نگاهی به انواع تناسخ باوران
چکیده
نظریه تناسخ، بسته به پاسخی که به پرسشهای مطرح در این باره میدهند، به فرضها با اقسامی تقسیم میپذیرد. البته همه این فرضها با گونهها را نمیتوان به طور مشخص به کسی، مکتبی و یا دیانتی نسبت داد. اما برخی از آنها صاحبان مشخصی دارد و میتوان آنها را نام برد.
الف) اقسام تناسخ[1] به لحاظ صور زندگانی پس از مرگ
بهتر است اولین تقسیم در خصوص انواع تناسخباوری را از زبان ابنسینا بیان کنیم. وی در رساله اضحویه میگوید: «و اما اهل تناسخ، چند گروهاند: گروهی روا میدارند باز آمدن نفس را به هر جسمی که باشد، اگر حیوان باشد، و اگر نبات. و گروهی میگویند که: هر آینه باید که حیوان باشد. و گروهی میگویند که: روا [نباشد] که نفس مردم جز با کالبد مردم آید.» (ابنسینا، ۱۳۶۴، ۳۷) اینکه آیا از تناسخیون هستند کسانی که بگویند روح پس از مرگ فقط میتواند به بدن حیوانی و یا انسانی در آید؟ ابنسینا در این باره ساکت است، و گویا نتوان برای این فرض مصداق بارزی در میان تناسخباوران پیدا کرد.
به این ترتیب، میتوان این دستهبندی را در نموداری مانند زیر نمایش داد:
اما، اگر پاسخ نظریه تناسخ به این پرسش که آیا ممکن است روح انسانی پس از مرگ به جسمی غیر انسانی در آید، مثبت باشد، در این فرض چهار یا پنج صورت مختلف دیگر قابل تصور است. این صورتهای مختلف را در کلام و فلسفه اسلامی با عناوین مشخصی نامگذاری کردهاند:
1. نسخ. معنای لغوی این اصطلاح «زایل شدن» یا برطرف گشتن است، و در بسیاری از ترکیبهای عربی، همین مفهوم را از آن مراد میکنند؛ مثلاً در هنگامی که به کتاب اضافه میشود (سخ الکتاب) برای حکایت از «تجدید نسخه» به کار میرود؛ یا وقتی در مباحث تفسیری سخن از نسخ آیهای از قرآن میگویند، از آن برداشته شدن حکم را در نظر میدارند؛ با اگر در قرآن از نسخ برخی آیات الاهی سخن رفته است،[2] مراد همین زایل شدن و کنار رفتن است. (بقال، ۱۳۷۶، ۷، ۲۷۷) همین واژه، در حالت اضافه به روح، مفهوم بازگشت روح به بدن جدید انسانی را میرساند. این دقیقاً همان چیزی است که دروزیهای لبنان از «تقص» مراد میکنند، و نیز همان معنایی است که وقتی در زبان عربی به باب مفاعله (تناسخ) در میآید، از آن مراد میکنند. (همان) اگر تناسخ را فقط شامل این حالات بدانیم، در این صورت مفهوم خاص تناسخ را مراد کردهایم، و ناچار سه یا چهار قسم بعدی را باید چیزی غیر از تناسخ قلمداد کنیم. اما چنانکه باد شد، تناسخ در اصطلاح رایج اعم از بازگشت به بدن انسانی و غیر انسانی است.
٢. مسخ. به معنای تحول یافتن به صورتی پایینتر از صورت پیشین است. و در اصطلاح به تناسخی اطلاق میکنند که روح به بدنی حیوانی بازگشت کند. البته به یاد داریم که مسخ در اصطلاح دینی با این کاربرد فلسفی متفاوت است؛ در آنجا مسخ عبارت از تغییر صورت بدن از انسان به حیوانی متناسب با ملکات اوست که بیآنکه مرگی رخ دهد به اعجاز الهی رخ میدهد.
3. رسخ. در لغت به معنای کثافت و چرک است، و در اصطلاح به بازگشت به صورت گیاه، یا در برخی مکتبها، بازگشت به صورت موجودات پست، مانند کرم (باشا، ۱۹۹۵)، اطلاق میشود.
