عقل، موهبتِ خداست و ادب با رنج و سختى به دست می‌آید؛ پس کسى که در کسب ادب زحمت کشد، آن را به دست آورد و کسى که در کسب عقل رنج برد، بر نادانىِ خویش بیفزاید.
 

چکیده
مردمِ هر جامعه‌ای در محیط زندگی‌شان، خود را به رعایت قوانین اجتماعی ملزم می‌کنند. پُر واضح است که انجام این قوانین، متضمن امنیت، آرامش و رفاه نسبی است. مردمی که به ترک بدی‌ها و انجام خوبی‌ها عادت کرده‌اند، با امنیت زندگی می‌کنند و دربارۀ آیندۀ خود و فرزندانشان دغدغه‌ای ندارند؛ لذا دین مبین اسلام با در نظر گرفتن عوامل و موانع سعادت دنیا و آخرت مردم، بهترین و جامع‌ترین برنامه‌ها را در قالب اوامر و نواهی تدوین کرده و در اختیار مردم قرار داده است که عمل به آن‌ها، عاقبت نیک و سعادت را در پی دارد.

تعداد کلمات: 2087 / تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه

گردآورند: رامین بابازده

1. مؤمن و مقتضیات زمان

حماد‌بن‌عثمان گوید: در محضر امام صادق(ع) بودم که مردى به آن حضرت عرض‌ کرد: أصلحک الله! شما فرمودید که على‌بن‌ابى‌طالب(ع) لباس زبر و خشن بر تن می‌کرد، پیراهن چهار درهمى می‌پوشید و مانند این‌ها، در حالى که بر تنِ شما لباس نو مى‏بینیم! حضرت به او فرمود:
همانا على‌بن‌ابى‌طالب(ع) آن لباس‌ها را در زمانى می‌پوشید که بدنَما نبود، و اگر آن لباس را این زمان می‌پوشید، به بدى انگشت‌نما می‌شد. بهترین لباسِ هر زمان، لباس مردمِ آن زمان است، ولى قائمِ ما اهل‌بیت زمانى که قیام کند، همان جامۀ على(ع) را پوشیده و به روش على(ع) رفتار کند (زیرا آن حضرت، حکم‌فرمایی و زمام‌دارى کند و وظیفۀ امام در زمان حکومتش این است که خود را در ردیفِ مردمِ فقیر آورد).[1]

 

2. قلبِ مسلمان حقیقی

سفیان ثورى به مردى قریشى از اهل مکه گفت: ما را نزد جعفر‌بن‌محمد (امام صادق(ع)) ببر! آن مرد گوید: او را خدمتش بردم، هنگامى که آن حضرت بر مرکب خویش سوار شده بود. سفیان به او عرض‌ کرد: اى ابا‌عبدالله! حدیث سخنرانى پیامبر اکرم(ص) را در مسجد خیف براى ما بازگو! فرمود: «اکنون که سوار شده‏ام؛ بگذار دنبال کارم بروم! وقتى آمدم، به تو می‌گویم.» عرض‌ کرد: تقاضا می‌کنم به حقّ قرابتى که با پیامبر اکرم(ص) دارى، برایم بازگو! حضرت پیاده شد. سفیان عرض‌ کرد: امر بفرمایید برایم دوات و کاغذى بیاورند [کیست که براى من دوات و کاغذى بیاورد؟] تا آن را بنویسم. حضرت(ص) دوات و کاغذ خواست و سپس فرمود: بنویس!
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. خدا خرم و شادان کند (بلندقدر و نیکومرتبه سازد) بنده‏ای را که سخنم بشنود، در گوش گیرد و به کسانى که نشنیده‏اند، برساند! اى مردم! حاضران به غایبان برسانند، زیرا بسا حاملِ علمى که دانشمند نباشد و بسا رسانندۀ علمى که به داناتر از خود رساند. سه چیز است که قلبِ هیچ فرد مسلمانى با آن خیانت نکند: خالص کردن عمل براى خدا، خیرخواهىِ پیشوایان مسلمین و همراه بودن با جماعت ایشان، زیرا دعوتِ مسلمین، افراد دنبال سرشان را فراگیرد. همۀ مؤمنان برادرند، خونشان برابر است، بر سر دیگران یک‌دستند و پست‏ترین آن‌ها به قرار‌دادشان می‌کوشد.

