آخرین فرعون بزرگ مصر
 

چکیده
این مقاله، در باره‌ی فرعون رامسس دوم، مشهور به «رامسس کبیر» سخن می‌گوید. نویسنده گمان می‌برد افول تمدن مصر باستان، در زمان رامسس دوم آغاز شد و شاید لقب «کبیر» که به او داده شده، چندان لقب درستی برای این پادشاه نبوده باشد. به نظر نویسنده، رامسس اگر چه ادعا می‌کند در نبردی بزرگ، به تنهایی هپتالیان را شکست داده است، ولی در واقع او در برابر ایشان به پیروزی دست نیافته، بلکه تنها شکست نخورده است. 

تعداد کلمات: 2664  کلمه، زمان تخمین مطالعه: 14 دقیقه

نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا


آغازی بر پایان

با مرگ فرعون حارمحاب، دوران درخشان و طولانی دودمان هجدهم فرعون‌های مصر به پایان رسید. پس از سال‌های بحرانی سلطنت اخناتون، مصر دوباره به شرایط گذشته و به شیوه‌های هنری قدیم و به خدایان کهن روی آورد. اخناتون و خدای او آتون، به کلی فراموش شدند. با این حال، هنوز هم وقتی مردم دره‌ی نیل در سفرهایشان به بالا و پایین رودخانه، از کنار ویرانه‌های شهر افق که می‌گذشتند، از سر خرافات نگاه از آن جا برمی‌گرفتند. حارمحاب بدون وارث مرد و تاج و تخت به وزیرش رامسس، که نخستین فرعون دودمان دوازدهم است، رسید. او و پسرش «ستی» بیشتر اوقات خود را وقف امور خود دره نیل کرده بودند. اما وقتی پسر «ستی» به نام رامسس دوم، بر تخت سلطنت نشست، مصر بار دیگر به امپراتوری چشم دوخت.
رامسس، پس از تاجگذاری بی‌درنگ به ابوسمبل که در حوزه‌ی جنوبی رود نیل و بالادست نخستین آبشارهای بزرگ قرار داشت، سفر کرد. در همین مکان بود که او بعدها یکی از مشهورترین معابد مصر را بنا کرد. رامسس، به هنگامی که نیل در طغیان بود، از ابوسمبل به پایین رود بازگشت، چنان که گویی خود او این آب‌های آماس کرده‌ی سرشار از زندگی را برای مردمش به ارمغان آورده است. رامسس در تبس به کاهن بزرگ آمون ادای احترام کرد؛ و از آن جا آهسته و بدون شتاب رهسپار دلتا در حوزه‌ی شمالی نیل شد. و در طول راه، خود را با شکوه و جلال هرچه تمام‌تر به مردم نمایاند. آن گاه فرعون خود را آماده کرد تا امپراتوری وسیع مصر را، که به هنگام حکومت اخناتون به طرز غم انگیزی پاره پاره شده بود، دوباره به تصرف درآورد. نوبه هنوز در زیر تسلط مصر بود، اما هپتالی‌ها تا این زمان قسمت اعظم سوریه‌ی شمالی را تصرف کرده بودند و به سمت جنوب و به سوی فلسطین در حال پیشروی بودند.

