مارکس: از بن تا لندن
چهره تاریخ دانش اقتصاد
کارل مارکس، از برجستهترین چهرههای تاریخ دانش اقتصاد، زندگی بسیار پر فراز و نشیبی داشت و به شدت درگیر فقر بود. مقالهی حاضر، به بررسی مسیر زندگی شخصی او پرداخته و دشواریهای بزرگ زندگیاش را یادآور شده است. در این مقاله، به جز چگونگی پیدایش دیدگاههای سیاسی و اقتصادی مارکس، به فعالیتهای مهم او در اروپا و امریکای آن زمان اشاره شده است.
تعداد کلمات: 3179 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 16 دقیقه
نویسنده: پیتر سینگر
برگردان: لیلا سلگی
مارکس: از بن تا لندن
کارل مارکس در 1818 در تریر در راینلند آلمان دیده به جهان گشود. پدر و مادرش، هاینریش و هنریتا، یهودی الاصل بودند، اما برای آن که هاینریش راحتتر وکالت کند، اسماً پروتستان شدند. خانوادهی مارکس بدون ثروت زیاد، زندگی خوب و مناسبی داشتند. آنها دربارهی دین و سیاست دیدگاههای آزادی خواهانه داشتند اما تندرو نبودند.
زندگی فکری مارکس شروع بدی داشت. در هفده سالگی برای تحصیل در رشتهی حقوق به دانشگاه بن رفت اما هنوز سالی نگذشته بود که به سبب باده خواری زندانی شد و در دوئل، آسیبی جزئی دید. برای معشوق دوران کودکیاش، ینی فن وستفالن، نیز شعرهای عاشقانه سرود. پدرش که از بیبندوباریهای کارل به ستوه آمده بود، تصمیم گرفت او را به دانشگاه جدیتر برلین منتقل کند.
دلبستگیهای مارکس در برلین عقلانیتر شد و مطالعاتش از حقوق به فلسفه گرایید. پدرش از این موضوع ناراحت شد و در نامهای سرزنش آمیز به او نوشت: «تباهی در لباس عالمانِ مو ژولیده، جای فساد آبجوخوری را گرفته است.» (MC 33) اما آنچه باعث شد مارکس دربارهی زندگی جدیتر فکر کند بیشتر مرگ پدرش بود تا ملامتهای او، چرا که بدون درآمد پدرش، خانواده تا مدتی نامعلوم نمیتوانست به او کمک مالی کند. بنابراین مارکس به امید کسب کرسی استادی در دانشگاه، کار روی رسالهی دکتریاش را آغاز کرد. رسالهی او دربارهی موضوعی بسیار قدیمی و فاضلانه بود: «مقایسهی برخی اختلافهای فلسفه دموکریتوس و اپیکوروس». اما مارکس بین این اختلاف نظرهای دیرین و مجادله در باب تفسیر فلسفهی هگل که در آن زمان عرصهی دیدگاههای متفاوت سیاسی در اندیشهی آلمان بود، همانندیهایی دید.
رساله در 1841 به دانشگاه ارائه و پذیرفته شد اما به مارکس برای تدریس در دانشگاه پیشنهادی نکردند. در عوض مارکس به روزنامه نگاری علاقه مند شد. برای نشریهی لیبرال تازه تأسیس روزنامه راینیشه تسایتونگ (روزنامهی راین) دربارهی مسائل اجتماعی، سیاسی و فلسفی مطلب مینوشت. مقالههای او را ستودند و ارتباطش با این روزنامه به حدی زیاد شد که وقتی سردبیر نشریه در 1842 استعفا داد، تنها جانشین قطعی او، مارکس بود.
دورهی سردبیری مارکس کوتاه بود، بیآن که او کوتاهی کرده باشد. با افزایش علاقه و گرایش مردم به روزنامه، توجه سانسورچیان دولت پروس به آن جلب شد. مجموعه مقالههای مارکس درباره فقر تاکداران موزل بسیار تحریک آمیز بود، به هر حال دولت تصمیم گرفت روزنامه را توقیف کند.