سفیان این حدیث را نوشت و بر امام(ع) عرضه کرد. سپس حضرت سوار شد و من و سفیان آمدیم. در بین راه، سفیان به من گفت: باش تا در این حدیث نظرى کنم! به او گفتم: به خدا قسم که امام صادق(ع) چیزى را به گردنت گذاشت که هرگز از عهدۀ آن برنیایی! گفت: آن چیست؟ گفتم: اینکه فرمود: «سه چیز است که دلِ هیچ مرد مسلمانى با آن خیانت نکند: خالص کردن عمل براى خدا.» این مطلب را مى‏دانیم (ولى سپس فرمود:) «خیرخواهى پیشوایان مسلمین.» این پیشوایان، که خیرخواهىِ آن‌ها بر ما واجب است، کیانند؟ آیا مقصود معاویة‌بن‌ابى‌سفیان، یزید‌بن‌معاویه، مروان‌بن‌حکم و کسانى که شهادتشان نزد ما پذیرفته نیست و نماز خواندن پشت سرشان جایز نیست، می‌باشند؟ سپس فرمود: «و همراه بودن با جماعت مسلمین.» کدام جماعت از مسلمین مراد است؟ آیا مقصود، «مرجئی» است که می‌گوید: کسى که نماز نخواند، روزه نگیرد، غسل جنابت نکند، کعبه را خراب کند و با مادرش نزدیکى کند، ایمان جبرئیل و میکائیل را دارد؟ یا «قَدَرى» است که عقیده دارد آنچه خداوند متعال خواهد، واقع نشود و آنچه شیطان بخواهد، واقع شود؟ یا «حرورى» است که از على‌بن‌ابى‌طالب(ع) بیزارى جوید و بر آن حضرت گواهى به کفر دهد؟! آیا «جهمى» است که عقیده دارد هر چه هست، همان شناختن خداوند یکتاست و ایمان، چیزى جز این نیست؟ سفیان گفت: واى بر تو! مگر شیعیان چه عقیده‌ای دارند؟ گفتم: آن‌ها می‌گویند: همانا به خدا قسم که على‌بن‌ابى‌طالب(ع)، امام و پیشوایی است که خیر‌خواهی‌اش بر ما لازم است و جماعتى که باید با آن‌ها همراه بود، خاندان او هستند. سفیان، نوشته را پاره کرد و گفت: این خبر را به کسى نگو![2]

 

3. مجلسِ مبارک

عباد‌بن‌کثیر گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: داستان‏سرایی را دیدم که داستان می‌سرود و مى‏گفت: این است آن مجلسى که هر که در آن نشیند، شقى نگردد. امام صادق(ع) فرمودند:
هیهات هیهات‏! به خطا رفتى.‏ استاههم الحفرة. همانا براى خدا جز «کرام کاتبین»‏، فرشتگانى است سیاح‏ که چون به مردمى برخورند که از محمد و آل‌محمد یاد کنند، گویند: «بایستید که به حاجت خود رسیدید!» سپس مى‏نشینند و با آن‌ها دانش آموزند، و چون برخیزند، از بیمارانشان عبادت کنند، بر سرِ مرده‏هایشان حاضر شوند و از غایبشان خبرگیرى کنند. این است مجلسى که هر که در آن نشیند، شقى نگردد.[3]

 

بیشتر بخوانید: آداب معاشرت در قرآن


4. تر و خشک با هم سوخت!

جعفرى گوید: روزی امام رضا(ع) به من فرمود: «چرا تو را نزد عبد‌الرحمن‌بن‌یعقوب می‌بینم؟» عرض کردم: او داییِ من است؟ حضرت فرمود: «او دربارۀ خدا سخنِ ناهموارى گوید و خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن) وصف کند. پس یا با ما باش یا با او!» عرض کردم: او هر چه می‌خواهد بگوید؛ چه زیانی به من دارد، وقتی من به گفته‌های او عقیده ندارم؟ ابوالحسن فرمود:
آیا نمى‌ترسى از اینکه بر او عذابى نازل گردد و هر دوى شما را فراگیرد؟! آیا نمی‌دانى داستانِ آن کس را که خود از یاران موسى(ع) بود و پدرش از یاران فرعون؛ پس هنگامى که لشکر فرعون در کنار دریا به موسى و یارانش رسید، آن پسر از موسى جدا شد که پدرش را پند دهد و به موسى و یارانش ملحق سازد. پدرش به راه خود در لشکر فرعون می‌رفت و این جوان با او دربارۀ مذهبش بحث می‌کرد، تا اینکه هر دو به کنارى از دریا رسیدند و همین که لشکر فرعون غرق شدند، آن دو نیز با هم غرق شدند. خبر به موسى(ع) رسید. فرمود: «او در رحمتِ خداست، ولى چون عذاب نازل گردد، از آن‌که نزدیک گنهکار است، دفاعى نشود.»[4]

 

5. با پنج گروه، نشست‌و‌برخاست نکن!