رامسس در چهار سال نخستین سلطنتش در امتداد سواحل شرقی مدیترانه جنگ‌ها کرد و تمام شهرهای ساحلی را که به عنوان پایگاه لازم داشت، بازپس گرفت. رامسس دوم، در حدود سال 1291 ق.م تاج فراعنه را بر سر گذاشت. او هجده سال داشت و تمام خصوصیات برازنده‌ی یک «خدا-پادشاه» را دارا بود. بلند قد، زیبا روی، باریک اندام و ورزشکار؛ (بر اساس تمام گزارش‌های موجود، پدرش او را وادار کرده بود که هر بامداد پیش از صبحانه بیش از سه کیلومتر بدود.) در این چهار سال، پادشاه حیله گر هپتالی‌ها او را می‌پایید و منتظر بود؛ آن گاه دست به حمله‌ی ناگهانی زد. 
در آن هنگام که رامسس، برای جنگ‌های سال پنجم سلطنتش به دقت نقشه می‌کشید،رامسس در چهار سال نخستین سلطنتش در امتداد سواحل شرقی مدیترانه جنگ‌ها کرد و تمام شهرهای ساحلی را که به عنوان پایگاه لازم داشت، بازپس گرفت. رامسس دوم، در حدود سال 1291 ق.م تاج فراعنه را بر سر گذاشت. او هجده سال داشت و تمام خصوصیات برازنده‌ی یک «خدا-پادشاه» را دارا بود. بلند قد، زیبا روی، باریک اندام و ورزشکار؛ (بر اساس تمام گزارش‌های موجود، پدرش او را وادار کرده بود که هر بامداد پیش از صبحانه بیش از سه کیلومتر بدود.) پیک‌هایی از جانب شمال، با اخباری تکان دهنده سر رسیدند. موتووالیس، پادشاه هپتالی‌ها، سپاه نیرومندی از متحدانش گرد آورده بود؛ و اکنون به سمت جنوب، به سوی شهر سوری کادش پیش می‌رفت. او قصد آن داشت که ایالت‌های خراج گزار مصر را به تصرف خود درآورد. پیک‌ها به فرعون گفتند که تعداد افراد دشمن دست کم به سی هزار تن می‌رسد و آن‌ها «تمام زمین را پر کرده‌اند و مانند ملخ تپه‌ها و دره‌ها را پوشانده‌اند...»
رامسس درنگ نکرد. سپاه او با بیست هزار سرباز پیاده و سوار، آماده و منتظر بود. این سپاه به چهار لشکر تقسیم شده بود. هر لشکر، که شامل پنج هزار سرباز بود، با پرچم ویژه یکی از چهار خدای بزرگ، آمون، رع، پتاح و سوتخ حرکت می‌کرد. رامسس پیشاپیش لشکر آمون و در حالی که شیر دست آموز او در کنار ارابه‌اش خیز بر می‌داشت، مصر را پشت سر گذاشت و در جاده‌ی بزرگ ساحلی که به شمال منتهی می‌شد، همان جاده‌ای که دویست سال قبل زیر پای تحوطمس سوم به لرزه درآمده بود- به حرکتش ادامه داد.
فرعون بیست و نه روز پس از ترک مرزهای مصر به ارتفاعات مشرف بر دره‌ی کادش رسید. زیر پای او دشت وسیعی قرار داشت که از شمال تا جنوب به وسیله‌ی شاخابه‌های رود اورونتس قسمت شده بود. شهر کادش که از دره حدود شانزده کیلومتر فاصله داشت، از آن بلندی‌های قابل رؤیت بود. در زیر حصارهای شهر نشانی از اردوی دشمن به چشم نمی‌خورد؛ و خود دره هم آرام و بی‌حرکت به نظر می‌رسید. حتی یک سرباز هپتالی‌ها هم در چشم انداز نبود. رامسس تعجب نکرد. زیرا در روزهای گذشته هم دیده بانان او نشانی از دشمن ندیده بودند و عقیده داشتند که موتووالیس و نیروهایش هنوز از شمال به آن جا نرسیده‌اند و فاصله شان بایستی خیلی زیاد باشد. رامسس آن شب با اطمینان کامل در کوه‌ها اردو زد و صبح زود بعد به سوی دشت سرازیر شد. درست همان وقت که می‌خواست از رود بگذرد، دو سرباز فراری سپاه هپتالی‌ها را به حضورش آوردند. آن‌ها گفتند که موتووالیس تا همین چندی پیش در دره بود، اما با شنیدن اخبار نزدیک شدن فرعون به شمال، گریخته است. آن‌ها گفتند پادشاه هپتالی‌ها اکنون در شهر دوردست آلپو پناه گرفته و از درگیر شدن با ارتش مقتدر مصر هراس بسیار دارد.

