کشف دوبارهی مصر باستان
ویرانههای بناهای تاریخی در سواحل نیل
این مقاله به ارزیابی سیر تاریخی چگونگی کشف آثار باستانی مصر در سدهی نوزدهم میلادی میپردازد. با فتح مصر به دست ارتش فرانسه، جستوجوی آثار باستانی این سرزمین آغاز شد و با کشف لوح سهزبانهی روزتا [= رشید]، وارد مرحلهی تازهای شد. در این مرحله، کاوشگران راهی یافته بودند که از طریق آن بتوانند خط هیروگلیف، خط رمزی مصریان باستان را بخوانند. در این مقاله، چگونگی موفقیت ژان فرانسوا شامپولیون در خواندن خط هیروگلیف نیز گزارش شده است.
تعداد کلمات: 3938/ تخمین زمان مطالعه: 19 دقیقه
برگردان: حسن پستا
نویسنده: الیزابت پین
کشف دوبارهی مصر باستان
روزی دیگر از ماه اوت سال 1799 آغاز شد. آفتاب سوزانندهی سرزمین مصر، بر صحنهای از فعالیتهای جنون آسایی که در دلتای رود نیل جریان داشت، فرو میتابید. در فاصلهی نه چندان دور از شهرک روزتا (رشید) (1)، سربازان یک گردان فرانسوی با شتابی که ناشی از نومیدی و درماندگی بود، مشغول حفر زمین بودند. آنها از نیروهای اعزامی امپراتور جوان فرانسه، ناپلئون بناپارت به مصر بودند و از دریا و خشکی مورد تهدید حملات دشمن قرار داشتند.
در طول صبح فرماندهی آنها، سرگرد پییر بوشار، سعی کرده بود که با حالتی بشاش و امیدبخش میان سربازانش ظاهر شود. اما اکنون، در حالی که پشتش به سربازان بود، دلتنگ و افسرده به آبهای دریای مدیترانه خیره شده بود. ظاهرسازی بیفایده بود و دیگر نمیشد طوری وانمود کرد که گویی تمام کارها به دلخواه پیش میرود. ارتش فرانسه با فاجعهای روبه رو بود. نبرد ناپلئون در مصر که آغازی درخشان داشت، اکنوه به پایان مصیبت بارش نزدیک میشد.
درست دوازده ماه پیش، ناپلئون طی حملهی برقآسایی که فقط سه هفته طول کشید، مصر را به تصرف درآورده بود. اما از آن به بعد کارها به اشکال برخورده بود. انگلستان از ترس آن که مبادا تصرف مصر به دست فرانسویان، راههای مهم زمینی و دریایی آن کشور به هندوستان را به مخاطره اندازد، به ناوگاونش فرمان داد که به سوی مدیترانه به حرکت درآید. کمی پس از آن که ناپلئون پیروزمندانه وارد قاهره شد، ناوگان انگلستان ناوهای فرانسوی را در لنگرگاه نزدیک اسکندریه غافلگیر کرد. طی یک نبرد شدید دریایی، انگلیسیها فرانسویان را در هم شکستند و بیشتر کشتیهای آنها را غرق کردند. ناپلئون و نیروهایش در خاک مصر زمینگیر شدند و راه گریزشان بسته شد.
فرانسویان در پی این شکست، با مصیبت دیگری نیز رو به رو شدند. در سال 1798 مصر به دولت عثمانی تعلق داشت. ناپلئون گمان میکرد که امپراتوری سالخوردهی عثمانی ناتوانتر از آن است که بتواند برای پس گرفتن درهی نیل رو به جنگ بیاورد. اما بناپارت در اشتباه بود. کمی پس از آن انگلیسیها، ناوگان فرانسه را نابود کردند، سلطان تحقیر شدهی عثمانی در قسطنطنیه، به سردار نوخاسته و بلندپرواز فرانسه اعلان جنگ داد، سربازان و کشتیهای جنگی عثمانی به سمت جنوب گسیل شدند تا ناپلئون را از مصر بیرون اندازند.
