تشیّع عبدالله بن مسعود پس از رحلت پیامبر(ص)
زمین به خاطر وجود هفت نفر آفریده شده و به خاطر آنها روزی به مردم میرسد، باران بر آنها باریده میشود و آنها یاری میگردند؛ یکی از آن هفت نفر، عبداللهبنمسعود است.
«عبداللهبنمسعود» اهل قرآن بود و روح قرآن در زندگیاش میدرخشید؛ آنکه در ظاهر، فردی ساده به نظر میرسید، ولی در باطن، جهانی از معرفت، کیاست و مبارزه بود، و در روش و منش در کنار افرادی چون «عمار یاسر» دیده میشد. او با مخالفتهای صریح خود با خلفا، بهخصوص عثمان، به راه علی(ع) رفت و در این راه، چندین بار کتک خورد، تبعید شد و زندانی گردید، ولی افشاگریها و صراحت لهجة او، در اوراق زرّین تاریخ اسلام، همواره قلبها را استوار، ارادهها را نیرومند و فکرها را متجلّی میکند.
گردآورنده: رامین بابازاده
پس از رحلت پیامبر(ص)، ورقِ دیگر و مرحلة جدیدی برای اسلام و مسلمین پدیدار شد. در این وقت، مهمترین مسئلهای که محور بحثها و اختلافات گردید، مسئله رهبری بود. بیشتر مسلمانان، مرعوب جوّ و اوضاع نامساعد شدند و به جای اعتقاد به خلافت و رهبری امیرمؤمنان(ع)، که جانشین بر حقّ پیامبر(ص) بود، به این سو و آن سو رفتند. ماجرای «سقیفه» و خلافت ابوبکر، محک امتحان بزرگی بود که سره را از ناسره نشان داد؛ البته این رشته سرِ دراز دارد و ما در اینجا بر آن نیستیم که این بحثها را دنبال کنیم.
عبداللهبنمسعود، مسلمان آگاه و متعهدی بود که مرعوب جوّسازان قرار نگرفت، راه تشیّع را برگزید و در صف پیروان حضرت امیر(ع) قرار گرفت.
سید مرتضی (م. 436ق) در کتاب تلخیص الشافی مینویسد:
در میان امت اسلامی، اختلافی در پاکی، ایمان و فضل عبداللهبنمسعود نیست. پیامبر(ص) او را ستود و او در آخر زندگی با حالت پسندیدهای از دنیا رفت.[1]
شیخ عباس قمی نقل میکند: «آنان که به قبولِ ولایت حضرت علی(ع) معروف بودند، عبارتند از: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، اُبّیبنکعب و ابنمسعود.»[2]
علامه سید شرفالدین در کتاب الفصول المهمّه، 213 نفر از اصحاب پیامبر(ص) را که شیعه بودند، به ترتیب حروف الفبا نام میبرد، و عبداللهبنمسعود را از جملۀ آنها ذکر میکند.[3]
در ادامه، به روایات و اموری که بیانگرِ تشیع ابنمسعود است، توجه کنید.
