مسیحیان علیه مسیحیان
نگاهی به نهضت اصلاح دین در اروپا
از آغاز سدهی شانزدهم، آموزههای کلیسای کاتولیک از سوی پیشروان نهضت اصلاح دین در اروپا زیر سوال رفت. همزمان با کاهش مشروعیت و توانایی کلیسای کاتولیک، آیین پروتستان در میان اروپاییان رواج یافت و کلیساهای ملی تأسیس شد. این مقاله به ارزیابی تحولات این دورهی تاریخی میپردازد.
تعداد کلمات: 5217 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 27 دقیقه
نویسنده: شیلا برنز
مترجم: بهرام معلمی
کلیسا و منتقدانش
در آغاز سدهی شانزدهم، تقریباً تمامی اروپاییان غربی در مذهبشان وحدت نظر داشتند. آنان به خاطر اعتقاداتشان رو به سوی کلیسای کاتولیک میآوردند. این کلیسا را به این علت رُمی مینامیدند که مرکزش در رم واقع بود. از این حیث کاتولیک، به معنای عام و فراگیر، نام داشت که تمامی مسیحیان اروپای غربی به آن تعلق داشتند. از بسیاری جهات، کلیسا از هر یک از پادشاهان اروپایی ثروتمندتر و قدرتمندتر بود.
به این ترتیب، کلیسا نقشی اساسی در زندگی همهی مسیحیان بازی میکرد اما نفوذ و تأثیر آن فراتر از اینها بود. تصور میشد که کشیشان کلیسا تنها واسطهی واقع در میان خداوند و انسانهایند. رهبر کلیسا پاپ، در داخل کلیسا، قدرت عالی به شمار میآمد. او و فقط او اقتدار و مرجعیت درست یا نادرست بودن اعتقادات مسیحیان به شمار میآمد.
با همهی اینها، تا سال 1500 کاتولیکهای رُمی کلیسای خود را با تشویش و ناخرسندی خاصی مینگریستند. آنان معتقد بودند که کلیسا به نفع خود و به خاطر خودش بسیار ثروتمند و قدرتمند شده است. به نظر این مسیحیان، کلیسا از آرمانهای مسیح بسی دور شده است. در دیدهی آنان، رهبران کلیسا هدف اصلی خود، تعلیم ایمان مسیحیت، را فرو نهادهاند.
چنین ناخرسندیهایی چیز جدیدی نبود. این نارضایتیها، تا حدودی، از سوء استفادههایی که در تمامی دوران متأخر قرون وسطا ادامه داشت، ابراز میشد و وجود داشت. برخی کشیشها و کاهنان انجام وظایف مذهبی خود را به طور جدی متوقف کرده بودند. آنان همیشه از قانون کلیسا پیروی نمیکردند. گاه پول کلیسا را به مصارف شخصی خود میرساندند. برخی از آنان با شاهزادگان و پادشاهان سَر و سِر داشتند و با آنان رابطه برقرار میکردند. حتی بعضی پاپها عمیقاً درگیر سیاست میشدند.
خیلی پیشتر از قرن شانزدهم، بسیاری از اهالی کلیسا تلاشهایی در جهت اصلاحات به عمل آورده بودند. یکی از نخستین اصلاحگران یک اسپانیایی قرن سیزدهمی به نام دومینیک بود. دومینیک در اوایل حرفهی کشیشی خود علیه بدعت و ارتداد موعظه و تبلیغ میکرد. اما او فقط ارتداد را سرزنش نمیکرد. وی تلاش میکرد کسانی را که مرتکب این گناه میشدند - مرتدان - درک کند. وی به این داوری قطعی رسید که بسیاری از اعتقادات نادرست از کشیشان سرچشمه میگیرند.
اصلاحگران بسیاری دیگر به بهبود وضعیت کلیسا کمک رساندند. اما اصلاحات آنان را به ارتداد و بدعت پایان نداد. برخی رهبران کلیسای کاتولیک رُم تلاش کردند ذهن مرتدان و بدعتگذاران را به راه راست آورند. اما دیگرانی هم بودند که آنان را در دادگاه تفتیش عقاید به محاکمه میکشاندند.
یکی از اصلاحگران قرن چهاردهم مردی انگلیسی به نام جان ویکلیف بود. ویکلیف استاد احکام و اصول مذهب بود و خود را به کلیسای رُم وفادار میدانست. با همهی اینها وی از قدرت بسی نگران و مضطرب بود. وی به این ادعای کلیسا هم ایراد و اعتراض داشت که کلیسا تنها مرجعی است که میتواند معنای کتاب مقدس را برای عامهی مردم تعبیر و تفسیر کند.
ویکلیف معتقد بود که رستگاری باید مستقیماً از جانب خود خداوند حاصل شود. به نظر وی، کلیسا ضرورتاً «میانجی» [خدا و انسان] نیست. ویکلیف علیرغم مخالفت اصحاب کلیسا، کتاب مقدس را از لاتین به انگلیسی ترجمه کرده بود. وی امیدوار بود نسخههای کتاب مقدس را در دسترس هر مسیحی که قادر به خواندن است، قرار گیرد.
به زودی ایدههای ویکلیف در فراسوی کرانههای خاک انگلستان پراکنده شد. این ایدهها برای جان هاس، کشیش کاتولیک رُمی اهل بوهمیا (اکنون در جمهوری چک) جالب و گیرا آمدند. هاس، مانند ویکلیف، ثروت و قدرت کلیسا را نکوهش میکرد. وی در سال 1415 به گناه ارتداد بر تل آتش سوزانده شد. اما ایدههای او کماکان زنده ماندند و دوام آوردند تا اصلاحگران مسیحی بعدی را تحت تأثیر قرار دهند.
