آیین‌های شفا نزد زرتشتیان معاصر
 

چکیده
در جامعه‌ی سنتی زرتشتیان، برای درمان به نزد پزشک و به اصطلاح قدیمی، «حکیم» رفتن، فقط در مدارجی بالا و سخت از بیماری صورت می‌گیرد و درمان سنتی و خانگی و محلی نقش اصلی را در شفای بیمار ایفا می‌کرد. در این مقاله از طرزهای سنتی درمان سخن به میان می‌آید.


تعداد کلمات: 4799 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 24 دقیقه

نویسنده: کتایون مزداپور


پزشکی زرتشتی

دیرزمانی، پس از آن که دیگر کیش زرتشتی و باورهای آن در ایران رسمیت خود را از دست داده بود و دیگر بر قدرتی حکومتی و محافظ اتّکا نداشت، جامعه‌ی زرتشتی در کنار اکثریت ایرانیان مسلمان زیسته است. در طول این قرون متمادی، جامعه‌ی کنونی زرتشتیان ایران از بازمانده‌های گروه‌ها و اقوام مختلفی که از اقصا نقاط ایران به سوی یزد و کرمان مهاجرت کرده‌اند، تشکیل شده است. بنابراین، بررسی آیین‌های زنده‌ی زرتشتیان در ایران معاصر دو وجه دارد. یکی این که زرتشتیان معاصر ایرانی برخی از مفاهیم و خصایص فرهنگی باستانی را به شیوه‌ی خاص خود نگاهداری کرده‌اند و تداوم آنها را تا نوشته‌های کهن می‌توان بازیافت، دیگر این که هم تنوع فرهنگی درنزد آنان بسیار است و هم آن که با دیگر ایرانیان از این لحاظ همسانی و مشابهت بسیار دارند؛ از آن جمله با ایرانیان ارمنی.
نمونه‌ای از آن رگه‌های کهن اصیلی که در آیین‌های شفا و طب قدیمی از روزگار باستانی در سنت‌های زنده‌ی زرتشتیان بازمانده است، در یکی از خانواده‌های شریف آباد یزد به نام حقیقت می‌بینیم. این خانواده، قطعه سنگ یشمی را به ارث برده بود که در هنگام بیماری آب روی آن می‌ریختند و نوشیدن آن آب را موجب شفای بیماری می‌دانستند. این سنگ را دزدان همراه با دیگر دارایی‌های خانه، ربودند. اما در روایت پهلوی، فصل شصت و چهارم، از خواص مهره‌ها، از آن جمله خاصیت درمانی آنها سخن می‌رود. در شاهنامه، داستان دوازده رخ، هم نقش شفابخشی مهره‌ای باستانی را می‌بینیم که مجروحان بدحال را بهبودی می‌داد:

ز هوشنگ و طهمورث و جم شید *** یکی مهره بُد خستگان را امید
رسیده به میراث نزدیک شاه *** به بازوش بودی همی سال و ماه
چو مهر دلش گستهم را بخواست *** گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم برببست *** بمالید بر خستگیهاش دست

خاصیت مهره‌ها و سنگ‌ها در شفا، چه همراه داشتن آنها و چه خوردن ساییده شده‌ی آنها یا آبی که روی آنها ریخته شده باشد، برای رفع بیماری در نوشته‌های جدیدتر نیز نظایری دارد. اما همراه داشتن مهره و سنگ‌های گوناگون برای مصونیت از بیماری و دیگر بلاها، به ویژه چشم زخم، رسمی رایج‌تر و متداول‌تر است. این رسم و همراه داشتن انواع تعویذها و دعاها در نزد زرتشتیان رواج دارد و مختص زرتشتیان نیز نیست. اما این قبیل رسم‌ها و دیگر آیین‌های شفا امروزه دیگر چندان دوام نیاورده است و برجای نیست.
روی هم رفته، مرز زمانی سال‌های 1330 خورشیدی و 1950 میلادی را از یک سوی و از سوی دیگر، مهاجرت از یزد و کرمان را به شهرهای دیگر می‌توان بر تحولی جدی در نظر گرفت که سنت کهن را در زمینه‌ی آیین‌های شفابخشی در جامعه‌ی زرتشتیان ایران، به شدت و تقریباً ناگهانی دیگرگون کرده است. با وجود این، زمینه‌های پیشین چنین تحولی از همان دوران آمدن مانکجی صاحب به ایران، یعنی سال 1854 میلادی (صفحه 617 شهمردان) فراهم آمد و با یاوری زرتشتیان هندوستان و نیر در پرتو فعالیت‌های هیئت‌های مبلغان مسیحی، پزشکی اروپایی در جامعه‌ی زرتشتیان رسوخ یافت و همراه با طبابت قدیمی پزشکان ایرانی، به تدریج از گستردگی دامنه‌ی آیین‌های شفا در نزد زرتشتیان کاست. جامعه‌ی زرتشتی بالنسبه زودتر صاحب بیمارستان و پزشکان زرتشتی شد و از طب سنتی روی گرداند؛ گرچه هم بیمارستان‌های زرتشتی و هم پزشکان زرتشتی به معالجه‌ی همگان می‌پرداختند و رزتشتیان نیز به پزشکان مسلمان مراجعه می‌کردند.