رامسس در حالی که از آن خبر به وجد آمده بود و به خود می‌بالید، تصمیم گرفت پیش از حرکت به سمت شمال، شهر بی‌دفاع کادش را تصرف کند. این بود که با لشکر آمون و شیر نگهبانش از رود گذشت و به سوی دامنه‌ی مقابل به حرکت درآمد. لشکر «رع» که در عقب لشکر او حرکت می‌کرد، تازه داشت از ارتفاعات پایین می‌آمد، اما دولشکر دیگر هنوز اردوگاه را ترک نکرده بودند. رامسس بی‌آنکه احساس خطر کند، پیش می‌رفت. خورشید می‌درخشید و رود پرتوهای آن را منعکس می‌کرد. هوا سرشار از صداها و بوهای خوش بهاری بود. در سراسر دره‌ی آرام، از انسان نشانی نبود و رامسس هیچ دلیلی برای سوء ظن نداشت. او اصلاً گمان نمی‌کرد که مستقیم به سوی تله می‌رود. فرعون هنگام ظهر به پای حصارهای بازدارنده و دروازه‌های بسته‌ی کادش رسید. به سربازانش دستور داد که اردوگاه را برپا کنند و افسران و دیده بانان را برای مذاکره و مشورت فراخواند. و آن گاه مصیبت روی آورد.

 

بیشتر بخوانید: محکومیّت ابدی


آن دو سرباز «فراری» هپتالی‌ها که هنگام گذر از رودخانه به حضور او آورده شده بودند، در واقع جاسوس بودند. آن‌ها مأموریت داشتند که فرعون را در مورد محل استقرار دشمن فریب دهند. موتووالیس به هیچ وجه در شهر دوردست آلپو پناه نگرفته بود. او و ارتش سی هزار نفری آراسته و آماده‌اش در پشت حصارهای کادش پنهان شده بودند. در این هنگام ناگهان سواره نظام هپتالی‌ها با خروشی رعدآسا از پشت حصارهای شهر بیرون زد. سواران در آن لحظه رامسس را نادیده گرفتند و به سمت پایین دره پیش تاختند تا لشکر «رع» را که در فاصله‌ی سه کیلومتری به سوی شهر بالا می‌آمد، در هم بشکنند. لشکر «رع» به کلی غافلگیر شد و بخشی از آن با بی‌نظمی عقب نشست. بخشی دیگر نیز نومیدانه و در حالی که سواره نظام هپتالی‌ها تعقیبشان می‌کرد، به سوی اردوی فرعون در بالای دره پا به فرار گذاشت. باقی مانده‌ی لشکر وحشت زده‌ی «رع» هم چون امواج غلتان به اردوگاه رسید و از آن هم گذشت و صفوف هراسان لشکر آمون را دچار آشفتگی و بی‌نظمی کرد.
رامسس چنانچه خود بعدها ماجرا را تعریف کرد، در مقابل 2500 ارابه سوار هپتالی‌ها، تنها مانده بود و جز شیر نگهبانش کسی برای کمک به او وجود نداشت. فرعون، در حالی که دشمن برای محاصره‌اش نزدیک می‌شد، توانست پیامی برای لشکر پتاح و سوتخ بفرستد و به آن‌ها دستور دهد که با نهایت سرعت به کمکش بشتابند. آن گاه برای مقابله با هپتالی‌ها آماده شد و بی‌درنگ به داخل ارابه‌اش جست. افسار اسبها را به دور کمرش پیچید تا هر دو دستش آزاد باشد. سپس سر به آسمان بلند کرد و با فریادی بلند از آمون که درتبس دوردست بود، کمک طلبید و برای حمله آماده شد. 