اما این پایان ماجرا نبود. فرانسویان که راه گریزشان به وسیلهی انگلیسیها مسدود شده بود و از جانب سربازان عثمانی هم به مخاطره افتاده بودند، با دشمن دیگری نیز مواجه بودند. اشراف نظامی مصر یا همان ممالیک (2) سواره نظام خشن و بیرحم، حاضر به پذیرش شکست نبودند. آنها پس از نخستین شکست در برابر ناپلئون به صحرا گریختند، تا دوباره نیروهای شان را سر و سامان دهند. اکنون گزارش میرسید که آنها با سرعت به سوی قاهره رواناند و قصد انتقام جویی دارند. در برابر این سه دشمن نیرومند و سرسخت، فرانسویان در هر کجا که مستقر میشدند، به حفر سنگر میپرداختند.
- سرگرد بوشار!
پشت سر بوشار، سربازی خود را از سنگرش بالا کشیده بود. چهرهی عرق کردهی او حالتی حیرت زده داشت.
- سرگرد بوشار!
از صدای سرباز، سرگرد بوشار به خود آمد و برگشت. سربازی که او را صدا میکرد، دید. در آن فضای گرم، غبارآلود و به هم ریخته به سوی او رفت.
سرباز با لحنی نامطمئن گفت: «ببخشید قربان، ممکن است چیز مهمی نباشد، اما بد نیست نگاهی به این پایین بیندازید.»
بوشار به جلو خم شد. سرباز در هنگام کندم سنگر به دیوار کهنهای برخورده بود. در میان آجرهای شکسته و زرد رنگ دیوار، قطعه سنگ درخشانی وجود داشت که مانندالماس سیاه درشتی به بوشار چشمک میزد. عرض سنگ نزدیک 76 سانتی متر و طول آن حدود 107 سانتی متر بود.
تمام آن چه مورخان به یقین میتوانستن بگویند، این بود که «روزی، روزگاری» قوم بزرگ و نیرومندی در درهی نیل زندگی میکردهاند. در اثبات این امر «کتاب مقدس» وجود داشت که از بردگی فرزندان اسرائیل برای فراعنهی مقتدر مصر در هزاران سال پیش سخن میگفت. گزارشهای مورخان یونانی و رومی هم در دست بود، کسانی هم چون هرودوت که مصر باستان را در آن ایام که رو به زوال میرفت، دیده و توصیف کرده بود. از اینها بالاتر، اهرام و معابد غول آسا و نیمه ویرانی بودند که هنوز در سواحل خواب آلود نیل به گواهی یک تمدن ایستاده بودند.
در حالی که پشتش به سربازان بود، دلتنگ و افسرده به آبهای دریای مدیترانه خیره شده بود. ظاهرسازی بیفایده بود و دیگر نمیشد طوری وانمود کرد که گویی تمام کارها به دلخواه پیش میرود. ارتش فرانسه با فاجعهای روبرو بود. نبرد ناپلئون در مصر که آغازی درخشان داشت، اکنون به پایان مصیبت بارش نزدیک میشد.
درست دوازده ماه پیش، ناپلئون طی حملهی برقآسایی که فقط سه هفته طول کشید، مصر را به تصرف درآورده بود. اما از آن به بعد کارها به اشکال برخورده بود. انگلستان از ترس آن که مبادا تصرف مصر به دست فرانسویان، راههای مهم زمینی و دریایی آن کشور به هندوستان را به مخاطره اندازد، به ناوگانش فرمان داد که به سوی مدیترانه به حرکت درآید. کمی پس از آن که ناپلئونه پیروزمندانه وارد قاهره شد، ناوگان انگلستان ناوهای فرانسوی را در لنگرگاه نزدیک اسکندریه غافلگیر کرد. طی یک نبرد شدید دریایی، انگلیسیها فرانسویان را در هم شکستند و بیشتر کشتیهای آنها را غرق کردند. ناپلئون و نیروهایش در خاک مصر زمین گیر شدند و راه گریزشان بسته شد.
فرانسویان در پی این شکست، با مصیبت دیگری نیز روبه رو شدند. در سال 1798 مصر به دولت عثمانی تعلق داشت. ناپلئون گمان میکرد که امپراتوری سالخوردهی عثمانی ناتوانتر از آن است که بتواند برای پس گرفتن درهی نیل رو به جنگ بیاورد. اما بناپارت در اشتباه بود. کمی پس از ان که انگلیسیها، ناوگان فرانسه را نابود کردند، سلطان تحقیر شدهی عثمانی در قسطنطنیه، به سردار نوخاسته و بلندپرواز فرانسه اعلان جنگ داد، سربازان و کشتیهای جنگی عثمانی به سمت جنوب گسیل شدند تا ناپلئون را از مصر بیرون اندازند.