با این تفاصیل، آنچه را که تا مرز زمانی سال‌های 1330 و 1950 در جامعه‌ی زرتشتیان معاصر ایرانی برای شفای بیماران به صورت سنتی و آیین به کار می‌رفته و بنده توانسته است از آنها آگاهی به دست آورد، در چهار مقوله می‌توان دسته بندی کرد. نخستین این‌ها طب سنتی است با گرایش به سوی آیین؛ دوم، مفاهیم بنیادینی است که با آیین‌های شفا به معنای اخصّ آنها ارتباط دارد؛ سوم، آیین‌های شفا و آداب آن فهرست وار از آنها، همراه با مفاهیم مربوط یاد خواهد شد؛ چهارم، نیایش‌ها و افسون‌ها برای شفای بیماران. بر این‌ها می‌توان آیین‌های پیشگیری از بیماری را نیز افزود.
خاصیت مهره‌ها و سنگ‌ها در شفا، چه همراه داشتن آنها و چه خوردن ساییده شده‌ی آنها یا آبی که روی آنها ریخته شده باشد، برای رفع بیماری در نوشته‌های جدیدتر نیز نظایری دارد. اما همراه داشتن مهره و سنگ‌های گوناگون برای مصونیت از بیماری و دیگر بلاها، به ویژه چشم زخم، رسمی رایج‌تر و متداول‌تر است. این رسم و همراه داشتن انواع تعویذها و دعاها در نزد زرتشتیان رواج دارد و مختص زرتشتیان نیز نیست. اما این قبیل رسم‌ها و دیگر آیین‌های شفا امروزه دیگر چندان دوام نیاورده است و برجای نیست.
در مقوله‌ی نخستین، یعنی طب سنتی، اشتراکات میان جامعه زرتشتی و همسایگان مسلمان آنان بسیار بوده است. در این مورد، بیمار و طبیب، صرف نظر از دین و عقاید خود، در رفع بیماری با یکدیگر مساعدت می‌کردند. نکته‌هایی دراین زمینه هست که شایان بحث و بررسی بیشتر است. مثلاً شادروان مادر من، در کودکی شنیده بود و می‌دانست که اگر تاول پستان گاو را بر زخم دستش بترکاند، در برابر بیماری آبله مصونیت خواهد یافت و این کار را کرده بود. به همین دلیل می‌دانست که آبله نخواهد گرفت. من نمی‌دانم که این شیوه را از کجا آموخته بود و آیا اطلاعی جدید و رهاورد کشفیات علم اروپایی بوده است و یا علمی و اطلاعی در سنت پزشکی ایرانی. در شیوه‌های طب سنتی، افزون بر باور به خاصیت گرمی و سردی خوردنی‌ها و تأثیر زیانبار رطوبت، شکسته بندی و جاانداختن استخوان دررفته‌ی دست و پا، بخش شاخصی بود که پدربزرگ من هم در آن تخصص داشت. این کار را استادان به داوطلبان می‌آموختند و هم زنان به آنان می‌پرداختند و هم مردان. بادکش کردن و زالو انداختن هم از راه‌های درمان بیماری به شمار می‌رفت. حجامت کردن هم رسمی رایج بود. گاهی گوش بچه‌های خیلی کوچک را تیغ می‌زدند تا خون آنها تصفیه شود.
در اوستا و نوشته‌های پهلوی بر خاصیت درمانی گیاهان تأکید بسیار می‌شود. در طب سنتی زرتشتی نیز، گیاهان و خواص دارویی آنها اهمیت درجه اول داشته‌اند. گیاهان دارویی را بیشتر از بازار می‌خریدند و حکیم، یعنی پزشک آن را تجویز می‌کرد. تهیه‌ی دارو برای مصارفی چون التیام زخم و سرفه از گیاهان کویری را، خود مردم هم انجام می‌دادند؛ به ویژه مردانی که هروقت به صحرا می‌رفتند از بوته‌های خار بیابان داروهایی گیر می‌آوردند، مثل ماهرووی (māhruvi) که صمغی است برای التیام زخم و تهورگ (tahurog) برای رفع سرفه و بهبود درد سینه.
برخی زنان در تجویز داروهای گیاهی و جوشاندنی‌ها خبره بودند. همین زنان به مامایی هم می‌پرداختند و نوزادان را به دنیا می‌آوردند و نیز در شکسته بندی و جاانداختن استخوان‌ها و درمان انواع زخم‌های پوستی مردم را راهنمایی می‌کردند. در رحمت آباد حومه شهر یزد، شادروان فیروزه‌ی بهزاد، از حدود سال‌های 1325 خورشیدی به بعد در این زمینه‌ها کار می‌کرد و پولی هم نمی‌گرفت.