نود و پنج مسئله
مارتین لوتر مردی بود که سبب اصلی جنبش اصلاحگری به نام نهضت اصلح دین به شمار میآید. وی در سال 1483 به دنیا آمد. از زمان کودکی، مذهب مهمترین چیز زندگیاش محسوب میشد. از این رو راهب، و سپس معلم شد. وی قسمت اعظم اوقاتش را به اندیشه دربارهی مذهب و کلیسا میگذرانید. اگر اتفاقهایی پیش نمیآمد، وی میبایست کاتولیک رُمی وفاداری باقی میماند.
در سال 1517 راهبی دومینیکن به نام یوهان تِتسل به ناحیهای از آلمان آمد که لوتر زندگی میکرد. در اینجاست که یادداشتهای روزانهی لوتر ماجراها را نقل میکند:
«ویتنبرگ، ساکسونی، امپراتوری رمی مقدس.
26 نوامبر 1519
من هنوز هم کاملاً نفهمیدهام چه اتفاقی افتاده است! همه چیز به سرعت دگرگون شده است. به نظر میرسد که همین دیروز بود، اما در واقع دو سال پیش بود. همان وقتی که یوهان تتسل به شهر آمد تا آمرزش، یا مغفرت، بفروشد. مردم به او میگفتند که گناهی مرتکب شدهاند، آنگاه به وی پول پرداخت میکردند. به این ترتیب تتسل به آنان میگفت که خداوند گناهشان را بخشید. وی از آنان نمیخواست که اظهار تأسف و پشیمانی کنند، و اهمیتی هم نداشت که این گناه چقدر بزرگ بوده باشد. مادام که آنان پول داشتند، آمرزیده و بخشوده میشدند.در آغاز سدهی شانزدهم، تقریباً تمامی اروپاییان غربی در مذهبشان وحدت نظر داشتند. آنان به خاطر اعتقاداتشان رو به سوی کلیسای کاتولیک میآوردند. این کلیسا را به این علت رُمی مینامیدند که مرکزش در رم واقع بود. از این حیث کاتولیک، به معنای عام و فراگیر، نام داشت که تمامی مسیحیان اروپای غربی به آن تعلق داشتند. از بسیاری جهات، کلیسا از هر یک از پادشاهان اروپایی ثروتمندتر و قدرتمندتر بود.
دربارهی کاری که تتسل میکرد به تفکر پرداختم، آنگاه کاری را انجام دادم که هر معلم مسیحی خوبی باید انجام دهد. به تتسل و دیگران که در این باره صحبت میکردند، اعتراض کردم. فهرستی از اعتقاداتم را به رشتهی تحریر درآوردم. گفتم که به نظرم بهترین راه برای رفتن به بهشت ایمان داشتن به خداوند و مسیح است. گفتم که فکر نمیکنم بتوانید مسیر رفتن به بهشت را خریداری کنید. روی هم رفته، فهرست من حاوی نود و پنج مسئله، یا حکم، بود. فهرست خودم را بر در کلیسا نصب کردم. این همان شیوهای است که معلمان، سایر معلمان را به گفتوگو پیرامون برخی چیزها ترغیب میکنند.»
در سال 1521 پاپ حکم تکفیر لوتر را صادر کرد. و امپراتور مقدس رُم، شارل پنجم، او را مطرود اعلام و نفی بلد کرد. شارل یکی از قدرتمندترین مردان اروپا به شمار میآمد. وی حاکم عالی بسیاری از سرزمینها، از جمله اسپانیا و تمام ایالتهای آلمان بود. وی کاتولیک رُمی بسیار مؤمنی بود و ایدههای لوتر را بسیار خطرناک میدانست. اما این اقدامات هم لوتر را از موعظه باز نداشت. مارتین لوتر بقیهی عمرش را صرف آموزش دیدگاههای خود کرد. و ایدههای وی رواج یافت. به زودی مردم در بسیاری از قسمتهای اروپا، و به خصوص در آلمان، خود را لوتری نامیدند.
چرا ایدههای لوتر به این سرعت انتشار یافت؟ برای پیروزی این ایدهها دلایل زیادی را بر شمردهاند. همانطور که دیدیم، برخی اروپاییان همان موقع هم در حال چالش و کشمکش با کلیسا بودند. بسیاری از پادشاهان هم از ایدهی یک کلیسای جدید حمایت میکردند. تعالیم لوتر برخی از آنان را متقاعد کرده بود. دیگران هم صرفاً از پرداخت مالیات به رُم خسته شده بودند.
وقتی لوتر حرکت خود را آغاز کرد، خودش را کاتولیک وفاداری محسوب میکرد. اما، در هنگام مرگش در سال 1546، میدانست که کلیسای جدیدی را پایه نهاده است. کلیسای وی با کلیسای کاتولیک رُمی تفاوتهای بسیاری داشت. مردم متعلق به هر دو کلیسا فکر میکردند که کلیسای آنان تنها راه به سوی حقیقت است.
اعتراض دامن میگستراند
نود و پنج مسئلهی (حکمِ) مارتین لوتر فقط سرآغاز نهضت اصلاح دین بود. با گذشت مدت کوتاهی مردم بیشتر و بیشتری به آیین پروتستان گرویدند. آنان را به این جهت پروتستان نامیدند که به چیزهایی که در کلیسای کاتولیک رُم باب میلشان نبود، اعتراض (1) میکردند.