اما این پایان ماجرا نبود. فرانسویان که راه گریزشان به وسیلهی انگلیسیها مسدود شده بود و از جانب سربازان عثمانی هم به مخاطره افتاده بودند، با دشمن دیگری نیز مواجه بودند. اشراف نظامی مصر یا همان ممالیک (3) سواره نظام خشن و بیرحم، حاضر به پذیرش شکست نبودند. آنها پس از نخستین شکست در برابر ناپلئون به صحرا گریختند، تا دوباره نیروهایشان را سروسامان دهند. اکنون گزارش میرسید که آنها با سرعت به سوی قاهره رواناند و قصد انتقام جویی دارند. در برابر ین سه دشمن نیرومند و سرسخت، فرانسویان در هر کجا که مستقر میشدند، به حفر سنگر میپرداختند.
- سرگرد بوشار!
پشت سر بوشار، سربازی خود را از سنگرش بالا کشیده بود. چهرهی عرق کردهی او حالتی حیرت زده داشت.
- سرگرد بوشار!
از صدای سرباز، سرگرد بوشار به خود آمد و برگشت. سربازی که او را صدا میکرد، دید. در آن فضای گرم، غبارآلود و به هم ریخته به سوی او رفت.
سرباز با لحنی نامطمئن گفت: «ببخشید قربان، ممکن است چیز مهمی نباشد، اما بد نیست نگاهی به این پایین بیندازید.»
بوشار به جلو خم شد. سرباز در هنگام کشیدن سنگر به دیوار کهنهای برخورد کرده بود. در میان آجرهای شکسته و زرد رنگ دیوار، قطعه سنگ درخشانی وجود داشت که مانند الماس سیاه درشتی به بوشار چشمک میزد. عرض سنگ نزدیک 76 سانتی متر و طول آن حدود 107 سانتی متر بود.
بوشار، با آن که ذهنش خیلی گرفته بود، با دیدن سنگ، به هیجان آمد. به نظر میرسید که تقریباً تمام سطح سنگ را کتبیهای پوشانده است. سرگرد برای این که سنگ را از نزدیک ببیند، به درون سنگر پرید.
او در مقابل سنگ زانو زد. به خاطر نور شدید آفتاب چشم هایش را تنگ کرد و با شگفتی سنگ را بررسی کرد. سطح صاف سنگ را سه سمت کرده بودند و بر روی هر قسمت نوشتههایی به زبانهای مختلف حک کرده بودند. قسمت بالای سنگ را چهارده سطر پر کرده بود. بوشار با دیدن آن حدس زد که باید هیروگلیف یا همان خط تصویری مرموزی باشد که هزاران سال پیش به وسیلهی مصریان باستان به کار برده میشد. درست در زیر هیروگلیف، سی و دو سطر نوشتهای بود که بوشار هرگز مانند آن را ندیده بود. و در قسمت پایین سنگ چهارده سطر به خط یونانی نقش بسته بود.
بوشار غرغر کرد و از جا برخاست. سرباز که با دلهره او را نگاه میکرد گفت: «قربان، به خاطر فرمان بناپارت فکر کردم که ...»
بوشار به نشانهی تصدیق سر تکان داد و حرف سرباز را قطع کرد. همهی افراد اعزامی از علاقه مندی ناپلئون به تاریخ مصر باستان خبر داشتند. ناپلئون به افرادش دستور داده بود که در حین انجام وظایفشان اگر به آثار هنری و اشیاء عتیقه برخوردند، بیدرنگ گزارش کنند. به همین خاطر بوشار گمان کرد که این قطعه سنگ کنده کاری شده میتواند به عنوان یک اثر باستانی، برای ناپلئون جالب باشد. از طرفی حدس میزد در این شرایط، ناپلئون آن چنان گرفتار و در تنگناست که نمیتواند به یک قطعه سنگ بازالت سیاه و قدیمی توجهی نشان دهد. با این حال، فرمان باید اجرا میشد. بوشار شانهای بالا انداخت و دستور داد که سنگ را سالم از میان دیوار ویرانه بیرون آورند. آن گاه، جریان پیدا کردن سنگ را به مقامات بالاتر گزارش کرد.
