دخالتهای آمریکا در اروپا
ایالات متحده آمریکا همواره به عنوان یکی از بزرگترین مستکبران در عرصه روابط بین الملل، برای پیشبرد اهداف خباثت آلود خود، قائل به هیچگونه حد و مرزی نبوده و تا هرجا که توانسته در امور دیگر کشورها به نفع خود و همپیمانانش دخالت کرده و حتی جنگ به راه انداخته است. برای خیلی ها شاید سوال باشد که اروپا که شریک تجاری و نوعی دوست آمریکا تلقی میشود نیز دچار دخالت های آمریکا بوده است برای رسیدن به پاسخ این سوال با ما در این مقاله همراه باشید.
چکیده
ایالات متحده آمریکا همواره به عنوان یکی از بزرگترین مستکبران در عرصه روابط بین الملل، برای پیشبرد اهداف خباثت آلود خود، قائل به هیچگونه حد و مرزی نبوده و تا هرجا که توانسته در امور دیگر کشورها به نفع خود و همپیمانانش دخالت کرده و حتی جنگ به راه انداخته است. برای خیلی ها شاید سوال باشد که اروپا که شریک تجاری و نوعی دوست آمریکا تلقی میشود نیز دچار دخالت های آمریکا بوده است برای رسیدن به پاسخ این سوال با ما در این مقاله همراه باشید.
ایالات متحده آمریکا همواره به عنوان یکی از بزرگترین مستکبران در عرصه روابط بین الملل، برای پیشبرد اهداف خباثت آلود خود، قائل به هیچگونه حد و مرزی نبوده و تا هرجا که توانسته در امور دیگر کشورها به نفع خود و همپیمانانش دخالت کرده و حتی جنگ به راه انداخته است. برای خیلی ها شاید سوال باشد که اروپا که شریک تجاری و نوعی دوست آمریکا تلقی میشود نیز دچار دخالت های آمریکا بوده است برای رسیدن به پاسخ این سوال با ما در این مقاله همراه باشید.
اتریش
*۱۹۴۵؛ آمریکا بخشهایی از اتریش و ایتالیا را برای جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیستها در ایتالیا، به وسیله قدرت نظامی اشغال کرد.
اسپانیا
*۱۸۹۸؛ رزم ناو ماین ایالاتمتحده در بیستویکم آوریل در بندر هاوانا منفجر شد. بیدرنگ روزنامههای ایالاتمتحده اسپانیاییها را در این حادثه مقصر دانستند و به همین بهانه، جنگ در ۱۵ فوریه به طور رسمی آغاز شد. مطبوعات امریکایی در تحریک افکارعمومی بسیار مؤثر بودند. ویلیام راندولف هرست، روزنامهنگار امریکایی، تمام تلاش خود را برای آتشافروزی جنگ به کار گرفت؛ درواقع این کشتی را چه کسی منفجر کرده است؟
اسپانیا این موضوع را به طور کامل تکذیب کرد، کوبا نیز منکر دست داشتن در این حادثه شد. اسپانیا در این مورد بررسیهای زیادی انجام داد و معلوم شد که انفجار در داخل کشتی روی داده است.
ایالاتمتحده درستی این یافتهها را تأیید نکرد. سپس اسپانیا پیشنهاد داد تحقیقات مشترکی انجام شود، که ایالاتمتحده علاقهای به انجام این کار از خود نشان نداد. دلیل انفجار هر چیزی میخواهد باشد، واشنگتن در پی جنگ است. تحقیقات نشان داد که عامل انهدام کشتی امریکایی انفجار بوده است چه اتفاقی چه عمدی و مشخص شد که انفجار در درون کشتی روی داده و عامل بیرونی نداشته است.
پیداشدن محل انفجار نمیتواند مقصر این حادثه را نشان دهد، حتی اگرهم مقصر این حادثه پیدا شود، اینکه چگونه و چرا به این عمل دست زده تفاوتی نمیکند؛ کاری که نمیباید میشد، شده بود. جنگی دیگر، این بار به بهانهای دیگر!
یکی دیگر از ریشههایاین نبرد به تلاش کوبا در فوریه ۱۸۹۵ برای استقلال و جدایی از اسپانیا برمیگردد. آمریکا دیوانهوار به تلافی حمله اسپانیا به کشتی امریکایی حادثهای که مدارک مستندی از دخالت اسپانیا در دست نبود بلکه صرفا حدس و گمان بود وارد جنگ شدند. واشنگتن در نبرد استعماری علیه اسپانیا توانست کوبا، گوام، هاوایی، پورتوریکوو مجمع الجزایر فیلیپین را از تملک اسپانیا خارج و این مناطق را اشغال کند.
براساس آمارهای موجود، این جنگ ۲۵۰ میلیون دلار هزینه داشت با سه هزار نفر کشته، که نود درصد از آنها به خاطر تب زرد، تب تیفوئید و سایر بیماریهایعفونی جان دادند.
*۱۹۴۵-۱۹۷۵، ایالاتمتحده آمریکا با حمایت از حکومت ضدمردمی و دیکتاتوری ژنرال فرانکو، باعث دامن زدن به خفقان سیاسی در اسپانیا شد.
*۲۰۱۳-۲۰۱۱؛ آمریکا از سرکوب گسترده تظاهرات و اعتراضات عمومی در اسپانیا حمایت کرد.
اسپانیا این موضوع را به طور کامل تکذیب کرد، کوبا نیز منکر دست داشتن در این حادثه شد. اسپانیا در این مورد بررسیهای زیادی انجام داد و معلوم شد که انفجار در داخل کشتی روی داده است.
ایالاتمتحده درستی این یافتهها را تأیید نکرد. سپس اسپانیا پیشنهاد داد تحقیقات مشترکی انجام شود، که ایالاتمتحده علاقهای به انجام این کار از خود نشان نداد. دلیل انفجار هر چیزی میخواهد باشد، واشنگتن در پی جنگ است. تحقیقات نشان داد که عامل انهدام کشتی امریکایی انفجار بوده است چه اتفاقی چه عمدی و مشخص شد که انفجار در درون کشتی روی داده و عامل بیرونی نداشته است.
پیداشدن محل انفجار نمیتواند مقصر این حادثه را نشان دهد، حتی اگرهم مقصر این حادثه پیدا شود، اینکه چگونه و چرا به این عمل دست زده تفاوتی نمیکند؛ کاری که نمیباید میشد، شده بود. جنگی دیگر، این بار به بهانهای دیگر!
یکی دیگر از ریشههایاین نبرد به تلاش کوبا در فوریه ۱۸۹۵ برای استقلال و جدایی از اسپانیا برمیگردد. آمریکا دیوانهوار به تلافی حمله اسپانیا به کشتی امریکایی حادثهای که مدارک مستندی از دخالت اسپانیا در دست نبود بلکه صرفا حدس و گمان بود وارد جنگ شدند. واشنگتن در نبرد استعماری علیه اسپانیا توانست کوبا، گوام، هاوایی، پورتوریکوو مجمع الجزایر فیلیپین را از تملک اسپانیا خارج و این مناطق را اشغال کند.
براساس آمارهای موجود، این جنگ ۲۵۰ میلیون دلار هزینه داشت با سه هزار نفر کشته، که نود درصد از آنها به خاطر تب زرد، تب تیفوئید و سایر بیماریهایعفونی جان دادند.
*۱۹۴۵-۱۹۷۵، ایالاتمتحده آمریکا با حمایت از حکومت ضدمردمی و دیکتاتوری ژنرال فرانکو، باعث دامن زدن به خفقان سیاسی در اسپانیا شد.
*۲۰۱۳-۲۰۱۱؛ آمریکا از سرکوب گسترده تظاهرات و اعتراضات عمومی در اسپانیا حمایت کرد.
آلبانی
*۱۹۵۳-۱۹۴۹ ؛ ایالاتمتحده آمریکا به کمک بریتانیا سعی کرد، حکومت کمونیستی آلبانی را سرنگون کند و به جای آن حکومتی طرفدار غرب و مرکب از وابستگان به سلطنت پادشاهی و همدستان فاشیستهایایتالیایی و نازیها را به قدرت بنشاند. این تلاش در ابتدا ناکام ماند، ولی پس از چند سال دولت آمریکا و بریتانیا در اقدامی مشترک دولت قانونی آلبانی که کوچکترین و شکنندهترین دولت کمونیستی در اروپای شرقی بود را ساقط کردند.
*۱۹۹۷؛ آمریکا در بحبوحه درگیری نظامی در آلبانی، برای خروج بیگانگان متجاوز، کارشکنی کرد.
*۲۰۰۱؛ آمریکا در ماجرای اعتراضات م دونیبا، با حمله نظامی برای خلع سلاح شورشیان آلبانی تبار، در این کشور مداخله نظامی کرد.
*۱۹۹۷؛ آمریکا در بحبوحه درگیری نظامی در آلبانی، برای خروج بیگانگان متجاوز، کارشکنی کرد.
*۲۰۰۱؛ آمریکا در ماجرای اعتراضات م دونیبا، با حمله نظامی برای خلع سلاح شورشیان آلبانی تبار، در این کشور مداخله نظامی کرد.
بیشتر بخوانید: آمریکا در افغانستان
انگلستان
ایالاتمتحده آمریکا در بسیاری از جنایات بینالمللی، شماری از کشورها از جمله انگلستان را همکار و سهیم جنایات خود کرده است. این کشور در ۲۰۱۱ با حمایت از حکومت بریتانیا در سرکوب شورش و اعتراضات گسترده مردم در این کشور، از سردمداران شیاد و مستبد با قدرت حمایت کرد.
اوکراین
واشنگتن از هنگام استقلال اوکراین در ۱۹۹۱ برای حکومت احزاب و کاندیداهای طرفدار غرب تلاش کرده است که نقطه اوج آن «انقلاب نارنجی» ۲۰۰۴ بود.
به دنبال تداوم تظاهرات وانقلاب رنگی آمریکایی در اوکراین، که از دخالت و حمایت مستقیم آمریکا برخوردار بود، دولت سرنگون شد. اما اهمیت اوکراین برای آمریکا به قدری است که با بروز ناآرامیها، نمایندگان و وزیر امور خارجه آمریکا در کیف حضور یافته و روند تظاهرات تا سقوط را مدیریت کردند.
جمعیت اوکراین کمتر از پنجاه میلیون نفر است. جرقه تظاهرات، از پیشنهاد پذیرش بسته ریاضتی تحمیلی از سوی اتحادیه اروپا و نپذیرفتن دولت وقت آغاز و به سرعت به تظاهرات خیابانی پنجاه هزار نفری تبدیل شد. اما با یک هزارم جمعیت نیز میشود شرایط سیاسی اوکراین را به چالش کشید. موقعیت جغرافیای سیاسی، به ویژه با توجه به اهداف آمریکا در جهانیسازی، نخستین و مهمترین گزینهای است که در بررسی نقش سیاسی کشورها باید به آن توجه کرد.
اوکراین، گرچه جمعیت کمی دارد، اما سرزمینی پهناور بین روسیه و اروپاست که با کشورهای مهمی چون روسیه و بلاروس (شمال و شمال شرقی)، لهستان و مجارستان و رومانی (غرب و جنوب غربی) و دریای سیاه (جنوب)، مرزهای مشترک طولانی دارد، که مرز گسترده مشترک با روسیه و دریای سیاه، برای آمریکا اهمیت ویژهای دارد و موقعیت جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) اوکراین را حساستر کرده است.
بدیهی بود که اوکراین نمیتواند کاملاً مستقل بماند، یا باید به سمت غرب ویا روسیه متمایل شود و به هر طرف که سوق پیدا کند، نقش مستقیمی در تعاملات سیاسی اتحادیه اروپا با کشورهای بلوک شرق پیشین، ایفاد خواهد کرد و در سرعت و کیفیت تحقق اهداف آمریکا در جهانی سازی اثرگذار خواهد بود.
در هنگام سقوط اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، اوکراین تازه مستقل شده، سومین زرادخانه بزرگ تولید سلاحهایهستهای جهان را در اختیار داشت ، یعنی بزرگتر از بریتانیا، فرانسه و حتی چین.