اعتراض به خلافت ابوبکر
1. پس از آنکه در ماجرای سقیفۀ بنیساعده، در غیاب حضرت علی(ع)، بنیهاشم و...، ابوبکر را به عنوان خلیفۀ رسول خدا(ص) نصب کردند، دوازده نفر از اصحاب نزد علی(ع) آمدند تا اجازة شورش بگیرند. امام علی(ع) به آنها فرمود: «شما اندک هستید و نتیجه نمیگیرید. فقط به مسجد بروید و با بیانات خود، حجت را بر آنها تمام کنید.» این دوازده نفر به مسجد آمده و هر کدام در انکار خلافت ابوبکر و اثبات خلافت حضرت علی(ع) سخنی گفتند. یکی از این دوازده نفر، عبداللهبنمسعود بود که در مسجد، پس از بریدۀ اسلمی برخاست و چنین گفت:
ای گروه قریش! شما و نیکانِ شما میدانند که اهلبیتِ پیامبر شما، از شما به پیامبر(ص) نزدیکترند، و اگر شما ادعای امر خلافت میکنید، بر این اساس که نزدیکتر به پیامبر(ص) میباشید و میگویید: سبقت با ماست، اهلبیتِ پیامبر شما نزدیکتر و باسابقهتر از شما به رسول خدا(ص) هستند. وَ عَلِیُّ بنِ اَبِیطالِبٍ صاحِبُ هذَا الاَمرِ بَعدَ نَبِیِّکُم، فَاَعطُوهُ ما جَعَلَ اللهُ لَهُ، لا تَرتَدُّوا عَلی اَعقَابِکُم فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِین؛ علی پسر ابوطالب(ع)، صاحب مقام خلافت و رهبری بعد از پیامبر شماست؛ بنابراین آن مقامی را که خداوند برای او قرار داده، در اختیار او بگذارید و به عقب برنگردید، که در نتیجه زیانکار میشوید.[4]
برکات زمین به خاطر هفت نفر
2. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
خُلِقَتِ الاَرضُ لِسَبعَۀٍ، بِهِم یُرزَقُونَ وَ بِهِم یُمطَرُونَ وَ بِهِم یُنصَرُونَ وَ هُم عبداللهبنمسعود وَ ابُوذَرٍ وَ عَمَّارٍ وَ سَلمانَ الفارسِیِّ وَ مِقدادٍ وَ حُذَیفَۀ وَ اَنَا اِمامُهُم السّابعُ، قالَ اللهُ تَعالی: «وَ اَمّا بِنِعمَۀِ رَبِّکَ فَحَدِّث»[5]، هؤُلاءِ الَّذِینَ صَلُّوا عَلی فاطِمَهَ الزَّهراءِ عَلَیهَا السَّلامُ؛ زمین به خاطر وجود هفت نفر آفریده شده و به خاطر آنها روزی به مردم میرسد، باران بر آنها باریده میشود و آنها یاری میگردند.[6] آن هفت نفر عبارتند از: عبداللهبنمسعود، ابوذر، عمار، سلمان، مقداد و حُذَیفه، و من هفتمین نفر، امامِ آنها هستم. آنها کسانی هستند که بر پیکر حضرت زهرا(س) نماز خواندند. خداوند میفرماید: «و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن.»[7]
این روایت با توجه به ماجرای شهادت حضرت زهرا(س) و وصیت او و... دلیلِ قاطعی بر تشیع نامبردگان است.
اطاعت از علی(ع)؛ رمزِ ورود به بهشت
3. شیخ مفید از عبداللهبنمسعود روایت میکند:
در شب تبلیغ جن، همراه پیامبر(ص) بودم. آن حضرت آهی کشید و فرمود: «ای پسر مسعود! خبر رحلت من به من داده شده.» عرض کردم: «جانشینت را تعیین کن.» فرمود: «چه کسی را؟» گفتم: «ابوبکر را.» آن حضرت سکوت کرد و ساعتی گذشت. باز آن حضرت آهی کشید و فرمود: «خبر رحلتم داده شده.» عرض کردم: «خلیفهات را تعیین کن.» فرمود: «چه کسی را؟» عرض کردم: «عمر را.» سکوت کرد و ساعتی گذشت. آهی کشید و فرمود: «خبر رحلتم داده شده.» عرض کردم: «خلیفهات را تعیین کن.» فرمود: «چه کسی را؟» عرض کردم: «عثمان را.» سکوت کرد و پس از ساعتی، باز همان سخن را تکرار کرد و عرض کردم: «خلیفهات را تعیین کن.» فرمود: «چه کسی را؟» عرض کردم: «علیبنابیطالب(ع) را.» آهی کشید و سپس فرمود: «وَالَّذِی نَفسِی بِیَدِهِ لَئِن اَطاعُوهُ لَیُدخِلَنَّ الجَنَّۀَ اَجمَعِینَ اَکتَعِینَ»؛ سوگند به خداوندی که جانم در اختیار اوست، اگر مسلمانان از علی(ع) پیروی کنند، همة آنها بدون استثنا وارد بهشت میشوند.[8]
توبة ابنمسعود
4. عبداللهبنمسعود میگوید:
هنگامی که آیه «وَاتَّقُوا فِتنَۀً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا خاصَۀً...»[9]؛ و از فتنهای بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمیرسد... نازل شد، پیامبر(ص) به من فرمود: «ای پسر مسعود! این آیه بر من نازل شده است. من تو را به این آیه میسپرم. آنچه میگویم فرا گیر و حقّ آن را ادا کن. مَن ظَلَمَ عَلِیّاً مَجلِسِی هذَا کَمَن جَحَدَ نُبُوَّتِی وَ نُبُوَّۀَ مَن کانَ قَبلِی؛ کسی که دربارۀ جانشینی علی(ع) در این جایگاه (رهبری)، به علی(ع) ستم کند، مانند آن است که پیامبری من و پیامبری پیامبران پیش از مرا انکار کرده است.
