده است (ج 3/357).
264- التنبيه و الاشراف ، ص 224.
265- طبقات ابن سعد، ج 2/117.
266- مأخذ پيشين .
267- مأخذ پيشين ، ج 2/118.
268- امتاع الاسماع ، ج 1/334.
269- طبقات ابن سعد، ج 2/126.
270- طبقات ابن سعد، ج 2/120.
271- يا عمرة القياص يا عمرة الصلح ياغزوة القضاء(امتاع الاسماع ، ج 1/336).
272- اين ابيات ادامه دارد (رك : تاريخ پيامبر اسلام ، ص 524).
273- طبقات ابن سعد، ج 2/123.
274- ابن هشام : رفاعة بن قيس (ج 4/278).
275- التنبيه و الاشراف ، ص 229.
276- چون ابوقتاده نيز در اين سريه بوده است ، لذا آن را سريه ابوتقاده به اضم ، هم گفته اند (طبقات ابن سعد، ص 133).
277- التنبيه و الاشراف ، ص 229.
278- سيره حلبيه ، ج 3/195.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}