در ژوئن ۱۹۹۶، مقرر شد که اوکراین کشوری غیرهستهای (به لحاظ نظامی) باشد، از این رو ۱۵۰۰ کلاهک هستهای را برای نابودسازی به روسیه منتقل کرد؛ هرچند نخستین انتقال کلاهکهایهستهای در ۱۹۹۴ با قطار انجام شده بود.
همچنین اوکراین بزرگترین مرکز صنایع هوا۔ فضای شوروی قلمداد میشد؛ از این رو مرکز تولید انرژی هستهای، سلاح هستهای، سوخت موشک، سکوی پرتاب سلاح، ماهواره و... –همه- اوکراین بود.
با فروپاشی شوروی، اوکراین مستقل و عضو اتحادیه اروپا و کشوری غیرهستهای شد. اما در هرحال این تکنولوژی، امکانات و استعدادها، همچنان در اوکراین وجود دارد و در صورتی که وابستگی کاملی به آمریکا نداشته باشد، خودش یک خطر جدی است، به ویژه اگر به سمت روسیه و اتحاد با چین کشانده شود.
از این رو انقلاب نارنجی در ۲۰۰۴ شکل گرفت و پس از آن دولت تیموشنکور پس از آن ویکتور یانوکویچ، با گرایشهایمتضاد، سر کار آمدند. سرانجام دوباره دولت یانوکویچ، با دخالت مستقیم ایالاتمتحده امریکا، سرنگون شد.
مردم اوکراین در ۲۰۱۰ پس از اینکه دیدند دولت نارنجی ویکتوریوشچنکو نتوانست به وعدههایخود جامه عمل بپوشاند، به یانوکوویچ رأی دادند، اما هنوز دوران پنج ساله ریاستجمهوری وی تمام نشده بود که نارنجیها با حمایت سیا و دیگر سازمانهایاطلاعاتی، کودتای نارنجی را تکرار و وی را سرنگون کردند.
دولتهایویکتوریوشچنکوو یولیا تیموشنکوهم با وجود حمایت غرب به سرنوشت دولتهایدیگرزیر حمایت غرب گرفتار و به فساد کشیده شدند و ویکتوریانوکوویچ، نخستوزیر پیشین، در ۲۰۱۰ به ریاستجمهوری انتخاب شد. آمریکا دوباره از تاکتیکهایسنتی خود استفاده کرد و کودتای ۲۰۱۴ را رقم زد.
در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴، درست یک روز پس از امضای توافقنامه صلح بین نارنجیها و دولت قانونی اوکراین، که با میانجیگری غرب صورت گرفت، اپوزیسیون این کشور به کاخ ریاستجمهوری حمله کرد و کودتای رنگی دوم رخ داد.
در این بین نباید وادادگی یانوکوویچ در مقابل غرب را، که به راحتی وی را فریفتند، فراموش کرد. پذیرفتن غرب به عنوان میانجی، نخستین اشتباه یانوکوویچ بود. شکست یانوکوویچ از هنگامی آغاز شد که در اعضای قرارداد آشتی ملی با نارنجیها به آمریکا اعتماد کرد.
امریکاییها از جابهجایی قدرت در اوکراین ذوق زده شدند اما ناظران سیاسی منطقه معتقدند که روزهای تاریک اوکراین تازه آغاز شده و امریکای خون خوار در لباس میش دوباره وارد این کشور مهم شرق اروپا شده است.
طرفداران یانوکوویچ در چند شهر اوکراین با حضور در خیابانها، کودتای نارنجیها را محکوم کردند. به دلیل نارضایتی مردم و احتمال درگیریهایخیابانی، خانم تیموشنکو از معترضان خواسته بود تا آرام شدن اوضاع سیاسی کشور میدان استقلال کیف را ترک نکنند.
مداخله سازمانهایاطلاعاتی آمریکا در کودتای دوم نارنجیها، مسئلهای است که برخی سیاستمداران کارکشته امریکایی نیز به آن اذعان کردهاند. به گفته معاون وزیر خزانهداری دولت ریگان، سرنگونی دولت قانونی اوکراین، برنامه سیا و مراکز اطلاعاتی اروپا بود. پل کریگ رابرتز، مشاور و معاون وزیر خزانه داری دولت ریگان، چند روز پیش از وقوع کودتا علیه ویکتوریانوکوویچ، رئیسجمهور اوکراین، گفته بود که سازمان سیا، وزارت امور خارجه آمریکا و سازمانهایغیردولتی اروپا از مدتها پیش طرح و برنامه سرنگونی دولت اوکراین را ریخته بودند. به گفته این مقام پیشین آمریکایی، نارنجیهای اوکراین با دلارهای آمریکا و حمایتهای اطلاعاتی آنها موفق شدند دولت قانونی این کشور مهم اروپایی را سرنگون کنند.
اظهارات ویکتوریا نولاند، معاون وزیر امور خارجه آمریکا در امور اروپا و آسیا، که در جریان یک کنفرانس بینالمللی اقتصادی در سیزدهم دسامبر در واشنگتن برگزار شده بود، به صراحت از کمکهایمالی واشنگتن به مخالفان اوکراین خبر میداد.
نولاند در جریان برگزاری این کنفرانس گفت: «واشنگتن از ۱۹۹۱ یعنی استقلال اوکراین، برای ایجاد نهادهای دموکراتیک در این کشور بالغ بر پنج میلیارد دلار هزینه کرده و این حمایتها باز هم در آینده ادامه خواهد داشت.»
پدر انقلابهایرنگی و سرمایهگذار معروف صهیونیستی امریکایی، در یک مصاحبه تلویزیونی اعتراف کرد که در حوادث اوکراین نقش مهمی داشته است. جرج سوروس در گفت وگو با فرید ذکریا، مجری شبکه خبری سی.ان.ان، گفت:
من پیش از جدایی اوکراین از روسیه در این کشور سرمایهگذاری میکردم و این سرمایهگذاری تا کنون هم ادامه دارد و در حوادث اخیر این کشور نیز نقش مهمی ایفا کردم. من پیش از جدایی اوکراین از روسیه و در ۱۹۸۹ نیز در این کشور اقدام به سرمایهگذاری کرده بودم.
پایگاه خبری وترن نیوز، با انتشار این خبر نوشت:
سوروس ارتباط تنگاتنگی با مؤسسه یوسیاد، خانه آزادی، آلبرت انیشتین و چند مؤسسه همگام با سازمان سیا دارد که همگی در انقلابهایرنگی در شرق اروپا و آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی دست داشتهاند.
ویلیام اف جاسپر، تحلیلگر مؤسسه مطالعات راهبردی امریکا، نیز در این باره اعلام کرد:
بسیاری از تظاهرکنندگان در شهر کیف از اعضای مؤسسه اینترنشنال رنسانس و اوپن سوسایتی (جامعه باز) هستند که همگی از سوی سازمانهای غیردولتی سوروس حمایت میشوند.
وترن نیوز در ادامه این گزارش مینویسد:
پروشنکو، رئیسجمهور، و سران کودتای اوکراین، اکنون درحال قتلعام شهروندان شهر دونتسک با هدف از بین بردن شبه نظامیان هوادار روس هستند و در این میان از حمایتهایسیا و مستشاران آمریکایی بهره میبرند.
وین مدسن، دیگر کارشناس امور سیاسی، نیز درباره فعل و انفعالات اوکراین گفت:
نیروهای در صحنه و پشت صحنه بسیاری هستند که سیاستهایخود را به عروسکهایخیمه شب بازیشان از طریق واشنگتن دیکته میکنند. انحصارطلبان اوکراین، با حمایتهایغرب به ویژه آمریکا، موفق شدند در اوایل سال جاری کودتای نارنجی در این کشور را دوباره احیا کنند. این کشور اما بهرغم ساقط کردن دولت قانونی ویکتوریانوکوویچ، با معضلات بزرگتری همچون جنگ و ناآرامی مواجه شده است. تجزیه کشور اکنون یکی دیگر از معضلاتی است که این کشور را تهدید میکند.
آلکساندریاکیمنکو، رئیس پیشین دستگاه اطلاعاتی اوکراین، میگوید: «طراحان کودتا در این کشور برای سرنگونی دولت منتخب اوکراین در واقع در سفارت آمریکا زندگی میکردند و هر روز در سفارت بودند.»
به دنبال تداوم تظاهرات وانقلاب رنگی آمریکایی در اوکراین، که از دخالت و حمایت مستقیم آمریکا برخوردار بود، دولت سرنگون شد. اما اهمیت اوکراین برای آمریکا به قدری است که با بروز ناآرامیها، نمایندگان و وزیر امور خارجه آمریکا در کیف حضور یافته و روند تظاهرات تا سقوط را مدیریت کردند.
جمعیت اوکراین کمتر از پنجاه میلیون نفر است. جرقه تظاهرات، از پیشنهاد پذیرش بسته ریاضتی تحمیلی از سوی اتحادیه اروپا و نپذیرفتن دولت وقت آغاز و به سرعت به تظاهرات خیابانی پنجاه هزار نفری تبدیل شد. اما با یک هزارم جمعیت نیز میشود شرایط سیاسی اوکراین را به چالش کشید. موقعیت جغرافیای سیاسی، به ویژه با توجه به اهداف آمریکا در جهانیسازی، نخستین و مهمترین گزینهای است که در بررسی نقش سیاسی کشورها باید به آن توجه کرد.
اوکراین، گرچه جمعیت کمی دارد، اما سرزمینی پهناور بین روسیه و اروپاست که با کشورهای مهمی چون روسیه و بلاروس (شمال و شمال شرقی)، لهستان و مجارستان و رومانی (غرب و جنوب غربی) و دریای سیاه (جنوب)، مرزهای مشترک طولانی دارد، که مرز گسترده مشترک با روسیه و دریای سیاه، برای آمریکا اهمیت ویژهای دارد و موقعیت جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) اوکراین را حساستر کرده است.
بدیهی بود که اوکراین نمیتواند کاملاً مستقل بماند، یا باید به سمت غرب ویا روسیه متمایل شود و به هر طرف که سوق پیدا کند، نقش مستقیمی در تعاملات سیاسی اتحادیه اروپا با کشورهای بلوک شرق پیشین، ایفاد خواهد کرد و در سرعت و کیفیت تحقق اهداف آمریکا در جهانی سازی اثرگذار خواهد بود.
در هنگام سقوط اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، اوکراین تازه مستقل شده، سومین زرادخانه بزرگ تولید سلاحهایهستهای جهان را در اختیار داشت ، یعنی بزرگتر از بریتانیا، فرانسه و حتی چین.
در ژوئن ۱۹۹۶، مقرر شد که اوکراین کشوری غیرهستهای (به لحاظ نظامی) باشد، از این رو ۱۵۰۰ کلاهک هستهای را برای نابودسازی به روسیه منتقل کرد؛ هرچند نخستین انتقال کلاهکهایهستهای در ۱۹۹۴ با قطار انجام شده بود.
همچنین اوکراین بزرگترین مرکز صنایع هوا۔ فضای شوروی قلمداد میشد؛ از این رو مرکز تولید انرژی هستهای، سلاح هستهای، سوخت موشک، سکوی پرتاب سلاح، ماهواره و... –همه- اوکراین بود.
با فروپاشی شوروی، اوکراین مستقل و عضو اتحادیه اروپا و کشوری غیرهستهای شد. اما در هرحال این تکنولوژی، امکانات و استعدادها، همچنان در اوکراین وجود دارد و در صورتی که وابستگی کاملی به آمریکا نداشته باشد، خودش یک خطر جدی است، به ویژه اگر به سمت روسیه و اتحاد با چین کشانده شود.
از این رو انقلاب نارنجی در ۲۰۰۴ شکل گرفت و پس از آن دولت تیموشنکور پس از آن ویکتور یانوکویچ، با گرایشهایمتضاد، سر کار آمدند. سرانجام دوباره دولت یانوکویچ، با دخالت مستقیم ایالاتمتحده امریکا، سرنگون شد.
مردم اوکراین در ۲۰۱۰ پس از اینکه دیدند دولت نارنجی ویکتوریوشچنکو نتوانست به وعدههایخود جامه عمل بپوشاند، به یانوکوویچ رأی دادند، اما هنوز دوران پنج ساله ریاستجمهوری وی تمام نشده بود که نارنجیها با حمایت سیا و دیگر سازمانهایاطلاعاتی، کودتای نارنجی را تکرار و وی را سرنگون کردند.