مارکس از این عمل صاحبان قدرت متأسف نبود، چرا که در نامهای به دوستی نوشت: «آنها آزادیام را به من بازگرداندهاند.» (MC 66) مارکس پس از خلاصی از وظایف سردبیری، به مطالعهی انتقادی فلسفه سیاسی هگل پرداخت. کار واجبتری هم داشت: با ینی که حالا هفت سالی از نامزدیشان میگذشت، ازدواج کند. او تصمیم داشت آلمان را ترک کند، چرا که در آنجا نمیتوانست آزادانه سخن بگوید. مشکل این بود که برای ازدواج به پول نیاز داشت و دوباره بیکار شده بود. اما آوازهی مارکس به عنوان نویسندهای جوان با آیندهای روشن به یاریاش رسید: از او برای سردبیری مشترک سالنامهی آلمانی-فرانسوی دعوت کردند. این کار پول کافی برای ازدواجش را فراهم کرد و معضل محل سکونت او نیز حل شد زیرا همان گونه که از نام این نشریه برمیآید، باید نویسندگان و خوانندگان فرانسوی و آلمانی را به یک اندازه جذب خود میکرد.
مارکس به لندن رفت تا در دسامبر 1847 در کنگرهی اتحادیهی کمونیستها، که به تازگی شکل گرفته بود، حضور یابد. او در آن جا فرصت یافت به اتحادیه بقبولاند عقایدش را اساس فعالیتهای کمونیستی قرار دهد. او در پی بحثهای پر طول و تفصیل از دیدگاهش دربارهی چگونگی وقوع کمونیسم دفاع کرد. اتحادیه نیز در پایان مارکس و انگلس را مأمور کرد آموزههای اتحادیه را به زبانی ساده بنویسند. حاصل کار آنها کتاب مانیفست کمونیست بود که در فوریهی 1848 به چاپ رسید و بعدها به گزیدهی کلاسیک نظریهی مارکس تبدیل شد.
کارل و ینی در پاییز 1843 به پاریس رسیدند و طولی نکشید که با رادیکالها و سوسیالیستها که در این کانون اندیشه مترقی گرد هم آمده بودند، قاطی شدند. مارکس دو مقاله برای سالنامه نوشت، اما عمر انتشار سالنامه از عمر روزنامه هم کمتر بود. هیچ نویسندهی فرانسویای در شمارهی نخست مطلب نداشت، در نتیجه در پاریس به این شماره توجه کمتری شد. دولتمردان پروس هم نسخههایی را که به آن جا فرستاده شده بود، توقیف کردند. پشتیبانان مالی نشریه نیز از حمایت آن دست برداشتند. در این فاصله، دولت پروس نظر به عقاید کمونیستی و انقلابی شمارهی توقیف شده، حکم بازداشت سردبیرانش را صادر کرد. در آن زمان مارکس نمیتوانست به آلمان بازگردد، چرا که پناهندهی سیاسی بود. خوشبختانه پول تقریباً زیادی از سهامداران سابق روزنامه راین گرفت، بنابراین دیگر نیازی به کار نداشت.
مارکس تمام سال 1844 مشغول روشن کردن موضع فلسفیاش بود. در این جا فلسفه مفهوم بسیار گستردهای دارد که شامل سیاست، اقتصاد و برداشتی از فرآیندهای تاریخی مؤثر در جهان هم میشود. در آن زمان مارکس خود را کمونیست خواند که البته در پاریس آن روزگار که همه نوع سوسیالیست و کمونیستی در آن یافت میشد، عنوان چندان شگفت انگیزی نبود.