4. فسخ. به معنای تجزیه و تفکیک است، و در اصطلاح آن را برای بازگشت به صورت جماد به کار میبرند. فلاسفه احیاناً صورت دیگری را نیز اضافه کردهاند، که عبارت است از بازگشت روح پس از مرگ به جسم افلاک. (مکی، ۱۴۱۱: ۹۸؛ و نیز شهرزوری، الشجرهالالاهیه، ۵۵۷) این تقسیم بر پایه هیئت و فلسفه قدیم است که زمین را پیچیده در افلاک تودرتو میانگاشت و برای هر فلکی جسم و روحی قائل بود. اما این قسم را معمولاً در این تقسیمبندی لحاظ نمیکنند.[3] این را هم باید افزود که گاهی نیز این اصطلاحات را جابهجا نیز به کار میبرند، (مکی، ۱۴۱۱: ۴۷)
ب) اقسام تناسخ به لحاظ تناهی یا عدم تناهی فراگرد زادومرگ
بسته به پاسخ به این دو پرسش که آیا فراگرد تناسخ ابدی و نامتناهی است، یا در زمان یا مرحلهای به پایان میرسد؟ و اگر چنین است، پایان آن به چه و کجا میانجامد، آخرت، فنا در امر مطلق، یا نابودی؟ (پرسشهای ۶ و ۷) نظریه تناسخ به دو قسم اصلی منقسم میشود: نظریهای که میگوید تناسخ تا بینهایت ادامه دارد، و نظریهای که معتقد است تناسخ در مرحلهای به پایان میرسد. علاوه بر این، در مورد وضعیتی که در پایان فراگرد تناسخ رخ میدهد ممکن است دیدگاهها و اعتقادات مختلفی وجود داشته باشد، از جمله اینکه بگویند در مرحلهای روح انسان از چرخه باز پیدایی نجات یافته و به سرای دیگری عزیمت میکند، یا که در امر مطق (خدا، نیروانه با مانند آن) فانی میشود، یا که اصولاً نابود میشود و به عدم میپیوندد. (که گویا مورد اخیر، به این صرافت در عالم ادیان تاریخی نمونهای نداشته باشد.) به این ترتیب، تنوع نظریه تناسخ را بسته با این دیدگاه در نمودار زیر میتوان نمایش داد:
اما تناسخ بینهایت را اگر چه به برخی نسبت دادهاند، اما به گفته شهرزوری نام و نشانی از این کسان سراغ نداریم، گویا اگر هم کسانی چنین دیدگاهی داشتهاند اکنون وجود ندارند. (شهرزوری، ۸-۵۵۶) وی علاوه بر این، این فرض از تناسخ را عقلا باطل دانسته آن را خلاف همه کتابهای منزل و اقوال انبیا و حکما میداند. (همو، ۵۵۷)
ج) اقسام تناسخ، به ملاحظه نسبت آن با آخرت (بهشت و دوزخ)
اگر نظریه تناسخ را از منظر دیگری (به ویژه از منظر کسانی که در فضای ادیان آخرت باور، یعنی ادیان ابراهیمی میاندیشند) بنگریم، بسته به پاسخی که به پرسشهای ۱، ۳، ۵، ۶ و ۷ میدهد، باز هم به دو قسم دیگر تقسیم میپذیرد:
۱) تناسخ قابل جمع با آخرت
اگر تناسخباوران معتقد باشند که فراگرد تناسخ، محدود و متناهی است و در نهایت چرخه زاد و میر درجایی یا زمانی باز میایستد و شخص، در گذشته دیگر بار به این عالم برنمیگردد، بلکه به بهشت یا دوزخ خواهد رفت، و البته، اگر در آخرتباوری صرفاً موضوع بهشت و دوزخ محوریت داشته باشد، در این صورت دو نظریه تناسخ و آخرت را به صورت طولی با هم جمع کرده است. این عقیده را میشود در میان حکیم -عارفان هندو به رامانوجه و مدهوه، دو نظریهپرداز مکتب و دانته نسبت داد. ایشان معتقدند روح سرانجام پس از زاد و مرگ مکرر و پالوده شدن از جهل و غفلت، و دریافتن اتحاد خویش با ویشنو (خدا)، سرانجام در سایه عنایت ویشنو به حیاتی سرشار از بهجت و سرور دست مییابد و در فضایی بهشت گون در جوار خدا به زندگی ادامه میدهد. (ویتمن، ۱۳۸۲، ۶۸)