در سوئیس، یکی از نخستین پروتستانها اولریش تسوینگلی نام داشت. تسوینگلی در ابتدا یک کشیش کاتولیک رُمی بود، اما به بسیاری از چیزهایی باور داشت که لوتر به آنها معتقد بود. سرانجام، تسوینگلی با کلیسا پیوند گسیخت. وی فرقهی مسیحیت خود را در زوریخ بنیاد نهاد. عقاید مذهبی وی حتی از عقاید و ایدههای لوتر جدّیتر و سختگیرانهتر بود. تسوینگلی حتی تا آنجا پیش رفت که سرود خواندن مذهبی را ممنوع کرد. وی به تدریج زوریخ را به یکی از مراکز پروتستان تبدیل کرد. و او راه را برای یکی دیگر از رهبران پروتستان هموار کرد. این رهبر ژان کالون بود. وی دانشجوی حقوق فرانسوی بود که بیشتر از حقوق به مذهب توجه و علاقه نشان میداد. او با لوتر همعقیده بود که محتویات کتاب مقدس از آنچه که کلیسا فکر میکند، مهمتر است. اما وی با لوتر یا کلیسای کاتولیک رُم دربارهی چگونگی رفتن به بهشت همرأی نبود.
کالون بر این عقیده بود که آدمی بنا بر اراده یا اعمال خودش نمیتواند بهشتی شود. به نظر او خداوند خودش حکم کرده است که چه کسی، حتی پیش از تولدش، باید رستگار شود و به بهشت برود. این اعتقاد کالون را قضا و قَدَر (2) (مذهب قَدَر) نامیدند. کالون اعلام کرد که برای آدمها بیمعناست که نسبت به رستگار شدن یا نشدنشان نگران باشند. آنچه آنان میتوانند انجام دهند این است که از ارادهی خداوندی چنان که در طبیعت و در کتاب مقدس یافت میشود، پیروی کنند.
کالون از هراس دستگیری و بازداشت به خاطر ابراز عقایدش، در سال 1534 فرانسه را ترک گفت. وی به بازِل سوئیس رفت و در آنجا در سال بعد کتابی را حاوی عقایدش منتشر کرد. در سال 1536، در حالی که به دهکدهای در مرز فرانسه میرفت، شب هنگام در شهر ژِنو سوئیس توقف کرد. و اکثر مدت باقی مانده عمرش را در همان جا ماند. کالون، در ژنو قدرت بسیار هر چه بیشتری یافت. سرانجام، کالونیستها (پیروان آیین کالون) شورای شهر ژنو را تحت کنترل و نظارت خود درآوردند. ژنو به جامعهی مسیحی سختگیر و عبوسی تبدیل شد. از نظر کالون مسیحیان باید خویشتن را وقف ساختن اجتماعی پرهیزگار و مؤمن کنند. و همین تعلیمات است که کالونیستها را مردمی چنین جدّی از کار درآورده است.
از جهاتی از زاویهی زندگی امروزی قواعد کالون بسیار سخت و خشن به نظر میرسند. با همهی اینها، سازمان کلیسای کالون به اعضایش حق ابراز عقیده در امور کلیسا را نمیداد. آیین کالون بر اهمیت آموزش و پرورش تأکید زیادی مینهاد. در نتیجه، بسیاری از دانشمندان پروتستان از سایر قسمتهای اروپا برای مطالعه و تحقیق به ژنو میآمدند.
به تدریج، عقاید کالون در سرتاسر اروپا رواج مییافت. در فرانسه، پیروانش را هوگنو (3) مینامیدند. در اسکاتلند، یکی از پیروان آیین کالون به نام ژان توکس به اشاعه مذهب جدید در آن دیار پرداخت. در آن دیار این آیین را به نظام پرسبیتری شناختند. هر جایی که داد و ستد و سوداگر رو به رشد بود، آیین کالونی هم رو به رشد مینهاد. یکی از دلایل این امر آن بود که بنابر تعلیمات این آیین کار شخص جزئی از حیات مذهبی وی به حساب میآید.
قانون سیادت
در آلمان و سوئیس، نهضت اصلاح دین را عمدتاً مردانی با ایدههای مذهبی توانمند بر پا کردند. در انگلستان این اتفاق به طریق دیگری افتاد. بعضی مردم انگلیسی از همان سال 1517 با ایدههای مارتین لوتر آشنا شده بودند. اما یکی از پادشاهان انگلستان بود که مردمش را از زیر سلطهی کلیسای کاتولیک رُم بیرون کشید.
از سال 1509 که هنری هشتم تاج بر سر نهاد، تلاش کرد که پادشاه رنسانس (احیاگر) راستین باشد. وی، مانند لئوناردو داوینچی، برای گسترش دامنهی استعدادهایش در چندین مسیر متفاوت تلاش میکرد. او شکارچی ورزیدهای بود، با مهارت میرقصید، تنیس را هم به خوبی بازی میکرد. و همهی این کارها را با شور و شوق انجام میداد. وی آدم اهل مطالعهی با استعدادی بود، اما کسی نبود که اجازه دهد در کتابها امور سیاسی آموزش داده شود.