دولتهایویکتوریوشچنکوو یولیا تیموشنکوهم با وجود حمایت غرب به سرنوشت دولتهایدیگرزیر حمایت غرب گرفتار و به فساد کشیده شدند و ویکتوریانوکوویچ، نخستوزیر پیشین، در ۲۰۱۰ به ریاستجمهوری انتخاب شد. آمریکا دوباره از تاکتیکهایسنتی خود استفاده کرد و کودتای ۲۰۱۴ را رقم زد.
در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴، درست یک روز پس از امضای توافقنامه صلح بین نارنجیها و دولت قانونی اوکراین، که با میانجیگری غرب صورت گرفت، اپوزیسیون این کشور به کاخ ریاستجمهوری حمله کرد و کودتای رنگی دوم رخ داد.
در این بین نباید وادادگی یانوکوویچ در مقابل غرب را، که به راحتی وی را فریفتند، فراموش کرد. پذیرفتن غرب به عنوان میانجی، نخستین اشتباه یانوکوویچ بود. شکست یانوکوویچ از هنگامی آغاز شد که در اعضای قرارداد آشتی ملی با نارنجیها به آمریکا اعتماد کرد.
امریکاییها از جابهجایی قدرت در اوکراین ذوق زده شدند اما ناظران سیاسی منطقه معتقدند که روزهای تاریک اوکراین تازه آغاز شده و امریکای خون خوار در لباس میش دوباره وارد این کشور مهم شرق اروپا شده است.
طرفداران یانوکوویچ در چند شهر اوکراین با حضور در خیابانها، کودتای نارنجیها را محکوم کردند. به دلیل نارضایتی مردم و احتمال درگیریهایخیابانی، خانم تیموشنکو از معترضان خواسته بود تا آرام شدن اوضاع سیاسی کشور میدان استقلال کیف را ترک نکنند.
مداخله سازمانهایاطلاعاتی آمریکا در کودتای دوم نارنجیها، مسئلهای است که برخی سیاستمداران کارکشته امریکایی نیز به آن اذعان کردهاند. به گفته معاون وزیر خزانهداری دولت ریگان، سرنگونی دولت قانونی اوکراین، برنامه سیا و مراکز اطلاعاتی اروپا بود. پل کریگ رابرتز، مشاور و معاون وزیر خزانه داری دولت ریگان، چند روز پیش از وقوع کودتا علیه ویکتوریانوکوویچ، رئیسجمهور اوکراین، گفته بود که سازمان سیا، وزارت امور خارجه آمریکا و سازمانهایغیردولتی اروپا از مدتها پیش طرح و برنامه سرنگونی دولت اوکراین را ریخته بودند. به گفته این مقام پیشین آمریکایی، نارنجیهای اوکراین با دلارهای آمریکا و حمایتهای اطلاعاتی آنها موفق شدند دولت قانونی این کشور مهم اروپایی را سرنگون کنند.
اظهارات ویکتوریا نولاند، معاون وزیر امور خارجه آمریکا در امور اروپا و آسیا، که در جریان یک کنفرانس بینالمللی اقتصادی در سیزدهم دسامبر در واشنگتن برگزار شده بود، به صراحت از کمکهایمالی واشنگتن به مخالفان اوکراین خبر میداد.
نولاند در جریان برگزاری این کنفرانس گفت: «واشنگتن از ۱۹۹۱ یعنی استقلال اوکراین، برای ایجاد نهادهای دموکراتیک در این کشور بالغ بر پنج میلیارد دلار هزینه کرده و این حمایتها باز هم در آینده ادامه خواهد داشت.»
پدر انقلابهایرنگی و سرمایهگذار معروف صهیونیستی امریکایی، در یک مصاحبه تلویزیونی اعتراف کرد که در حوادث اوکراین نقش مهمی داشته است. جرج سوروس در گفت وگو با فرید ذکریا، مجری شبکه خبری سی.ان.ان، گفت:
من پیش از جدایی اوکراین از روسیه در این کشور سرمایهگذاری میکردم و این سرمایهگذاری تا کنون هم ادامه دارد و در حوادث اخیر این کشور نیز نقش مهمی ایفا کردم. من پیش از جدایی اوکراین از روسیه و در ۱۹۸۹ نیز در این کشور اقدام به سرمایهگذاری کرده بودم.
پایگاه خبری وترن نیوز، با انتشار این خبر نوشت:
سوروس ارتباط تنگاتنگی با مؤسسه یوسیاد، خانه آزادی، آلبرت انیشتین و چند مؤسسه همگام با سازمان سیا دارد که همگی در انقلابهایرنگی در شرق اروپا و آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی دست داشتهاند.
ویلیام اف جاسپر، تحلیلگر مؤسسه مطالعات راهبردی امریکا، نیز در این باره اعلام کرد:
بسیاری از تظاهرکنندگان در شهر کیف از اعضای مؤسسه اینترنشنال رنسانس و اوپن سوسایتی (جامعه باز) هستند که همگی از سوی سازمانهای غیردولتی سوروس حمایت میشوند.
وترن نیوز در ادامه این گزارش مینویسد:
پروشنکو، رئیسجمهور، و سران کودتای اوکراین، اکنون درحال قتلعام شهروندان شهر دونتسک با هدف از بین بردن شبه نظامیان هوادار روس هستند و در این میان از حمایتهایسیا و مستشاران آمریکایی بهره میبرند.
وین مدسن، دیگر کارشناس امور سیاسی، نیز درباره فعل و انفعالات اوکراین گفت:
نیروهای در صحنه و پشت صحنه بسیاری هستند که سیاستهایخود را به عروسکهایخیمه شب بازیشان از طریق واشنگتن دیکته میکنند. انحصارطلبان اوکراین، با حمایتهایغرب به ویژه آمریکا، موفق شدند در اوایل سال جاری کودتای نارنجی در این کشور را دوباره احیا کنند. این کشور اما بهرغم ساقط کردن دولت قانونی ویکتوریانوکوویچ، با معضلات بزرگتری همچون جنگ و ناآرامی مواجه شده است. تجزیه کشور اکنون یکی دیگر از معضلاتی است که این کشور را تهدید میکند.
آلکساندریاکیمنکو، رئیس پیشین دستگاه اطلاعاتی اوکراین، میگوید: «طراحان کودتا در این کشور برای سرنگونی دولت منتخب اوکراین در واقع در سفارت آمریکا زندگی میکردند و هر روز در سفارت بودند.»
ایتالیا
*۱۹۴۵؛ آمریکا بخشهایی از اتریش و ایتالیا را برای پیشگیری از به قدرت رسیدن کمونیستها در ایتالیا، به وسیله قدرت نظامی اشغال کرد.
*۱۹۴۶؛ در پی تیراندازی نیروهای یوگسلاو به سوی واحد ترابری غیرنظامی آمریکا، هری ترومن، رئیسجمهور ایالاتمتحده آمریکا، دستور داد نیروهای امریکایی در خط اشغالی مرز مشترک ایتالیا و یوگسلاوی آمریکا افزایش یابد و این آغازی بر مداخلات گسترده آمریکا در این منطقه بود.
امریکا پس از پایان جنگ از عوامل فدراسیون امریکایی کار در فرانسه و ایتالیا برای رساندن بودجه به کاندیداها و احزاب سیاسی محافظه کار استفاده کرد، اما سوسیالیستها و کمونیستها در انتخابات ۱۹۴۶ ایتالیا، اکثریت آرا را از آن خود کردند و سپس به هم پیوستند. آمریکا با کلیسای کاتولیک همکاری کرد و با استفاده از افراد مشهور ایتالیایی امریکایی مانند فرانک سیناترا، بازیگر و خواننده مشهور، کمپینهایگسترده تبلیغاتی به راه انداخت، و حتی ده میلیون نامه چاپ کرد و به ایتالیایی امریکاییها داد تا به دست خانوادههایشان در ایتالیا برسانند. حتی این کشور جنگزده را به قطع کامل کمکهایآمریکا تهدید کرد.
*۱۹۴۷ و ۱۹۴۸؛ ایالاتمتحده با دخالت در انتخابات ایتالیا از قدرت گرفتن قانونی و مردمی حزب کمونیست جلوگیری کرد. این دخالت علیه دموکراسی به نام «حفاظت از دموکراسی» انجام شد. تا چند دهه بعد، سیا به نفع شرکتهایآمریکا با هزینه میلیونها دلارو به راه انداختن جنگ روانی، به دخالت در انتخابات ایتالیا برای بازداشتن اشبحی که درحال تسخیر «اروپا» بود، ادامه داد. امریکاییها با هر ترفندی که میدانستند در انتخابات ایتالیا دخالت کردند تا از روی کار آمدن قانونی و آزاد حزب کمونیست جلوگیری کنند. این انحراف از اصول دموکراسی در ایتالیا با عنوان «نجات دموکراسی» انجام شد. در این انتخابات، حزب کمونیست بازنده شد.
بالأخره پس از تلاشهایفراوان آمریکا، دولت ایتالیا پس از ۱۹۴۸، اندک اندک به دست ائتلافهایفاسد حامی آمریکا افتاد و این وضعیت تا ۴۶ سال ادامه پیدا کرد.
*۱۹۴۶؛ در پی تیراندازی نیروهای یوگسلاو به سوی واحد ترابری غیرنظامی آمریکا، هری ترومن، رئیسجمهور ایالاتمتحده آمریکا، دستور داد نیروهای امریکایی در خط اشغالی مرز مشترک ایتالیا و یوگسلاوی آمریکا افزایش یابد و این آغازی بر مداخلات گسترده آمریکا در این منطقه بود.
امریکا پس از پایان جنگ از عوامل فدراسیون امریکایی کار در فرانسه و ایتالیا برای رساندن بودجه به کاندیداها و احزاب سیاسی محافظه کار استفاده کرد، اما سوسیالیستها و کمونیستها در انتخابات ۱۹۴۶ ایتالیا، اکثریت آرا را از آن خود کردند و سپس به هم پیوستند. آمریکا با کلیسای کاتولیک همکاری کرد و با استفاده از افراد مشهور ایتالیایی امریکایی مانند فرانک سیناترا، بازیگر و خواننده مشهور، کمپینهایگسترده تبلیغاتی به راه انداخت، و حتی ده میلیون نامه چاپ کرد و به ایتالیایی امریکاییها داد تا به دست خانوادههایشان در ایتالیا برسانند. حتی این کشور جنگزده را به قطع کامل کمکهایآمریکا تهدید کرد.
*۱۹۴۷ و ۱۹۴۸؛ ایالاتمتحده با دخالت در انتخابات ایتالیا از قدرت گرفتن قانونی و مردمی حزب کمونیست جلوگیری کرد. این دخالت علیه دموکراسی به نام «حفاظت از دموکراسی» انجام شد. تا چند دهه بعد، سیا به نفع شرکتهایآمریکا با هزینه میلیونها دلارو به راه انداختن جنگ روانی، به دخالت در انتخابات ایتالیا برای بازداشتن اشبحی که درحال تسخیر «اروپا» بود، ادامه داد. امریکاییها با هر ترفندی که میدانستند در انتخابات ایتالیا دخالت کردند تا از روی کار آمدن قانونی و آزاد حزب کمونیست جلوگیری کنند. این انحراف از اصول دموکراسی در ایتالیا با عنوان «نجات دموکراسی» انجام شد. در این انتخابات، حزب کمونیست بازنده شد.
بالأخره پس از تلاشهایفراوان آمریکا، دولت ایتالیا پس از ۱۹۴۸، اندک اندک به دست ائتلافهایفاسد حامی آمریکا افتاد و این وضعیت تا ۴۶ سال ادامه پیدا کرد.
بلغارستان
در اواخر قرن نوزدهم، در سرزمینهایامپراتوری عثمانی در بالکان، کشور خود مختار بلغاری تشکیل شد. بلغارستان تا سال ۱۹۰۸ شاهزاده نشین بود. با این حال، مرزهایی که ۱۸۷۸ در کنفرانس برلین تعیین شده بود، بلغارها را راضی نکرد و برای به دست آوردن زمینهایی که طبق پیمان سن استفانو در ۱۸۷۷ به آنان وعده داده بودند، پنج بار وارد جنگ شدند.
