نگاهی به زندگی گلچین گیلانی 
 
چکیده
ترانه‌ها و شعرهایی  هستند که با کودکیِ ما گره خورده‌اند. ترانه ی «باز باران/ با ترانه/ با گهرهای فراوان/ می خورد بر بام خانه...» یکی از آن ترانه‌هاست. ترانه ای که نزدیک به چهل سال زینت بخش کتاب درسی کلاس چهارم دبستان بود. ترانه ای که روزهای خوش کودکی و سال‌های دبستان را به خاطرمان می‌آورد. شاید شاعرش نمی‌دانست نوستالژیِ کودکیِ او، در خاطر بسیاری از ما نقش می‌بندد و برای همیشه به خاطره ی جمعی‌مان تبدیل می شود.

تعداد کلمات 1474/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
 
نویسنده: رامین بابازاده
 
دکتر سیدمجدالدین میرفخرایی، یا همان «گلچین گیلانی»، در یازدهم دی ۱۲۸۸ در شهر باران های همیشگی،  رشت، به دنیا آمد. او فرزند سیدمهدی و رفعت السادات بود. پدرش، زاده ی  تفرش و مدتی فرماندار قم و سبزوار بود. مجدالدین تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش به پایان رسانید. یکی از معلمان او در این دوره، ابراهیم فخرایی، از اعضای نهضت جنگل و روایت گر بعدیِ این نهضت بود. او سپس برای ادامه ی تحصیل به تهران رفت و دوره های نخست و دوم متوسطه را در مدرسه های سیروس و دارالفنون گذراند. گلچین در دارالفنون شاگرد استادانی مانند عباس اقبال آشتیانی و حسن وحید دستگردی بود. او برای ادامه ی تحصیل، رشته ی زبان و ادبیات فرانسوی (درس های فلسفه و علوم تربیتی) را در دارالمعلمین عالی و دانشگاه تربیت معلم برگزید. پس از پایان تحصیلات در ایران، در سال 1312 در آزمون اعزام به دانشجو پذیرفته شد و در همین سال همراه دانشجویان اعزامی از راه روسیه به پاریس اعزام شد. آن ها مدتی در فرانسه ماندند و سپس به بریتانیا رفتند. به همراه چند تن از دوستانش، یک سال نزد خانواده ا ی انگلیسی به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. پس از پایان این دوره، در دانشگاه لندن به تحصیل در رشته ی زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت و پس از مدتی کوتاه، دست از ادبیات شست و خود را برای تحصیل در رشته ی پزشکی آماده کرد. در این مورد به دوستش گفته بود: «در انگلیس به تحصیل ادبیات و تاریخ پرداختن، کاری نامعقول است و این قبیل مطالب را در ایران بهتر می‌توانستیم دنبال کنیم و حالا که ما به هر تقدیر، پای مان به اروپا رسیده، باید چیزی فرا بگیریم که در کشور خودمان وسایل تحصیل آن آسان به دست نمی‌آید.»
یک روز دوباره خواهم رفت
در خواهم زد چون مرد بیگانه
خواهی پرسید: کیست پشت در؟
خواهم پرسید: کیست در خانه؟
یک روز دوباره خانه خواهم رفت
اما... اما کجاست آن خانه
نه مادر، نه پدر، نه در...
آیا ...آیا همه چیز افسانه بود؟
در این راه البته دشواری هایی هم بود. مقامات فرهنگی در تهران به محض اطلاع از این تصمیم، از طریق اخطار و اندرز و سپس با قطع مقرری ماهانه با او برخورد کردند. زندگی او روز به روز سخت تر می شد. پس از چند ماه تهران، با رشته ی او موافقت کرد. او دانشجوی پزشکی بود تا این که جنگ جهانی دوم شعله ور شد. دولت ایران همه ی دانشجویان اعزامی را به ایران فراخواند. گلچین به این اخطار و حکم توجه نکرد و در لندن ماند. او در شعری می گوید: «... راه من راه دراز / من نمی‌‌ترسم از نشیب و فراز / من نمی‌‌ترسم از نبرد و شکست/ می‌روم پیش/ می‌روم هر گام.»
گلچین با تعطیل شدن دانشگاه ها در موقع جنگ، و نرسیدن پول از ایران ناگزیر در زیر بمباران لندن به گویندگی در فیلم ها و رادیو و ترجمه ی اخبار و مقالات و حتی رانندگی آمبولانس و مانند آن ها روی آورد. پس از جنگ، تحصیلات خود را با جدیت پی گرفت و سرانجام در سال 1947 میلادی توانست در رشته ی پزشکی عمومی و تخصصیِ بیماری های سرزمین-های گرمسیری مدارک تحصیلی خود را دریافت کند. او در مکاتبات این دوره اش چند بار به صراحت از آمدن به ایران سخن گفته، اما هر بار این تصمیم به تعویق افتاده است. او سرانجام در انگلستان ماند و به کار پزشکی پرداخت و مشاور پزشکی سفارت ایران در لندن بود. علاوه بر این، از کمک به ایرانیانی که برای معالجه به انگلستان می آمدند، دریغ نداشت.
گلچین با «ای، جی، آربری»، ایران شناس نامورِ انگلیسی، دوستی داشت. شعرهای او را به انگلیسی برگردانده و شرح هایی درباره ی آن ها نوشته است. مسعود فرزاد، که سال ها در انگلستان اقامت داشت، دوستی صمیمانه ای با گلچین داشت. برخی شاعران، نویسندگان و ادیبان ایرانی که به انگلستان سفرهایی داشتند، نیز با او دوستی یافتند. افرادی مانند: غلامعلی رعدی آذرخشی، پرویز ناتل خانلری، صادق چوبک، محمد اسلامی ندوشن و محمد زُهری. امیر هوشنگ ابتهاج(ه.ا. سایه) هم که پسرخاله ی گلچین بود، دیدارهایی با او در انگلستان داشت.
گلچین در زندگی خانوادگی هرگز کامیاب نشد. وی پس از پایان تحصیلات و آغاز به کار، برای دومین بار ازدواج کرد. با ایران دخت مغناط که در لندن می زیست و فرزند مغناط، روزنامه نویس تبریزی بود و دختری از آن ها، اکنون در انگلستان زندگی می کند. گلچین سال ها قبل نیز در ایران به اصرار خانواده، تن به ازدواج با دخترداییِ مادرش داده بود. حاصل این ازدواج نیز یک پسر و یک دختر بود. بعد از مدت ها بحث و جدل، از همسر دومش نیز جدا شد و با شهین جسوری  تبریزی ازدواج کرد. او با این ازدواج به آرامش نسبی رسیده بود که مرگی زودرس او را به دنیای خاموشی پیوند داد.
مجد الدین گویا مدتی پیش از مرگ، تصمیم بازگشت به کشور را داشت که در یکی از آخرین اشعارش مشهود است:
یک روز دوباره خواهم رفت
در خواهم زد چون مرد بیگانه
خواهی پرسید: کیست پشت در؟
خواهم پرسید: کیست در خانه؟
یک روز دوباره خانه خواهم رفت
اما... اما کجاست آن خانه
نه مادر، نه پدر، نه در...
آیا ...آیا همه چیز افسانه بود؟ (گلی برای تو، ص40ـ44)
او در 29 آذر 1351 با بیماری سرطان خون از دنیا رفت و در گورستان پانلی(در لندن) به خاک سپرده شد.