آغاز دوستی مارکس و انگلس در همین سال بود. فریدریش انگلس پسر کارخانهداری آلمانی بود که یک کارخانهی نساجی هم در منچستر داشت. اما انگلس به سبب ارتباط با همان حلقهی روشنفکران آلمانی که مارکس نیز اندکی بعد به آن پیوست، به سوسیالیستی انقلابی تبدیل شده بود. او مقالهای برای سالنامه فرستاد که بر تفکر مارکس دربارهی اقتصاد تأثیری ژرف گذاشت. بنابراین تعجبی ندارد وقتی انگلس به پاریس رفت، مارکس و انگلس با یکدیگر دیدار کردند. طولی نکشید که آنها کار مشترکشان را روی جزوهای آغاز کردند؛ به بیان دقیقتر انگلس فکر میکرد آن اثر به جزوهای تبدیل خواهد شد. او زمانی که از پاریس رفت، نوشتهای حدوداً پانزده صفحهای را به مارکس داد. جزوه در 1845 با عنوان خانوادهی مقدس چاپ شد. این کتاب سیصد صفحهای نخستین اثر مارکس بود.
در این فاصله دولت پروس دولت فرانسه را وادار کرد دربارهی کمونیستهای آلمانی که در پاریس زندگی میکردند، اقدامی صورت دهد. حکم اخراج مارکس صادر شد و خانوادهی مارکس که در آن زمان صاحب اولین فرزند شده بود و نامش را همچون مادرش ینی گذاشته بودند، به بروکسل نقل مکان کرد.
مارکس برای کسب اجازه اقامت در بروکسل ناچار قول داد در امور سیاسی دخالت نکند اما دیری نگذشت که قولش را شکست و کمیتهی مکاتبات کمونیستی را با هدف ایجاد رابطه بین کمونیستهایی که در کشورهای مختلف بودند، سازمان داد. با این حال، مارکس توانست سه سال در بروکسل بماند. او با ناشری قراردادی امضا کرد تا کتابی در تحلیل انتقادی اقتصاد و سیاست بنویسد. طبق قرارداد، کتاب باید تا تابستان 1845 حاضر میشد. این اولین مهلت از چندین تاریخی بود که برای تحویل کتاب تعیین شد و مارکس کتاب را به پایان نرساند. این همان کتابی بود که سالها بعد با نام سرمایه منتشر شد. ناشر متعهد شده بود پیش از گرفتن دستنویس مارکس، حق تألیفش را بپردازد و بیشک از این باب همیشه ابراز ندامت میکرده است (سرانجام قرارداد فسخ شد و ناشر بداقبال تا 1871 همچنان تلاش میکرد پولش را پس بگیرد). انگلس از همین زمان به مارکس کمک مالی میکرد، از این رو خانوادهی مارکس میتوانست گذران زندگی کند.
مارکس و انگلس یکدیگر را زیاد میدیدند. انگلس به بروکسل آمد و بعد هر دو، شش هفته به انگلستان سفر کردند تا در کانون عصر صنعتی جدید، یعنی شهر منچستر، به تحقیق درباره اقتصاد بپردازند (لورا، دختر دوم مارکس و ینی، در همین دوران به دنیا آمد). مارکس پس از بازگشت به بروکسل تصمیم گرفت نوشتن کتابش دربارهی اقتصاد را به وقت دیگری موکول کند. او میخواست پیش از طرح نظریهی ایجابیاش، همهی نظراتش را که آن زمان بین مجامع فلسفی و سوسیالیستی آلمان متداول بود، در هم بریزد. پیآمد کار آنها کتاب ایدئولوژی آلمانی بود؛ کتابی قطور و پیچیده که دست کم هفت ناشر آن را نپذیرفتند تا سرانجام به قول مارکس «به نقد جوندهی موشها» سپرده شد.