یکی از حاضران به عبداللهبنمسعود گفت: «آیا چنین سخنی را از پیامبر(ص) شنیدی؟» عبدالله گفت: «آری.» او گفت: «پس چرا ستمگران را حاکم کردی؟» (گویا ابنمسعود دربارۀ امامت علی(ع) کوتاهی کرده بود و به نفع دیگران قدم برداشته بود!) ابنمسعود در پاسخ گفت: «حتماً به مجازات اعمالم خواهم رسید؛ از این رو که از امام خودم (علی(ع)) مانند ابوذر، سلمان و عمار، اجازه نگرفتم. اکنون از درگاه پروردگارم استغفار و توبه میکنم.»[10]
نقل ماجرای غدیر
5. مهمترین دلیل بر خلافت و امامتِ حضرت علی(ع) بعد از رسول خدا(ص)، ماجرای غدیر و نزول آیة «تبلیغ» است.[11] این ماجرا و نزول آیه را، بسیاری از اصحاب و تابعین نقل کردهاند و به صدق آن گواهی دادهاند؛ از جملة آنها «عبداللهبنمسعود» است[12]؛ تا آنجا که ابنمسعود میگوید:
ما وقتی در عصر رسول خدا(ص) این آیه را میخواندیم، جملة «اِنَّ عَلِیّاً مَولَی المُؤمِنِینَ» (همانا علی(ع) رهبر مؤمنان است) را نیز در کنار آیه میخواندیم.[13]
معلم و رئیس بیتالمال
در عصر خلافت عمر، کوفه که مرکز حساسی بود، به حاکم، قاضی و معلم قرآن نیاز داشت. مدتی سعد وقّاص حاکم کوفه بود. عمر او را عزل کرد و عمار یاسر را به عنوان حاکم کوفه به سوی کوفه روانه نمود، و در کنار عمار، عبداللهبنمسعود را به عنوان وزیر عمار و معلم قرآن به کوفه فرستاد. او در نامهای به مردم کوفه چنین نوشت:
اِنِّی قَد بُعِثتُ عَمَّارِ بنِ یاسِرٍ اَمِیراً وَ عبداللهبنمسعود مُعَلِّماً وَ وَزِیراً وَ هُما مِنَ النُّجَباءِ مِن اَصحابِ رَسُولِ اللهِ، فَاقتَدُوا بِهِما وَ اَطِیعُوا وَ اسمَعُوا قَولَهُما وَ قَد آثَرتُکُم بِعَبدِ اللهِ عَلی نَفسِی اَثَرَۀً؛ من عمار یاسر را به عنوان امیر و حاکم به سوی شما فرستادم، و همراه او عبداللهبنمسعود را به عنوان معلم و معاون با او فرستادم. این دو، از برگزیدگان نیکسرشتِ اصحاب رسول خدا(ص) هستند. به آنها اقتدا کنید و از این دو نفر پیروی نمایید و گفتارشان را بشنوید. من با فرستادن عبدالله به سوی شما، شما را بر خودم ترجیح دادم.[14]
و نیز عمربنخطاب، عبداللهبنمسعود را سرپرست بیتالمال کوفه قرار داد.[15]
اعتراض به حاکمِ جدید کوفه
عبداللهبنمسعود همچنان در عصر خلافت عمر و سپس عثمان، بر این سِمت باقی بود تا اینکه عثمان، «ولیدبنعَقَبه»، برادرِ مادری خود را حاکم کوفه نمود. انحراف، فساد، حیف و میلِ بیتالمال و شرابخواری ولید باعث شد که مورد اعتراض شدید مردم کوفه قرار بگیرد.