بلغارستان، که در دو جنگ اول (۱۸۸۵ و ۱۹۱۲) پیروز شد، در جنگپایانی بالکان در ۱۹۱۳ و در دو جنگجهانی (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ و ۱۹۴۴) مغلوب شد و سرزمینهایی را از دست داد. پس از اشغال کشور به دست ارتش سرخ در ۱۹۴۴، رژیمی کمونیستی در ۱۹۴۶ برقرار و پادشاه تبعید شد. به دنبال ناآرامیها در ۱۹۸۹، اصلاحطلبان با حمایت قاطع امریکا و با وعده انتخابات آزاد، تئودور ژینوک، رهبر رژیم، را برکنار کردند.
انتخابات آزاد در ماه می۱۹۹۰ در بلغارستان برگزار شد و حزب کمونیست بلغارستان که به حزب سوسیالیست بلغارستان (BSP) تغییر نام داده بود، دوباره پیروز انتخابات شد. ملادنوف در ژوئیه ۱۹۹۰ و با توطئه آمریکا مجبور به استعفا شد. در اکتبر ۱۹۹۱ ائتلافی از جریان غربگرای زیر حمایت آمریکا و موسوم به اتحاد نیروهای دموکراتیک (UDF) و حزبی که نماینده اقلیت ترکهایکشور بود، جای سوسیالیستها را گرفتند. در ژانویه ۱۹۹۲ ژلبوزلف، روشنفکری از سنخ واسلاوهاول در چکسلواکی، با شعار «دموکراسی یا کمونیسم» دست به مبارزه زد و رئیسجمهور بلغارستان شد. اما با وجود مداخلات سیاسی گسترده آمریکا، بلغارستان با مشکلات متعددی روبه رو بوده و هست: تورم، نرخ بیکاری هجده درصدی در اوایل ۱۹۹۴ و بدهی خارجی یازده میلیارد دلاری، که معادل دستمزد دو سال همه بلغارها بود.
بلغارستان، که در دو جنگ اول (۱۸۸۵ و ۱۹۱۲) پیروز شد، در جنگپایانی بالکان در ۱۹۱۳ و در دو جنگجهانی (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ و ۱۹۴۴) مغلوب شد و سرزمینهایی را از دست داد. پس از اشغال کشور به دست ارتش سرخ در ۱۹۴۴، رژیمی کمونیستی در ۱۹۴۶ برقرار و پادشاه تبعید شد. به دنبال ناآرامیها در ۱۹۸۹، اصلاحطلبان با حمایت قاطع امریکا و با وعده انتخابات آزاد، تئودور ژینوک، رهبر رژیم، را برکنار کردند.
انتخابات آزاد در ماه می۱۹۹۰ در بلغارستان برگزار شد و حزب کمونیست بلغارستان که به حزب سوسیالیست بلغارستان (BSP) تغییر نام داده بود، دوباره پیروز انتخابات شد. ملادنوف در ژوئیه ۱۹۹۰ و با توطئه آمریکا مجبور به استعفا شد. در اکتبر ۱۹۹۱ ائتلافی از جریان غربگرای زیر حمایت آمریکا و موسوم به اتحاد نیروهای دموکراتیک (UDF) و حزبی که نماینده اقلیت ترکهایکشور بود، جای سوسیالیستها را گرفتند. در ژانویه ۱۹۹۲ ژلبوزلف، روشنفکری از سنخ واسلاوهاول در چکسلواکی، با شعار «دموکراسی یا کمونیسم» دست به مبارزه زد و رئیسجمهور بلغارستان شد. اما با وجود مداخلات سیاسی گسترده آمریکا، بلغارستان با مشکلات متعددی روبه رو بوده و هست: تورم، نرخ بیکاری هجده درصدی در اوایل ۱۹۹۴ و بدهی خارجی یازده میلیارد دلاری، که معادل دستمزد دو سال همه بلغارها بود.
بوسنی
*۱۹۹۵؛ در پی کشتار هشت هزار مسلمان در سربرنیتساو بحرانی شدن اوضاع بوسنی، نیروهای امریکایی در قالب نیروهای ناتو، صربهایبوسنی را در عملیاتی بانام Operation Deliberate Force بمباران کردند، سرانجام با فشار نیروهای امریکایی، معاهده صلح دیتون، بین صربها، مسلمانان و کرواتها امضا شد.
رئیسجمهور کلینتون اعلام کرد که در برقراری صلح در بوسنی به مردم این کشور کمک خواهم کرد. نیروهای امریکایی با عنوان بخشی از نیروهای حافظ صلح بینالمللی در بوسنی و هرزگوین، مستقر شده و به بهانه نظارت بر آتش بس، بین صرب ها، مسلمانان و کرواتها، حضور مداخلهگرانه و نظامی خود را تثبیت کرد. *۱۹۹۵؛ پس از سکوت سؤال برانگیز آمریکا درباره کشتارهای منطقه بالکان و نسل کشی صربها از ۱۹۹۱، ایالاتمتحده در کنار دیگر نیروهای حافظ صلح وارد بالکان شد، اما پس از مدتی به شکل مبهمی از این منطقه خارج شد و عرصه را برای نسل کشی، به خصوص مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کوزوو، فراهم کرد.
دخالت آمریکا در یوگسلاوی، مقدمات دخالت و حضور ناتو را در اتحاد فروپاشید جماهیر شوروی فراهم کرد. در ۱۹۹۶ رون براون، وزیر بازرگانی ایالاتمتحده، در سقوط هواپیما در کرواسی کشته شد که همراه با وی مدیران ارشد بوئینگ، بکتل، نیز کشته شدند. چندین شرکت بزرگ بینالمللی نیز برای تصاحب منابع به بهانه بازسازی این کشور، به منابع این کشور بحرانزده چشم طمع دوخته بودند.
انرون، یکی از این شرکتهایفاسد بود که یکصد هزار دلار به کمیته ملی حزب دموکرات در ۱۹۹۷ پرداخت کرد، درست شش روز پیش از عزیمت وزیر بازرگانی ایالاتمتحده، میکی کانتور، به بوسنی و کرواسی و امضای قرارداد ساخت نیروگاه صدمیلیون دلاری در این کشور!!
در ماجرای جنگ بوسنی و تا حدودی مسئله کوزوو، یک خط لوله نفتی از کشورهای بلغارستان، مقدونیه و آلبانی عبور میکرد. ایالاتمتحده تلاش کرد برای تسلط بیشتر شرکتهاینفتی امریکایی و اروپایی به منابع انرژی منطقه به خصوص دریای کاسپین، اقداماتی را انجام دهد. در این راستا وزیر انرژی ایالاتمتحده، بیل ریچاردسون، در ۱۹۹۸ گفت: «این قراردادها و تلاشها در راستای تأمین امنیت انرژی امریکاست.»
سرانجام، طبق گزارش ۱۴ نوامبر ۲۰۰۴ خبرگزاری نروژ، شمار کشتهشدگان در جنگ بوسنی ۱۱۰ هزار نفر اعلام شد. براساس برآورد سازمان ملل و دادگاه کیفری بینالمللی، ۱۱۰ هزار نفر در جنگ بوسنی و هرزگوین کشته شدهاند، درحالی که در آماری دیگر تعداد کشتههایاین جنگ دویست هزار نفر آمده است. براساس آمارهای موجود، تقریباً ۵۵ هزار غیرنظامی و ۴۷ هزار سرباز از بین رفتهاند.
براساس آمارها، ۳۸ هزار نفر از غیرنظامیان مسلمان کرواسی کشته شدند، درحالی که آمار تلفات غیرنظامیان صرب شانزده هزار و هفتصد نفر میباشد. در بین افراد نظامی، نزدیک به ۲۸ هزار نفر کشته شدند که بیشتر مسلمانان بوسنیایی بودند. تلفات صربها هم چهارده هزار نفر بود، درحالی که بیش از شش هزار سرباز بوسنیایی و کروات، در این جنگ کشته شدند.
سازمان ملل در اواخر دهه نود، به بررسی آمار تلفات جنگ بوسنی پرداخت. براین اساس ۶۵ درصد از کشتهشدگان مسلمان بوسنیایی، ۲۵ درصد صرب، و حدود ده درصد کروات بودند. البته بسیاری از ابعاد جنایات مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در بوسنی در هالهای از ابهام باقی مانده است.
رئیسجمهور کلینتون اعلام کرد که در برقراری صلح در بوسنی به مردم این کشور کمک خواهم کرد. نیروهای امریکایی با عنوان بخشی از نیروهای حافظ صلح بینالمللی در بوسنی و هرزگوین، مستقر شده و به بهانه نظارت بر آتش بس، بین صرب ها، مسلمانان و کرواتها، حضور مداخلهگرانه و نظامی خود را تثبیت کرد. *۱۹۹۵؛ پس از سکوت سؤال برانگیز آمریکا درباره کشتارهای منطقه بالکان و نسل کشی صربها از ۱۹۹۱، ایالاتمتحده در کنار دیگر نیروهای حافظ صلح وارد بالکان شد، اما پس از مدتی به شکل مبهمی از این منطقه خارج شد و عرصه را برای نسل کشی، به خصوص مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کوزوو، فراهم کرد.
دخالت آمریکا در یوگسلاوی، مقدمات دخالت و حضور ناتو را در اتحاد فروپاشید جماهیر شوروی فراهم کرد. در ۱۹۹۶ رون براون، وزیر بازرگانی ایالاتمتحده، در سقوط هواپیما در کرواسی کشته شد که همراه با وی مدیران ارشد بوئینگ، بکتل، نیز کشته شدند. چندین شرکت بزرگ بینالمللی نیز برای تصاحب منابع به بهانه بازسازی این کشور، به منابع این کشور بحرانزده چشم طمع دوخته بودند.
انرون، یکی از این شرکتهایفاسد بود که یکصد هزار دلار به کمیته ملی حزب دموکرات در ۱۹۹۷ پرداخت کرد، درست شش روز پیش از عزیمت وزیر بازرگانی ایالاتمتحده، میکی کانتور، به بوسنی و کرواسی و امضای قرارداد ساخت نیروگاه صدمیلیون دلاری در این کشور!!
در ماجرای جنگ بوسنی و تا حدودی مسئله کوزوو، یک خط لوله نفتی از کشورهای بلغارستان، مقدونیه و آلبانی عبور میکرد. ایالاتمتحده تلاش کرد برای تسلط بیشتر شرکتهاینفتی امریکایی و اروپایی به منابع انرژی منطقه به خصوص دریای کاسپین، اقداماتی را انجام دهد. در این راستا وزیر انرژی ایالاتمتحده، بیل ریچاردسون، در ۱۹۹۸ گفت: «این قراردادها و تلاشها در راستای تأمین امنیت انرژی امریکاست.»
سرانجام، طبق گزارش ۱۴ نوامبر ۲۰۰۴ خبرگزاری نروژ، شمار کشتهشدگان در جنگ بوسنی ۱۱۰ هزار نفر اعلام شد. براساس برآورد سازمان ملل و دادگاه کیفری بینالمللی، ۱۱۰ هزار نفر در جنگ بوسنی و هرزگوین کشته شدهاند، درحالی که در آماری دیگر تعداد کشتههایاین جنگ دویست هزار نفر آمده است. براساس آمارهای موجود، تقریباً ۵۵ هزار غیرنظامی و ۴۷ هزار سرباز از بین رفتهاند.
براساس آمارها، ۳۸ هزار نفر از غیرنظامیان مسلمان کرواسی کشته شدند، درحالی که آمار تلفات غیرنظامیان صرب شانزده هزار و هفتصد نفر میباشد. در بین افراد نظامی، نزدیک به ۲۸ هزار نفر کشته شدند که بیشتر مسلمانان بوسنیایی بودند. تلفات صربها هم چهارده هزار نفر بود، درحالی که بیش از شش هزار سرباز بوسنیایی و کروات، در این جنگ کشته شدند.
سازمان ملل در اواخر دهه نود، به بررسی آمار تلفات جنگ بوسنی پرداخت. براین اساس ۶۵ درصد از کشتهشدگان مسلمان بوسنیایی، ۲۵ درصد صرب، و حدود ده درصد کروات بودند. البته بسیاری از ابعاد جنایات مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در بوسنی در هالهای از ابهام باقی مانده است.