سنگ بازالت سیاه به اسکندریه فرستاده شد. بعد از آن نیز بوشار آن ماجرا را به کلی فراموش کرد. چون نمیدانست که او و سربازانش به یکی از هیجان انگیزترین اکتشافات باستان شناسی همه اعصار دست یافتهاند. زیرا آن قطعه سنگ بازالت که به «سنگ روزتا» یا «لوح خورشید» مشهور شد، به کلیدی برای یافتن تاریخ گمشدهی مصر باستان تبدیل گردید.
در زمان ناپلئون، مورخان مصر دورانهای گذشته و زمان حال تقریباً هیچ نمیدانستند؛ و چیزی نمانده بود که دنیا پیشینهی آن سرزمین را به کلی فراموش کند.
بیشتر بخوانید: زندگی در مصر باستان
با وجود این، خیلی پیشتر از میلاد مسیح، مصر، معروفترین و نیرومندترین کشور جهان بود. در آن دوره از تاریخ که اجداد انسانهای غربی هنوز به صورت نیمه وحشی در جنگلهای انبوه انگلستان و اروپا زندگی میکردند، در طول سواحل درهی نیل تمدن بزرگ و درخشانی وجود داشت. سرزمین مصر در زیر حکومت خدایان زمینی پرهیبتی که فرعون نامیده میشدند، دربرگیرندهی شهرهای پرجمعیت و پرتحرک، کاخهای زرین، معابد سنگی، لنگرگاههای پرجنب و جوش و املاک و اراضی وسیع و عالی بود. مردمش شاد و امیدوار میزیستند و اشرافش خوش طبع و با سلیقه و علاقه مند به امور دنیوی بودند. خدایانش نیز نیرومندترین موجودات همهی دنیا شمرده میشدند.
این تمدن حیرت انگیز بیش از 3000 سال دوام آورد و سپس به تدریج از صفحهی گیتی محو شد. شهرهایش رو به خرابی گذاشت؛ معنای نوشته هایش از دست رفت؛ سرگذشت مردمش، فراعنهاش، و روزگار باشکوهش فراموش شد.
تمام آن چه مورخان به یقین میتوانستن بگویند، این بود که «روزی، روزگاری» قوم بزرگ و نیرومندی در درهی نیل زندگی میکردهاند. در اثبات این امر «کتاب مقدس» وجود داشت که از بردگی فرزندان اسرائیل برای فراعنهی مقتدر مصر در هزاران سال پیش سخن میگفت. گزارشهای مورخان یونانی و رومی هم در دست بود، کسانی هم چون هرودوت که مصر باستان را در آن ایام که رو به زوال میرفت، دیده و توصیف کرده بود. از اینها بالاتر، اهرام و معابد غول آسا و نیمه ویرانی بودند که هنوز در سواحل خواب آلود نیل به گواهی یک تمدن ایستاده بودند.
از ویرانهها که بگذریم، نویسندگان یونانی و رومی و «کتاب مقدس» نیز دربارهی این که چگونه تمدن مصر باستان به وجود آمد و چگونه گسترش و تکامل یافت، نکتهی باارزش دیگری برای گفتن نداشتند. هم چنین در زمان ناپلئون، مورخان تقریباً هیچ چیز دربارهی فرعونهای بزرگ نمیدانستند. و دربارهی مردمی هم که طی هزاران سال پیش در درهی نیل زندگی کرده بودند، اطلاعات اندکی داشتند. آن مردم و خدا- پادشاهانشان چگونه بودند؟ آنها چه کسی را پرستش میکردند؟ زندگی روزمره شان را چگونه میگذراندند؟ دربارهی خودشان و دنیای پیرامونشان چگونه فکر میکردند؟
ناپلئون میخواست که پاسخ کامل این پرسش را بداند. به همین دلیل علاوه بر فراهم آوردن ارتشی برای حمله به سرزمین نیل، بیش از 150 نفر دانشمند، هنرمند و پژوهشگر را هم ترغیب کرد که با او به مصر بروند. بسیاری از آن اندیشمندان به دلیل هواداری پرشورشان از برنامههای ناپلئون برای نوسازی مصر، به هیأت اعزامی پیوستند؛ و دیگران از کنجکاوی شدید ناپلئون نسبت به گذشتهی باستانی مصر الهام گرفتند و تقبل کردند که ویرانههای بناهای تاریخی در سواحل نیل را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند، مواد و مصالح لازم را برای شناخت تاریخ مصر باستان فراهم آورند.