در این مورد تردید اندکی وجود داشت. هنری آدم پیچیدهای بود. وی میتوانست بسیار جذاب و مهربان باشد، با همهی اینها چیزهایی دربارهاش میگفتند مبنی بر اینکه کمی هم خجالتی است. در سالهای اولیه فرمانرواییاش، علایق و توجهی به مذهب پیدا کرده بود. وی کاتولیک رُمی چندان مؤمنی بود که حتی جزوهای علیه عقاید مارتین لوتر نوشت.
مدت کوتاهی بعد از اینکه هنری به پادشاهی رسید، با زنی پنج سال بزرگتر از خودش ازدواج کرد. این زن کاترین آراگونی بود؛ دختر فردیناند و ایزابلا، پادشاه و ملکهی اسپانیا. کاترین با برادر بزرگتر هنری ازدواج کرده بود، اما این برادر در گذشت. بنابر قوانین کلیسا ازدواج یک مرد با بیوهی برادرش ممنوع بود. اما هنری میخواست با کاترین به عنوان راهی در جهت بهبود روابط کشورش و اسپانیا، ازدواج کند. از این رو از پاپ درخواست کرد که در قوانین کلیسا استثنایی قایل شود تا به این دو اجازهی ازدواج داده شود. پاپ با این درخواست موافقت کرد.
هنری و کاترین با هم ازدواج کردند. به مدتی بیش از 10 سال به نظر میرسید که آنان زوج خوشبختیاند. سپس، در اواخر دهه 1520 مشکلات و دردسر آغاز شد. اتحاد و پیمان بین اسپانیا و انگلیس هرچه کمرنگتر و کمطرفدارتر میشد. کاترین با سپری شدن هر سال بیشتر مذهبی میشد. در سال 1527 چشم هنری به یکی از زنان زیبا و سیهچشم درباری، به نام آن بولین افتاد. به زودی هنری عشق خود را نسبت به این دختر اعلام کرد.
هر یک از این پیشآمدها بر زندگی زناشویی هنری فشار وارد میآورد. اما اینها هر کدام در مقایسه با مسئلهای بزرگتر از همه، ناچیز بود. این زوج سلطنتی نمیتوانستند پسری داشته باشند، پسری که بتواند تاج و تخت انگلستان را به ارث ببرد. تمام فرزندان آنان در کودکی مرده بودند. تنها فرزند باقیماندهی آنان دختری بود به نام ماری.
هنری کاترین را به خاطر عیب و نقص وی مقصر میدانست. در سال 1527 وی اعلام کرد که زندگیاش به گناه آلوده است زیرا با بیوهی برادرش ازدواج کرده است. وی بر آن بود که پیوند زناشوییاش با کاترین را بگسلد. نقشه او این بود که با آن بولین به این امید ازدواج کند که این زن بتواند برایش وارثی مذکر بزاید.
بیشتر بخوانید: کلیسا در برابر رنسانس
اما خاتمه دادن به ازدواجش با کاترین دشوارتر از آن از کار درآمد که در ابتدا فکر میکرد. بنابر قوانین کلیسا، ازدواج امری دائمی تلقی میشد. وجود چیزی مثل طلاق و جدایی اصلاً متصور نمیشد. از این رو هنری درخواست کرد که پاپ ازدواجش را ملغی اعلام کند (چیزی که قبلاً وجود نداشت). هنری استدلال میکرد که این ازدواج از همان ابتدا غیر مشروع بوده است.
آیا چنین بود؟ موضوع به این واقعیت مربوط میشد که پاپ پیش از وقوع این ازدواج با آن موافقت کرده بود. پاپ کلمنت، برای حل و فصل کردن مشکل این ازدواج، ناگزیر میشد حکم کند که پاپ قبلی اشتباه کرده است. هرگاه کاترین علیه این اقدام هشدار نداده بود، شاید پاپ میتوانست چنین حکمی صادر کند.
کاترین با نقشهی هنری مبنی بر الغای ازدواجشان مخالفت میورزید. پسر عمویش، امپراتور مقدس دوم، شارل پنجم، از وی قویاً حمایت میکرد. شارل بسیار قدرتمند بود و سپاهش قبلاً، در 1527، به رم حمله کرده بود. پاپ برای هراس خود از شارل توجیه و دلیل کافی در دست داشت، و از این رو تلاش کرد درخواست هنری را از سر خود باز کند. تأخیر در اجابت این درخواست، اوضاع را وخیمتر کرد.
هنری از دیر باز عادت کرده بود که در اکثر مواقع و موقعیتها راه و رسم خاص خود را در پیش گیرد. اکنون میدانست که چه میخواهد، و تصمیم خود را گرفت. به نظرش میرسید که خودِ پاپ او را در کمند گناه کبیره گرفتار کرده است. تحریکها و انگیزههای آن بولین هم هنری را هرچه ناشکیبتر کرد. در اوایل سال 1530، وی درصدد یافتن راههایی برای کاستن قدرت پاپ در قلمرو انگلیس برآمد.
در آن سال، وی اصحاب کلیسای انگلستان را به بستن جریمهای سنگین تهدید کرد، مگر اینکه به خواستهایش تن در دهند. آنان با نامیدن وی به عنوان مرجع عالی کلیسای انگلیس «تا آنجا که قوانین کلیسا اجازه میدهد»، به خواستهای وی تسلیم شدند. در 1532 هنری قانونی را از تصویب پارلمان گذرانید که به وی اجازه میداد که هرگاه پاپ با طلاق دادن کاترین موافقت نکند، وی بخشی از مالیاتی را که پرداخت آن به رُم بر ذمهاش بود، نپردازد. در سال بعد، هنری اسقف اعظمی را خودش منصوب کرد که اجازهی جدایی با کاترین را صادر کرد. سپس، در ماه مه همان سال، آن بولین به عقد ازدواج هنری درآمد و عنوان ملکه دریافت کرد.