از این حد که بگذریم، پزشکی سنتی به مرز باورهایی نزدیک می‌شود که می‌توان آنها را آیین شفا نامید. افتادن بِج (bej، در bej-oš e kapta: «بخش افتاده است») در مورد بزرگسالان، و در مورد اطفال نوزادی که هنوز راه نمی‌روند، «سَروکمه شدن» (vača sar-o- kĕma e but: «بچه سروکمه یا سروکمه‌ای می‌شود») مفاهیمی شناخته شده بود. این دو مفهوم اینک از یاد رفته است. این هر دو به آسیب‌هایی در کل بدن و به ویژه مفاصل و استخوان‌ها مربوط می‌شد.
افتادن بج به دردهای ناحیه پشت و کمر و ستون فقرات و همچنین شکم بود بر اثر زمین خوردن و یا برداشتن وزنه‌ی سنگین یا حرکاتی ناموزون، بج می‌افتاد و تا متخصص «بج» را نمی‌گرفت، درد رفع نمی‌شد. کسی که نمی‌توانست بج را بگیرد، با ماساژ و مالش دادن و حرکات دست، بج را می‌گرفت و درد برطرف می‌شد.
بچه‌های کوچک را هم، اگر بد جابجا می‌کردند، «سروکمه‌ای» می‌شدند. گرفتن «سروکمه»، با تعدادی حرکت دست و پا و ماساژ بدن همراه بود و مادربزرگ‌ها و مادران باتجربه می‌توانستند این کار را انجام دهند و «سروکمه» را می‌گرفتند (Sar-o-kǝma šo parnt).
مالش دادن شکم نوزدان و بچه‌های بزرگتر هم دل درد را رفع می‌کرد. مادربزرگ و مادر وقت مالش شکم بچه می‌خواند:
alopog-e hap-kešvar, xormāčog-e Pāča- ye gov, har či dar-e del-e bijanog a, be horun o tag orun.
این ماساژها گاهی با الکل همراه بود. به ویژه برای درد بدن بزرگترها از الکل استفاده می‌کردند. بادکش کردن بدن هم فقط برای بزرگسالان تجویز می‌شد.
مفاهیم «افتادن بج» و «سروکمه‌ای شدن» بیشتر به طب سنتی بازمی‎گردد و از رَسته‌ی سردی و گرمی مزاج است که با جوشاندنی‌ها یا تجویزهای خوراکی رفع می‌شوند. اما همین‌ها سرآغازی‌اند برای پیدایش تعدادی مفاهیم دیگر که با آیین‌های شفا پیوند دارد و به صورت پدیده‌هایی مستقل ظاهر می‌شوند و وجودشان به چشم می‌خورد.

این مفاهیم مانند یک اسطوره عمل می‌کنند. در بنیاد آنها مجموعه‌ای از تصورات و باورهای جمعی به چشم می‌آید که واحد مستقلی است و مردم آن را می‌شناسند و به آن باور دارند. این مجموعه‌ی تصورات و مفاهیم؛ که ابتدا ذهنی است، بی‌درنگ به آداب و اعمالی عینی و قابل دیدن می‌پیوندد. در این اعمال و آداب، اشیایی به کار گرفته می‌شود؛ حرکاتی با نظمی معین در آنها صورت می‌پذیرد و واژه‌هایی را با ترتیباتی خاص در آن آداب بر زبان می‌رانند. سپس به ویژه نتایجی بر آن مترتب است. هرگاه این نتایج، ولو به صورتی پنهانی و کم اثر پدیدار شوند و یا حتی به خیال رسد که چنین نتایجی از این شیوه‌ها به دست آمده است، همه‌ی آن عقاید و نتایج آنها به اثبات رسیده‌اند و به صورتی مداوم و مؤثر تا سالیان دراز، زبانزد می‌شوند و مبانی اعتقادی آیین‌های شفا را به صورتی یکپارچه، هماهنگ و کامل، استوار می‌دارند.
مفهوم مرکزی در این رشته باورها و آیین‌های شفا، میان زرتشتیان یزد و کرمان و دیگر ساکنان آن نواحی مشترک است. این، مفهوم «ترسیدن و وحشت کردن ناگهانی» است که به دری زرتشتی یا گویش بهدینان می‌شود: yos koštvun و به فارسی یزدی می‌شود: «جوش کِردَن» و یا «جوش زدن». این مصدرهای فارسی معانی دیگری هم دارد. اما در اینجا منظور از آنها همان «ترسیدن ناگهانی و سخت» است و «ناگهانی وحشت و هول کردن». این اعتقاد هست که چنین حالتی موجب انواع بیماری‌ها و گرفتاری بدنی و روانی می‌شود.
همین طور به دنبال این تصور، مفهوم دیگری نیز می‌آید: tu xa yosadvun که به فارسی یزدی می‌شود: «تو خود جوشیدن» و فارسی تحت الفظی آن «در خود جوشیدن» است.
yos- od nabu! جوش آمدن + عصبانی شدن+ تأثیر عوامل عصبی

 