انجام این کار اخیر مهمتر از آن بود که ناپلئون و دانشمندان فکر میکردند؛ چون همانطور که مورخان امروزه میدانند، برای شناخت تمدنهایی که مدتها پیش از میان رفتهاند، فقط دو راه قابل اطمینان وجود دارد. راه نخست این است که بتوانند زبان آن تمدن را بخوانند و دریابند و راه دوم حفاری و خاک برداری از ویرانههای روستاها و شهرهایی است که بیشترشان در زیر خاک مدفون شدهاند. و آن گاه مطالعه و تجزیه و تحلیل دقیق آلات و ابزار ساخت انسان، و یا اشیائی است که کاربرد روزمره داشتهاند و در آن ویرانهها باقی مانده اند؛ نظیر آلات و ابزاری نظیر دیگ و دیگچههای شکسته، کوزههای آب، تندیسهای مذهبی، تکههایی از زیورآلات و قطعاتی از اثاثیه و لوازم منزل.
اما در زمان ناپلئون هیچ کس نمیتوانست خط مصریان باستان را بخواند. 1500 سال بود که راز هیروگلیف پنهان مانده بود؛ و دانش باستان شناسی، اگر میشد چنین نامیدش، تازه داشت پا به عرصهی وجود میگذاشت.
چند سال پیش از آن که ناپلئون ناوگاونش را به سوی مصر به حرکت درآورد، روزی یک دهقان ایتالیایی در حالی که مشغول کندن زمین تاکستانش بود، به یک دیوار قدیمی برخورد. دیوار بخشی از شهر پومپئی بود که در سال 79 م بر اثر آتشفشان کوه وزوو در زیر تودهی عظیمی از خاکستر آتشفشانی مدفون شده بود. کاوشگران پرشور غیرحرفهای - نخستین باستان شناسان جهان- ناشیانه به کشف شهر مدفون شده پرداختند. آنها بدون نقشه و احتیاط حفاری میکردند، چون تکنیکهای باستان شناسی امروز که آمیزهای از دقت و استقامت است، برایشان ناشناخته بود. درنتیجه، آنها به همان اندازه که اشیای پرارزش پیدا کردند، ضایعات هم به بار آوردند و اشیای گرانبهایی را هم ندانسته نابود کردند. با این حال، در همین پومپئی بود که علم باستان شناسی پا به عرصهی وجود گذاشت، و بعد در مصر به حد بلوغ رسید.
همن که ناپلئون مرکز فرماندهی خود را در شهر به تصرف درآمدهی قاهره دایر کرد، «فرهنگستان مصر» را هم به عنوان مرکزی برای فعالیتهای دانشمندان فرانسوی در این شهر تأسیس کرد. اندیشمندان فرانسوی به زودی بر روی طرحهای گوناگون خود سرسختانه به کار پرداختند.
از میان آنها، هنرمند فرانسوی، دومینیک ویوان دنون، در ماههای بعد هیجان انگیزترین ماجراها را تجربه کرد. چون وقتی سواره نظام شکست خوردهی مصر به صحرا گریخت تا دوباره نیروهایش را سروسامان دهد، ناپلئون بخشی از سپاهیانش را به تعقیبشان فرستاد، و دنون نیز به عنوان نمایندهی فرهنگستان مصر با این سپاه همراه شد.
هم چنان که سپاه فرانسه به دنبال شکارش در اعماق مصر پیشروی میکرد، دنون رفته رفته این احساس شگفت انگیز را یافت که گویی به شکلی بیواسطه در گذشته سیر و سفر میکند. وی مشکل میتوانست شهادت چشم هایش را باور کند. زیرا سرتاسر درهی نیل، که تا آن زمان برای انسان جدید به کلی نامکشوف مانده بود، هم چون موزهی بزرگی در فضای آزاد به نظر میرسید.