مارکس در این سالها علاوه بر نوشتن کتاب ایدئولوژی آلمانی، زمان بسیار زیادی را صرف حمله به آنهایی میکرد که میتوانستند همپیمانانش باشند. کتاب جنجالی دیگری نوشت و در آن به پروردن، سوسیالیست سرشناش فرانسوی، حمله کرد. مارکس مخالف تئوری یا به قول خودش «برخورد واهی با قدرت» (MC 172) بود، با این همه چنان به اعتبار اندیشههای خود باور داشت که نمیتوانست عقاید مخالف با عقیدهاش را تاب آورد. این کار به مشاجرههای فراوان میان کمیتهی مکاتبات کمونیستی و اتحادیهی کمونیستها، که در پی آن تشکیل شده بود، انجامید.
مارکس به لندن رفت تا در دسامبر 1847 در کنگرهی اتحادیهی کمونیستها، که به تازگی شکل گرفته بود، حضور یابد. او در آن جا فرصت یافت به اتحادیه بقبولاند عقایدش را اساس فعالیتهای کمونیستی قرار دهد. او در پی بحثهای پر طول و تفصیل از دیدگاهش دربارهی چگونگی وقوع کمونیسم دفاع کرد. اتحادیه نیز در پایان مارکس و انگلس را مأمور کرد آموزههای اتحادیه را به زبانی ساده بنویسند. حاصل کار آنها کتاب مانیفست کمونیست بود که در فوریهی 1848 به چاپ رسید و بعدها به گزیدهی کلاسیک نظریهی مارکس تبدیل شد.
بیشتر بخوانید: کارل مارکس
با این همه، توفیق مانیفست آنی نبود. پیش از انتشار مانیفست، انقلاب 1848 فرانسه اوضاع اروپا را به کلی زیرورو کرد و به سلسله جنبشهای انقلابی در سراسر اروپا منجر شد. درست وقتی که دولت پریشان بلژیک به مارکس 24 ساعت فرصت داد تا آن کشور را ترک کند، دولت جدید فرانسه حکم اخراجش را لغو کرد. خانوادهی مارکس نخست به پاریس رفتند و سپس در پی شنیدن خبر وقوع انقلاب در برلین، به آلمان بازگشتند. مارکس در کلن برای انتشار روزنامهای تندرو به نام روزنامهی راین جدید پول جمع میکرد. روزنامه از جنبشهای دموکراتیکی که به برپایی انقلاب منجر شده بودند، حمایت میکرد. کار روزنامه مدتی رونق داشت اما با فروکش کردن تب انقلاب، دستگاه سلطنت پروس دوباره قدرت را به دست گرفت و مارکس باز هم ناچار شد سفرهای خود را از سر بگیرد. نخست به پاریس رفت اما بار دیگر اخراج شد. سپس در 24 اوت 1849 با کشتی به انگلستان رفت تا منتظر بماند انقلابی همه گیر موقعیتی فراهم کند و او دوباره به آلمان بازگردد.
مارکس بقیهی عمرش را در لندن زیست. خانوادهی مارکس ابتدا خیلی فقیر بود. آنها در محلهی سوهو در خانهای که دو اتاق داشت زندگی میکردند. ینی فرزند چهارمشان را باردار بود (پسرشان، ادگار، در بروکسل به فعالیتهای سیاسی میپرداخت. او دربارهی انقلاب فرانسه و پیامدهای آن مطالبی نوشت و کوشید برای کمک به اعضای کمیتهی کلن اتحادیه کمونیستها، که مقامات پروس محاکمهشان میکردند، پشتیابی مردم را جلب کند. او به وضوح جعلی بودن مدارک پلیس را به اثبات رساند اما باز هم گروه کلن محکوم شناخته شدند.
مارکس دریافت بقای کار اتحادیه «دیگر به صلاح نیست» و اتحادیه نیز انحلال خود را اعلام کرد.