پرتغال
این کشور اروپایی نیز از مداخلات گسترده ایالاتمتحده در امان نبوده است. حکومت نظامی و دیکتاتوری ژنرال سالازار، طی ۱۹۷۴–۱۹۷۶ و با وجودی که در دوره حکومت استبدادی وی، اقتصاد این کشور ویران و پرتغال به فقیرترین کشور اروپا تبدیل شده بود، اما همچنان مورد حمایت همه جانبه آمریکا قرار داشت.
جزایر سیسیل
*۱۹۸۱؛ سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا، سبا، در ۲۶ نوامبر با مشارکت سازمان اطلاعات و جاسوسی آفریقای جنوبی، که مورد حمایت مالی «سیا» ست، مزدوران خود را در قالب تیم ورزشی راگبی، راهی جزایر سیسیل میکند. این تیم در آنجا مأموریت داشت دست به کودتای نظامی بزند، که پس از چند نوبت تلاش، موفق میشود.
آلمان
*۱۹۴۵-۱۹۴۹، آمریکا بخشی از آلمان را به منظور مقابله با اتحاد جماهیر جماهیر شوروی و گسترش کمونیسم در اروپای غربی اشغال کرد. اشغال این کشور پس از استقلال و مستقرشدن نظام جمهوری فدرال، با حضور یکصد هزار نیروی امریکایی در این کشور ادامه پیدا کرد.
احداث دیوار برلین که نشانه آغاز، و فروریختن آن نشانه پایان جنگ سرد و رویارویی ابرقدرت هاست، طی ۲۸ سال در میان شهر برلین برپا بود و این شهر را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد و امریکا، که مسبب احداث این دیوار بود، باعث ایجاد سلسله معضلات و جنایات فراوانی در آلمان شد.
*۱۹۴۵؛ بیدرنگ پس از جنگجهانی دوم، متفقین، شامل امریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی که در این جنگ به پیروزی رسیده بودند، آلمان را به چهار بخش، که هرکدام زیر کنترل یکی از آنها بود، تقسیم کردند، سه بخش زیرکنترل امریکا، انگلیس و فرانسه، که بعدها یکپارچه شدند، و جمهوری فدرال آلمان، که به «آلمان غربی»، معروف بود را تشکیل دادند و میراثی را به نشانه جنگ سرد بین شوروی و ایالاتمتحده آمریکا برجای گذاشتند.
*۱۹۴۸ ؛ ایالاتمتحده آمریکا، آلمان را به بهانه حفاظت از برلین تهدید به حمله اتمی کرد.
در بخش زیر کنترل شوروی در ۷ اکتبر ۱۹۴۹ یک دولت کمونیستی تشکیل شد که به جمهوری دموکراتیک آلمان با آلمان شرقی معروف شد. با حاکم شدن مناسبات کمونیستی در آلمان شرقی، شرایط اقتصادی و سیاسی آن به وخامت گرایید و نارضایتی گسترده مردم را در پی داشت.
این ناراضیان، به ویژه در برلین شرقی، به دنبال شرایط بهتر زندگی، راه برلین غربی را در پیش گرفتند به طوری که براساس آمارهای منتشرشده، طی شش ماه اول160،1961 هزار نفر از برلین شرقی به برلین غربی پناهنده شدند. این امر باعث عصبانیت دولت آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی پیشین و کشورهای اقماری آن شد.
سازمان جاسوسی سیا، در این دهه مجموعه گسترده خرابکاریها، اعم از ترور وحقههایکثیف، تا جنگروانی علیه آلمان شرقی را به راه انداخت. این اقدامات، یکی از عواملی بود که به ساخت دیوار برلین در ۱۹۶۱ انجامید. در پی این تحولات، نیکیتا خروشچف، نخستوزیر وقت شوروی، به منظور جلوگیری از سیل مهاجران آلمان شرقی به آلمان غربی، دستور ساخت دیوار برلین را صادر کرد. دولت آلمان شرقی به رهبری اریش هونیکر، در ۱۳ اوت ۱۹۶۱ ساخت دیوار برلین را به عنوان «دیوار حافظ ضدفاشیست» آغاز کرد.
این دیوار برای جدا کردن برلین شرقی و جمهوری دموکراتیک آلمان از برلین غربی و با استفاده از سیم خاردار و موانع ضدتانک احداث شد. در این راستا خیابانها تکه تکه شد و موانع بر سر راه پیادهروها گذاشته شد. در اطراف این منطقه هم تانکها تجمع کردند. خطوط مترو و قطارهای محلی بین برلین شرقی و غربی متوقف و ارتباط تلفنی این دو بخش نیز قطع شد. همچنین ورود ساکنان برلین شرقی به برلین غربی ممنوع شد، که این امر به دلیل حضور شصت هزار کارگر از برلین شرقی در برلین غربی، مشکلات زیادی به وجود آورد.
دولت آلمان شرقی در ۲۰ سپتامبر ۱۹۶۱ منازل نزدیک این دیوار را تخریب کرد و کار احداث دیواری دائمی با مواد سخت را آغاز کرد، که در پایان طول آن به ۱۶۶ کیلومترو به ارتفاع چهار متر رسید.
*۱۹۶۱؛ ایالاتمتحده دوباره آلمان را تهدید اتمی کرد؛ درواقع بهانه این تهدیدات بحران دیوار برلین بود.
در نقاط مرزی دیوار، که برای عبور و مرور مورد استفاده قرار میگرفت، ایستگاههایبازرسی ایجاد شد که مهمترین آن گذرگاه ایستگاه بازرسی چارلی در بخش امریکایی برلین غربی بود. نگهبانان در ۱۷ اوت ۱۹۶۲ پیتر فیشر را که قصد داشت از دیوار برلین بالا رود، کشتند. این امر موجب آشوب در برلین غربی و نفرت بیشتر ساکنان برلین غربی از آمریکاییها شد.
براساس گزارشهایی که به تازگی منتشر شده است، بررسیهایپژوهشگران آلمانی نشان میدهد که در طول دوران جنگسرد، ۱۲۵ نفربر روی دیوار برلین کشته شدهاند. این آمارها در یک گزارش دولتی آلمان با عنوان «مرگ بر روی دیوار از ۱۹۶۱-۱۹۸۹» ذکر شده است. پیش از این، تعداد کشتهها برروی دیوار برلین دویست نفر ذکر میشد.
در اواخر دهه ۱۹۸۰ با آب شدن تدریجی یخهای روابط شرق و غرب و اجرای سیاستهایگلاسنوست و پروسترویکای میخائیل گورباچف در شوروی، زمینه فروپاشی دیوار برلین فراهم شد؛ در واقع پایان عمر آلمان شرقی هنگامی آغاز شد که دولت کمونیستی مجارستان درهای خود را بر روی غرب گشود.
از آنجا که مهاجرت بین کشورهای کمونیستی ممنوع نبود، در پی این رویداد ساکنان آلمان شرقی که مجاز به رفت و آمد به مجارستان بودند از راه مجارستان و نیز چکسلواکی به آلمان غربی و سایر کشورهای اروپای غربی رفت و آمد میکردند. هجوم گسترده ساکنان آلمان شرقی به آلمان غربی، استعفای اریش هوئیکر و تظاهرات گسترده روزهای دوشنبه مردم آلمان شرقی و برداشتن محدودیت مسافرت شهروندان آلمان شرقی توسط دولت جدید آن کشور، سرانجام باعث شد تا در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین ویران شود و فقط قطعات کوچکی از این نشانه جنگسرد بین شرق و غرب به عنوان یادگار تاریخ باقی ماند.
احداث دیوار برلین که نشانه آغاز، و فروریختن آن نشانه پایان جنگ سرد و رویارویی ابرقدرت هاست، طی ۲۸ سال در میان شهر برلین برپا بود و این شهر را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد و امریکا، که مسبب احداث این دیوار بود، باعث ایجاد سلسله معضلات و جنایات فراوانی در آلمان شد.
*۱۹۴۵؛ بیدرنگ پس از جنگجهانی دوم، متفقین، شامل امریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی که در این جنگ به پیروزی رسیده بودند، آلمان را به چهار بخش، که هرکدام زیر کنترل یکی از آنها بود، تقسیم کردند، سه بخش زیرکنترل امریکا، انگلیس و فرانسه، که بعدها یکپارچه شدند، و جمهوری فدرال آلمان، که به «آلمان غربی»، معروف بود را تشکیل دادند و میراثی را به نشانه جنگ سرد بین شوروی و ایالاتمتحده آمریکا برجای گذاشتند.
*۱۹۴۸ ؛ ایالاتمتحده آمریکا، آلمان را به بهانه حفاظت از برلین تهدید به حمله اتمی کرد.
در بخش زیر کنترل شوروی در ۷ اکتبر ۱۹۴۹ یک دولت کمونیستی تشکیل شد که به جمهوری دموکراتیک آلمان با آلمان شرقی معروف شد. با حاکم شدن مناسبات کمونیستی در آلمان شرقی، شرایط اقتصادی و سیاسی آن به وخامت گرایید و نارضایتی گسترده مردم را در پی داشت.
این ناراضیان، به ویژه در برلین شرقی، به دنبال شرایط بهتر زندگی، راه برلین غربی را در پیش گرفتند به طوری که براساس آمارهای منتشرشده، طی شش ماه اول160،1961 هزار نفر از برلین شرقی به برلین غربی پناهنده شدند. این امر باعث عصبانیت دولت آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی پیشین و کشورهای اقماری آن شد.
سازمان جاسوسی سیا، در این دهه مجموعه گسترده خرابکاریها، اعم از ترور وحقههایکثیف، تا جنگروانی علیه آلمان شرقی را به راه انداخت. این اقدامات، یکی از عواملی بود که به ساخت دیوار برلین در ۱۹۶۱ انجامید. در پی این تحولات، نیکیتا خروشچف، نخستوزیر وقت شوروی، به منظور جلوگیری از سیل مهاجران آلمان شرقی به آلمان غربی، دستور ساخت دیوار برلین را صادر کرد. دولت آلمان شرقی به رهبری اریش هونیکر، در ۱۳ اوت ۱۹۶۱ ساخت دیوار برلین را به عنوان «دیوار حافظ ضدفاشیست» آغاز کرد.
این دیوار برای جدا کردن برلین شرقی و جمهوری دموکراتیک آلمان از برلین غربی و با استفاده از سیم خاردار و موانع ضدتانک احداث شد. در این راستا خیابانها تکه تکه شد و موانع بر سر راه پیادهروها گذاشته شد. در اطراف این منطقه هم تانکها تجمع کردند. خطوط مترو و قطارهای محلی بین برلین شرقی و غربی متوقف و ارتباط تلفنی این دو بخش نیز قطع شد. همچنین ورود ساکنان برلین شرقی به برلین غربی ممنوع شد، که این امر به دلیل حضور شصت هزار کارگر از برلین شرقی در برلین غربی، مشکلات زیادی به وجود آورد.
دولت آلمان شرقی در ۲۰ سپتامبر ۱۹۶۱ منازل نزدیک این دیوار را تخریب کرد و کار احداث دیواری دائمی با مواد سخت را آغاز کرد، که در پایان طول آن به ۱۶۶ کیلومترو به ارتفاع چهار متر رسید.
*۱۹۶۱؛ ایالاتمتحده دوباره آلمان را تهدید اتمی کرد؛ درواقع بهانه این تهدیدات بحران دیوار برلین بود.
در نقاط مرزی دیوار، که برای عبور و مرور مورد استفاده قرار میگرفت، ایستگاههایبازرسی ایجاد شد که مهمترین آن گذرگاه ایستگاه بازرسی چارلی در بخش امریکایی برلین غربی بود. نگهبانان در ۱۷ اوت ۱۹۶۲ پیتر فیشر را که قصد داشت از دیوار برلین بالا رود، کشتند. این امر موجب آشوب در برلین غربی و نفرت بیشتر ساکنان برلین غربی از آمریکاییها شد.
براساس گزارشهایی که به تازگی منتشر شده است، بررسیهایپژوهشگران آلمانی نشان میدهد که در طول دوران جنگسرد، ۱۲۵ نفربر روی دیوار برلین کشته شدهاند. این آمارها در یک گزارش دولتی آلمان با عنوان «مرگ بر روی دیوار از ۱۹۶۱-۱۹۸۹» ذکر شده است. پیش از این، تعداد کشتهها برروی دیوار برلین دویست نفر ذکر میشد.