عبداللهبنمسعود در رأس مردم، به شدت به او اعتراض کرد و کلیدهای بیتالمال را نزد ولید انداخت و به مردم کوفه گفت:
کسی که برنامة اسلام را تغییر دهد، خداوند او را واژگون سازد و کسی که دستورهای اسلام را جابهجا کند، خداوند بر او غضب خواهد کرد. اینک حاکم شما (ولید) برنامه و دستورهای اسلام را تغییر داده و دگرگون کرده است. آیا فردی مثل سعد وقّاص باید عزل شود و به جای او ولیدبنعقبه نصب شود؟! ای مردم! استوارترین سخن، سخن خداست؛ نیکوترین راه هدایت، همان راه هدایت محمد(ص) است؛ و بدترین امور، بدعتهایی است که بروز کرده. هر بدعتی، گمراهی است و هر گمراهی موجب ورود به دوزخ خواهد بود.[16]
به این ترتیب، ابنمسعود فریاد اعتراضش را به حکومت سراسر فساد عثمان، شروع کرد و ادامه داد.
روزی ولیدبنعقبه، نماز صبح را بر اثر مستی شراب، چهار رکعت خواند و بعد از نماز گفت: «آیا زیاد کنم؟» (اگر بخواهید، به رکعات نماز بیفزایم.)
عبداللهبنمسعود گفت: «ما زِلنا مَعَکَ فِی زِیادَۀٍ مُنذُ الیَومِ»[17]؛ ما همواره از ناحیۀ تو در زیادی هستیم. یعنی همواره بدعتهای تو در موارد گوناگون، اموری را بر دینِ ما میافزاید.
تبعید از کوفه به مدینه
روایت شده است:
در آن هنگام که ابنمسعود در کوفه بود، ریختنِ خون عثمان را حلال میدانست و در سخنرانیهای خود دربارۀ بدعتهای عثمان، به مردم هشدار میداد و فریاد میزد: «عاقبتِ بدعت، گمراهی است و سرانجامِ گمراهی، آتش دوزخ است.»[18] و با این سخن، مردم را علیه ولیدبنعقبه و عثمان میشورانید.
ابنأبیالحدید، دانشمند معروف اهلسنت میگوید: «بسیاری از اصحاب پیامبر(ص)، عثمان را لعن میکردند. یکی از آنها، عبداللهبنمسعود بود.»[19]
ولید، نامهای برای عثمان نوشت و در آن نامه تصریح کرد: «عبداللهبنمسعود در کوفه، از تو عیبجویی میکند و به کارهای تو به شدت اعتراض دارد.» عثمان در پاسخ نوشت: «ابنمسعود را از کوفه بیرون کن و به مدینه بفرست!»
ولید تصمیم گرفت طبق فرمان عثمان، عبداللهبنمسعود را از کوفه به مدینه تبعید کند. دژخیمانش را به نزد او فرستاد که: باید از کوفه بیرون بروی. او ناگزیر از کوفه بیرون آمد. مردم کوفه اطلاع یافتند، نزد او اجتماع کردند و به او گفتند: «در کوفه باش! ما از تو حمایت میکنیم و نمیگذاریم گزندی به تو برسد.» او در پاسخ گفت: «به زودی کارهای عثمان موجب فتنه خواهد شد، ولی من نمیخواهم آغازگرِ این فتنه باشم.»
