مضحکترین نبرد تاریخ
فرعون تحوطمس سوم، ماتکنندهی آسیاییها
این مقاله، به کوتاهی و با زبان ساده، به بیان رخدادهای زمان فرمانروایی فرعون تحوطمس سوم میپردازد. این فرعون، در نبردی که با معیارهای استراتژیک امروز، بسیار نادرست انجام شده، توانست بر سوریه چیره شود. گسترهی فرمانروایی تحوطمس سوم، بیش از پیشینیان وی بود و شیوهای که با مردم مغلوب برخورد میکرد، شیوهی نوینی شمرده میشد: او پسران و دختران شاهان شکستخورده را به مصر میبرد و آنها را چُنان تربیت میکرد که در هنگام بازگشت به کشور خویش، به کلی مصری شده و همچون سفیر تحوطمس رفتار کنند.
تعداد کلمات: 2666 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 18 دقیقه
نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا
مضحکترین نبرد تاریخ
فرعون تحوطمس سوم چند ماه پس از آغاز شاهی بر مصر، سپاهی مرکب از بیست هزار مرد جنگی آراست و سپس در بیرون از «زرو» که یک دژ مرزی مصر در دلتای شرقی بود، اردو زد. در آن جا سربازان پیاده نظام با شمشیر و سپر، تیر و کمان مسلح شدند. ارابه رانها نیز با زوبین و خنجر مجهز گشتند. هم چنین گاریهای بزرگ تدارکاتی که به وسیلهی گاوهای نر کشیده میشدند، انباشته از نان، نوشیدنی و وسایل دیگری شدند که برای سفری طولانی لازم به نظر میرسید.
شیپورها به صدا درآمدند. سپاهیان در صفوف منظم از دروازههای دژ زرو خارج شدند؛ و در جادهی بازرگانی بزرگی که در امتداد سواحل مدیترانه از سمت شمال به فلسطین و سوریه میرسید، به حرکت درآمدند. پیشاپیش سپاه ارابهی مخصوص درفش آمون را حمل میکرد. نقش درفش آمون سر یک قوچ بود که حلقهی درخشانی- مظهر خورشید - هم چون تاجی آن را دربر میگرفت. پشت علمداران آمون، نگهبانان سلطنتی حرکت میکردند و پس از آنها خود تحوطمس در حرکت بود. او ارابهی جنگیاش را خود میراند. هیکل نیرومندش فشار افسار یک دسته اسب سیاه را به خوبی تحمل میکرد. او کلاهخود مخصوص فرعونها را بر سر داشت، کلاهخودی که در آفتاب هم چون فولاد میدرخشید.
ارابههای جنگی دسته به دسته به دنبال او روان بودند و اسبهای تهیج شده یورتمه میرفتند. پشت سر آنها پیاده نظام در حرکت بود. صفوف افراد پیاده تا کیلومترها در جاده دنباله داشت؛ و گرد و خاک فراوانی از زیر پای آنها به هوا برمیخاست. در پس پیاده نظام، گاریهای تدارکات که به وسیلهی گاوهای سفید و صبور کشیده میشدند، سنگین و پرسروصدا پیش میرفتند.
هنگامی که از مرزهای مصر بسیار دور شدند، فرعون دستور استراحت داد. سپس، بیست روز افرادش را در صحرا به پیش راند تا سرانجام به اراضی سبز و هموار فلسطین، و به شمال شهر «یهم» واقع در دامنهی کوههای کرمل رسیدند. در آن جا دیده بانان و جاسوسانش با اخبار مهمی در انتظارش بودند.
امیرزادهی کادش و نیروهای سوری تحت فرمانش در مقابل شهر مجهزو آمادهی دفاع «مجیدو» واقع در جانب دیگر کوه، اردو زده بودند. فرعون از سه راه میتوانست خود را به مجیدو برساند. یک راه کوهپایه را از طرف چپ دور میزد و راه دیگر از طرف راست به کوهپایه کشیده شده بود. هر دو راه عریض و ایمن از کمینگاه و بسیار عالی بودند. راه سومی هم وجود داشت که خیلی کوتاهتر، اما بینهایت خطرناک بود. این راه باریک یک راست به بالای کوه میرسید و از آن جا به جانب دیگر کوه سرازیر میشد.