همچنین، اگر در نظریه تناسخ گفته شود که روح در میان هر مرگ و تولد مجدد، در جهنم یا بهشتی به سر میبرد، در این صورت نیز عقیده به تناسخ با اعتقاد به آخرت جمع شده است. بنابر فقراتی از برخی اوپهنیشدها، از مهمترین متون مقدس هندویی، کسانی که در زندگی به حد کمال نکوشیدهاند تا با ریاضتهای سخت یا با تأملات کافی به چرخه جهل و تمنا پایان دهند و وحدت جوهری خویش با برهمن (امر مطلق) را دریابند، اگر انسانهای درستکاری باشند، روحشان در فاصله مرگ و تولد مجدد، در عالم خدایان در فضایی بهشت گون، تا زمانی که به طور کامل از ثورات اعمال خوب شان بهرهمند گردد، به سر خواهد برد. اما اگر درستکار نباشند، در لایههای زیرین زمین در تاریکی و عذاب سر خواهند کرد. (Shankara: Chan. Up. Bhasya, 2,10,5 به نقل از شایگان، 1375، 109، 111) در این فرض نیز تناسخ به گونهای با آخرت و بهشت و دوزخ جمع شده است. در برخی گزارشهای تناسخ پژوهان جدید نیز به چنین پنداشتی درباره تناسخ بر میخوریم. (باومن، ۱۳۸۳، ۱۸۳-۱۸۸)
بنابراین، میتوان تناسخ قابل جمع با آخرت را به دو نوع تقسیم کرد و در نمودار زیر نمایش داد:
اما همه اینها در فرضی درست است که مؤلفه جوهری آخرتباروری، صرفاً باور به بهشت و دوزخ باشد، اما اگر بگوییم جوهره آخرتباوری رستاخیز در قیامت پس از مرگ، یا سیر در دنیا با دنیاهای دیگر و حیات جاودانه و بی بازگشت در آن است، در این صورت، میان باور به تناسخ و باور به آخرت (یا به تعبیر اسلامی، معاد) تباین و تضاد برقرار خواهد بود؛ همچنین است اگر دینی مانند اسلام، در کنار موضوع حشر در قیامت و بهشت و دوزخ، بر جزئیاتی مانند پرسش در قبر، محاسبه اعمال، صراط، مرصاد، ... تأکید داشته باشد (که دارد).[4] در این صورت نمیتوان گفت باورهای دینی مانند اسلام در باب سرنوشت روح پس از مرگ، با باور به تناسخ (به عنوان یک قاعده یا قانون کلی و دائمی برای سیر روح پس از مرگ) سازگار است.
۲) تناسخ غیر قابل جمع با آخرت
اگر تناسخباوران معتقد باشند چرخه زاد و مرگ تا ابد ادامه دارد و زمانی نمیرسد که این چرخه باز ایستد یا وقفهای در آن ایجاد شود که روح در آن فاصله در فضایی مانند بهشت یا دوزخ زمانی را سر کند، این نوع تناسخ به هیچوجه با نظریه آخرت (بهشت و جهنم) قابل جمع نیست. همچنین است اگر حتى تناسخباوران قائل به تناهی چرخه زاد و مرگ باشند (نگویند که این چرخه همواره ادامه دارد) اما معتقد باشند که هیچچیزی در پایان این چرخه وجود ندارد که بتوان بر بهشت یا دوزخ منطبقاش کرد، بلکه چرخه تناسخ فقط زمانی به پایان میرسد که مثلاً روح در امر مطلق (برهمن، نیروانه، خدا و...) فانی و محو شود. در این صورت نیز تناسخباوری با آخرتباوری در تباین کامل خواهد بود. این باور را در نزد بوداییان، جَینهها، و سیکها میتوان سراغ گرفت. (در بخشهای بعد این باورها را بررسی خواهیم کرد.)