مردم کوفه از زحمتها و آموزشهای او تشکر کردند و گفتند: «تو ناآگاهانمان را آگاه ساختی و علمای ما را استوار کردی. قرآن به ما آموختی. برنامههای دین را به ما فهماندی. تو برادرِ اسلامی و دوست ما بودی. خداوند جزای خیر به تو عنایت کند!» ابنمسعود، مردم کوفه را به تقوا و پیوستن به قرآن، سفارش نمود و با آنها خداحافظی کرد.[20]
کتک خوردن
هنگامی که عبداللهبنمسعود از کوفه رهسپار مدینه شد و به مدینه وارد گردید، به مسجد رفت. دید عثمان بر فراز منبر خطبه میخواند. همین که نگاه عثمان به عبداللهبنمسعود افتاد، از همان بالا گفت:
قَد قُدِّمَت عَلَیکُم دُوَیبظۀُ سُوءٍ، مَن یَمشِی عَلی طَعامِهِ یَقِیءُ وَ یَسلَحُ؛ اکنون جنبندة زشتی بر شما وارد شد که بر طعام خود قی مینماید و مدفوع میکند.
ابنمسعود گفت: «من چنین نیستم، بلکه آنم که همراه رسول خدا(ص) در جنگ بدر شرکت کردم و در بیعت رضوان[21] حاضر بودم.»
در این هنگام عایشه به حمایت از ابنمسعود، فریاد زد: «ای عثمان! آیا چنین سخنی به صحابی رسول خدا(ص) میگویی؟»
ولی عثمان به این مقدار، اکتفا نکرد. طبق دستور او، ابنمسعود را با زور از مسجد اخراج کردند. عبداللهبنزمعه (و به قولی یحموم، غلامِ عثمان) جلوی درِ مسجد آنچنان او را بر زمین کوفت و زیر لگد گرفت که یکی از دندههای پهلویش شکست![22]
حضرت علی(ع) به عثمان اعتراض کرد و فرمود: «آیا با یارِ پیامبر(ص) چنین میکنند؟!»
عثمان گفت: «زبیدبنصلت برای من خبر آورده که ابنمسعود گفته است: خون عثمان حلال است.»
حضرت علی(ع) فرمود: «گفتة زبید صحت ندارد.»
مطابق بعضی روایات، آنچنان عبداللهبنمسعود را کتک زدند که گفت: «این زمعۀ کافر، به دستور عثمان مرا کشت.»
حضرت علی(ع) ابنمسعود را به خانهاش برد، از او دلجویی کرد، به اصلاح کارش اقدام فرمود و از او پرستاری کرد.
از آن پس، ابنمسعود به دستور عثمان در مدینه سکونت نمود و حقّ بیرون رفتن از مدینه را نداشت. حتی وقتی خواست به جبهة جنگ ـ که در شام بود ـ برود، عثمان اجازه نداد، زیرا مروان به عثمان گفت: «ابنمسعود، مردمِ عراق را علیه تو شورانید؛ آیا میخواهی مردم شام را نیز علیه تو بشوراند؟!»[23]
ابنمسعود همچنان در مدینه ماند، تا اینکه دو سال پیش از کشته شدن عثمان (سال 32 یا 33ه.ق) از دنیا رفت، و مدت سکونتش در مدینه، سه سال طول کشید.[24] بنابراین در سال 30 هجری، از کوفه به مدینه تبعید شد.
***
ابنأبیالحدید نقل میکند: «عثمان چهل تازیانه به ابنمسعود زد، به جرم اینکه چرا او کنار جنازة ابوذر (در ربَذه) آمده و او را به خاک سپرده است.»[25] و نیز میگوید: «یکی از علل قیام مردم علیه عثمان و در نتیجه کشته شدن او به دست مردم، کتکهایی بود که بر عبداللهبنمسعود روا داشت.»[26]
گردن معاویه را بزنید!