نقش درفش آمون سر یک قوچ بود که حلقهی درخشانی- مظهر خورشید - هم چون تاجی آن را دربر میگرفت. پشت علمداران آمون، نگهبانان سلطنتی حرکت میکردند و پس از آنها خود تحوطمس در حرکت بود. او ارابهی جنگیاش را خود میراند. هیکل نیرومندش فشار افسار یک دسته اسب سیاه را به خوبی تحمل میکرد. او کلاهخود مخصوص فرعونها را بر سر داشت، کلاهخودی که در آفتاب هم چون فولاد میدرخشید.تحوطمس، فرماندهانش را احضار کرد و شورای جنگی را تشکیل داد. سپاه او برای رسیدن به مجیدو کدام یک از این سه راه را باید انتخاب کند؟ افسران و دیده بانان بیدرنگ با راه کوهستانی مخالفت کردند. دلیل آنها این بود که چطور میتوانیم از این جادهی باریک و خطرناک پیش برویم؟ چون دیده بانان میگفتند که دشمت در آن منتظر و آماده است تا راه را بر هجوم هر نیروی ببندد. در این مسیر سپاهیان مجبور بودند به ستون یک حرکت کنند و قادر نبودند خود را از خطر کمین گاههای دشمن محفوظ نگاه دارند.
افسران میپرسیدند:
... آیا در این راه، هر اسبی مجبور نخواهد بود پشت اسب دیگر حرکت کند و هر مردی پشت مرد دیگر؟ آیا پیشاهنگان ما در حالی باید جنگ کنند که عقب داران هنوز نتوانستهاند وارد عمل شوند؟ با این حال دو جادهی دیگر هم وجود دارد... سرور پیروزمند ما میتواند از هر جادهای که ارادهاش بر آن تعلق میگیرد، پیش برود، اما ما را ملزم نکند که در این جادهی دشوار حرکت کنیم.
این توصیهی نظامی درست بود، اما تحوطمس با ناشکیبایی آن را رد کرد و گفت: «از آن جا که «رع» مرا دوست دارد و پدرم آمون مرا میستاید، سوگند میخورد که اعلیحضرت من راه کوهستانی را در پیش خواهد گرفت. بگذار هر کس از شما که میخواهد از آن جادههایی که گفته شده برود و بگذار هر کس از شما که میخواهد به دنبال اعلیحضرت من بیاید. آن دشمنان که «رع» از آنها نفرت دارد، فکر خواهند کرد که «اگر اعلیحضرت به جادهی دیگر میرود، پس از ما میترسد. آری، آنها چنین فکر خواهند کرد.»
بحث ادامه نیافت و سپاه به ستون یک در راه کوهستانی به حرکت درآمد. تحوطمس پیشاپیش همه بود. فرعون و پیشاهنگان سپاهش که بالای کوه رسیده بودند، برای گذراندن شب اردو زدند، اما بدنهی اصلی سپاه هنوز در پایین کوه بود.
روز بعد تحوطمس توانست از فراز بلندیها، شهر مجیدو را در آن پایین ببیند. دیده بانان دشمن از نزدیک شدن فرعون آگاهی داشتند؛ و سوریها آماده و منتظر بودند. در دشت سبز پایین کوه، ارابه سواران و افراد پیاده در آرایش جنگی به سر میبردند. آفتاب بر کلاه خودهای آنها، سپرهای آراسته و پوست براق اسبهای نیرومندشان میتابید و میدرخشید. پشت سر سپاهیان سوری، دروازههای شهر مجیدو بسته بود. تودهی مردم، خاموش بر بالای حصارهای شهر ایستاده بودند و با تشویش و دلهره کوه را نظاره میکردند.
فرعون از دیدن دشمن سهمگین دچار تردید و تأمل نشد و درنگ نکرد تا بقیهی سربازانش به او ملحق شوند. او به سمت پایین کوه سرازیر شد، در حالی که پیشاهنگان سپاهش در خطی طولانی و نامنظم در پی او روان بودند.
بیشتر بخوانید: شهبانو حتشپسوت
و آن گاه نبرد مضحکی که سرآغاز مضحکترین نبردها بود، روی داد. سوریها دیدند که فرعون به سوی دشت پایین میآید، دیدند که او محلی را انتخاب کرد و اردو زد، دیدند که پیشاهنگان سپاهش متفرق و نامنظم به دنبالش میآیند، با این حال، به آنها حمله نکردند و اگر حمله کرده بودند، به احتمال زیاد فرعون اسیر یا کشته میشد و تاریخ مصر ممکن بود صورت دیگری پیدا کند.