پیشروی به طرف بالای رود نیل شگفتیهای تازهای را پدیدار میکرد. دنون به معابد سنگی عظیم نیمه ویرانهای برخورد که بیشترشان تقریباً تا سقف در زیر ماسهها مدفون شده بودند. او ستونهای سنگی باریکی را دید که مانند سوزنهایی غول آسا به آسمان صاف و شفاف مصر سر میکشیدند که بعضی از آنها شکسته و بر زمین خوابیده بودند. دنون در زیر ستونهای اصلی یکی از معبدها ایستاد، ستونهایی قطور که صد مرد میتوانستند بر بالای هر یک از آنها بایستند. سرش را بالا کرد و حیرت زده به چهرهی آسیب دیده و خردشدهی پیکرههایی نگریست که حدود 2/5 متر ارتفاع داشتند. او به درون آرامگاههایی خزید که بوی نا میدادند؛ و در نور لرزان شمع به نقش و نگار دیوارها چشم دوخت. این نقش و نگارها پس از 3000 سال، وضوح و تازگی همان روزی را داشتند که از زیر دست نقاش درآمده بودند. او با سیمایی افسون شده به چهرههای چرم گونهی اجساد مردانی خیره شد که هزاران سال پیش مومیایی شده بودند.
این مناظر عجیب نیروی تخیل دنون را برانگیخت. بارها وقتی که پای کشان در پی سپاه میرفت تا عجایب سر راه را بر صفحهی کاغذ نقش کند، دچار چنان حالتی میشد که گویی زندگی و موجودیتش را فراموش کرده است. ده ماه بعد، وقتی به قاهره بازگشت، انبوهی از یادداشت به همراه داشت.
دنون علاوه بر طرحهای دقیق و مفصلی که از ویرانهها کشیده بود، کتبیههای هیروگلیفی را هم که بر دیوارهای معابد و بدنهی ستونها دیده بود، به دقت رونویسی کرده بود. حالا اگر مدرکی مورد نیاز بود تا نشان دهند که زمانی در کنارهی نیل تمدن نیرومندی وجود داشته است، آن را در اختیار داشتند. اما ویرانهها فقط بخشی از داستان را بازگو میکردند. دانشمندان به این نتیجه رسیدند که تا هیروگلیف مرموز را نخوانند، تاریخ مصر باستان هم چنان به صورت یک راز سر به مهر باقی خواهد ماند.چند روز بعد - چونان کلیدی راهگشا- رونوشتهایی از کتیبهی حک شده بر سنگ سیاهی که سرگرد بوشار نزدیک شهرک رشید پیدا کرده بود، به فرهنگستان مصر رسید.
این رونوشتها شورانگیزترین احساسها را پدید آورد. زیرا از نوشتهی روی آن سنگ دو مسئله برای دانشمندان روشن شد. نخست آن که سنگ رشید یکی از لوحهای مسطحی بودکه مردم باستان فرمانها و بیانیههای مهم را روی آنها کنده کاری میکردند؛ و دیگر این که لوح یاد شده سه زبانه بود و یک بیانیه به سه زبان مختلف بر آن حک شده بود.
مقامات مافوق سرگرد بوشار اهمیت این موضوع را درک کرده بودند؛ چون اگر هر سه زبان روی یک سنگ مطلب معین را بازگو میکردند، فهم یکی از آن سه زبان، رمزگشایی دو زبان دیگر را ممکن میکرد؛ و از طریق مطابقت حروف و واژههای شان با زبان اول کشف رمز میشد.
تمام دانشمندان فرانسوی بر زبان یونانی تسلط داشتند. دقایقی نگذشت که آنها پنجاه و چهار سطر حک شده در قسمت پایین لوح را ترجمه کردند. آن نوشته بیانیهای در ستایش بطلمیوس پنجم بود و او را به خاطر هدایایی که در سال 196 ق. م به معابد مصری پیشکش کرده بود، مورد ستایش قرار میداد.