به این ترتیب، تناسخ غیر قابل جمع با آخرت نیز به دو قسم تقسیم میشود، و در نمودار زیر قابل نمایش خواهد بود:
د) اقسام تناسخ به لحاظ قدرت انتخاب روح
در نظریه تناسخ، بسته به پاسخی که به پرسشهای او ۲ میدهند، اقسامی پدید میآید. در پاسخ به این پرسش که آیا روح در بازگشت به این دنیا و تعلق به جسم دیگر مجبور است یا مختار، دست کم سه فرض حاصل میآید: یکی این که روح از خود اختیاری ندارد و باید برگردد، دوم این که روح مختار است که برگردد یا برنگردد، و سوم این که برخی ارواح در برگشت مجبور و برخی مختارند. این فرضها را میشود در نموداری به صورت زیر نمایش داد:
اما در پاسخ به این پرسش که آیا روح در انتخاب نوع زندگی و ویژگیهای آن مختار است یا مجبور، نیز فرضها و اقسامی پدید میآید: یکی اینکه روح در فرصت با امکانی برای انتخاب بدنی که باید به آن تعلق گیرد ندارد، بلکه شرایط خارج از اختیاری هست که ایجاب میکند او به کدام نوع از حیات، کدام بدن، و کدام شخصیت وارد گردد، دوم اینکه روح در انتخاب نوع و کیفیت زندگانی بعدی خویش مختار است، سوم اینکه برخی ارواح در این انتخاب آزاد و برخی مجبورند، یا در برخی از این گزینهها مختار و در برخی مجبورند. البته یک فرض دیگری نیز هست که بگویند اختیار روح در تعیین سرنوشت خود فقط در طول زندگی قبلی برجاست و با مرگ دیگر این اختیار وجود نخواهد داشت، اما این فرض را باید مسلم انگاشت، زیرا بجز جبرباوران افراطی کسی منکر این اختبار در زندگی انسان نیست، و این ربط خاصی هم با تناسخ ندارد.
به این ترتیب، اقسام تناسخ را به لحاظ اختیار روح در انتخاب نوع و کیفیت زندگی بعدی، در نموداری مانند این میتوان نمایش داد:
در عالم ادیان و مذاهب، و نیز در گزارشهای تناسخباوران جدید، به هر سه یا شش مورد بالا در موضوع جبر یا اختیار روح، چه در مورد بازگشت یا عدم بازگشت به این جهان، و چه در مورد نوع و کیفیت زندگی بعدی، برمیخوریم. عقیده به مقدر بودن بازگشت به زندگی و و محتوم بودن کیفیت آن را بیشتر در ادیان تناسخباور تاریخی، مانند آیینهای هندو، بودا، جینه، و سیک، میتوان شاهد بود. (هینلز، ۱۳۸۹) اما عقیده به وجود نوعی از انتخاب و اختیار در هردو مورد را بیشتر در آثار و اظهارات تناسخیون جدید میتون استنباط کرد. (باومن، بازگشت روح، فصل ششم)
ه) اقسام تناسخ به لحاظ جهت سیر روح
در خصوص این پرسش که آیا روح در زندگانیهای بعدی الزاماً در جهت خاصی (صعود یا تزول) سیر میکند، یا خیر؟ ممکن است پاسخ تناسخیان منفی یا مثبت باشد، البته گویا تناسخ نزولی غیر قابل بازگشت فرض صرف بوده و طرفداری نداشته باشد و یا هر دوگونه سیر را ممکن بشمارند. در این صورت سوم نیز امکان دارد سیر روح را تابع قاعدة واحدی بدانند، و مثلاً بگویند ابتدا سیر نزولی (از انسانیت به حیوانیت، و از آن به صورت نباتی، تا برسد به پایینترین صورت حیات) رخ میدهد و سپس از آنجا سیر صعودی آغاز میگردد، تا به این ترتیب شخص انسان با داشتن برخی ادراکات و روحیات انسانی تمام صور حیات را تجربه کند. این نظریه را از برخی حکما مانند قطب شیرازی (قطبالدین الشیرازی، ۱۳۸۳، ۴۶۱)، و در گزارشاتی که از حکیمی باستانی به نام بوذاسف (به احتمال، همان گوتمه بودای مشهور، بنیانگذار آیین بودا) و تابعان وی نقل میکنند شاهدیم (بنگرید به: غفاری، ۱۳۸۰، ۱۲۳)؛