از جانب سوریها نه فرمانی داده شد و نه حملهای صورت گرفت. وقتی تحوطمس برای گذراندن شب در محل مستقر میشد، دشمن بیهیچ حرکتی او را تماشا میکرد. وقتی هوا تاریک شد، دشمن به خیمه هایش بازگشت و اجازه داد که بیشتر سپاهیان فرعون در طول شب از کوه فرود آیند و به اردوی او ملحق شوند. در پگاه، سپاه مصر تقریباً با قدرت و نیروی کامل در دشت مستقر بود.
نبرد مجیدو صبح روز بعد در روشنایی روز آغاز شد. این نخستین نبرد در تاریخ است که جزء به جزء آن ثبت شده است. مصریها و سوریها در دشت گسترده رودرروی هم قرار گرفتهاند. انبوه مردم مضطرب مجیدو، هم چون روز قبل، بر بالای حصارهای شهر گرد آمدند.
وقتی خورشید پدیدار شد، در اردوگاه مصریان شیپوری به صدا درآمد. فرعون که در جامهی کامل رزم شکوه و درخشش چشمگیری داشت، پردهی خیمهی سلطنتی را به یک سو زد و بر ارابهی جنگی آمادهاش سوار شد. او در حالی که اسبها را به یک دست داشت، چرخی زد و در برابر ارابه سواران چشم به راه و صفوف پیاده نظام، آماده به جنگ ایستاد. آن گاه یک دست خود را بلند کرد. فریادی رعدآسا فضای آرام صبح را انباشت. اسبان پرجوش و خروش بر سر سمهای شان به پا خاستند و آن گاه از جای کنده شدند. انبوه ارابهها بر سطح دشت به پیش میتاختند؛ و تحوطمس «هم چون شعلهای از آتش» پیشاپیش همه میتاخت. به دنبال آنها و در پس رعد و برقی که از سم اسبان برمیخاست، سربازان پیاده با شمشیرهای آخته میدویدند.
و آن گاه دومین مضحکهی نبرد مجیدو پدیدار گردید. مصریها به سوی سوریها میتاختند؛ اما سوریها، گویی که فلج شده باشند، مات و بیحرکت ایستاده بودند. ناگهان بیآن که نیزهای بلند کنند، یا تیری در کمان بگذارند، بیمقدمه صفوفشان را بر هم زدند و با هراس و آشفتگی به سوی دروازههای مجیدو گریختند.
سواران مصری حیرت زده افسار اسبها را کشیدند و سربازان پیاده متوقف شدند. سپاهیان مصر با صحنهای روبه رو شده بودند که هرگز نمیتوانستند فراموش کنند. اهالی شهر مجیدو پیش از شروع نبرد، بنابر احتیاط و مصلحت دروازههای شهر را قفل کرده بودند. سوریهای وحشت زده که نمیتوانستند داخل شهر بشوند، در پای حصارها میلولیدند و فریاد میکشیدند و از تماشاگران بالای حصارها کمک میطلبیدند. اهالی مجیدو که به همان اندازه وحشت زده بودند، به ناچار جامهها و زیرجامههای خود را از تن بدر کردند، آنها را به هم بافتند و به شکل طناب درآوردند و از بالای حصارها به پایین آویختند. و سوریها هم چون عروسکهای خیمه شب بازی به طنابها آویزان شده بودند و خود را از حصارها بالا کشیدند.
اگر مصریان کمتر سرگرم تماشا - یا کمتر طمع کار- بودند، میتوانستند همان جا و همان وقت مجیدو را تسخیر کنند. اما سوریها در حال فرار بیشتر سلاح هایشان را بر زمین انداخته بودند؛ ارابههای جنگی و خیمههای پر از لوازم باارزش خود را در میدان نبرد رها کرده بودند.
سربازان مصری با دیدن این غنایم، دیوانه وار به هر سو میدویدند. فرعون و فرماندهانش نیز به هیچ وجه نتوانستند مانع آنها شوند. مصریان تا غروب مشغول چپاول بودند. خنجرهای جواهرنشان سوری را میان کمربندهای شان جا میدادند، پردههای گرانبهای خیمههای دشمن را پاره پاره میکردند و آنها را از ظروف طلا و نقره و لباس و جواهرات و زیورآلات بر جای مانده میانباشتند.