هنری هنوز هم امیدوار بود که پاپ دعای خیر خود را متوجه ازدواج دوم او کند. در عوض، پاپ پادشاه انگلستان را تکفیر کرد. در سال 1534 هنری از در تلافی درآمد. وی کاری کرد که پارلمان دو قانون را تصویب کند. اولین قانون این بود که طلاق وی را قانونی کرد. دیگری چیزی فراتر از اینها بود.
قانون دوم را قانون یا سند سیادت نامیدند. بنابراین قانون، کلیسای انگلستان (که کلیسای آنگلیکان هم نامیده شده) تأسیس شد. قرار شد که این کلیسا، کلیسایی ملی باشد و خارجیان حق دخالت در امور آن را نداشتند. رهبری این کلیسا بر عهده شاه انگلستان، و نه پاپ رُم، بود.
هنری، همین که با پاپ قطع رابطه کرد، یک گام پیشتر برداشت. وی، که تا حدودی حرص و ولع هدایتش میکرد، پارلمان را ترغیب کرد که به بستن تمامی صومعههای انگلستان اهتمام ورزد. این فرآیند در دو مرحله اتفاق افتاد. صومعههای کوچکتر در 1536، و صومعههای بزرگتر در سال 1539 بسته و ضبط شدند. از آن پس زمینهای کلیسا به شاه تعلق گرفت، که اکثر آنها را به قیمت بازار فروخت.
هنری برخی تغییرات و دگرگونیهای کمدامنه هم در خدمات کلیسا به عمل آورد. وی اجازهی انتشار کتاب مقدس را که به زبان انگلیسی ترجمه شده بود، صادر کرد. اما در اعتقادات مذهبی تغییراتی اساسی پدید نیاورد. وی خودش را پروتستان تلقی نمیکرد. او کلیسای انگلستان را برای این به وجود آورد که به قدرت پاپ و دخالت وی در امور انگلستان پاپان دهد. با همهی اینها، اقدامات هنری راه نهضت اصلاح دینی پروتستانها را در انگلستان گشود. در طی نیم قرن بعدی ایدهها و عقاید لوتر و کالون در میان مردم انگلستان رواج یافت.
با تأسف بسیار برای هنری، ازدواج دوم وی نیز برایش وارث ذکوری به بار نیاورد. آن بولین فقط یک فرزند، دختر، به دنیا آورد که او را الیزابت نامیدند. سومین همسر هنری، ژان سیمور، برایش پسری به دنیا آورد. این پسر بعد از مرگ پدرش در 1547 پادشاه انگلستان شد و ادوارد ششم لقب گرفت. تحت حکومت ادوارد، کلیسای انگلستان عملاً پروتستان شد و از این رو بسیاری از طبقات حاکم عضو این کلیسا نیز به کیش پروتستان درآمدند. اما شاه جوان فقط بعد از شش سال پادشاهی درگذشت.
تخت و تاج به خواهر بزرگترش، ماری (دختر هنری و کاترین آراگونی) انتقال یافت. ماری هرگز ازدواج غمانگیز و ناگوار مادرش را فراموش نکرد، و خودش را کاتولیکی مؤمن میدانست. وی به محض رسیدن به سلطنت، تلاش کرد بسیاری از تغییراتی را که پدرش به وجود آورده بود، لغو کند و آنها را از میان بردارد. صدها پروتستان تحت شکنجه قرار گرفتند و بر هیمههای شعلهور سوزانده شدند. به این ترتیب، به مری لقب «مری خونریز» دادند.
وقتی در 1558 مری درگذشت، خواهر ناتنیاش الیزابت به جای وی بر تخت سلطنت نشست. الیزابت پروتستان بود، اما تمایلی نداشت به کاتولیکها آسیبی برساند و آنها را برنجاند. در واقع، تلاش کرد حتیالامکان تعداد هر چه بیشتری از کاتولیکها را به کلیسای انگلستان جلب کند.
سرباز خداوند
تا میانهی قرن شانزدهم، پروتستانها در اکثر کشورهای اروپایی یافت میشدند. رهبران کاتولیک رُمی خواستند در جلب نظر مجدد برخی از آنان تلاش کنند. بسیار از کاتولیکها نیز احساس میکردند که انجام برخی تغییرات و تحولات در داخل کلیسا ضروری است. به بیان دیگر، آنان خواهان تقویت کلیسای کاتولیک رُمی از طریق اجرای اصلاحات در آن بودند. جنبش جدیدی بر این نارضایتیها اضافه شد. این جنبش را بعداً اصلاح کاتولیکی، یا نهضت اصلاح دین نامیدند. یکی از رهبران این جنبش یک اسپانیایی با اعتقاد و پایبندی عمیق به کلیسا بود.