یا برعکس، ممکن است بگویند تناسخ ابتدا سیر صعودی را طی میکند و سپس دوباره به حضیض باز میگردد؛[5] برای مثال، از رسایل اخوان الصفا نقل میکنند که این گروه معتقد بودهاند روح ابتدا به پایینترین مراتب موجودات، یعنی عنصر بسیط، یا همان اجزای لایتجزى (اتمها) تعلق میگیرد، و پس از طی سیر عرضی در هر نوع، و سیر طولی در مراتب انواع، به انسان میرسد، و سپس اگر در انسانیت کامل شد، یعنی هم به لحاظ عقلی و علمی، و هم به لحاظ عملی و اخلاقی کامل شد، به اجرام افلاک میپیوندد، و گرنه به جسم حیوانات متناسب با خودش منتقل میشود تا در آن وضعیت رذائل اخلاقیاش را واگذارد و به کمال برسد و دوباره صعود کند. (شهرزوری، ۱۳۸۳، ۵۵۹-۵۶۳) و با امکان دارد برخی تناسخیان بگویند این سیر تابع قاعده واحدی که سیر نزولی یا صعودی یکنواختی را ایجاب کند نیست، بلکه بسته به نحوه زندگانیهای قبلی یا قواعدی مانند آن تعین میپذیرد و تغییر میکند. این اعتقاد را در ادیان هند میتوان سراغ گرفت. (شایگان، ۱۳۷۵، ۱۳-۱۱۰)
به این ترتیب، در این جا نیز تناسخ به سه نوع انقسام میپذیرد، و هرکدام از آن اقسام نیز ممکن است به نوبه خود به اقسام فرعیتری منقسم گردد. این وضعیت را نیز میتوان به نمودار در آورد:
در اینجا حتی میتوان به اختلافات جزئیتری نیز میان تناسخباوران اشاره کرد، مانند اختلاف بر سر اینکه اولین مرتبه وجود که روح جدید به آن افاضه میشود کدام است؟ به عبارت دیگر، آغازگاه سیر تناسخی ارواح کجا و در کدام مرتبه از مراتب موجودات است که در پاسخ به این پرسش ممکن است برخی بگویند این آغاز گاه پایینترین مرتبه، یعنی عناصر بسیط باشد، یا بگویند آغاز این سیر از جسم نباتی (گیاهی) است، یا که آغاز آن از انسان است. (شهرزوری به وجود این ختلاف میان تناسخیان اشاره میکند. رک: الشجرهالالاهیه، ۷-۵۶۶)
و) اقسام تناسخ به لحاظ وحدت یا تنوع ماده
از دیرباز فلاسفه و متکلمان و حتی محدثان به نوعی دستهبندی در تناسخباوری اشاره کردهاند که درواقع حاصل چگونگی پاسخ به پرسش شماره ۱۴ از مجموعه پرسشهای بالاست. نظریه تناسخ بسته به آن که در باب مادهای که روح در آن سیر میکند، قائل به وحدت با کثرت باشند، متنوع میشود؛ اگر بگویند روح در همان مادهای که از ابتدای خلقتش (یا تعلقاش به عالم مادی) با آن همراه شده است سیر میکند، در این صورت همان مادهای که از اول با روح بوده، متحول شده است، و مثلاً اگر جماد بوده، به همراه روح به نبات مبدل شده، و سپس به حیوان و از آن به انسان صعود کرده است. و در جهت عکس، همان انسانی که در زندگی خطاکاری پیشه کرده با پذیرفتن فرایند مسخ یا رسخ یا فسخ، با روح وجسم نخستیناش به صورت حیوان، گیاه یا جماد در آمده است. فلاسفهای مانند ملاصدرا و سبزواری، و محدثینی مانند مجلسی در بحارالانوار، این را، به ویژه صورت صعودی آن را، اصطلاحة تناسخ اتصالی خواندهاند (به سبب متصل و یکپارچه بودن مادهای که روح در آن سیر میکند)، و البته این را از تناسخ اصطلاحی خارج دانسته و باطل هم ندانستهاند. (ملاصدرا، اسفار، ۱۹۸۱، ۹، ۸؛ سبزواری، ۱۳۸۴، ۳۷۷، مجلسی، ۱۴۰۴، ۱۴، ۲۲۱)[6] مولوی نیز فارغ از بحث تناسخ به این سیر تکاملی پرداخته است:
آمده اول به اقلیم جماد وز جمادی در نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد وز جمادی یاد ناورد از نبرد
وز نباتی چون به حیوانی فتاد نامدش حال نباتی هیچ یاد
باز از حیوان سوی انسانی اش می کشید آن خالقی که دانیاش
همچنین اقلیم تا اقلیم رفت تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت
عقلهای اولیناش یاد نیست هم از این عقلاش تحول کردنیست
تا رهد زین عقل پر حرص و طلب صد هزاران عقل بیند بوالعجب
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بخش ۱۳۵)
فرض دیگر آن است که بگویند روح در هر زندگانی جدید، با جسم یا مادهای دیگر همراه میشود. این درواقع همان تناسخ اصطلاحی است، که در حوزه فلسفه و کلام اسلامی آن را تناسخ انفصالی نامیدهاند تا به موضوع مناقشه در باب تناسخ، یعنی بازگشت روح به این جهان و سیر در مادهای متفاوت و جدا از مادهای که در زندگی قبلی با آن سیر میکرده است، اشاره کرده باشند. بنابر این، این تقسیم، به جای آنکه تقسیمبندی تناسخ باشد، بیشتر برای ایضاح مفهوم تناسخ و تبیین تمایز نظریههای قابل قبول آخرت باوران، مانند نظریه حرکت جوهری، از نظریه تناسخ است. به هر روی، تقسیم مذکور را میتوان در نموداری به صورت زیر نمایش داد:
ز) اقسام تناسخ به لحاظ فاصله بین دو زندگی
تناسخیان ممکن است در پاسخ به این پرسش که آیا روح بلافاصله پس از مرگ به بدن دیگری وارد میشود یا نه؟ پاسخی مثبت یا منفی بدهند. برای مثال در آیین هندو اعتقاد عمومی بر آن است که روح مدتی را در میان دو زندگی در جهان متفاوتی به سر میبرد. (شایگان، ۱۳۷۵، ۱۱۱) در آیین آیین بودای تبتی نیز مرحلهای میان زندگی قبلی با زندگی بعدی قابل استنباط است. در کتاب تبتی مردگان، که برای همین دوران فاصله میان مرگ تا زندگانی بعدی نگاشته شده است، این فاصله را ۴۹ روز اعلام کردهاند. (کندری، ۱۳۷۶، ۹۸) و حتی ممکن است برخی تناسخان معتقد باشند در فاصله میان دو زندگی روح میتواند بدون بدن معطل بماند، چنانکه این موضوع را از موارد اختلافی میان برخی فلاسفه قدیم شمردهاند. (شهرزوری، ۱۳۸۳، ۵۶۳) اما برخی تناسخباوران به وجود چنین مرحله گسستی اعتقاد ندارند، بلکه معتقدند روح بیدرنگ از یک زندگی به زندگی بعد منتقل میشود. سیکها از این جملهاند. (رک: بخش تناسخ در آیین سیک)
به اینگونه، نمودار زیر میتواند گویای این دو نوع نظریه تناسخ باشد:
ح) اقسام تناسخ به لحاظ قابلیت جمع با حلول
اگر نظریه تناسخ در پاسخ به پرسش چهارم از پرسشهای پیش گفته که از امکان ورود روح انسان مرده به بدن انسان زنده یا مرده دیگری میپرسید، پاسخ منفی بدهد نظریه تناسخ با نظریه حلول قابل جمع نخواهد بود. اما اگر آن پاسخ مثبت باشد، در این صورت جنبهای از نظریه تناسخ با جنبهای از نظریه حلول جمع شده است. (البته این مشروط است به آنکه در نظریه حلول هم امکان ورود روح موجود مرده به بدن مرده یا زنده دیگر پذیرفته شده باشد. اما اگر حلول را مختص به ارواح موجودات فوق مادی بدانند، با ورود روح شخص مرده را به بدن مرده یا زنده دیگری ناممکن بشمارند، در این صورت تناسخ با حلول نسبتی نخواهد داشت. به این ترتیب نظریه تناسخ را از این حیث نیز به دوگونه میتوان دستهبندی کرد و در نموداری مانند این نمایش داد