وقتی دیگر چیزی برای چپاول نماند، سربازان خسته به حضور فرعون آمدند. فرعون در برابر خیمهی سلطنتی بر تخت نشسته بود. چهرهاش در زیر نور مشعل، عبوس ودرهم به نظر میرسید. با لحنی تلخ خاطرنشان ساخت که اگر همان دم که دشمن صفوفش را بر هم زد و پا به فرار گذاشت، سپاه مصر مجیدو را تصرف کرده بود، اکنون تمام سوریه به مصریان تعلق داشت. او گفت:
«اگر شما در آن وقت این شهر را گرفته بودید، بدانید که من امروز قربانیهای زیادی نثار «رع» میکردم، زیرا تمام فرماندهان تمام سرزمینهایی که علیه ما طغیان کردهاند، در این شهر به سر میبردند و تصرف مجیدو به معنای تصرف هزار شهر است.»
کاملاً درست بود. امیرزادههای سوری همراه با خانوادهها و خادمانشان اکنون در پناه حصارهای مجیدو در امان بودند. تنها راه محاصرهی شهر بود تا دشمن از گرسنگی تسلیم شود. مصریان همین کار را کردند. و پس از چند هفته سوریها به علت تمام شدن آب و غذای شان تسلیم شدند. تحوطمس بعدها این واقعه را چنین توصیف کرد:
آن گاه که امیرزادهی شکست خورده، و آن سرانی که با او بودند، فرزندان شان را به حضور اعلیحضرت من فرستادند. آنها اشیای بسیاری از طلا و نقره، تمام اسبهای شان را همراه با زین و برگ مجلل، تمام ارابههای بزرگشان را همراه با ساز و برگ آراسته، تمام زرههای نبردشان را و تیر و کمانهای شان را، تمام سلاحهای جنگی شان را و درواقع تمام آن چیزهایی را که با آنها میخواستند با اعلیحضرت من بجنگند، به حضور من فرستادند. فرزندان آنها، تمام آن چیزها را به عنوان خراج برای اعلیحضرت من آوردند، در حالی که خود آن سران و فرماندهان در حصارهای شان قرار داشتند و به اعلیحضرت من دعا میکردند.
سپس اعلیحضرت من از آنها خواست که چنین سوگند بخورند: «ما دیگر هیچ گاه در طول زندگی مان علیه سرورمان- که زندگیاش ابدی باد- شرارت نخواهیم کرد، زیرا شاهد قدرت او بودهایم.»
آن گاه اعلیحضرت من به آنها اجازه داد که راه شهرهای شان را در پیش گیرند. و آنها با الاغ رفتند، زیرا که من اسبهای آنها را گرفته بودم؛ و من بردگانی از آنها به همراه داراییهایشان را به مصر منتقل کردم.»
و بدین ترتیب، تحوطمس، جان دشمنان را بخشید، آنها را بر پشت الاغها با تحقیر به خانههای شان روانه کرد. پس اردویش را برچید و عازم مصرشد.
سپاه پیروزمند فرعون در اواسط مهرماه به تبس رسید. خبر بازگشت فرعون، پیش از رسیدن خودش همه جا پخش شده و تمام پایتخت برای خوش آمدگویی آماده شده بود. وقتی فرعون سربازان و غنایمش را از میان خیابانهای پرازدحام گذراند، تحوطمس طی سالها تمام فلسطین، تمام سوریه، و شهرهای بازرگانی سواحل فنیقیه (لبنان) را به تصرف درآورد. او در شمال سوریه، با مردم نیرومند سرزمینی که میتانی نام داشت جنگید. به جنوب مصر لشکر کشید و تمام سرزمین نوبه را به تسخیر مصر درآورد. با این متصرفات، تحوطمس فرعون یک امپراتوری وسیع شد که از سرچشمههای دجله و فرات آغاز و تا منطقهی «چهارمین آبشار بزرگ نیل» واقع در جنوب مصر امتداد مییافت.تبسیها مات و مبهوت شدند. زیرا فرعون با 2000 اسب سوری، 924 ارابهی جنگی دشمن، 1921 گاو نر آسیایی، 2000 گاو کوچک، 20500 رأس از حیوانات دیگر و حدود 2000 برده، به وطن بازگشته بود. اما این دستهی اخیر بود که موجب ابراز بیشترین نقدها و نظرها شد. وقتی هشتاد و هفت شاه زادهی پسر و دختر سوری با آن چشمهای درشت شان از خیابانهای تبس میگذشتند، تبسیها شگفت زده لب میگزیدند. تحوطمس آنها را به عنوان گروگان به مصر آورده بود تا پدرانشان به درستی رفتار کنند. به دنبال امیرزادگان، 1796 زن و مرد غیردرباری در حرکت بودند. آنها را به عنوان برده برای کار در معابد و دربار به مصر آورده بودند. اسیران سوری که دستهای شان به هم بسته شده بود، به دشواری راه میرفتند و وقتی تبسیها به آنها مینگریستند، نمیتوانستند بیزاری شان را پنهان کنند. اسیران، چهرههایی گندم گون، صورتهای پوشیده از ریش و لباسهای پشمی رنگارنگ داشتند. آنها به نظر مصریان که ریششان را از ته میتراشیدند و چیزی جز کتان یک سر سفید نمیپوشیدند، زشت و ناپسند میآمدند.