در اواخر دهه ۱۹۸۰ با آب شدن تدریجی یخهای روابط شرق و غرب و اجرای سیاستهایگلاسنوست و پروسترویکای میخائیل گورباچف در شوروی، زمینه فروپاشی دیوار برلین فراهم شد؛ در واقع پایان عمر آلمان شرقی هنگامی آغاز شد که دولت کمونیستی مجارستان درهای خود را بر روی غرب گشود.
از آنجا که مهاجرت بین کشورهای کمونیستی ممنوع نبود، در پی این رویداد ساکنان آلمان شرقی که مجاز به رفت و آمد به مجارستان بودند از راه مجارستان و نیز چکسلواکی به آلمان غربی و سایر کشورهای اروپای غربی رفت و آمد میکردند. هجوم گسترده ساکنان آلمان شرقی به آلمان غربی، استعفای اریش هوئیکر و تظاهرات گسترده روزهای دوشنبه مردم آلمان شرقی و برداشتن محدودیت مسافرت شهروندان آلمان شرقی توسط دولت جدید آن کشور، سرانجام باعث شد تا در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین ویران شود و فقط قطعات کوچکی از این نشانه جنگسرد بین شرق و غرب به عنوان یادگار تاریخ باقی ماند.
روسیه
انقلابی در مارس ۱۹۱۷ تزار روسی، نیکولای دوم را سرنگون کرد. دولتی لیبرال اداره امور را در دست گرفت. بلشویکها به رهبری لنین و تروتسکی، از شوراهای کارگری خواستند تا قدرت را در دست گیرند. بلشویکها طی انقلابی، دوباره در نوامبر ۱۹۱۷ کنترل دولت را در اختیار گرفتند. آنها به حرکت خود برای تأسیس نخستین دولت کمونیستی ادامه دادند.
*۱۹۱۷؛ انقلاب حزب بلشویک روسیه با مخالفت آشکار دولت وودرو ویلسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، روبهرو شد. در ۱۹۱۸، نیروهای متحدین، از جمله امریکا، به روسیه لشکرکشی نظامی کردند.
*۱۹۲۲-۱۹۱۸۰؛ در پی انقلاب روسیه، آمریکا پنج حمله نظامی بر علیه بلشویکها و برای شکست خوردن دولت کمونیستی انجام داد. ۱۹۸۴۰-۱۹۸۵؛ آمریکا در جریان جنگسرد، شدیدترین تهدیدات جنگ هستهای با روسیه را آغاز کرد که این تهدیدات باعث انباشت گسترده تسلیحات اتمی در جهان شد.
در حوادث ۱۹۸۹ و انحلال اتحاد جماهیر شوروی، آشکار شد که آمریکا در فروپاشی امپراتوری کمونیستی شوروی نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری داشته است.
*۱۹۱۷؛ انقلاب حزب بلشویک روسیه با مخالفت آشکار دولت وودرو ویلسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، روبهرو شد. در ۱۹۱۸، نیروهای متحدین، از جمله امریکا، به روسیه لشکرکشی نظامی کردند.
*۱۹۲۲-۱۹۱۸۰؛ در پی انقلاب روسیه، آمریکا پنج حمله نظامی بر علیه بلشویکها و برای شکست خوردن دولت کمونیستی انجام داد. ۱۹۸۴۰-۱۹۸۵؛ آمریکا در جریان جنگسرد، شدیدترین تهدیدات جنگ هستهای با روسیه را آغاز کرد که این تهدیدات باعث انباشت گسترده تسلیحات اتمی در جهان شد.
در حوادث ۱۹۸۹ و انحلال اتحاد جماهیر شوروی، آشکار شد که آمریکا در فروپاشی امپراتوری کمونیستی شوروی نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری داشته است.
رومانی
در رومانی نیزسیاست مداخلات آمریکا، از تلاش برای به قدرت رساندن حکومتهایضدمردمی گرفته تا حمایت از هرگونه سرکوب اعتراضات مردمی، مشهود بود.
آمریکا از نیکولا سوسسکو، یکی از تبهکارترین دیکتاتورهای اروپای شرقی، حمایت کرد. این اقدام تا هنگامی ادامه داشت که دیگر سوسسکو غیرقابل دفاع شده بود. سپس واشنگتن، از سرنگونی وی استقبال کرد و اسناد حمایت همه جانبه خود از وی را نابود کرد.
آمریکا از نیکولا سوسسکو، یکی از تبهکارترین دیکتاتورهای اروپای شرقی، حمایت کرد. این اقدام تا هنگامی ادامه داشت که دیگر سوسسکو غیرقابل دفاع شده بود. سپس واشنگتن، از سرنگونی وی استقبال کرد و اسناد حمایت همه جانبه خود از وی را نابود کرد.
صربستان
*۱۹۹۹؛ نیروهای ناتو به سرکردگی ایالاتمتحده آمریکا در عملیاتی به نام Operation Allied Force صربستان را بمباران کردند. در این عملیات که با محوریت نیروهای امریکایی و با هدف فشار وارد کردن بر صربستان برای تخلیه کوزوو انجام شد و بیش از چند هفته ادامه داشت، اقتصاد این کشور بیش از پنجاه میلیارد دلار خسارت دید. در این عملیات نظامی و مداخله آشکار، برای نخستین بار از بمبهایحاوی اورانیوم ضعیف شده استفاده شد که سبب آلودگی گسترده منطقه شد، که هنوز هم آثار زیان بار آن در بین مردم منطقه دیده میشود.
قبرس
جمهوری قبرس جزیرهای است واقع در دریای مدیترانه، جنوب ترکیه و غرب سوریه. این کشور، پس از سیسیل و ساردنی، سومین جزیره بزرگ دریای مدیترانه است. پایتخت قبرس، شهر نیکوزیا با دویست هزار نفر جمعیت است.
قبرس در ۱۹۶۰ استقلال خود را از بریتانیا کسب کرد و حکومت مستقل قبرس براساس مشارکت جوامع ترک و یونانی در اداره امور این جزیره اعلام موجودیت کرد و بریتانیا، یونان و ترکیه، حق حاکمیت دولت قبرس را تضمین کردند.
جنگ بین ترک نشین و یونانی نشینهایجزیره قبرس در اوایل دهه شصت آغاز شد و در پی آن نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در ۱۹۶۵ به این منطقه اعزام شدند.
در ۱۹۶۳ نمایندگان اقلیت ترک در پی اختلاف برسر شیوه اجرای این توافق، از دولت قبرس خارج شدند و در پی بروز درگیری بین دو طرف، نیروی پاسدار صلح سازمان ملل متحد در ۱۹۶۵ به این جزیره اعزام شد که مأموریت آن تاکنون تمدید شده است.
*۱۹۷۴؛ دولت سراسقف ماکاریوس، رئیسجمهور وقت قبرس، در کودتایی به تحریک حکومت نظامیان یونان و با اعلام حمایت ضمنی ایالاتمتحده آمریکا، سرنگون شد و ترکیه با استناد به موقعیت خود به عنوان یکی از تضمینکنندگان حق حاکمیت قبرس، واحدهای ارتش خود را در شمال این سرزمین مستقر کرد، که عملاً باعث تقسیم این جزیره شد.
*۱۹۷۴؛ نیروی دریایی آمریکا، شهروندان آمریکایی را در جریان درگیری ترکها ربونانیان قبرس از این جزیره خارج کردند و با این اقدام ضمن تسهیل کودتای نظامی، موافقت و حمایت خود را از این کودتا برملا کردند.
در ۱۵جولای۱۹۷۴ کودتای نظامی گارد ملی قبرس، دولت ماکاریوس را سرنگون کرد. پس از پنج روز در ۲۰ جولای ۱۹۷۴ ارتش ترکیه به بهانه حراست از اقلیت ترک نشین قبرس به این جزیره حمله کرد. پس از آن ترکیه کنترل سی درصد از خاک شمال قبرس را در دست گرفت، به این ترتیب ۱۸۰ هزار یونانی قبرس مجبور به ترک خانه و مهاجرت به جنوب این کشور شدند. در ۲۲ جولای آتش بس سازمان ملل در قبرس برقرار شد و به نیروهای ترکیه اجازه داده شد در شمال این جزیره باقی بمانند.
بخش ترکنشین قبرس در ۱۹۸۳ اعلام استقلال کرد و نام خود را جمهوریترک قبرس شمالی گذاشت. به جز ترکیه، کشور دیگری بخش ترک نشین قبرس را به رسمیت نشناخته است و این بخش به عنوان «ناظر» در همایشهایسازمان کنفرانس کشورهای اسلامی حضور مییابد. ناگفته نماند که آمریکا در ایجاد این تفرقه نقش به سزایی داشته است.
قبرس در ۱۹۶۰ استقلال خود را از بریتانیا کسب کرد و حکومت مستقل قبرس براساس مشارکت جوامع ترک و یونانی در اداره امور این جزیره اعلام موجودیت کرد و بریتانیا، یونان و ترکیه، حق حاکمیت دولت قبرس را تضمین کردند.
جنگ بین ترک نشین و یونانی نشینهایجزیره قبرس در اوایل دهه شصت آغاز شد و در پی آن نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در ۱۹۶۵ به این منطقه اعزام شدند.
در ۱۹۶۳ نمایندگان اقلیت ترک در پی اختلاف برسر شیوه اجرای این توافق، از دولت قبرس خارج شدند و در پی بروز درگیری بین دو طرف، نیروی پاسدار صلح سازمان ملل متحد در ۱۹۶۵ به این جزیره اعزام شد که مأموریت آن تاکنون تمدید شده است.
*۱۹۷۴؛ دولت سراسقف ماکاریوس، رئیسجمهور وقت قبرس، در کودتایی به تحریک حکومت نظامیان یونان و با اعلام حمایت ضمنی ایالاتمتحده آمریکا، سرنگون شد و ترکیه با استناد به موقعیت خود به عنوان یکی از تضمینکنندگان حق حاکمیت قبرس، واحدهای ارتش خود را در شمال این سرزمین مستقر کرد، که عملاً باعث تقسیم این جزیره شد.
*۱۹۷۴؛ نیروی دریایی آمریکا، شهروندان آمریکایی را در جریان درگیری ترکها ربونانیان قبرس از این جزیره خارج کردند و با این اقدام ضمن تسهیل کودتای نظامی، موافقت و حمایت خود را از این کودتا برملا کردند.
در ۱۵جولای۱۹۷۴ کودتای نظامی گارد ملی قبرس، دولت ماکاریوس را سرنگون کرد. پس از پنج روز در ۲۰ جولای ۱۹۷۴ ارتش ترکیه به بهانه حراست از اقلیت ترک نشین قبرس به این جزیره حمله کرد. پس از آن ترکیه کنترل سی درصد از خاک شمال قبرس را در دست گرفت، به این ترتیب ۱۸۰ هزار یونانی قبرس مجبور به ترک خانه و مهاجرت به جنوب این کشور شدند. در ۲۲ جولای آتش بس سازمان ملل در قبرس برقرار شد و به نیروهای ترکیه اجازه داده شد در شمال این جزیره باقی بمانند.
بخش ترکنشین قبرس در ۱۹۸۳ اعلام استقلال کرد و نام خود را جمهوریترک قبرس شمالی گذاشت. به جز ترکیه، کشور دیگری بخش ترک نشین قبرس را به رسمیت نشناخته است و این بخش به عنوان «ناظر» در همایشهایسازمان کنفرانس کشورهای اسلامی حضور مییابد. ناگفته نماند که آمریکا در ایجاد این تفرقه نقش به سزایی داشته است.
مقدونیه
آمریکا در فضای سیاسی مقدونیه مداخلات بسیاری کرده است اما به طور خاص، طبق گزارش بیل کلینتون، ۲۵۰ سرباز آمریکایی در ۹ ژوئیه ۱۹۹۳، با ادعای دروغین کمک به برقراری ثبات در جمهوریمقدونیه، به این کشور اعزام شدند و به این ترتیب حضور و مداخلات گسترده ایالاتمتحده در این کشور آغاز شد. همچنین بیل کلینتون در ۱۹ آوریل ۱۹۹۴ گزارش داد که نیروهای امریکایی مستقر در مقدونیه با ۲۵۰ سرباز دیگر تقویت میشوند.