ابنمسعود از رسول خدا(ص) روایت کرده است:
اِذَا رَأَیتُم مُعاوِیَۀَ بنِ اَبِیسُفیانٍ یَخطُبُ عَلی مِنبَرِی فَاضرِبُوا عُنُقَهُ[27]؛ هرگاه معاویه را بالای منبرم دیدید که خطبه میخواند، گردنش را بزنید!
عیادت عثمان
بعد از ماجرایی که بیان شد، عبداللهبنمسعود هرگز میانة خوبی با عثمان پیدا نکرد، بلکه در فرصتهای مناسب، علیه او سخن میگفت؛ از جمله وصیت کرد که پس از مرگ، او را شبانه دفن کنند، عمار یاسر (یا زبیر) بر او نماز خوانده و او را به خاک بسپارد و حادثة مرگ او را به عثمان اطلاع ندهند.
گفتنی است، عثمان به مدت دو یا پنج سالِ آخر عمر ابنمسعود، حقوقش را قطع کرد.[28] او با اینکه عیالوار بود و در تنگنای فقر قرار داشت، عزت نفس خود را حفظ کرد و در این باره نه تنها به عثمان التماس نکرد، بلکه التماس عثمان را دربارۀ پرداخت حقوقش، شدیداً رد کرد. اینک به ماجرای عیادت عثمان با او توجه کنید:
عثمان وقتی باخبر شد که ابنمسعود بستری است و روزهای آخر عمرش را میپیماید، به عیادتش رفت، به امید آنکه او را از خود خشنود کند. دید ناراحت است، پرسید: «چرا ناراحتی؟» عبدالله گفت: «از گناهانم.» عثمان گفت: «خواهان چه هستی؟» عبدالله گفت: «خواهان رحمت پروردگارم هستم.» عثمان گفت: «آیا میل داری طبیبی برای تو بیاورم؟» عبدالله گفت: «نه، طبیب مرا بیمار کرده است!» عثمان گفت: «میخواهی فرمان دهم تا حقوق عقبافتادهات را بپردازند؟» عبدالله گفت: «نه، نیازی به آن ندارم.» عثمان گفت: «آن را برای دخترانت نگه دار.» عبدالله گفت: «آیا دربارۀ دخترانم از فقر میترسی، با اینکه به آنها سفارش کردهام آخرِ هر شب، سورة واقعه را بخوانند، زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: "هر کس سورة واقعه را هر شب بخواند، هرگز فقیر نخواهد شد."»[29]
یعقوبی نیز نقل میکند:
عثمان هنگام عیادت، به ابنمسعود گفت: «این چه اخباری است که از ناحیۀ تو به من میرسد و به من انتقاد میکنی؟!» عبدالله گفت: «من همان کتکهایی را که به دستور تو خوردهام، بازگو میکنم. عُمّال تو آنقدر بر شکمم لگد زدهاند و مرا کوبیدهاند که وقت (یا محتوای) نماز ظهر و عصر را تشخیص نمیدهم![30] و از پرداخت حقوق من جلوگیری کردهای.» عثمان گفت: «من در اختیار تو هستم. مرا قصاص کن!» عبدالله گفت: «چنین کاری نمیکنم.» عثمان گفت: «این (کیسههای پول) حقوق توست؛ بردار!» عبدالله گفت: «آن وقت که به آن نیاز داشتم، از من بریدی، اینک که نیاز به آن ندارم، اینها را برای چه میخواهم؟!» عثمان در حالی که واسوخته شده بود، از خانة ابنمسعود بیرون آمد.[31]
بلاذری، محدث معروف نقل میکند:
پس از بیرون رفتن عثمان از خانة ابنمسعود، یکی از حاضران گفت: «خون عثمان حلال است.» ابنمسعود گفت: «دوست ندارم تیری به سوی عثمان رها کنم، ولی آن تیر به هدف نخورد و در عوض، به اندازۀ کوه احد طلا داشته باشم!»[32]
انتقاد امام حسین(ع) از عثمان
در ماجرای دفن امام حسن مجتبی(ع)، هنگامی که امام حسین(ع) خواست جنازة مطهر آن حضرت را در کنار قبر رسول خدا(ص) دفن کند، مروان و آل ابوسفیان اجتماع کردند و نگذاشتند و گفتند: «آیا عثمان، امیر مؤمنان، که از روی ظلم کشته و شهید شده است، در پستترین جای بقیع دفن شود، ولی حسن(ع) در کنار قبر پیامبر؟! ما نمیگذاریم.»