مارکس مدتی در انزوا زیست و با هیچ گروه سیاسی سازمان یافتهای در ارتباط نبود. هرچه مییافت میخواند و با دیگر پناهندگان چپ آلمانی مشاجرههای عقیدتی داشت. نامههایش آکنده از اظهار نارضایتی بود، از این که بضاعت آن را ندارد چیزی جز نان و سیب زمینی بخرد، آن هم نه به اندازهی کافی. حتی درخواست کرد کارمند شرکت راه آهن شود اما به سبب خط ناخوانایش پذیرفته نشد. مارکس مشتری مغازههای گِرویی بود. دوستان مارکس، به ویژه انگلس، سخاوتمندانه هدایایی به او میدادند. بنابراین شاید هم فقر مارکس بیشتر ناشی از مدیریت ضعیفش بود تا درآمد کم. خدمتکار ینی، هلنه دموت، همچنان با آنها زندگی میکرد و تا زمان مرگ مارکس با آنها بود (هلنه مادر پسر نامشروع مارکس، فردریک، بود که در 1851 به دنیا آمد و برای این که مایهی بدنامی نشود، با سرپرستی والدین رضاعی بزرگ شد).
این سالها برای خانوادهی مارکس سالهای شوربختی بود: فرزند چهارمشان در نوزادی مرد، ینی دوباره حامله شد و این بچه هم پیش از یک سالگی درگذشت. مرگ پسرشان ادگار در هشت سالگی، گویا بر اثر سل ریوی، بدترین فاجعه برای آنها بود.
مارکس از سال 1852 حقوق ثابت گرفت. سردبیر نیویورک تریبیون در کلن با مارکس آشنا شده و از او خواسته بود مقالههایی برای روزنامهاش بنویسد. مارکس موافقت کرد و در ده سال بعد تقریباً هر هفته مقالهای از او در تریبیون چاپ شد (اگرچه بعضی مقالهها را انگلس پنهانی به جای او مینوشت). در 1856 به ینی دو ارث رسید و اوضاع مالی آنها بهتر هم شد. حالا دیگر خانوادهی مارکس میتوانست از اتاقهای تنگ سوهو به خانهای هشت اتاقه در همستد هیت، محل دائمی گردش و تفریک یک شنبههای خانواده، اسباب کشی کند. در این سال الینور، دختر سوم مارکس که در خانه به او تاسی میگفتند، به دنیا آمد. ینی باز هم حامله شد، اما نوزاد مرده به دنیا آمد. از این پس خانوادهی مارکس صاحب سه فرزند بود؛ ینی، لورا و الینور. او برای فرزندانش پدری مهربان و بامحبت بود.
مارکس در تمام این سالها به بروز انقلابی در آیندهی نزدیک امیدوار بود. پرکارترین دورهی زندگی مارکس، سالهای 1857 تا 1858، نتیجهی این خطا بود که او بحران اقتصادی را با آغاز بحران قطعی سرمایه داری اشتباه گرفت. مارکس، نگران از این که پیش آمدها از افکارش پیشی بگیرند، همان طور که به انگلس نوشت، «شبها جون آسا کار» میکرد تا «پیش از آمدن طوفان» طرح کلی اش را به پایان برساند (MC 290). او طی شش ماه بیش از هشتصد صفحه پیش نویس سرمایه را نوشت؛ در واقع این پیش نویس نسبت به سرمایه مطالب بیشتری داشت. مارکس در 1859 بخش اندکی از کارش درباره علم اقتصاد را با نام نقد اقتصاد سیاسی منتشر کرد. این اثر (جز پیش گفتارش که خلاصهای از سیر تحول عقلی مارکس است و امروزه شهرت فراوان دارد) حرف زیادی برگرفته از اندیشههای بدیع مارکس نداشت واکنشی به انتشار نشان داده نشد.
مارکس به جای این که باقیماندهی نسخهی اصلی دستنویس را برای چاپ آماده کند، متوجه کارل فوکت، سیاستمدار و سردبیر چپگرای آلمانی، شد. او ادعا کرد فوکت جیره خوار دولت فرانسه است. کار به دادخواهی و دادگاه کشید فوکت، مارکس را متقلب و باجگیر خواند و مارکس هم در پاسخ، هجویهای دویست صفحهای علیه او نوشت. سالها بعد معلوم شد حق با مارکس بوده است. اما به خاطر این ماجرا، هم پول زیادی از جیبش رفت و هم هجده ماه از خلق اثر با ارزش و ماندگارش بازماند.