یوگسلاوی
*۱۹۱۹؛ ایالاتمتحده آمریکا به نفع ایتالیا و بر علیه صربهاییوگسلاوی، در این کشور مداخله و لشکرکشی نظامی کرد.
*۱۹۴۶؛ امریکا، یوگسلاوی را به بهانه سقوط هواپیمای آمریکایی در این کشور تهدید به حمله اتمی کرد. *۱۹۹۴؛ ایالاتمتحده با محاصره در شهر سربیا و مونتینیگرو، تهدید به حمله کرد.
*۱۹۹۹؛ سرانجام بمباران شدید سربیا و اشغال کوشرو در یوگسلاوی توسط امریکا، این کشور را به دوران پیشاصنعتی عقب راند. آمریکا سعی کرد به افکار عمومی این طور القا کند که انگیزهاش برای دخالت نظامی در یوگسلاوی، فقط بشردوستانه بوده است. اما تاریخ مداخلههایآمریکا میتواند به مخاطب کمک کند تا بفهمد این ادعا چه قدر میتواند درست باشد.
*۱۹۴۶؛ امریکا، یوگسلاوی را به بهانه سقوط هواپیمای آمریکایی در این کشور تهدید به حمله اتمی کرد. *۱۹۹۴؛ ایالاتمتحده با محاصره در شهر سربیا و مونتینیگرو، تهدید به حمله کرد.
*۱۹۹۹؛ سرانجام بمباران شدید سربیا و اشغال کوشرو در یوگسلاوی توسط امریکا، این کشور را به دوران پیشاصنعتی عقب راند. آمریکا سعی کرد به افکار عمومی این طور القا کند که انگیزهاش برای دخالت نظامی در یوگسلاوی، فقط بشردوستانه بوده است. اما تاریخ مداخلههایآمریکا میتواند به مخاطب کمک کند تا بفهمد این ادعا چه قدر میتواند درست باشد.
یونان
*۱۹۴۹-۱۹۴۷؛ آمریکا رهبری راستهایافراطی در جنگ داخلی یونان را به دست گرفت و از این راه زمینه دیکتاتوریهایگستردهای را فراهم کرد.
طی این سالها، آمریکا در جنگداخلی یونان مداخله کرد و در مقابل چپگراهای یونانی، که جسورانه در مقابل نازیها مبارزه کرده بودند، طرف نئوفاشیستها را گرفت. در نتیجه نئوفاشیستها برنده شدند و رژیم بسیار بیرحمانهای راه انداختند. سازمان سیا برای این رژیم، سازمان امنیت داخلی (KYP) ایجاد کرد. چندان طولی نکشید که سازمانKYP اقدامات زشتی نظیر شکنجه نظام مند در یونان به راه انداخت که پلیسهایمخفی آنها را انجام میدادند.
*۱۹۴۹؛ آمریکا با فتنهانگیزی در یونان جنگداخلی این کشور را به راه انداخت که بیش از ۱۵۴ هزار نفر کشته، چهل هزار نفر بازداشت و زندانی و شش هزار نفر به موجب احکام نظامی صادره توسط دادگاه نظامی یونان، اعدام شدند.
ماکویگ، سفیر وقت آمریکا در آتن، اعتراف کرد که تمام اقدامات تأدیبی و تکنیکی اتخاذ شده و به اجرا گذاشته شده توسط حکومت نظامی یونان طی۱۹۴۷-۱۹۴۹، زیر نظارت مستقیم و برنامهریزی دقیق کاخسفید صورت گرفته بود.
جنگداخلی یونان پس از پایان جنگجهانی دوم شروع شد. کمونیستها تا قرارداد صلح ۹ اکتبر ۱۹۴۹ بر علیه محافظهکاران و سلطنتطلبان میجنگیدند. دو طرف منازعه این جنگ از حمایتهایاتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی، از یکسو، و بریتانیا و آمریکا، از سوی دیگر برخوردار بودند.
*۱۹۷۴-۱۹۶۷؛ آمریکا در یونان با حمایت همه جانبه از کودتا و حکومت نظامیان مستبد، کودتا را پیروز کرد.
در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷، دولت مردمی یونان، که عدهای گمان میکردند راه کمونیسم را در پیش گرفته، سرنگون شد. شواهد به نقش داشتن آمریکا در این کودتا گواهی میدهند، حکومت گئورگیس پانادورثه، نخستوزیر لیبرال یونان، در کودتای امریکایی ۱۹۶۷ سرنگون شد. پس از او فرزندش در ۱۹۸۱ به عنوان نخستین رئیسجمهور سوسیالیست یونان به قدرت رسید؛ به عبارتی دیگر، در ۱۹۴۷ دکترین دومینوی ترومن در آمریکا تصویب شد که براساس آن بایستی از غلتیدن دیگر کشورها به خصوص ترکیه و یونان به زیر سلطه اتحاد جماهیر شوروی جلوگیری میشد، امریکاییها یونان را به خاطر جنگداخلی ۱۹۴۵-۱۹۴۹ بین کمونیستها و سلطنتطلبان، کشوری پرخطر میخواندند. سرانجام پس از پایان درگیریها، یونان از ۱۹۴۹ با کمک کشورهای غربی، صاحب دولتی محافظه کار و دست راستی شد. در این دوره پاول اول پادشاه بود.
*۱۹۵۲؛ یونان به عنوان یگانه کشور غیرکمونیست بالکان به عضویت ناتو درآمد و برحسب تمایل دیگر کشورهای غربی، باید حتما طرفدار غرب میماند. هنگامی که در ۶ مارس ۱۹۶۴ پادشاه پاول اول درگذشت، پسر بی تجربه ۲۳ سالهاش کونستانتین دوم جانشین او شد.
در انتخابات نوامبر ۱۹۶۳ حزب محافظهکار جبهه ملی رادیکال، به رهبری کارامانلیس، جای خود را به دولت جبهه میانه داد؛ اما کنستانتین دوم، پادشاه تازه، نگران بود که چپیها بیشتر تمایل به اتحاد جماهیر شوروی داشته باشند تا به ایالاتمتحده امریکا. از ۱۹۶۵ نشانههایبحران بین نخستوزیر گئورگیوس پاپاندرو و خاندان سلطنتی آشکار و همواره عمیقتر میشد. پادشاه، که زیر تأثیر اماریلا، همسرش، بود تصور میکرد که جبهه میانه (حزب پاپاندرو) قصد سرنگونی سلطنت را دارد. در این میان، نخستوزیر پاپاندرو نیز برای بهبود رابطه با دربار تلاشی نکرد و پس از اینکه روزنامههایمحافظه کار از کشف توطئه براندازی موسوم به "Aspida“ خبر دادند که ظاهراً افسران اخراجی دست چپی ارتش در آن دست داشتند و خواستار افشای نقش فرزند نخستوزیر پاپاندرو در این توطئه بودند پاپاندرو مصمم شد وزارت دفاع را نیرزیر نظر مستقیم نخستوزیری درآورد.
۲۸ افسر ارتش به جرم ارتباطشان با گروه Aspida و برنامهریزی برای کودتا متهم و به دادگاه نظامی معرفی شدند. پسر نخستوزیر اندرآس پاپاندرو هم که متهم به مشارکت در توطئه Aspida بود به دلیل مصونیت پارلمانی به دادگاه احضار نشد. پانزده نفر از متهمان گناهکار شناخته شده و به حبس محکوم شدند.
بین ۱۵ جولای واسپتامبر۱۹۶۵، آتن و تمام شهرهای بزرگ یونان، هر روز شاهد گردهمایی در حمایت از پاپاندرو و دموکراسی بود، اما تلاش تظاهرکنندگان و قصد پاپاندرو برای جلوگیری از تشکیل دولت طرفدار پادشاه درانتخابات تازه بی ثمر بود. سرانجام گروه سلطنتطلب با کمک وعده و وعید و رشوه و قولهایمساعد موفق شد نمایندگانی از حزب میانه را متقاعد کند تا در سومین دوره رأیگیری در پارلمان طرفداران پادشاه بتوانند با یک رأی اضافی اکثریت را به دست آورند. همزمان، پادشاه و ژنرالهایوابسته به دربار، با اطلاع امریکاییها برنامهریزی میکردند که اگر از طریق پارلمان نتوانستند از بازگشت گئورگیوس پاپاندرو به قدرت جلوگیری کنند، با برقراری یک دیکتاتوری نظامی این کار را انجام دهند.
سردسته سرهنگهایکودتاچی، گئورگیوس پاپادوپولوس، متوجه میشود که مطمئنترین و سریعترین راه به دستگیری قدرت در این است که از تشکیلاتی که مملکت برای جلوگیری از براندازی به وجود آورده بود، برای به دست گرفتن قدرت استفاده کند. او مانند تمام افسران ستادی از وجود طرحی شگفتانگیز خبرداشتند، که در صورت به قدرت رسیدن کمونیستها، جدای از اینکه از چه روشی به قدرت رسیده باشند، با بحران آفرینی و کارشکنی در روند کار آنها اخلال ایجاد کنند. این طرح و برنامه براساس دستورالعمل ۱۹۵۹ ناتو و در هماهنگی کامل با آمریکا بود و این طرح همواره بر اساس شرایط روز بازنگری و به روز میشد.
به دلیل سهل انگاری و مراقبت نکردن درست از اسناد، سرهنگ گئورگیوس پاپادوپولوس در ۱۹۶۳ به این اسناد محرمانه دست یافت. در آن هنگام و برای مدت کوتاهی، پاناگیوتیس پیپینلیس دولت موقت را اداره میکرد. او یگانه سیاستمدار یونانی بود که بعدها کودتای آوریل ۱۹۶۷ را تأیید کرد و بیدرنگ پست وزارت امورخارجه را به دست آورد. طرح کامل کمیته بحران تقسیمبندی مراحل مختلف طرح، روشهایاجرایی و همچنین گروههایی که در شرایط اضطراری مسؤولیتهایاجرای آن را، زیر نظر نخستوزیر و مسؤولیت مستقیم او و با کد سری مخصوصی که در اختیار او بود، در برداشت.
کودتای نظامی در آوریل ۱۹۶۷، فقط دو روز پیش از کمپین انتخابات ملی، آغاز شد. در آن انتخابات روشن شده بود که کار به نفع جورج پاپاندرو، لیبرال کهنهکار، تمام میشود. او دو ماه پیش از آن با رأی قاطعی که در تاریخ سیاسی یونان بیسابقه بود، نخستوزیر شده بود. فوری دسیسهای برای سرنگون کردن او با اتحاد دادگاه سلطنتی، ارتش یونان و ارتش آمریکا وسیا آغاز شد. در ماه نخست کودتا، هشت هزار نفر قربانی شکنجه، بازداشت و کشتار نظامیها شدند. بیدرنگ اعلام شد که هدف کودتا «حفاظت کشور در مقابل کمونیستها» بوده است و آثار ویرانگر کمونیستها از زندگی یونانیها باید زدوده شود.
از غروب ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ سربازان تا دندان مسلح بیش از ده هزار نفر را در آتن، پیراوس، پاتراس و تسالونکی بازداشت کردند، که در بین آنها تعدادی کهنه مبارزان بیمار و سالخورده جنگهایچریکی برضد اشغالگران آلمانی دوران جنگجهانی دوم وجود داشتند. پس از کودتای ۲۱ آوریل سرهنگ ها، فوری دادگاههایصحرایی برقرار و سانسور، بازداشتها، ضرب و شتم و شکنجه و کشتار اجرا شد به طوری که تعداد قربانیان ماههای نخستین حدود هشت هزار نفر تخمین زده میشد. توجیهی که برای این اعمال میشد این بود که همه این اقدامات برای نجات ملت از به قدرت رسیدن کمونیست ها» است.
با وجود خشونت آشکار اقدامات و فشارهای اولیه در ۲۱ آوریل، غیرقابل پیشبینی بود که یک رژیم تازه صرفاً بر پایه استبداد نظامی بتواند پایدار بماند.