ارابه‌های هپتالی‌ها، فرعون را محاصره کرده بودند. فرعون نقطه‌ی ضعف دشمن را در کناره‌ی رود تشخیص داد و آن جا را برای حمله، مناسب‌تر دید. شش بار با ارابه‌اش به آن‌ها هجوم برد. حملاتش چنان موفق بود که ارابه سوار هپتالی‌ها همچون تمساح‌ها به میان رودخانه گریختند.
در این گیرودار، پادشاه هپتالی‌ها، موتووالیس، با پیاده نظام هشت هزار نفری‌اش از پشت حصارهای کادش بیرون آمده بود و در آن سوی رود اورونتس ایستاده و جنگ را نظاره می‌کرد بنا به گفته‌ی رامسس، رودخانه اکنون مالامال از اسپ‌های ضربت خورده و مردان غرق شده بود. و موتووالیس «مبهوت و پریشان خاطر و هراسان؛ صحنه را نظاره می‌کرد. رامسس به سایر سواران هپتالی‌ها هجوم برد و آن گاه دریافت که آمون چنان نیرویی به بازوانش بخشیده که به گفته‌ی خودش «2500 جفت از اسپانی که مرا در میان گرفته بودند در برابر من به انبوهی از اجساد تبدیل شدند.»
اگر هم چنین بوده باشد، آن نبرد نابرابر می‌توانست ادامه یابد. رامسس در تله‌ی سختی گرفتار شده بود؛ و اگر سه رویداد پیش بینی نشده، بر جریان نبرد اثر نگذاشته بود ممکن بود او به زودی اسیر یا کشته شود. نخست این که لشکریان آمون و «رع» وحشت زده گریخته و سلاح‌ها، اسبها، ارابه‌های زرین، خیمه‌های سلطنتی و تخت طلای رامسس را در اردوگاه جا گذارده بودند. به همین دلیل اغلب ارابه سواران هپتالی‌ها با دیدن آن همه غنایم، از رامسس دور شدند و به غارت غنایم پرداختند. دوم این که، متحدای آسیایی مصر که با فرعون قرار ملاقات داشتند و از سمت ساحل به آن نقطه آمده بودند، در صحنه پدیدار شدند. آن‌ها بر سر هپتالی‌ها‌ی چپاولگر ریختند و به زودی لشکریان آمون و «رع» نیز که دچار هراس شده‌اند، به صحنه‌ی نبرد بازگشته و به آن‌ها پیوستند. سوم این که، به دلیل غیرقابل توضیحی، پادشاه هپتالی‌ها، موتووالیس، هشت هزار سوار و پیاده‌اش را وارد نبرد نکرد. او و سربازانش در تمام طول نبرد در آن سوی رود ایستاده بودند و هم چون تماشاگر، صحنه‌ی جنگ را تماشا می‌کردند.

نبرد در تمام ساعات بعدازظهر به شدت ادامه یافت. آن گاه نزدیک غروب پرچم لشکر پتاح از میان گرد و غبار و آشفتگی میدان نبرد پدیدار شد. این لشکر با سربازان تازه نفس، جریان جنگ را تغییر داد. اندکی پس از آن که آن‌ها وارد صحنه شدند، ارابه‌های جنگی هپتالی‌ها با بی‌نظمی از میدان نبرد گریختند و موتووالیس به محلی امن در پشت حصارهای کادش عقب نشست. رامسس برای جنگ رودررو با موتووالیس اقدامی به عمل نیاورد، بلکه بازماندگان چهار لشکرش را گرد آورد، به میدان نبرد پشت کرد و به سوی مصر عقب نشست. رامسس، وقتی به مصر بازگشت، مدعی پیروزی شخصی خیره کننده‌ای بر دشمن شد. فرعون گفت: «هنگامی که من تنها بودم و هیچ سپاهی همراهم نبود، سراسر زمین را از وحشت او آزاد کردم، از این روی است که تمام مملکت‌های بیگانه وجود مرا می‌ستایند.» اما در واقع، نبرد کادش به هیچ وجه پیروزی به شمار نمی‌آمد. زیرا رامسس به تله افتاد، تعداد زیادی از لشکریانش را از دست داد، نتوانست کادش را تصرف کند و هپتالی‌ها را شکست قطعی نداد؛ و حتی نتوانست آن‌ها را مجبور به عقب نشینی به شهرهای خودشان در شمال کند. با این حال، چنان که ویلسن، مصرشناس می‌گوید: «در تاریخ مصر، هیچ واقعه‌ای نیست که تا این حد بر دیوارهای معابد مصر نقش شده باشد.» به راستی تنها گزارش رامسس درباره‌ی پیروزی شخصی بزرگش در نبرد کادش است که به تفصیل بر دیوارها و ستون معابد، کنده‌کاری شده است.