امام حسین(ع) فرمود: «سوگند به خداوندی که مکه را محترم شمرد، حسنبنعلی(ع)، فرزند فاطمه(س)، سزاوارتر است به رسول خدا(ص) و به خانة رسول خدا(ص)، از آنان که بدون اذنِ او در خانة او دفن شدهاند.» آنگاه به کنایه دربارۀ عثمان فرمود:
وَ هُوَ وَاللهِ اَحَقُّ مِن حَمّالِ الخَطایا، مُسَیِّرُ اَبِی ذَرٍ رَحِمَهُ اللهُ، اَلفاعِلُ بِعَمَّارٍ ما فَعَلَ، وَ بِعَبدِاللهِ ما صَنَعَ...؛ به خدا سوگند، امام حسن(ع) سزاوارتر به رسول خداست، از حامل گناهان بسیار (عثمان) که ابوذر را تبعید کرد و با عمار یاسر و عبداللهبنمسعود، آن همه ستیزها و ستمها نمود![33]
آری؛ در حالی که امام حسین(ع) هفده سال پس از وفات ابنمسعود، از مظلومیتش یاد میکند و از ظلمکنندة به او انتقاد مینماید، حجّاجبنیوسف، استاندار ناپاک و ستمگر عبدالملک، دشمنی خود را به عبداللهبنمسعود آشکار کرده و میگوید: «او همچون رَجَزخوانی اعراب، قرآن میخواند. به خدا سوگند، اگر من در آن عصر بودم و او را مییافتم، گردنش را میزدم!»[34]
این مقایسه بر اساس مثال معروف «هر کسی بر طینت خود میتند»، تابلوی دیگری برای نشان دادن چهرة زیبای عبداللهبنمسعود است که امام حسین(ع) از او به نیکی یاد میکند و حجاج خود را تا زدن گردن او آماده کرده است. این خصلت مردان خدا و فرزانگان حاضر در صحنه است که دوست و دشمن پیدا میکنند؛ اگر بیتفاوت بودند، دوست و دشمن پیدا نمیکردند. دوستی حسین(ع) و دشمنی حَجاج، دلیل روشنی بر امتیاز ابنمسعود است.
اجرای وصیتِ ابنمسعود
هنگامی که عبداللهبنمسعود در بستر مرگ قرار گرفت، میخواست مرگش نیز برخلاف خواستة عثمان باشد و به صورت اعتراض جلوه کند؛ بر همین اساس، به عیادتکنندگانی که در کنار بسترش بودند و عمار نیز حضور داشت، گفت: «چه کسی حاضر میشود به وصیتم عمل کند؟» حاضران فهمیدند که او در وصیتش چه میخواهد بگوید. همه سکوت کردند. بار دیگر سخنش را تکرار کرد. در این هنگام، عمار گفت: «من قبول میکنم.» ابنمسعود گفت: «وصیت نخست من این است که عثمان بر جنازة من نماز نخواند.» عمار گفت: «پذیرفتم.»
وقتی ابنمسعود از دنیا رفت، عمار بی آنکه به عثمان اطلاع دهد، بر جنازهاش نماز خواند و او را دفن کرد.[35] بعد وقتی عثمان مطلع شد، بر عمار خشم گرفت و به او گفت: «چرا از من اجازه نگرفتی؟» عمار جواب داد: «ابنمسعود اینگونه وصیت کرده بود.»[36]
به این ترتیب، عبداللهبنمسعود شبانه و مظلومانه در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. وصیت سیاسی و مرگ و چگونگی دفن او نیز، فریاد عمیق اعتراض بر حکومت عثمان بود. او از شیعیان بود و چنین وصیتی را از مکتب حضرت زهرا(س) آموخته بود. وقتی خبر فوت او به ابودرداء، یکی از اصحاب پیامبر(ص) رسید، گفت: «او بعد از خود، نظیری همچون خود نگذاشت.»