تأخیر مارکس در تکمیل اثر اقتصادیاش دلیل مهمتری هم داشت. انجمن بین المللی کارگران - که بعدها به بین الملل اول شهرت یافت- در 1864 با نشستی عمومی در لندن تأسیس شد. مارکس دعوت اجلاس را پذیرفت. انتخاب او در شورای عمومی به کناره گیریاش از فعالیتهای سیاسی پایان داد. نیروی عقلانی نافذ و شخصیت نیرومند مارکس، از او در انجمن چهرهای بانفوذ ساخت. او سخنرانی افتتاحیه را نوشت و اساسنامه انجمن را تنظیم کرد. البته مارکس با اعضای اتحادیههای کارگری که بخش اصلی انگلیسیهای بین المللی را تشکیل میدادند، اختلاف نظرهای بسیاری داشت اما سیاستمدارانه جا را برای این اختلاف نظرها تنگ نکرد. همچنین مدام میکوشید اعضای کارگر انجمن را به چشم انداز درازمدت خود نزدیکتر کند.
سرانجام در 1867، جلد نخست سرمایه را به پایان رساند. این بار نیز بازتاب اولیه ناامید کننده بود. دوستان مارکس با استقبال گرمشان کوشیدند کتاب در نشریات معرفی و نقد شود. فقط انگلس هفت نقدد مختلف برای هفت روزنامهی آلمانی نوشت که همگی مثبت و خوب بودند. اما رفته رفته کتاب به رسمیت شناخته شد. در واقع چاپ کتاب جنگ داخلی در فرانسه به سال 1871 بود که مارکس را به شهرت رساند، نه انتشار کتاب سرمایه. این کتاب متن سخنرانیای بود که مارکس دربارهی کمون پاریس برای بین الملل نوشت. کمون پاریس، قیام کارگران پس از شکست فرانسه از پروس بود.
کارگران دو ماه پاریس را به کنترل خود درآوردند و ادارهی آن را به دست گرفتند. این ماجرا هیچ ربطی به بین الملل نداشت اما در اذهان عمومی این دو به هم مرتبط میشدند. سخنرانی مارکس بدگمانیهای پیشین دربارهی وجود توطئهی بین المللی کمونیستی را تقویت کرد و بلافاصله باعث بدنامی مارکس هم شد. چنان که به دوستی نوشت: «پس از بیس سال آرامش ملال آور در خلوتم، حسابی حالم را جا میآورد» (MC 402).
سرکوب بیرحمانهی کمون، سبب تضعیف بین الملل شد. مخالفتهایی که تا آن لحظه پنهانی بودند، در آن زمان آشکار شدند. مارکس در کنگرهی 1872 متوجه شد کنترل انجمن از دستش در رفته است. با وجود مخالفت شدید مارکس، پیشنهاد محدود کردن قدرت شورای عمومی انجمن تصویب شد. او پیشنهاد کرد شورای عمومی از این پس در نیویورک مستقر شود تا انجمن به دست مخالفانش نیفتد. پیشنهاد مارکس با اختلاف اندکی تصویب شد. او میدانست که این کار به نابودی انجمن بین المللی میانجامد، چرا که با توجه به وضع راههای ارتباطی در آن زمان، ادارهی سازمانی عمدتاً اروپایی از ورای اقیانوس اطلس به کلی ناممکن بود.