بیشتر بخوانید: پزشکی در ایران کهن


این معنی نزدیک است به «حرص خوردن» در فارسی رسمی‌تر تهرانی و منظور از آن دائماً اضطراب داشتن و عصبانی بودن و سکوت کردن است.
من نمی‌دانم که پزشکی امروزی و نوین در این باره چه می‌گوید، ولی طب سنتی زرتشتی برای این‌ها داروهای جوشاندنی و همچنین آیین‌های شفا در چنته دارد و تجویز می‌کند.
داروی «جوش کردن» جوشانده‌ی گل گاوزبان است. هنگامی که خبر بدی برسد، عصبانیت و دعوایی برپا شود و چیزهایی نظیر این‌ها، گل گاوزبان را فوراً می‌جوشانند و با نبات باید بخورند. با خبر غم انگیز مرگ، ابتدا گل گاوزبان را به صورت خشک با کمی شکر می‌خورند و بعداً جوشانده‌ی مفصل گل گاوزبان را.
اما اگر عوارض جوش کردن پدیدار شود- که آن را می‌توانند تشخیص دهند- جوشانده‌ی گل گاوزبان را به شیوه‌ی خاصی به مریض می‌دهند: ابتدا خبر ناگوار دروغینی را به او می‌دهند تا موقتاً جوش کند. بعداً کاسه‌ی گل گاوزبان را به دستش می‌دهند تا بنوشد. این شکل خوراندن گل گاوزبان به مریض، در مواردی جدی‌تر، طرز دیگری هم دارد. در آن طرز، او را نیمه شب از خواب بیدار می‌کنند و همان سان خبر بد دروغینی را به او می‌گویند تا دوباره جوش کند، آن وقت به او جوشانده‌ی گل گاو زبان می‌نوشانند. حتی احتمال دارد از پشت بام ظرفی سفاری را به پایین بیندازند. به طوری که در جلوی پای او بر زمین بخورد. وقتی ترسید و «جوش کرد»، آن وقت گل گاوزبان به او می‌دهند. گاهی وقت‌ها هم تجویز می‌شود که به جای خبر ناگوار و بد، خبر خوشی به او بدهند. در این صورت گل گاوزبان «ذوقی» (دری زرتشتی یزدی: zawxi) به مریض نوشانده‌اند.

مفهوم دیگری که با «جوش کردن» پیوند دارد، ولی عیناً از همان نوع نیست، مفهوم «اثری شدن» (گویش بهدینان: (āsari bodvun) است. با این مفهوم ما به دنیایی پا می‌گذاریم که در فراسو و ماورای دنیای آدمیان قرار دارد، یعنی دنیای «از ما بهتران و خوبان». «از ما بهتران» و «خوبان» (گویش بهدینان: xubun) پری و جن‌اند. جن و پری چون بر کسی «اثر بگذارد» آن کس «اثری» می‌شود. اثری شدن بیشتر عوارض روحی دارد و می‌تواند به شیدایی و جنون و مرگ بیانجامد. بعضی مکان‌ها به اصطلاح «فاضل» است، مثل زیر بعضی درخت‌ها و لب چشمه سار و جوی آب و حمام و لب چاه و زیرزمین. خوابیدن در این طور جاها آدم را ممکن است اثری کند. همین طور، «جوش کردن» و در اینجاها تأثیری سخت در پی دارد. تشخیص و رفع این‌ها در حیطه‌ی تخصص طالع بین و خواب بین است. نذر و دعا و خواندن اوستا و گاهی هم مراسم «سفره سبزی» یا «بوخوش» را می‌طلبد.
جای سفره سبزی را شاید خواب بین تعیین کند و همان جا باشد که مریض جوش کرده یا اثری شده است و یا در جایی دیگر. در شب سفره را می‌اندازند. جای سفره را جارو می‌زنند و آب می‌پاشند. در آنجا گِل سفید (گچ خام و طبیعی که برای پاشیدن و سفید کردن از آنها استفاده می‌شد: کربنات کلسیم) می‌ریزند و سفره‌ی سفید پهن می‌کنند. خشت مربع را با گِل سفید، سفید می‌کنند. در میان خشت سفید، شمع سبز روشن می‌کنند و در وسط سفره می‌گذارند، با گلدان گل و برگ سبز (مورد یا سرو). چراغ را روشن می‌کنند. شیرینی، به خصوص نبات و گل گاوزبان حتماً باید بر سر سفره باشد، اما چیزهایی دیگر هم می‌گذارند: هرچه به دلشان افتاد و به یادشان آمد. بیمار تا صبح در پای سفره می‌خوابد. از روی علامتی که بر روی نمک می‌افتد، می‌شود آینده را حدس زد و همچنین از روی این نشانه‌ها می‌شود فهمید که چه «کارهای دیگری» باید کرد؛ و منظور از این «کارهای دیگر» دعاها و تعویذها و نذرها و قربانی است.