امام باقر(ع) فرمود: پدرم على‌بن‌الحسین(ع) به من فرمود: «پنج کس را در نظر داشته باش و با آن‌ها همراه، هم‌صحبت و رفیقِ راه نشو!» من گفتم: پدرجان!‏ آن‌ها چه کسانی هستند؟ فرمود:
1. بپرهیز از همراهى و رفاقت با دروغ‌گو، زیرا او به منزلۀ سرابى است که دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور سازد؛
2. بپرهیز از رفاقت با فاسق، زیرا او تو را بفروشد به لقمه‏اى یا کمتر از آن؛
3. بپرهیز از رفاقت با بخیل، زیرا او دست از کمک به تو به وسیلۀ مالش بردارد، آن‌گاه که تو بی‌نهایت بدان نیازمندى؛
4. بپرهیز از رفاقت با احمق، زیرا او می‌خواهد به تو سود رساند (و به واسطۀ حماقتش) به تو زیان می‌رساند؛
5. بپرهیز از رفاقت با قاطع رحم، زیرا من یافتم او را که در سه جاى قرآن به او لعن شده است؛ خداوند متعال فرموده است: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُواْ أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ الله فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَرَهُم»[5]؛ پس آیا امید دارید که هر گاه به سرپرستى گمارده شدید، در زمین تبهکارى کنید و قطع رحم کنید؟! آنانند که خداوند لعنتشان کرده است. پس کَرشان ساخت و چشم‏هاى آن‌ها را کور کرد. و نیز فرموده است: «وَ الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ الله مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ الله بِهِ أَن یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ أُوْلَئکَ لهَُمُ اللَّعْنَةُ وَ لهَُمْ سُوءُ الدَّار»[6] ؛ آنان که مى‏شکنند پیمان خدا را پس از بستنش و می‌برند آنچه خداوند دستور داده که پیوند باشد، و تبهکارى کنند در زمین، آنان را است لعنت و براى ایشان است بدى آن سراى. و در سورۀ بقره (آیۀ 27) فرموده است: «الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ الله مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ الله بِهِ أَن یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ أُوْلَئکَ هُمُ الْخَاسِرُون»؛ آنان که پیمان خدا را پس از بستنش بشکنند و ببرند آنچه را خداوند دستور پیوندش داده و فساد کنند در زمین، همانا آنانند زیان‏کاران.[7]


6. زندان مؤمن

محمد‌بن‌عجلان گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم که مردى از نیازمندى، به ایشان شکایت کرد. حضرت به او فرمود: «صبر کن که خدا به زودى برایت گشایشى دهد!» آن‌گاه ساعتى سکوت نمود، سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: «به من بگو، زندانِ کوفه چگونه است!» عرض‌ کرد: تنگ و متعفن است و زندانیان در بدترین حالند. حضرت فرمود: «تو هم در زندانى و باز می‌خواهى گشایش داشته باشى؟! مگر نمی‌دانى که دنیا، زندان مؤمن است؟!»[8]
 

7. زکات بدن

رسول خدا(ص) روزى به اصحابش فرمود: «ملعون است هر مالى که زکاتش داده نشود؛ ملعون است هر بدنى که زکاتش داده نشود، اگرچه چهل روز یک بار باشد.» اصحاب عرض‌ کردند: یا رسول‌الله!‏ زکات مال را می‌دانیم، زکاتِ بدن چیست؟ فرمود: «این است که آفت و آسیبى ببیند.» در این‌جا رنگ رخسارِ شنوندگان دگرگون شد. چون پیامبر اکرم(ص) رنگ آن‌ها را دگرگون دید، فرمود: «دانستید مقصودم چه بود؟» گفتند: نه یا رسول‌الله! فرمود: «گاهى ممکن است به تنِ انسان، خراشى برسد و پایش به سنگى بخورد، بلغزد، سُر بخورد، بیمار شود، خارى به تنش بخلد و مانند این‌ها»، تا آن‌جا که پیامبر(ص) در حدیث خویش، پریدنِ چشم را هم یادآور شد.[9]
 

8. هر بلایی، جز خودکشی!