نگاههای دانشمندان فوراً متوجه نگارههای هیروگلیفی شد که از نوشتهی بالای سنگ رونویسی شده بود. معنی تک تک تصاویر مثل همیشه پوشیده و نامکشوف ماند. اما آنها اکنون کاملاً میدانستند که کل آن نوشتهی هیروگلیفی چه مطلبی را بیان میکرد. آن چه باقی میماند، منحصر به برابر نهادن نقوش آن نوشته با حروف یونانی پایین لوح. ناپلئون هم چون دانشمندانش از این که خط مصریان باستان در آستانهی رمزگشایی قرار گرفته است، آشکارا به هیجان آمده بود. به رغم قرار گرفتن در موقعیت مخاطره آمیز نظامی، در فرصتی مناسب دستور داد تا نوشتهی روی لوح رشید را رونویسی کنند و برای مطالعهی زبان شناسانه به فرانسه بفرستند.
مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که ناپلئون و بیشتر دانشمندان فرانسوی به کشورشان بازگشتند. نبرد مصر به ناکامی انجامید. اندکی بعد ارتش فرانسه در مصر با انگلیسیها و ترکها به توافق رسید؛ و لوح رشید به دست انگلیسیها افتاد. تا امروز یکی از آثار گرانهای «بریتیش میوزیوم» لندن است.
طی بیست سال بعد، در همان حال که ستارهی اقبال ناپلئون در جبهههای جنگ اروپا در فراز و نشیب بود، ذهن دانشمندان هم چنان معطوف به حروف هیروگلیف لوح رشید باقی ماند. آنها بدون اشکال زیاد به کشف و بازخوانی نوشتهی ناشناختهی میانی سنگ نایل آمده بودند. این نوشتار که «دموتیک» نام داشت، شکل تغییر یافته و پیشرفتهای از خط هیروگلیف بود و مصریان زمان بطلمیوس پنجم در نوشتههای شان از آن استفاده میکردند.
اما دانشمندان هرچه کوشش کردند، نتوانستند معنای هیروگلیف را به دست آورند. وقتی آن نقوش کوچک را با متنهای یونانی و دموتیک برابر مینهادند، به هیچ وجه معنای شان آشکار نمیگشت.
یکی از زبان شناسان با دلتنگی و نومیدی گفت: «امید به کشف هیروگلیفها از دست رفته است.» درواقع وقتی دانشمندان از حل این مسئله عاجز ماندند و در جمع خود به مشاجره و مجادله پرداختند، چنین به نظر میرسید که دنیا هرگز نخواهد دانست مصریان باستان چه سخنانی دربارهی خود گفتهاند.
تا این که تابستان سال 1822 فرا رسید، درست یک سال پس از آن که ناپلئون در تنهایی و تبعید در جزیرهی سنت هلن درگذشت.
روز گرمی بود. در تمام طول صبح، جوانی به نام ژان فرانسوا شامپولیون بر روی دستنوشتههای پراکنده از کاغذهای منقوش به نگارههای هیروگلیف کار کرده بود. وقتی زنگ ساعت دیواری دوازده ظهر را اعلام کرد، او با پاهایی لرزان از جا برخاست، کاغذهایش را جمع کرد، و شتاب زده به سوی کتابخانهی نزدیکی رفت که برادرش در آن جا کار میکرد. شامپولیون کاغذها را روی میز برادرش انداخت و فریاد زد:
«پیدا کردم! پیدا کردم!» و آن گاه از حال رفت. پس از سالها کار طاقت فرسا، سرانجام ژان فرانسوا شامپولیون خط هیروگلیف را کشف کرده بود.
اما کمی زودتر از آن که شامپولیون شروع به کار کند، دانشمندان به کشف مهمی نایل شده بودند. آنها دریافته بودند که نام فرعون بطلمیوس در متن یونانی پایین سنگ پنج بار ذکر شده است؛ و در قسمت هیروگلیفی بالای سنگ، پنج مجموعهی همانند از علامات تصویری وجود داشت که هر مجموعه را یک خط بیضی احاطه میکرد. دانشمندان حدس زدند که هر مجموعه از این نقشهای محاط در بیضی که آن را «کارتوش» نامیدند، تلفظ نام بطلمیوس در مصر باستان است. بااین حساب، آنها علامتهای تصویری هفت حرف از حروف الفبا را شناخته بودند.