شاعر باران
گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کم‌کم اشعارش مورد توجه قرار گرفت و برای اولین بار در ۱۳۰۷ شمسی در مجله ی «ارمغان» و بعدها در مجله‌های «روزگار نو»، «فروغ» و «سخن» انتشار یافت. شعر «باران» او یکی از معروف ترین شعرهایی است که قسمت‌هایی از آن در کتاب‌های کودکان به چاپ رسید. در واقع، او اولین شاعر نوپردازی است که شعرش به کتاب‌های دوره ی ابتدایی راه یافت. زنده یاد غلامحسین یوسفی درباره ی شعر «باران» نوشته است: «شعر، آغازی گویا و متناسب و جالب توجه دارد. شروع با کلمه ی اصلی «باران» است و نمایش نوای مداوم آن بر بام خانه که چون ترانه ای دل پذیر به گوش می رسد. کوتاهی مصرع ها و هجاهای آن، ریتم ریزش باران را منعکس می کند.» گلچین در سال های 1325ـ1320 اشعار ضدجنگ می-سرود؛ اما در مجموع آثارش کم تر سیاسی بوده و بسیاری از آن ها متأثر از طبیعت زیبا و لطیف گیلان سروده شدند و به قول بعضی «شاعر باران» ماند. شعر گلچین ساده، روان و کاملاً عاطفی می باشد و ایهام و پیچیدگی زبانی در شعر او خیلی کم رنگ است و خواننده ی اشعار او سریع با شعرش ارتباط برقرار می کند. شعر او مانند جویبارانِ شمال، صاف و زلال است. او شاعری است دوست دار طبیعت و جلوه  های این دوستی را در شعرهایش می بینیم. نادر نادرپور می گوید: «طبع گلچین گیلانی به رغم اقامت چهل ساله اش در مغرب زمین، تأثیر مستقیم شعر اروپایی، خاصه انگلیسی را نپذیرفت و هم چنان ایرانی ماند. سخنش، همچون سرود جاوید کودکی و جوانی، آهنگی شاد و سبکبار دارد.»
چندین دفتر شعر از وی منتشر گردیده که معروف ترین شان «برگ»، «نهفته»، «مهر و کین» و «گلی برای تو» هستند.
یکی از شعرهای گلچین: 
ای جنگل!
ای جنگل بزرگ من!
این برگ های زرد من،
بازیچه های بال و پر بادهای سرد،
فردا شوند یک سره در برف ناپدید
زیبایی گشاده رخ رازهای تو،
خوش رنگیِ نهفته ی آوازهای تو،
خسبند زیر چادر یخ بسته ی سفید
در شاخه های لخت تو زنگوله های تیز
گردند بر سر کفن برف اشک ریز؛
افتند گاه گاه، چو تیر از کمان مرگ
آهو به سان کودک بی مادر و پدر،
تنها، گرسنه، کمرو، گمراه، در به در
در برف سم و پوزه گذارد برای برگ
این ابرها که روی تو هستند در گذار
مانند کوه و دره و دریای بالدار
با گنج های زرین از کان آفتاب
فردا شوند یک سره چون کیسه ی سیاه،
ریزند ـ همچو مستان در برد و باختگاه ـ
در دست های لاغر تو سیم های ناب
یک روز برف های تو گردند زیر و رو
یخ ها شوند آبله رخسار و زشت رو
از میخ های چکمه ی مرد تفنگدار
آهوی بی گناه شود زخم دار و لنگ،
با خون خود نویسد در برف سیم رنگ.
بدرود، جنگل من، خوش باش در بهار! (29 اکتبر 1944، لندن)

منابع:
ـ کامیار عابدی، ترانه‌ی باران، تهران: نشر ثالث، 1369.
ـ کامیار عابدی، مجموعه اشعار گلچین گیلانی، تهران: نشر فرهنگ ایلیا، 1389.
ـ ویکی پدیا، گلچین گیلانی.