در یک نمونه، بیمار دختری بوده است به نام طوطی (همایون) گشتاسبی (اینک هشتاد ساله). طوطی در کودکی مریض شد و بدحال بود. برایش «بوخوش» کردند و او را شب پای سفره خواباندند. روز بعد، سالم از خواب بیدار شد. مادرش که سفره را برای فرزند کشیده بود، هر ساله کشیدن آن را در همان روز ادامه داد تا پایان عمر خویش.
آیین مشابه دیگری که باز از کرمان گزارش شده است به حدود چهل و پنج سال پیش در کرمان باز می‌گردد. گوهری تعریف می‌کند که بچه بودم و مار در خانه خیلی دیده می‌شد. یک روز از خانه بیرون رفتن و شانه‌ام را به دیوار چسبانده بودم و «شانه را بر بر دیوار می‌ساییدم» و راه می‌رفتم. روی دوشم یک جور سردی را حس کردم. مار افتاد روی شانه‌ی من و دور بدنم پیچید و تا زمین رسید. مادرم در کرباس خانه بود. گفتم مامان، ببین چه خوشگل است. گفت «نوم و خدا بکن و بیا عقب». مار قد کشید و رفت توی سوراخی. مادرم دست به زمین زد و دست خاکی را به صورت مالید وگفت: pahriz o pahrešta. دَم سوراخِ مار. گلدان برگ سبز گذاشت با آیینه و ظرف آب و شیرینی؛ و شمع روشن کرد و دعایی می‌خواند. عین همین کارها را، در روزهای معینی، در همان جا تا مدت‌ها تکرار می‌کرد.
بر آتش نهادن بوی خوش همراه با زاج بخشی دیگر از این آداب بود. خلاف نامعروف و ناشناخته ماندن این رسم، مفهوم «نظر زدن» و چشم زخم را همه می‌شناسند و زرتشتیان و مسلمانان و دیگر ایرانیان با آن سروکار دارند. هم به سادگی می‌شود آن را تشخیص داد و هم آن که به آسانی معلوم می‌شود که چه کسی مقصر است و بیمار را نظر زده است. بچه‌ها و به ویژه نظر می‌خورند. بعضی‌ها چشمشان شور است و بعضی‌ها اصولاً حسود و «حسرتخوار»‌اند، و «چشم خوبی» ندارند. چشم شور نه فقط سلامت جسمانی کسان، بلکه رونق کارها را تهدید می‌کند و همچنین می‌تواند به چیزهایی مثل کشتزار و باغ و درخت و گوسفند و اتومبیل هم آسیب بزند.

معمولی‌ترین راه پیشگیری و رفع چشم و نظر، در سراسر ایران و حتی بیرون از مرزهای سیاسی ایران، بر آتش ریختن و دود کردن اسفند است. اما زرتشتیان به همراهی اسفند چند جور بوی خوش را هم بر آتش می‌گذارند که برخی از آنها از هندوستان می‌آید. در رفع چشم زخم، افزون بر اسفند، تخم مرغ را همراه با زاج و چند جور سنگ نمک دیگر بر آتش می‌گذارند. این تخم مرغ را اغلب قبلاً با زغال علامت می‌گذارند و هر علامتی به نام یک کسی است که احتمال می‌رود بیمار را نظر زده باشد. برای احتراز از حذف نام کسی، از همه متولدان در هر یک از روزهای هفته یاد می‌شود، به شکل شنبه زاده، یکشنبه زاده و الی آخر، و به مناسب بردن نام هریک، علامت زغالی بر پوست تخم مرغ می‌گذارند. از روی زمان ترکیدن تخم مرغ بر روی آتش و نقشی که زاج بر روی آتش پیدا می‌کند، می‌توان فهمید که ماجرا چه بوده است و چه کسی بیمار را نظر زده است. آن وقت درمان آسان است و با گرفتن چیزی از دست او و خواندن آن به بیمار، او شفا می‌یابد. خواندن علائم روی زاج سوخته بر آتش و شکل تخم مرغ پس از این مراسم، تخصص و تجربه‌ی بیشتر می‌طلبد و بعضی‌ها این را بلد هستند. خواندن انواع دعاها و افسون و ریختن اسفند و کندر بر آتش از جمله راه‌های بهبود کارها است.
در بیماری‌های سبک‌تر، تخم مرغ را برای رفع چشم زخم، بر آتش نمی‌گذارند، بلکه آن را در پارچه‌ای می‌پیچند و با دست بر روی سر بیمار می‌گیرند و فشار می‌دهند تا ضمن آن، تخم مرغ بشکند. نام نظرزنندگان احتمالی را می‌برند. در آن وقت که تخم مرغ شکست، نام هر کس که بر زبان آمده باشد، حکم قطعیت می‌یابد و تکلیف روشن می‌گردد.
گرفتن نظر راه دیگری برای رفع چشم زخم است. کسی که نظر می‌گیرد باید این کار را بلد باشد. معمولاً زنان مجرّب مسلمان این کار را می‌کردند. با یک روسری چهارگوش و تا زده و حرکات دست و خواندن آیت الکرسی از قرآن مجید و فوت کردن به بیمار این کار انجام می‌شود. بدون روسری هم می‌شود نظر گرفت.