شبی از شبهای سال 1521 سرباز جوانِ خوشاندامی در یکی از میدانهای نبرد در اسپانیا بر زمین افتاده بود. او در جنگ به خاطر دفاع از شهر خود علیه فرانسویان شرکت جسته بود. پاهایش بر اثر انفجار گلولههای توپ خرد شده بود. در حالی که بر زمین افتاده بود، با خود اندیشید که دارد میمیرد. این جوان بعداً ایگناتیوس لویولا نامیده شد. او تا آستانهی مرگ پیش رفت، اما تحت مراقبتهای درمانی قرار گرفت و نجات یافت. دوران بهبودی وی ایامی طولانی و دردناک بود. لویولا بعد از آنکه پاهایش شفا یافت، تصمیم گرفت بقیهی عمرش را در خدمت خداوند بگذراند. او قبلاً سرباز وطنش بوده است، اکنون میخواست سرباز کلیسایش باشد.
تا میانهی قرن شانزدهم، پروتستانها در اکثر کشورهای اروپایی یافت میشدند. رهبران کاتولیک رُمی خواستند در جلب نظر مجدد برخی از آنان تلاش کنند. بسیار از کاتولیکها نیز احساس میکردند که انجام برخی تغییرات و تحولات در داخل کلیسا ضروری است. به بیان دیگر، آنان خواهان تقویت کلیسای کاتولیک رُمی از طریق اجرای اصلاحات در آن بودند. جنبش جدیدی بر این نارضایتیها اضافه شد. این جنبش را بعداً اصلاح کاتولیکی، یا نهضت اصلاح دین نامیدند. یکی از رهبران این جنبش یک اسپانیایی با اعتقاد و پایبندی عمیق به کلیسا بود.
اما تبدیل شدن به سرباز خداوند آسان نبود. لویولا دانست که دربارهی کلیسا اطلاعات اندکی دارد. از این رو خودآموزی را شروع کرد. روزی هفت ساعت به کار خودآموزی میپرداخت. تا آنجا که میتوانست از تعداد زیادی مکانهای مقدس دیدار کرد. آنگاه تقریباً پانزده سال به مطالعه پرداخت.
بیش از سی سال از عمرش میگذشت که در شهر اسپانیایی بارسلونا وارد مدرسه شد. در آنجا در کنار پسرانی که نصف سن و سال او را داشتند، به فراگیری زبان لاتین مشغول شد. پس از گذراندن دو سال در بارسلونا، قصد وارد شدن به سایر مدارس اسپانیا و پاریس را کرد. بسی چیزها - هنر، علم، و بیشتر از همه، معارف مذهبی - آموخت.
هنگام اقامتش در پاریس، نخستین پیروان مذهبیاش را به سوی خویش جلب کرد. در 1534 پیروانش عهد بستند که خویشتن را وقف کلیسا کنند. آنان برای رفتن به رُم برنامهریزی کردند و خویشتن را در خدمت پاپ درآوردند. در 1537 لویولا مقام کشیشی یافت. سه سال بعد پاپ تشکیلات فرقهی جدید لویولا را تصویب کرد. این فرقه جامعهی یسوعی نامیده شد. پیروان و اعضای این فرقه را یسوعیان میخوانند، و لویولا رهبر آن است.
این فرقهی جدید با تمام فرقههای دیگر کلیسا فرق میکرد. تشکیلات آن مانند ارتش بود. هر «سربازی» بایستی دورهی طولانی مدرسه رفتن را طی میکرد. همان کاری که خود لویولا انجام داده بود. هر کدام باید از مردی که سرپرستش به شمار میآمد، بیچون و چرا پیروی میکرد.
از نظر لویولا، کلیسا به «سربازانی» نیاز داشت که با دشمن اصلیاش - جنبش پروتستان - جنگ و مبارزه کند. وی معتقد بود که یکی از نقطه ضعفها در کلیساهای پروتستان این است که شخص واحدی در رأس آن قرار نداشت. از این رو وی تأکید میکرد که کلیسای کاتولیک رُمی از وجود چنین شخصی، پاپ، برخوردار است.
وی مبارزهی خود را از طریق موعظه انجام میداد. یسوعیان آموزش دیدهی وی از استعداد و قدرتی برای جلب و جذب مردم به سوی باورها و اعتقادات وی، برخوردار بودند. آنان به این وظیفهی خود فقط در اروپا عمل نمیکردند. آنان به سرزمینهای دوردست - افریقا، آسیا، و آسیای خاوری - سفر میکردند و بسیاری از مردم را به کیش مسیحیت درآوردند.
شاید بزرگترین توفیق لویولا در امر آموزش اتفاق افتاد. از همان ابتدا، وی خواهان آن بود که یسوعیان به دانشورانی بدل شوند. در پانزده سال آخر عمرش، چندین مدرسه برای آموزش کشیشانش تأسیس کرد. یسوعیان هر چه بیشتری به سلک آموزگار در میآمدند، و آوازهی آنان به عنوان معلم و آموزگار به تدریج گسترش یافت. در ظرف یک قرن، از تعدادی یسوعی دعوت شد تا مدارس موجود را هدایت و اداره کنند.
لویولا در سال 1556 در رُم درگذشت. وی از آن شب به بعد در میدان نبرد، دیگر برای کشورش نجنگید. اما به خاطر ایمانش به کلیسای رُمی همچنان نبرد خود را ادامه داد. و کشیشان متعلق به فرقهی وی شتاب نهضت اصلاح دینی پروتستانها را کند کردند.
کاتولیکهای رُمی برای متوقف کردن نهضت اصلاح دینی پروتستانی بسیار کارهای دیگری هم کردند. پاپ تصمیم گرفت دادگاه تفتیش عقاید (انگیزیسیون) را قویتر کند. و کلیسا سیاههای از کتابها، به نام فهرست، منتشر کرد. کاتولیکهای مؤمن رُمی اجازه نداشتند کتابهایی را که نامشان در فهرست آمده بود بخوانند. بسیاری از این کتابها به قلم نویسندگان پروتستان نگاشته شده بودند.