پس از بازگشت پیروزمندانهی فرعون، چندین روز مراسم جشن و سرور برپا بود. این جشنها با مراسم باشکوهی در معبد کارناک به اوج خود رسید. در آن جا تحوطمس برای نشان دادن حق شناسی خود به آمون که رهنمای او در آن پیروزی بود، بیشتر غنایم سوری را به پادشاه خدایان و کاهنانش تقدیم کرد. او سه شهر سوری را به آمون هدیه کرد و خراج آن شهرها را متعلق به او دانست. از آن به بعد تمام شهرهای به تصرف درآمده، سالانه به فرعون خراج میپرداختند. تحوطمس، اراضی بیشتری را در مصر جنوبی و شمالی وقف معبد کرد و گلههایی از گاوهای نر سوری را هم برای پرورش و کار در این اراضی به معبد پیشکش کرد. این هدایای پرارزش، سرآغاز خوشبختی و ثروت هنگفت آمون بود. دارایی او روز به روز فزونی گرفت تا آن جا که ثروت و قدرت شاه خدایان با ثروت و قدرت خود فرعون پهلو میزد.
نخستین نبرد تحوطمس، سرمشقی شد برای نبردهای زنجیرهای او در بیست سال بعدی. هر بهار، پس از برداشت محصولات، او در پیشاپیش سپاهیانش به جنگ میرفت. در سالهای اولیهی سلطنتش به عنوان یک فرعون، بارها مجبور شد که سوریهای طغیانگر را سرکوب کند. به واقع دولت شهرهای مستقل و کوچک سوری هم سنگ و حریفی برای مصر متحد و نیرومند محسوب نمیشدند. تحوطمس طی سالها تمام فلسطین، تمام سوریه، و شهرهای بازرگانی سواحل فنیقیه (لبنان) را به تصرف درآورد. او در شمال سوریه، با مردم نیرومند سرزمینی که میتانی نام داشت جنگید. به جنوب مصر لشکر کشید و تمام سرزمین نوبه را به تسخیر مصر درآورد. با این متصرفات، تحوطمس فرعون یک امپراتوری وسیع شد که از سرچشمههای دجله و فرات آغاز و تا منطقهی «چهارمین آبشار بزرگ نیل» واقع در جنوب مصر امتداد مییافت. نام او هراس بر دلها میافکند؛ و سخنش در سرتاسر سرزمینهای مدیترانهی شرقی- و حتی در سرزمینهای دورتر- به منزلهی قانون بود. فرمانروایان کشورهای دوردست بابل و کرت نیز در فرستادن هدایای گرانبها برای جنگاور شکست ناپذیری که بر تخت فراعنه نشسته بود، از یکدیگر پیشی میگرفتند.
تحوطمس بر امپراتوری وسیعش ماهرانه حکومت میکرد. او در سرتاسر سرزمینهای به تصرف درآمده پادگانها و مراکز اداری مصری را مستقر میکرد. اما حکومتهای خراج گزار، تا هنگامی که سروری و سیادت مصر را به رسمیت میشناختند؛ و خراج سالانهی خود را به صورت طلا، حیوانات اهلی و اجناس گوناگون روانهی انبارهای فرعون میکردند، مجاز بودند هر طور که میخواهند بر سرزمین خود حکومت کنند. تحوطمس پس از هر نبرد، باز هم گروه دیگری از پسران و دختران شاهزادگان سوری را به مصر میآورد. آنها در دربار همراه با فرزندان خودش و پسران و دختران اشراف درس میخواندند و تربیت میشدند. بسیاری از این شاهزاده خانمهای سوری بعدها عروس اشراف و درباریان شدند. امیرزادگان نوجوان سوری، همان طور که تحوطمس امید داشت، آن چنان مصری شدند که پس از بازگشت به شهرهای اصلی خود بیشتر به عنوان سفیران او حکومت میکردند تا به عنوان خراج گزار!
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}