نبات و قند و شکر و گل گاوزبان که ضمن نظر گرفتن بر آنها دعا خوانده شده است، درمان در بیمار است. برای رفع چشم زخم درمان‌های دیگری هم هست: تخم اسفند که در آب جوش و نبات بریزندش؛ گرنجه (    grƸnja، یعنی گره و بند کاه) در کاهگل دیواری که رو به قبله باشد و با جوشاندنی بجوشانند؛ آبی که از پیرسبز یا زیارتگاه دیگری آورده باشند و همچنین آبی که در مراسم یزشن بر آن اوستا خوانده باشند، چون به بیمار بخورانند، سودمند است. همچنین گل گاوزبان و نباتی که بر آن اوستا خوانده باشند، خواه بیمار در اوستاخوانی حاضر باشد و خواه به نیت شفای اوستا بخوانند، تبرّک است و شفا می‌دهد.
خوردنی دیگری که هم تهیه آن دشوار است و هم دیگر چندان رایج نیست و برای بیمارانی که جوش کرده‌اند یا اثری شده‌اند، فایده دارد، «دل آسمان ندیده» (del-e asmun nadida) گوسفند است. بدین معنی که گوسفند را قربانی کردند، دل آن را به طرزی که پوشیده باشد و به صورت باز در زیر آسمان قرار نگیرد، می‌پزند و معتقد بودند که خوردن «دل آسمان ندیده» دل بیمار را تقویت می‌کند و به ویژه کودکان زار و نزار را توانایی و قدرت می‌بخشد.

«چام و رو کردن» (čām o ri kartun) در نرسی آباد یزد رسم بوده است. در این مراسم، سر و رو را در پارچه‌ی سفیدی می‌پوشاندند و به در خانه‌ها می‌رفتند و خوراکی می‌گرفتند. این خوراکی شفای درد بیمار بوده است.
دو مفهوم دیگر که به زایمان و ازدواج و مسائل زنانه باز می‌گردد و در حیطه‌ی آیین‌های شفا می‌گنجد، یکی آل زدن زن زائو است و دیگری افتادن چله. آل مفهومی است رایج در سراسر ایران و تاریخچه درازی دارد. در نزد زرتشتیان شاید تنها ممیزه و ویژگی ممتاز آن، آن باشد که آل همراه بوده است با موجود مرموز دیگری به نام kivana. از این رو، «آل و کیوینه» را با هم نام می‌برند. از «کیوینه» جز یک داستان قدیمی من چیزی نشنیده ام: کیوینه به شکل بزی درآمده بود و با مردی که او را گرفته بود و می‌خواست بفروشد، حرف زد و او را ترساند و در رفت. اما افتادن چله هنگامی واقع می‌شود که عروسی دو عروس و یا عروسی یک زن با زایمان زن دیگری تقارن پیدا کند. یکی از این‌ها امکان دارد مدت‌ها بچه دار نشود و یا برایش مشکل حاملگی و یا مشکل دیگری پیش آید. پس باید طبق قاعده، چله آنها را ببرند تا این مشکل از میان برود. بریدن چله با مقداری غسل به شیوه معین همراه است و دفاع در برابر آل همان است که اکثریت ایرانیان به آن اعتقاد دارند.
معمولی‌ترین راه پیشگیری و رفع چشم و نظر، در سراسر ایران و حتی بیرون از مرزهای سیاسی ایران، بر آتش ریختن و دود کردن اسفند است. اما زرتشتیان به همراهی اسفند چند جور بوی خوش را هم بر آتش می‌گذارند که برخی از آنها از هندوستان می‌آید. در رفع چشم زخم، افزون بر اسفند، تخم مرغ را همراه با زاج و چند جور سنگ نمک دیگر بر آتش می‌گذارند.
آیین مهمی که شفابخشی آن قطعی است، نذر کردن است. فهرست بلندی از نذرهای رایج در نزد زرتشتیان معاصر ایرانی را می‌توان برشمرد که برخی مشترک است با اکثریت ایرانیان و برخی دیگر خاص است. دادن صدقه، رفتن به زیارت و نذر کردن برای قربانی گوسفند مهم‌ترین آنها است. برای صدقه، جز پول، برنج یا تاس آرد یا گندم را دور سر بیمار یا کسی که «برایش خواب بدی دیده باشند»، یعنی کسی او را در خواب دیده باشد که تعبیر آن خواب بد است، و خطری او را تهدید می‌کند، سه بار می‌گردانند و تا جواب گرفتن، به خصوص در شب‌ها یا صبح‌های هفته و ماه به مستمندان می‌دهند. برای زیارتگاه‌های خاص زرتشتی و نیز اسلامی هم نذر می‌کنند و چون نذر برآورده شده، به آنجا می‌روند یا هدیه‌ای می‌دهند. گوسفند را به مناسبت‌های مختلف قربانی می‌کنند. نذر دیگر توبه کردن از خوردن نان و پرهیز از هرچه از آرد و آرد گندم درست شده باشد، در روزی معین مثل اشتادایزد است.
شیوه قدیمی بریان کردن گوسفند در تنور، در تهران دیگر رایج نیست و سعی بر تقلید از آن به جایی نرسیده است. نذر مهم دیگر پختن آش با تشریفاتی است که معمولاً آش رشته است و سورگ ریختن. در پای آتش، یعنی آتشکده و در مهر یا زیارتگاه دیگری آش می‌پزند و سوگ می‌ریزند. آش گندم را هم به صورت نذری برای مراسمی چون عاشورای حسینی می‌پزند.