ط) اقسام تناسخ به ملاحظه حمل آثار زندگی گذشته
نظریه تناسخ در پاسخ به پرسشهای ۸ و ۹ نیز تنوع قابل توجهی مییابد. به ملاحظه پرسش ۸ (روح چگونه آثاری را از زندگانی قبلی با خود حمل میکند؟) تناسخباوران ممکن است به چند گروه شوند: کسانی که معتقدند روح میتواند همهگونه آثاری را از زندگی شخصیت قبلی خودش به زندگی فرد جدید منتقل کند. به این ترتیب، روح علاوه بر سجایا و خلقیات، عواطف و احساسات، معارف و آگاهیها، و حتی آثار و ویژگیهای فیزیکی فرد قبلی را منتقل میکند. البته کسانی را نمییابیم که معتقد باشند این خصایص به طور کلی منتقل میشوند، اما از برخی آثار تناسخیان بر میآید که به انتقال همه این انواع چهارگانه از آثار و ویژگیها، حتی برخی ویژگیهای عارضی فیزیک اشخاص قبلی، باور دارند. برای مثال کارول باومن در گزارشهای خود موارد متعددی را از برجای ماندن آثار زخم ناشی از گلوله یا کارد بر بدن فرد تناسخ یافته مدعی میشود. (باومن، ۱۳۸۳، ۶۴-۶۵) در مقابل، ممکن است برخی تناسخیان فقط به انتقال برخی از آثار باور داشته باشند، مثلاً تنها آثار و ویژگیهای خلقی را مشمول تناسخ بدانند.
همچنین، در پاسخ به پرسش ۹ (ارتباط فرد تناسخ یافته با خاطرات زندگی قبلیاش چگونه است؟) نیز ممکن است طیفی از نظریات تناسخ رسم گردد؛ برای مثال ممکن است بگویند فقط برخی افراد برخی خاطرات را به یاد میآورند، یا معتقد باشند برخی افراد همه خاطرات را به یاد میآورند (که البته این فرض با فرض اول نیز قابل جمع است) یا بگویند همه افراد برخی خاطرات را (یا در شرایط خاصی برخی خاطرات را) به یاد میآورند، یا بگویند همه افراد همه خاطرات را به یاد میآورند که البته گویا این فرض طرفداری نداشته باشد. این نیز ممکن است که خاطرات را به انواعی دستهبندی کنند و مثلاً بگویند، همه افراد خاطرات بخصوصی را به یاد میآورند، اما برخی افراد، علاوه بر آن خاطرات، خاطرات دیگری را نیز به یاد میآورند. البته اینها صرف فرض است و تحقق آن را در عالم بیرون در بخشهای بعدی باید بررسی کرد، اما به هر روی، همین احتمالات منطقی، در کنار آگاهیهایی که از ماهیت متنوع ادیان و اندیشههای دینی داریم، این هشدار را به ما میدهد که با موضوعاتی مانند تناسخ نمیتوان به سادگی برخورد کرد، و بیرویه از آن طرفداری یا سادهانگارانه آن را نقد کرد.
ی) اقسام تناسخ به لحاظ امکان اجتماع چند روح در یک بدن
تناسخیان ممکن است در پاسخ به پرسش یازدهم بگویند که دو یا چندین روح میتواند در یک بدن اجتماع کنند تا هرکدام خاصیت خود را اعمال کند، چنانکه شهر زوری این قول را به برخی نسبت داده و برخی دلایل آنها را نیز یاد کرده است، (الشجرهالالاهیه، ۵۶۳) و یا این که امکان تعدد روح در بدن واحد را منتفی بدانند.