ناجیه گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: مغیره می‌گوید: مؤمن به مرض جذام، پیسى و امثال آن مبتلا نمی‌شود. فرمود: «او از صاحب یاسین (حبیب نجار که داستانش در سورۀ «یس» آمده) غافل است که دستش چلاق بود.» سپس امام(ع) انگشتان خود را برگردانید (به شکل انگشتان چلاق)؛ آن‌گاه فرمود: «گویا اکنون او را مى‏بینم که با دست چلاقش نزد آن‌ها آمده و‌ اندرزشان می‌دهد، سپس فردا نزد آن‌ها آمد و ایشان، او را کشتند!» آن‌گاه فرمود: «مؤمن به هر بلایی مبتلا مى‏شود و به هر مرگى می‌میرد، ولى خودکشى نمی‌کند.»[10]
 

9. مؤمنی که بلا نبیند...

امام صادق(ع) فرمود:
پیامبر اکرم(ص) را براى طعام دعوت کردند. چون به منزل مرد میزبان آمد، مرغى را دید که روى دیوار تخم می‌گذاشت. سپس تخم‌مرغ افتاد و روى میخى قرار گرفت؛ نه به زمین افتاد و نه شکست. پیامبر اکرم(ص) از آن منظره در شگفت شد. مرد عرض‌ کرد: از این تخم‌مرغ تعجب می‌کنید؟ سوگند به آن‌که تو را به حق مبعوث کرده که من هرگز بلایی ندیده‏ام. رسول خدا(ص) برخاست، غذاى او را نخورد و فرمود: «کسى که بلایی نبیند، خدا به او نیازى ندارد (لطف و توجهى ندارد).»[11]

 

10. نهی از نام‌گذاری بد

یعقوب سراج گوید: خدمت امام صادق(ع) رسیدم. آن حضرت بالاى سرِ فرزندشان امام کاظم(ع) که در گهواره بود، ایستاده و مدتى با او راز گفتند. من نشستم تا فارغ شد. نزدیکش رفتم. به من فرمود: «نزد مولایت برو و سلام کن!» نزدیک رفتم و سلام کردم. او با زبانى شیوا، به سلامم پاسخ گفت. سپس به من فرمود: «برو و نام دخترت را که دیروز گذاشتى، تغییر ده، زیرا خدا آن اسم را مبغوض دارد!» یعقوب گوید: براى من دخترى متولد شده بود که نامش را «حمیرا» گذاشته بودم. امام صادق(ع) فرمود: «به دستور او رفتار کن تا هدایت شوى!» پس اسمش را تغییر دادم.[12]
 

11. تحصیل ادب

ابوهاشم گوید: خدمت امام رضا(ع) بودم و از عقل و ادب گفت‌وگو می‌کردیم. حضرت فرمود:
اى ابو‌هاشم! عقل، موهبتِ خداست و ادب با رنج و سختى به دست می‌آید؛ پس کسى که در کسب ادب زحمت کشد، آن را به دست آورد و کسى که در کسب عقل رنج برد، بر نادانىِ خویش بیفزاید.[13]
مولوی گوید:
پیش ارباب خرد، مایۀ ایمان ادب است‏                              لاجرم پیشۀ مردان سخندان، ادب است‏
بی‌ادب را به سماوات بقا منزل نیست‏                               در سماوات بقا، منزلِ مردان ادب است‏
کردم از عقل سؤال که بگو از ایمان                               عقل در گوش دلم گفت که ایمان، ادب است‏
چشم بگشا ببین جمله کلا‌م‌الله را                                    آیه آیه همگی معنیِ قرآن، ادب است‏

 

برگرفته از: حکایت‌های اخلاقی در اصول کافی
نویسنده: روح‌الله بخشی

[1]. اصول کافی، ج‏2، ص‌274، ح‌4.
[2]. همان، ص‌258، ح‌2.
[3]. اصول کافی، ج‏3، ص‌268، ح‌3.
[4]. همان، ج‏4، ص‌82، ح‌2.
[5]. محمد، آیات 23و24.
[6]. رعد، آیۀ 25.
[7]. همان، ص‌85، ح‌7.
[8]. همان، ج‏3، ص‌349، ح‌6.
[9]. همان، ص‌356، ح‌26.
[10]. همان، ص‌353، ح‌12.
[11]. همان، ص‌355، ح‌20.
[12]. همان، ج‏2، ص‌85، ح‌11.
[13]. اصول کافی، ج‏1، ص‌27، ح‌18.