در 1545 پاپ شورایی از رهبران و متفکران مذهبی دایر کرد. این شورا به مناسبت اینکه در کلیسای جنوب آلمان تشکیل شد، شورای ترانت نام گرفت. قرار بر این شد که این شورا به قوانین کلیسا دقت نظر کند و تصمیم بگیرد کدام یک از آنها مستلزم تغییراند. این شورا مشغول رسیدگی به برخی مناسک عشای ربانی شد که هم اصلاحگران پروتستان و هم اصلاحطلبان کاتولیک به آنها انتقاد میکردند. شورا بر سر اصلاحات در سلسله مراتب روحانیت نیز پای فشاری کرد. سرانجام، این شورا اعتقادات کلیسا را چنان تعریف کرد که در چارچوب آن نهضت اصلاح دینی پروتستان ارتداد به شمار میآمد.
به طور کلی، حرکت ضد جنبش اصلاح دینی موفقیتآمیز بود. از یک سو، دوباره علاقه مردم را به سوی کلیسای کاتولیک رُمی جلب کرد. از سوی دیگر، برخی چیزها را که از نظر بسیاری پروتستانها خطا کاری به شمار میآمد، تغییر داد. سرانجام کلیسا متمرکزتر و حتی سختگیرتر و متعصبتر در اعتقاداتش نسبت به قرون وسطا، سر بر آورد.
مسیحیان علیه مسیحیان
ایدهها و عقاید مارتین لوتر به تنازع خونینی در میان فرمانروایان آلمان و پیروانشان منجر شد. اما اروپای شمالی تنها ناحیهای نبود که در کام جنگهای مذهبی فرو رفت. فرانسه نیز به میدان این نبردها تبدیل شد. نهضت اصلاح دینی در آن دیار به نخستین مانع عمدهی خود برخورد کرد.
در فرانسه الزام اجرای اصلاحات پروتستانی نخستین بار در دههی 1520 سر و صدا به پا کرد. اما پادشاه فرانسه، فرانسیس اول، هیچگونه حمایتی از این نهضت در داخل کشورش به عمل نیاورد. هر چه دامنه این نهضت در فرانسه گسترش مییافت، تعداد زیادی از کاتولیکهای فرانسه را بیمناکتر و دلزدهتر میکرد. به همین دلیل است که کالون در سال 1534 به سوئیس گریخت.
هوکنوها (پروتستانهای کالونی فرانسه) اندک اندک، جرئت و جسارت بیشتری یافتند. در 1560 گروهی از آنان برای از بین بردن برخی مشاوران شاه نقشه کشیدند. این نقشه فاش شد، و رهبران آن دستگیر شدند. مشاوران شاه به شدت خشمگین بودند. آنان شورش را با چنان نیرویی سرکوب کردند که به شعلهور شدن آتش جنگ داخلی انجامید.
جنگ درگیر شد و از 1562 تا 1598 ادامه داشت، که گاه آتش آن خاموش میشد و دوباره زبانه میکشید. مجادلهها و دعواهای مذهبی در این جنگ نقش ایفا میکردند، اما تنها دلیل و علت آن نبودند. قسمت اعظم نبرد را یکی از جناحها به خاطر کنترل کردن و تحت سلطه درآوردن دولت فرانسه به راه انداخت. با همهی اینها، این منازعه در تاریخ به عنوان جنگهای مذهبی ثبت شده است.
سرانجام، بسیاری از مردم فرانسه از این جنگ به جان آمدند. آنان نیاز به نوسازی پردامنهتری را در امور فرانسه احساس کردند. فرانسه نیازمند رهبری بود که تمامی مردم آن دیار را متحد کند. در سال 1589 سرانجام یکی از قدرتمندترین رهبران اعصار در این سرزمین ظهور کرد. هنریِ ناوار هرگز آدم متعصبی نبود. وقتی میخندید چشمانش به گردش در میآمد، و از خیلی جهات مردی برخوردار از عقل سلیم بود. به زنان علاقه زیادی داشت، اما فرانسه را بیشتر دوست میداشت. زمانی به مردم فرانسه گفت: «ما تنها به خاطر خودمان به دنیا نیامدهایم، بلکه فراتر از همه به این جهان پای نهادهایم که کمر به خدمت این سرزمین ببندیم.»
هنری در 1553 در نزدیکی مرز فرانسه و اسپانیا به دنیا آمده بود. وقتی هنوز خیلی خردسال بود، پدرش در نبردی علیه پروتستانها به قتل رسید. اما مادرش کماکان بر باورها و اعتقادات خود مستحکم ایستاد. وی مدت کوتاهی پس از مرگ همسرش، اعلام کرد که از پیروان کالون است. هنری از سیزده سالگی پروتستان بود و به این مذهب ایمان داشت.
پدر هنری یکی از دوکهای فرانسوی بود. هنری از طریق پدرش یکی از وارثان تاج و تخت فرانسه به شمار میآمد. در هجده سالگی، با خواهر شاه هنری سوم ازدواج کرد. قرار بود آیین عقد این ازدواج در اوت 1572 در پاریس برگزار شود. بسیاری از اشراف و نجیبزادگان پروتستان برای شرکت در این مراسم در این شهر جمع شدند.