منبع: کتاب تناسخ؛ گذشته و امروز، علی موحدیان عطار
[1] . لازم به توجه است که در همه تقسیمات زیر آنچه درواقع تقسیم میشود، نه پدیده تناسخ، بلکه آموزه تناسخ یا همان تناسخباوری است. اما در اینجا برای رعایت اختصار در کلام، تقسیمها را مجاز به تناسخ منسوب داشتهایم. علاوه بر این، شاید اطلاق تقسیم و اقسام بر برخی از این دستهبندیها با اندکی تسامح صورت گیرد، زیرا بیشتر این دستهبندیها صرفاً تصوراتی است که در عالم بحث و نظر صورت میگیرد و الزاماً مصداق بیرونی ندارد.
[2] . «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(بقره، ۱۰۶)
[3] . سجادی در فرهنگ معارف اسلامی، این قسم را نیز ذکر کرده است. وی میگوید: «...مسأله تناسخ در طول تاریخ صور مختلف به خود گرفته است و عقاید و نظریاتی ابراز شده از این قرار: ۱- انتقال نفوس انسانی باجساد و حیواناتی که از لحاظ اخلاقی و صفات دیگر مناسب با آن باشد. ۲- انتقال نفوس ناطقه انسانی به ابدان انسانهای دیگر. ۳- انتقال باجسام نباتی. ۴- انتقال به جمادات. ۵- انتقال به طریق صعودی از نبات به حیوان و به انسان. ۶- انتقال به طریق نزول از عقول و مفارقات به انسان و از انسان به حیوان و از حیوان به نبات. ۷- انتقال به ابدان برزخی، و آن برزخ غیر از برزخی است که واسطه میان مفارقات و اجسام است. ۸- انتقال به اجرام فلکی. ۹- انتقال نفوس اشقیا به اجساد حیوانات و سعدا به انسانها. ۱۰- انتقال نفوس کاملا به مفارقات و عقول، و دیگران به ابدان انسانها...... (سجادی، ۱۳۷۳، ۱، ۵۹۱)
[4] . فراوانی آیات قرآن در این باره، و نیز، روایت اسلامی گواه آشکاری بر این حقیقت است. اما یکی از رساترین شواهد بر این اداعا، شهادتنامهای است که در بخشی از زیارت معروف به زیارت آلیاسین از امام عصر(ع) نقل شده است. در این فقره، اساسیترین باورهای اسلامی را، که هر مسلمانی باید برای رستگاری بدان ایمان داشته باشد، ذکر میکنند و از جمله میگویند: «... و [اشهد] أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ أَنَّ نَاکِرا وَ نَکِیرا حَقٌّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ أَنَّ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِرْصَادَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ الْحَشْرَ حَقٌّ وَ الْحِسَابَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الْوَعْدَ وَ الْوَعِیدَ بِهِمَا حَقٌّ...» یعنی «و گواهی میدهم که مرگ حق است، و ناکر و نکیر حقند، و رستاخیز و برانگیخته شدن حق است، و صراط و مرصاد و میزان و حساب حق است، و بهشت و دوزخ و وعده و وعید به آنها حق است...»
[5] . در ادبیات فارسی به مواردی بر میخوریم که هرکدام با گونهای از انواع تناسخباوری تناسب بیشتری دارد. رباعی زیر نیز گویا با این دو تصور اخیر از تناسخ سروده شده است:
ای رفته و باز آمده «بل هُم» گشته نامت ز میان مردمان گُم گشته
ناخن همه جمع آمده سُم گشته ریشت ز عقب در آمده دم گشته (توفیقی، ۱۳۸۴) البته ممکن است گفته شود اینگونه موارد را ممکن است بر تناسخ ملکوتی یا همان سیر شخصیتی و روحی انسان، که عرفا از آن دم میزنند، حمل کنیم. اما، این برداشت، اگر هم در برخی موارد روا باشد، در مواردی مانند این آیات، بسیار متکلفانه و نامناسب مینماید.
[6] . تأکید این نکته را لازم میدانم که این را نمیتوان و نباید به معنای قول به تناسخ از سوی این کسان دانست.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}