درواقع، هنگامی که باستان شناسان در مصر شروع به کار کردند، نه تنها گزارش رامسس درباره‌ی این نبرد را بر دیوارهای معابد بالا و پایین دره‌ی نیل منقوش دیدند، بلکه مشاهده کردند نام او بر اغلب بناهای یادبود، ستون‌ها و کتیبه‌های آن سرزمین، کنده کاری شده است. بنابراین نتیجه گرفتند که رامسس بایستی نیرومندترین فراعنه‌ی مصر باستان بوده باشد؛ و از این رو او را «رامسس کبیر» نامیدند. اما بعدها با شرم‌زدگی در این نتیجه گیری تجدید نظر کردند، زیرا دریافتند که رامسس اگرچه به بالا و پایین نیل رفت و آمد می‌کرد، اما غالباً بناهای یادبود پیشینیانش را تصاحب می‌کرد و نام خود را به جای آن‌ها می‌گذاشت. رامسس بیش از آن که فرعون نیرومندی باشد، فردی خودپرست، خودنما و قدرت طلب بود.رامسس پس از نبرد کادش، هر سال به سوریه و فلسطین لشکر می‌کشید و به جنگ هایش با هپتالی‌ها ادامه می‌داد. شهرهایی که به وسیله‌ی مصری‌ها تصرف می‌شد دوباره به دست هپتالی‌ها می‌افتاد و بار دیگر توسط مصری‌ها بازپس گرفته می‌شد. پس از سال‌ها جنگ، دو ارتش متخاصم به نتیجه‌ای نرسیدند و سرانجام این دو قوم جنگجو، خسته و فرسوده از نبردهای طولانی، پیمان صلح بستند. پیمان صلح هرگز شکسته نشد. شانزده سال بعد، این صلح پایدار، به وسیله‌ی ازدواج سیاسی رامسس با دختر پادشاه هپتالی‌ها تحکیم شد.
رامسس پس از نبرد کادش، هر سال به سوریه و فلسطین لشکر می‌کشید و به جنگ هایش با هپتالی‌ها ادامه می‌داد. شهرهایی که به وسیله‌ی مصری‌ها تصرف می‌شد دوباره به دست هپتالی‌ها می‌افتاد و بار دیگر توسط مصری‌ها بازپس گرفته می‌شد. پس از سال‌ها جنگ، دو ارتش متخاصم به نتیجه‌ای نرسیدند و سرانجام این دو قوم جنگجو، خسته و فرسوده از نبردهای طولانی، پیمان صلح بستند.
پیمان صلح هرگز شکسته نشد. شانزده سال بعد، این صلح پایدار، به وسیله‌ی ازدواج سیاسی رامسس با دختر پادشاه هپتالی‌ها تحکیم شد. شاهزاده خانم کم سن و سال با گروهی از ملتزمان درباری، ندیمه‌ها و سربازان به سوی مصر حرکت کرد. در پی آن‌ها اسپ‌های بسیار، گله‌های گاو و گاری‌های پر از طلا و نقره که جهیزیه عروس برای شوهر آینده‌اش محسوب می‌شد، در حرکت بود. فرعون گروه بسیاری را برای استقبال و همراهی عروس خانم گسیل کرد.
بنابراین آن چه در همان زمان ثبت شده است: «دختر- شاهزاده‌ی بزرگ هپتالی‌ها به سوی مصر رهسپار شد. افراد پیاده و سوار و افسران اعلیحضرت که شاهزاده خانم را همراهی می‌کردند، با افراد پیاده و سوار قوم هپتالی‌ها در هم آمیخته بودند... : آن‌ها با هم می‌خوردند و می‌نوشیدند و هم چون برادران قلوب‌شان یکی بود، زیرا صلح و برادری در میانشان برقرار شده بود...»
فرعون در بارگاهش که ستون‌هایی مجلل و برافراشته داشت، بر تخت نشسته بود و ورود شاهزاده خانم را انتظار می‌کشید. وقتی سرانجام عروس را به حضورش آوردند، دید که هم چون الهه‌ای زیباروی است... او در قلب اعلیحضرت زیبا بود و اعلیحضرت او را از هر چیز بیشتر دوست می‌داشت...» اما شاهزاده خانم کوچک از قوم هپتالی‌ها، تنها همسر فرعون نبود. فرعون هفت سوگلی سلطنتی، تعداد نامعلومی همسر معمولی و تعداد زیادی هم کنیز داشت. همسران متعدد او یک صد پس و بیش از پنجاه دختر برایش به دنیا آوردند و کاخ او را پر از فرزند کردند.