به این ترتیب از ۲۴ آوریل، یعنی سه روز پس از کودتا، یونانیها خود را تنها و بیپناه در مقابل کودتایی یافتند که نه میدانستند سرنخ آن در دست کیست، نه از ابعاد و دامنه آن خبرداشتند؛ اما همه در آن زمان، برنامهریزی آن را کار دستهجمعی دربار، راستهایسنتی، نیروهای نظامی و امریکاییها (به ویژه سازمان سیا) میخواندند.
ایالاتمتحده آمریکا حکومت نظامیها را به عنوان متحد جنگسرد و به خاطر همسایگی یونان با دول اروپای شرقی حمایت میکرد، چیزی که بعدها به موج ضدآمریکایی ملت تبدیل شد.
امریکا علاوه بر مداخلات گسترده سیاسی در فرانسه در ۲۰۰۵ نیز با حمایت قاطع از حکومت نژادپرست فرانسه در سرکوب شورش مردم در این کشور همکاری کرد.
*2010-2013؛ ایالاتمتحده در یونان با حمایت از حکومت ، در سرکوب شورشها واعتراضات مردمی، ماهیت ضدمردمی خود را باز هم به نمایش گذاشت.
طی این سالها، آمریکا در جنگداخلی یونان مداخله کرد و در مقابل چپگراهای یونانی، که جسورانه در مقابل نازیها مبارزه کرده بودند، طرف نئوفاشیستها را گرفت. در نتیجه نئوفاشیستها برنده شدند و رژیم بسیار بیرحمانهای راه انداختند. سازمان سیا برای این رژیم، سازمان امنیت داخلی (KYP) ایجاد کرد. چندان طولی نکشید که سازمانKYP اقدامات زشتی نظیر شکنجه نظام مند در یونان به راه انداخت که پلیسهایمخفی آنها را انجام میدادند.
*۱۹۴۹؛ آمریکا با فتنهانگیزی در یونان جنگداخلی این کشور را به راه انداخت که بیش از ۱۵۴ هزار نفر کشته، چهل هزار نفر بازداشت و زندانی و شش هزار نفر به موجب احکام نظامی صادره توسط دادگاه نظامی یونان، اعدام شدند.
ماکویگ، سفیر وقت آمریکا در آتن، اعتراف کرد که تمام اقدامات تأدیبی و تکنیکی اتخاذ شده و به اجرا گذاشته شده توسط حکومت نظامی یونان طی۱۹۴۷-۱۹۴۹، زیر نظارت مستقیم و برنامهریزی دقیق کاخسفید صورت گرفته بود.
جنگداخلی یونان پس از پایان جنگجهانی دوم شروع شد. کمونیستها تا قرارداد صلح ۹ اکتبر ۱۹۴۹ بر علیه محافظهکاران و سلطنتطلبان میجنگیدند. دو طرف منازعه این جنگ از حمایتهایاتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی، از یکسو، و بریتانیا و آمریکا، از سوی دیگر برخوردار بودند.
*۱۹۷۴-۱۹۶۷؛ آمریکا در یونان با حمایت همه جانبه از کودتا و حکومت نظامیان مستبد، کودتا را پیروز کرد.
در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷، دولت مردمی یونان، که عدهای گمان میکردند راه کمونیسم را در پیش گرفته، سرنگون شد. شواهد به نقش داشتن آمریکا در این کودتا گواهی میدهند، حکومت گئورگیس پانادورثه، نخستوزیر لیبرال یونان، در کودتای امریکایی ۱۹۶۷ سرنگون شد. پس از او فرزندش در ۱۹۸۱ به عنوان نخستین رئیسجمهور سوسیالیست یونان به قدرت رسید؛ به عبارتی دیگر، در ۱۹۴۷ دکترین دومینوی ترومن در آمریکا تصویب شد که براساس آن بایستی از غلتیدن دیگر کشورها به خصوص ترکیه و یونان به زیر سلطه اتحاد جماهیر شوروی جلوگیری میشد، امریکاییها یونان را به خاطر جنگداخلی ۱۹۴۵-۱۹۴۹ بین کمونیستها و سلطنتطلبان، کشوری پرخطر میخواندند. سرانجام پس از پایان درگیریها، یونان از ۱۹۴۹ با کمک کشورهای غربی، صاحب دولتی محافظه کار و دست راستی شد. در این دوره پاول اول پادشاه بود.
*۱۹۵۲؛ یونان به عنوان یگانه کشور غیرکمونیست بالکان به عضویت ناتو درآمد و برحسب تمایل دیگر کشورهای غربی، باید حتما طرفدار غرب میماند. هنگامی که در ۶ مارس ۱۹۶۴ پادشاه پاول اول درگذشت، پسر بی تجربه ۲۳ سالهاش کونستانتین دوم جانشین او شد.
در انتخابات نوامبر ۱۹۶۳ حزب محافظهکار جبهه ملی رادیکال، به رهبری کارامانلیس، جای خود را به دولت جبهه میانه داد؛ اما کنستانتین دوم، پادشاه تازه، نگران بود که چپیها بیشتر تمایل به اتحاد جماهیر شوروی داشته باشند تا به ایالاتمتحده امریکا. از ۱۹۶۵ نشانههایبحران بین نخستوزیر گئورگیوس پاپاندرو و خاندان سلطنتی آشکار و همواره عمیقتر میشد. پادشاه، که زیر تأثیر اماریلا، همسرش، بود تصور میکرد که جبهه میانه (حزب پاپاندرو) قصد سرنگونی سلطنت را دارد. در این میان، نخستوزیر پاپاندرو نیز برای بهبود رابطه با دربار تلاشی نکرد و پس از اینکه روزنامههایمحافظه کار از کشف توطئه براندازی موسوم به "Aspida“ خبر دادند که ظاهراً افسران اخراجی دست چپی ارتش در آن دست داشتند و خواستار افشای نقش فرزند نخستوزیر پاپاندرو در این توطئه بودند پاپاندرو مصمم شد وزارت دفاع را نیرزیر نظر مستقیم نخستوزیری درآورد.
۲۸ افسر ارتش به جرم ارتباطشان با گروه Aspida و برنامهریزی برای کودتا متهم و به دادگاه نظامی معرفی شدند. پسر نخستوزیر اندرآس پاپاندرو هم که متهم به مشارکت در توطئه Aspida بود به دلیل مصونیت پارلمانی به دادگاه احضار نشد. پانزده نفر از متهمان گناهکار شناخته شده و به حبس محکوم شدند.
بین ۱۵ جولای واسپتامبر۱۹۶۵، آتن و تمام شهرهای بزرگ یونان، هر روز شاهد گردهمایی در حمایت از پاپاندرو و دموکراسی بود، اما تلاش تظاهرکنندگان و قصد پاپاندرو برای جلوگیری از تشکیل دولت طرفدار پادشاه درانتخابات تازه بی ثمر بود. سرانجام گروه سلطنتطلب با کمک وعده و وعید و رشوه و قولهایمساعد موفق شد نمایندگانی از حزب میانه را متقاعد کند تا در سومین دوره رأیگیری در پارلمان طرفداران پادشاه بتوانند با یک رأی اضافی اکثریت را به دست آورند. همزمان، پادشاه و ژنرالهایوابسته به دربار، با اطلاع امریکاییها برنامهریزی میکردند که اگر از طریق پارلمان نتوانستند از بازگشت گئورگیوس پاپاندرو به قدرت جلوگیری کنند، با برقراری یک دیکتاتوری نظامی این کار را انجام دهند.
سردسته سرهنگهایکودتاچی، گئورگیوس پاپادوپولوس، متوجه میشود که مطمئنترین و سریعترین راه به دستگیری قدرت در این است که از تشکیلاتی که مملکت برای جلوگیری از براندازی به وجود آورده بود، برای به دست گرفتن قدرت استفاده کند. او مانند تمام افسران ستادی از وجود طرحی شگفتانگیز خبرداشتند، که در صورت به قدرت رسیدن کمونیستها، جدای از اینکه از چه روشی به قدرت رسیده باشند، با بحران آفرینی و کارشکنی در روند کار آنها اخلال ایجاد کنند. این طرح و برنامه براساس دستورالعمل ۱۹۵۹ ناتو و در هماهنگی کامل با آمریکا بود و این طرح همواره بر اساس شرایط روز بازنگری و به روز میشد.
به دلیل سهل انگاری و مراقبت نکردن درست از اسناد، سرهنگ گئورگیوس پاپادوپولوس در ۱۹۶۳ به این اسناد محرمانه دست یافت. در آن هنگام و برای مدت کوتاهی، پاناگیوتیس پیپینلیس دولت موقت را اداره میکرد. او یگانه سیاستمدار یونانی بود که بعدها کودتای آوریل ۱۹۶۷ را تأیید کرد و بیدرنگ پست وزارت امورخارجه را به دست آورد. طرح کامل کمیته بحران تقسیمبندی مراحل مختلف طرح، روشهایاجرایی و همچنین گروههایی که در شرایط اضطراری مسؤولیتهایاجرای آن را، زیر نظر نخستوزیر و مسؤولیت مستقیم او و با کد سری مخصوصی که در اختیار او بود، در برداشت.
کودتای نظامی در آوریل ۱۹۶۷، فقط دو روز پیش از کمپین انتخابات ملی، آغاز شد. در آن انتخابات روشن شده بود که کار به نفع جورج پاپاندرو، لیبرال کهنهکار، تمام میشود. او دو ماه پیش از آن با رأی قاطعی که در تاریخ سیاسی یونان بیسابقه بود، نخستوزیر شده بود. فوری دسیسهای برای سرنگون کردن او با اتحاد دادگاه سلطنتی، ارتش یونان و ارتش آمریکا وسیا آغاز شد. در ماه نخست کودتا، هشت هزار نفر قربانی شکنجه، بازداشت و کشتار نظامیها شدند. بیدرنگ اعلام شد که هدف کودتا «حفاظت کشور در مقابل کمونیستها» بوده است و آثار ویرانگر کمونیستها از زندگی یونانیها باید زدوده شود.
از غروب ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ سربازان تا دندان مسلح بیش از ده هزار نفر را در آتن، پیراوس، پاتراس و تسالونکی بازداشت کردند، که در بین آنها تعدادی کهنه مبارزان بیمار و سالخورده جنگهایچریکی برضد اشغالگران آلمانی دوران جنگجهانی دوم وجود داشتند. پس از کودتای ۲۱ آوریل سرهنگ ها، فوری دادگاههایصحرایی برقرار و سانسور، بازداشتها، ضرب و شتم و شکنجه و کشتار اجرا شد به طوری که تعداد قربانیان ماههای نخستین حدود هشت هزار نفر تخمین زده میشد. توجیهی که برای این اعمال میشد این بود که همه این اقدامات برای نجات ملت از به قدرت رسیدن کمونیست ها» است.
با وجود خشونت آشکار اقدامات و فشارهای اولیه در ۲۱ آوریل، غیرقابل پیشبینی بود که یک رژیم تازه صرفاً بر پایه استبداد نظامی بتواند پایدار بماند.
به این ترتیب از ۲۴ آوریل، یعنی سه روز پس از کودتا، یونانیها خود را تنها و بیپناه در مقابل کودتایی یافتند که نه میدانستند سرنخ آن در دست کیست، نه از ابعاد و دامنه آن خبرداشتند؛ اما همه در آن زمان، برنامهریزی آن را کار دستهجمعی دربار، راستهایسنتی، نیروهای نظامی و امریکاییها (به ویژه سازمان سیا) میخواندند.
ایالاتمتحده آمریکا حکومت نظامیها را به عنوان متحد جنگسرد و به خاطر همسایگی یونان با دول اروپای شرقی حمایت میکرد، چیزی که بعدها به موج ضدآمریکایی ملت تبدیل شد.
امریکا علاوه بر مداخلات گسترده سیاسی در فرانسه در ۲۰۰۵ نیز با حمایت قاطع از حکومت نژادپرست فرانسه در سرکوب شورش مردم در این کشور همکاری کرد.
*2010-2013؛ ایالاتمتحده در یونان با حمایت از حکومت ، در سرکوب شورشها واعتراضات مردمی، ماهیت ضدمردمی خود را باز هم به نمایش گذاشت.
منبع: کتاب خاطرات شیطان، نوشته صالح قاسمی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}