نذر مهم دیگری که مقوله‌ی جداگانه‌ای است، کشیدن سفره یا نذر کردن برای سفره‌های آیینی زنانه است. سفره‌ی دختر شاه پریان، سفره‌ی بی‌بی سه شنبه، سفره‌ی بهمن روز، سفره‌ی مشکل گشا در این دسته سفره‌ها جای دارند. می‌شود نیت کرد و نذر کرد و هریک از این سفره‌ها را بنابر قاعده و آیین خاص آن کشید. راه آسان‌تر و سبک‌تر آوردن نذری برای سفره‌ها است و آن است که برای سفره‌ای که کس دیگری آن را می‌کشد، نذر کنند و در برگزاری آن مشارکت کنند و چیزی برای آن ببرند. نذر نخود مشکل گشا، بدون سفره، رایج‌ترین نذر قدیمی بود و امروزه کمتر به آن می‌پردازند.
نیایش‌ها و افسون‌هایی که جهت رفع بیماری خوانده می‌شود، فهرست بلندی دارد. اوستا را امکان دارد موبدی بخواند یا کسی که موبد نیست و به اصطلاع «عام» است. این بخش از آیین شفا رسمیت دارد و زنان، در آن نقش ثانوی دارند و در بسیاری مواقع، مردان بر بیمار اوستا می‌خوانند. خواندن اوستا گاهی برای بیماری نیست و برای گشایش کارها و رسیدن به مراد و حاجتی است. این دسته نیایش‌ها، مناسبت و شیوه آنها را می‌توان به شرح زیر برشمرد. 
مهمترین اوستایی که برای رفع بیماری خوانده می‌شود، بهرام یشت و آتش نیایش است. اوستای تندرستی و نیز افسون شاه فریدون. افسون شاه فریدون را امروزه از کتاب‌های خرده اوستای چایی حذف کرده‌اند. این دعا به فارسی قدیمی است و خواندن آن سابقاً رواج بسیار داشت. هنگام خواندن این اوستاها بر بیمار یا کسی که باید گشایشی در کارش پیدا بشود، آن کس می‌تواند حاضر باشد یا نباشد و به نام و نیت او اوستا را بخوانند. کسی که اوستا می‌خواند، شاید یک کشتی، یعنی کمربند دینی خاص زرتشتی را از یک سو به خود به دست گیرد و سر دیگرش را به دست بیمار بدهد. در جاهایی معیّنی از قرائت نیایش، وی شاید آویشن و یا آویشن آمیخته با برنج یا جو را بر بیمار بریزد و یا بر او فوت کند. نبات و گل گاوزبان هم در آنجا در ظرفی نهاده‌اند. بعداً بیمار باید آن را بخورد. امکان دارد یک بار یا چند بار و در چند نوبت این آیین برگزار شود. گاهی چله‌ی بهرام یشت می‌گذارند، یعنی در چهل روز متوالی این مراسم تکرار می‌گردد. اوستاهای دیگری را نیز به همین طرز برای بیمار می‌خوانند و نوع اوستا و تعداد آن را بنا به مناسبت می‌توان دریافت و فهمید و قرائت کرد. 

در دوران‌های قدیم، گاهی یک یا چند موبد وندیداد و همه‌ی یسنا و ویسپرد را با شیوه‌های معین برای بیماران می‌خواندند. حتی مسلمانان هم به این مراسم اعتقاد داشتند. جناب موبد مهربان فیروزگری از موردی یاد می‌کند که در کودکی خود ایشان، یعنی در حدود شصت سال پیش، اتفاق افتاد و در آن مراسم، مرد مسلمانی که بینایی خود را از دست داده بود، بر او اوستا خواندند و چشمانش روشن شد.
افزون بر این گونه نیایش‌های بلند و رسمی که مستلزم تشریفات است و باید در مراسمی خاصو حادّ خوانده شود، مادرها و مادربزرگ‌ها دائماً نیایش‌ها و دعاهایی کوتاه را بلد بودند و زمزمه می‌کردند و می‌کنند. دائماً نام خدا را برای بچه‌ها بر زبان می‌آورند و هنگام ماساژ دادن شکم بچه‌های کوچک برای رفع دل درد و یا نوازش کردن آنها به شیوه‌های مختلف ترانه‌های مادرانه و کودکانه می‌خوانند. از جمله وقتی دوا به بچه می‌دهند، می‌خوانند: مریض ما اینش دوا، اینش شفا، به حق شاه کربلا! استغاثه برای شفا، مرزی برای باورهای خویش و بیگانه نمی‌شناسد و نیاز را از هر برآورنده‌ی حاجتی می‌بایست خواست!
در کنار اوستاهای قدیمی و رسمی، از افسون شاه فریدون نام بردم. درواقع، فهرست بلندی از افسون‌هایی دیگر را می‌توان برشمرد که گرچه جملاتی اوستایی هم دارد، اما در بخش اصلی خود پهلوی است یا به زبان‌هایی جدیدتر. بسیاری از این افسون‌ها برای شفای انواع بیماری است؛ مانند افسون برای بریدن تب و افسون جهت رفع چشم درد. خواندن این افسون‌ها امروزه دیگر رواج ندارد.