رامسس در دلتا متولد شده بود و مرغزارهای وسیع و بادگیر، آب گذرهای پیچاپیچ و نوشیدنی‌های دلتا را که «مطبوع‌تر از عسل» بود، بسیار دوست می‌داشت. این بود که فرعون اندکی پس از جلوس به تخت سلطنت، پایتخت جدیدی در دلتا بنا کرد و آن را تانیس نامید. از آن زمان به بعد، تبس به صورت مرکز مذهبی کشور درآمد. پایتخت جدید هم مانند پایتخت‌های قدیم مملو از بیگانگان و مصریانی شد که به این شهر می‌آمدند، تا در جوار فرعون یا به تعبیر مصریان خورشید ساکن شوند. پایتخت سرشار از جنب و جوش بود و با کالاهایی که از پونت، سوریه، کرت، جزایر اژه و قبرس وارد می‌شد، انبارهایش را می‌انباشت. فرعون، کاخش را که از طلا و فیروزه و سنگ لاجورد برق می‌زد، غالباً ترک می‌گفت و برای نظارت بر پروژه‌های ساختمانی متعددش، به بالا و پایین نیل سفر می‌کرد. او معبد عظیم ابوسمبل را در کوه‌های بالای «نخستین آبشارهای بزرگ» بنا کرد؛ و مجسمه‌های غول آسای خود را در برابر دروازه‌های این معبد قرار داد. او ساختمان تالار معروف کارناک را تکمیل کرد. این تالار دارای جنگلی از ستون‌هاست و ستون‌ها به قدری قطورند که یک صد مرد می‌تواند بالای هر کدام از آن‌ها بایستند. او پی در پی معبد می‌ساخت؛ و به دستور او سنگ‌های مورد لزوم را غالباً از بناهای فراعنه‌ی پیشین بیرون می‌کشیدند و با گاری به محل ساختمان‌های خود حمل می‌کردند. او حتی خرافات را ناچیز شمرد و دلیرانه به ویرانه‌های شهر افق اخناتون دستبرد زد، قطعه‌های سنگ مرمر و خارای آن را برای ساختن معبدی جدید به آن سوی نیل حمل کرد.
رامسس پس از شصت و هفت سال سلطنت، در سن هشتاد و پنج سالگی درگذشت. با یک نگاه سطحی، دره‌ی نیل خوشبخت‌تر و باثبات‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. اما اگر دقیق‌تر نگاه می‌کردی، علائم روشنی می‌دیدی که نشان می‌داد ایام شکوهمندی مصر به پایان خود نزدیک می‌شود، در واقع افول آهسته‌اش را آغاز کرده بود و رفته رفته به شکستگی غم انگیز ایام سالخوردگی‌اش نزدیک می‌شد.

 

منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعون‌ها هم می‌میرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتاب‌های پرنده آبی، چاپ چهارم