مارکس در 1859 بخش اندکی از کارش درباره علم اقتصاد را با نام نقد اقتصاد سیاسی منتشر کرد. این اثر (جز پیش گفتارش که خلاصهای از سیر تحول عقلی مارکس است و امروزه شهرت فراوان دارد) حرف زیادی برگرفته از اندیشههای بدیع مارکس نداشت واکنشی به انتشار نشان داده نشد.مارکس در این هنگام 54 سال داشت و وضع جسمانیاش خوب نبود. ده سال آخر عمرش کمتر ماجرا داشت. رسیدن چند ارثیهی دیگر به خطر فقر برای همیشه خاتمه داد. وضع زندگی خانوادهی مارکس از خیلی جهات مانند خانوادههای مرفه بورژوا شده بود: اسباب کشی به خانهای بزرگتر، هزینه کردن پول زیادی برای خرید اسباب و اثاثیهی خانهی جدیدشان، فرستادن فرزندانشان به دبیرستان دخترانه، و سفر به چشمههای آب گرم معروف اروپا. مارکس حتی ادعا میکرد در بورس پولی نصیبش شده است که البته این ادعا مانع از آن نمیشد از انگلس پول درخواست کند. انگلس هم خواست او را برآورده میکرد.
سرانجام عقاید مارکس انتشار یافت و سرمایه در 1871 به چاپ دوم رسید. ترجمه روسی آن منتشر شد - مارکس بین انقلابیون روسی پرطرفدار بود- و طولی نکشید که ترجمهی فرانسوی آن نیز انتشار یافت. سرمایه (که مانند دیگر آثار مارکس به آلمانی نوشته شده بود) در حیات مارکس به انگلیسی ترجمه نشد اما اختصاص کتابچهای از مجموعهی «پیشگامان اندیشهی جدید» به مارکس نشانگر شهرت روزافزون او حتی بین انگلیسیها بود که به مباحث تئوریک بیعلاقه اند. مارکس و انگلس با انقلابیونی که در سراسر اروپا با آن همعقیده بودند نامه نگاری میکردند. همچنینی، مارکس گاهی به صورت پراکنده روی جلدهای دوم و سوم سرمایه کار میکرد اما هرگز آنها را برای چاپ آماده نکرد. این کار را انگلس پس از درگذشت او به عهده گرفت. آخرین اثر مهم مارکس برآمده از اجلاسی بود که در 1875 در گوتای آلمان برپا شد. هدف این اجلاس اتحاد احزاب سوسیالیست رقیب آلمان با یکدیگر بود، که برای تحقق آن برنامهی مشترکی تنظیم کردند. درباره این برنامه - که به «برنامه به جهت انحراف برنامه از سوسیالیسم علمی مورد نظرش، خشمگین بود. مارکس انتقادهای خود را به این برنامه نوشت و کوشید آن را بین رهبران سوسیالیست پخش کند. پس از درگذشت مارکس، نقد برنامهی گوتا به چاپ رسید و با استقبال روبرو شد چرا که از نادر آثاری است که مارکس در آن از سازماندهی جامعهی کمونیستی آینده سخن گفته است. اما نقد او در آن زمان بیتأثیر ماند و اتحاد احزاب سوسیالیستی شکل گرفت.
در واپسین سالهای عمر مارکس، غم و اندوه شخصی، رضایت خاطری را که ممکن بود شهرت فزایندهاش برای او به ارمغان آورد، در غبار غم فرو برد. دختران بزرگش، ینی و لورا، ازدواج کردند و بچه دار شدند اما هیچ یک از سه بچهی لورا بیش از سه سال زنده نماندند. بچهی اول ینی هم در نوزادی مرد، اما او پنج فرزند دیگر به دنیا که همه شان جز یکی زنده ماندند و به بلوغ رسیدند. در 1881 ینی بزرگ تر، همسر محبوب مارکس، پس از بیماری طولانی جان سپرد. مارکس مریض و تنها شده بود. در 1882 دخترش ینی به سختی بیمار شده بود و در ژانویهی 1883 از دنیا رفت. مارکس هرگز مرگ او را فراموش نکرد. مارکس در چهاردهم مارس 1883 بر اثر ابتلا به برونشیت درگذشت.
منبع مقاله: سینگر، پیتر، (1393) مارکس؛ درآمدی بسیار کوتاه، ترجمه لیلا سلگی، تهران: نشر ثالث، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}