این یک گام مهم بود، اما به راستی عجیب است که چرا دانشمندان از تعقیب کامل این قضیه بازماندند.
به هر حال شامپولیون شروع به جمع آوری رونوشتهایی از کارتوشها کرد که حاوی نام پادشاهان و ملکههای مصر باستان بودند. شامپولیون در یکی از کارتوشها متوجه پنج علامت از علائم تصویر شناخته شدهای شد که در نام بطلمیوس آمده بود،و به جای آن پنج علامت حروف الفبای مترادفشان را قرار داد و جای بقیهی علامتها را خالی گذاشت. آن گاه آن کارتوش یا آن کلمه به این صورت درآمد: (LEOP-T)
شامپولیون لحظهای به آن حروف دقیق شد و بعد بنا به حدسش جای بقیهی حروف را پر کرد. حالا آن کلمه به این صورت درآمده بود: (CLEOPATRA)
البته اگر این گونه حدس و گمانهای هوشمندانه برای کشف خط هیروگلیف کافی میبود، این کار میتوانست خیلی پیش از زمان شامپولیون صورت گرفته باشد. اما وقتی شامپولیون سرانجام توانست دستور زبان و شیوهی جمله بندی را در نوشتههای مصر باستان کشف کند و تنظیم کند، دیگر فهمیدن این موضوع آسان بود که چرا دانشمندان پیشین در حل این مسئله نومید و درمانده شده بودند.
دلیل درماندگی دانشمندان این بود که اگرچه بنا به کشف شامپولیون، الفبای مصری شامل 24 حرف یا علامت بود، اما در این خط، برخلاف آن چه در خطهای امروزی معمول است، واژهها فقط از حروف تشکیل نمیشدند. خط مصر باستان درواقع شامل صدها هیروگلیف با علامتهای اضافی بود، بعضی از آنها نمایندهی اصوات، بعضی نمایندهی اشیای مادی، و بعضی دیگر نمایندهی مفاهیم ذهنی بودند. نبوغ شامپولیون به طریقی این بینظمی را به نظم درآورد. درواقع مدت زیادی از آن روز تابستان 1822 که پیش پای برادرش از حال رفت، نگذشته بود که وی توانست دستور زبان و فرهنگ لغات زبان مصر باستان را به طور آزمایشی در اختیار مردم جهان قرار دهد.
شور و هیجان مردم تحصیل کردهی سراسر اروپا را از بابت این شاهکار و کشف بزرگ شامپولیون به سختی میتوان تصور و توصیف کرد. دانشمندان ناپلئون تا آن موقع سی و شش جلد کتاب مصور از عجایب درهی نیل منتشر کرده بودند. این کتابها شورانگیزترین هیجانها و جنب و جوشها را در مردم برانگیخت. امریکاییها و اروپاییها که تمام اطلاعاتشان دربارهی دنیای باستان به یونان و روم محدود میگشت، ناگهان دریافتند که تمدن بشری در مصر و خاور نزدیک آغاز شده و پا گرفته است. روزگاری فرهنگ غنی و پیشرفتهی آن سرزمینها شکوه و درخشش بسیار داشت. آن چه شامپولیون از هیروگلیفها کشف کرده بود،این امید را برمیانگیخت که شاید بتوان فرهنگهای مرده یا دست کم یکی از آنها را جان دوباره بخشید.
پینوشتها:
1 - Rosetia: روزتا شهری است که در زمان اعراب رشید نام گرفت. شهر رشید بیش از 75000 نفر جمعیت دارد و نزدیک به مصب رشید رود نیل است. - م.
2- ممالیک، غلامان ترک و چرکسی بودند که در سوارکاری و جنگاوری مهارت بسیار داشتند. آنها در خدمت حکام محلی مصر بودند، اما بعدها خود در آن کشور به تشکیل حکومت توفیق یافتند. - م.
3- بطلمیوس را به زبان یونانی PTOLEMY میگفتند و دانشمندان از طریق قیاس و مطابقهی خط هیروگلیف با یونانی این هفت حرف را شناخته و پیدا کرده بودند. - م.
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}