عبداللهبنمسعود در سال 32 یا 33 هجری، در سنّ شصتوسه سالگی در مدینه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.[37] روحش شاد و راهش مستدام و پررهرو باد!
برگرفته از کتاب: زندگی پرافتخار اویس قرنی و ابنمسعود؛ پیشگامان راه هدایت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
[1]. سفینۀ البحار، ج2، ص138.
[2]. همان.
[3]. الفصول المهمه (ترجمه)، ص272.
[4]. بحارالأنوار، ج8، ص40.
[5]. ضحی: 11.
[6]. یعنی برکات زمین در آن عصر، به طفیل وجود آن هفت نفر که در نماز بر جنازة مطهر حضرت زهرا(س) حضور داشتند، مقدر شده است. منظور خلق تقدیر است، نه خلق تکوین؛ خصال، ج2، ص12؛ بحارالأنوار، ج22، ص326.
[7]. تفسیر فرات، ص215؛ خصال (صدوق)، ج2، ص12؛ بحارالأنوار، ج22، ص345؛ ج22، ص326؛ ج43، ص210.
[8]. أمالی (مفید)، ص21ـ22؛ بحارالأنوار، ج38، ص128. و نیز ر.ک: أمالی (طوسی)، ص154؛ بحارالأنوار، ج38، ص117 (با اندکی تفاوت).
[9]. انفال: 25.
[10]. الطّرائف، ص11؛ بحارالأنوار، ج38، ص156.
[11]. «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ...»؛ ای رسول! آنچه به تو امر شده (یعنی رهبری علی(ع) را) به مردم ابلاغ کن؛ آلعمران: 67.
[12]. تفسیر نمونه، ج5، ص5.
[13]. الدّرّ المنثور، ج2، ص298؛ الغدیر، ج1، ص216ـ217.
[14]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج10، ص106؛ أعیان الشیعه، ج8، ص373؛ بهجۀ الآمال، ج5، ص283؛ اسد الغابه، ج3، ص258.
[15]. سیرۀ ابنهشام، ج1، ص389.
[16]. حلیۀ الاولیاء، ج1، ص138؛ الغدیر، ج9، ص3.
[17]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج17، ص229.
[18]. الفتنۀ الکبری (طه حسین)، ص171؛ الغدیر، ج9، ص110.
[19]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج20، ص17.
[20]. الغدیر، ج9، ص3.
[21]. این بیعت در سال هشتم هجری، در سرزمین حُدَیبیّه، بین اصحاب (1400 نفر) و پیامبر(ص) صورت گرفت.
[22]. با توجه به اینکه ابنمسعود در این هنگام، بیش از شصت سال داشت.
[23]. همان، ص3ـ4.
[24]. همان.
[25]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج1، ص237؛ الغدیر، ج9، ص6.
[26]. همان، ج1، ص199؛ ج2، ص129.
[27]. همان، ج4، ص32.
[28]. الغدیر، ج9، ص5ـ6.
[29]. الغدیر، ج9، ص5؛ بهجۀ الآمال، ج5، ص284.
[30]. این مطلب و امور دیگر حاکی است که ابنمسعود، بر اثر آن همه زجرها و کتکها، به شهادت رسیده است.
[31]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص147.
[32]. الغدیر، ج9، ص5.
[33]. بحارالأنوار، ج44، ص152.
[34]. سفینۀ البحار، ج2، ص138.
[35]. به نقل دیگر، زبیر (برادرخواندة او) وصیتش را پذیرفت و شبانه بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد؛ بهجۀ الآمال، ج5، ص285.
[36]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج3، ص42 و 50.
[37]. بهجۀ الآمال، ج5، ص285.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}