نوع دیگری از خواندن اوستا که مدت‌ها است به فراموشی افتاده است و در قدیم هم جنبه‌ی رسمی و پسندیده و پذیرفته نداشت، وارونه (pečvarin یا varina) خواندن دعاها است: vesta-ye pečvarim xɛnadvun (اوستای وارونه خواندن).
این نوع خواندن اوستا برای دور کردن پشه و راندان انواع چیزهای بد بود و اصولاً موبدان آن را آشکار نمی‌پسندیدند و نمی‌خواندند. اما زن‌ها گاهی آن را بلد بودند و محرمانه به یکدیگر می‌آموختند. حتی اوستای بلندی هم مثل بهرام یشت نیز به صورت وارونه و معکوس خوانده می‌شد و به ویژه از آن تعویذ می‌ساختند برای راندن آفت‌ها و آسیب‌ها و گاهی نیز باطل کردن سحر و جادو. دعاهای کوچک‌تر که بیشتر به صورت وارونه خوانده می‌شد، اشم و هو، یتا اهو ویریو بود. وارونه خواندن اوستا نقشی منفی و درواقع، جادویی و غیررسمی داشته است.
تعویذها بخش مهمی از شیوه‌ی آیین پیشگیری از مشکلات و بلایا بود و بخش مهمی از آیین شفا. تعویذها را به صورت غیررسمی مادرها و خویشاوندان به دست می‌آورند و همراه با انواع مهره‌ها که در سنت شناخته و معروف بودند، به لباس کودک می‌چسباندند یا به گردن او می‌آویختند. این تعویذها و مهره‌ها از چشم زخم به ویژه جلوگیری می‌کرد. به همین دلیل گاهی آنها را به حیوان یا درختی هم می‌آویختند تا چشم نخورد. اما به خانه‌ها که برسیم، برای دور داشتن چشم بد یا هر بدی دیگر، پنجه و آویختن پنجه در آنها رسم بود. پنجه شیئی آویختنی است با ابعادی در حدود بیست در سی سانتی متر. در ساخت آن دانه‌های اسفند و بیدانجیر را به رشته می‌کشند و بر صفحه‌ی بالایی آن دعاهایی کوتاه می‌نویسند. ایرانیان دیگر نیز پنجه و تعویذها را به کار می‌برند. مهم‌ترین تعویذ زرتشتی باز همان بهرام یشت نوشته است که همراه داشتن آن در محافظت بسیار مؤثر است.

پیشگیری از انواع بلاها و بیماری‌ها در فقه مکتوب زرتشتی سابقه‌ی درازی دارد. در این سنت، مجموعه‌ای از قواعد و شیوه‌های کهن مکتوب است که بسیاری از آنها نتایج بهداشتی در پی دارد، مانند ضرورت پاکیزه نگاه داشتن آب و شیوه‌های عملی در این باب، یا ناپاک شمردن هرگونه خوردنی که با موش تماس پیدا کند. در نوشته‌های قدیمی آمده است که رعایت نکردن این قواعد موجب سرایت آلودگی و به اصطلاح padwēšag می‌شود و در اصطلاح زنده‌ی سنتی مرگش (margeš)، یعنی مرگ جمعی و همه گیر در پی پرهیز و مراعات نکردن این قوانین پدید می‌آید.
امروزه در دوران جدید و شهر بزرگ، عملاً در بخش اصلی، سنت‌های کهن جای خود را به رعایت قواعد بهداشتی داده است و جز در مواردی اندک، به ویژه آنجا که پای مراسم مرگ و رفتار با جسد درگذشتگان، و به اصطلاح «پرهیز نسا» در کار است، کسی به سراغ روش‌های قدیمی نمی‌رود.
به دنبال همین دگرگونی است که سنت‌های قدیمی جارو زدن و آب پاشیدن بامدادی خانه‌ها و محله‌ها شکلی دیگر به خود گرفته است. امروزه دیگر رسم نیست که در جشن‌ها در پاشنه‌های درهای خانه‌ها آویشن و برنج بریزند و همراه با نهادن اسفند و کندر بر آتش، هر بامداد اوستا را زمزمه کنند. اما هنوز هم آوای زمزمه‌ی اوستاهای بامدادی برای فراخواندن امشاسپندان و ایزدان گاهی به گوش می‌رسد و هم بوی اسفند و کندر به مشام می‌خورد که آیینی است برای راندن دیوان و سودمندی آن، پاکیزه کردن هوا و آوردن بوی خوش به خانه‌ها و محله‌های شهر و روستا.

 

منبع مقاله: اخوان‌اقدم، ندا (1396) آرمین‌نامه، تهران: فروهر، چاپ اول.