عقدِ ازدواج در موعد مقرر انجام شد. سپس، سه چهار روز بعد، شهر ناگهان به حمام خون بدل شد. هزاران هوگونو در طی قتلعام روز سنبار تلمی به خاک و خون کشیده شدند. مورخان هنوز هم با اطمینان نمیدانند که چه کسی نقشه این حمله را کشید. اما دسیسهگران اصلی شاه هنری سوم و مادرش بودهاند، که افراطیون کاتولیک از آنان حمایت کردند.
این کشتار عام برای هوگوناها بسی دردناک بود و آنان را تلخ کام کرد. بر اثر این حادثه اراده آنان مستحکمتر و تعارض عمیقتر شد. هنری ناوار در حالی که مجروح بود گریخت، اما دادگاه هنری سوم او را دستگیر و زندانی کرد. به دستور شاه، هنری موافقت کرد که از اعتقاد پروتستانی دست بردارد.
وی سه سال و نیم در چنگ شاه گرفتار بود. در 1576 موفق شد بگریزد. وی همین که آزادی خود را بازیافت، بار دیگر به کیش هوگو روی آورد. و در تقابل با گروهی کاتولیک به نام اتحادیهی مقدس (4) از کلیساهای پروتستانی دفاع کرد. در این جنگ، هنری فرمانده نظامی دلاور و سلحشوری از کار درآمد. در یک مورد، شهری را که در اختیار اتحادیه بود، بدون شلیک حتی یک گلوله توپ تسخیر کرد.
در ماه اگوست 1589، شاه هنری سوم به ضرب خنجر یک راهب فرانسوی زخمی شد. وقتی در بستر مرگ بود، هنریِ ناوار را بر بسترش فرا خواند. وی به این مرد جوانتر تاج و تخت را تفویض کرد و به او اصرار ورزید که اعتقاداتش را تغییر دهد. هنری ناوار تاج و تخت را پذیرفت، و شاه هنری چهارم لقب گرفت. اما توصیه شاه در حال مرگ مبنی بر تغییر کیش و اعتقاداتش را نپذیرفت، وی گفت نمیتواند به کیش کاتولیک درآید در حالی که خنجری بر زیر گلویش نهاده شده است.
جنگ میان هوگنوها و اتحادیه مقدس ادامه یافت. به تدریج به ذهن هنری خطور کرد که وی میتواند با تبدیل شدن به یک کاتولیک رُمی، مانند اکثر هموطنانش، به جنگ و خونریزی خاتمه دهد. سرانجام، در 1593 تصمیم گرفت که به قول خودش: «از خندق بجهد» در شهر سَن دِنی در نزدیکی پاریس، وی به کیش کاتولیک درآمد. وی در فوریه بعد رسماً به عنوان شاه هنری چهارم تاجگذاری کرد. جنگ علیه اتحادیهی مقدس هرازگاهی تا چهار سال بعدی ادامه یافت. اما، اکنون که هنری کاتولیک شده بود، اکثر مردم فرانسه میتوانستند وی را در حکم پادشاه خود بپذیرند. وی با دیدارش از شهر نانت در باختر فرانسه در سال 1595، گامهای بلندتری به سوی صلح و آرامش مذهبی برداشت. هنری در آن شهر فرمانی رسمی صادر کرد که از آن به عنوان فتوا نام میبرند. بنابر فرمان (یا حکم) نانت، در برخی مکانها به هوگنوها آزادی نیایش و عبادت داده شد. طی این فرمان به آنها حق داده میشد که به استخدام دولت درآیند. بنابراین فرمان، دادگاههایی تأسیس شد تا بر اجرای عدالت نسبت به هوگنوها نظارت کنند. به طور خلاصه، این فرمان (یا فتوا) فرانسوی بودن و در عین حال پروتستان بودنِ هوگنوها را به رسمیت شناخت.
به این صورت، در فرانسه پروتستانها و کاتولیکهای رُمی به جنگ خود پایان دادند بدون اینکه هیچ طرفی برنده باشد. پروتستانها موفق نشدند بر اکثریت مردم فرانسه پیروز شوند. کاتولیکها در سرکوب کردن و از بین بردن کیش و آیین پروتستانی توفیقی کسب نکردند. این مبارزه هیچ طرفِ پیروزی نداشت، مگر سلطنت فرانسه. جنگها نزد مردم فرانسه شکاف و جداییهای فاحشی ایجاد کرده بود، و اکنون یک سلسله پادشاهان فرانسوی قدرتمند پای بر عرصه مینهادند تا در کشور خودشان اتحاد پدید آورند.
فرمان نانت در فرانسه مسئلهی مذهب را یک بار و برای همیشه حل و فصل نکرد. در 1685 لویی چهاردهم این فرمان را لغو کرد، و پس از آن متجاوز از 250000، پروتستان از فرانسه گریختند. اما در طی مدت زمانی طولانیتر، این فرمان مسیری برای رسیدن به راه حلی برای جنگهای مذهبی به شمار آمد؛ آن راه حل عبارت بود از اتحاد ملّی بر پایهی تساهل و روا داری مذهبی.
در بسیاری از بخشهای اروپا، فرقههای پروتستانی جدید ظهور کردند. برخی از آنها پیرامون یک رهبر گرد میآمدند. بعضی دیگر پیرامون یک ایدهی خاص حلقه میزدند. طغیان پروتستانی فقط در اتحاد مذهبی اروپا شقاق پدید نیاورد. این حرکت به ایجاد اندیشهی دموکراتیک نیز کمک کرد. اروپا دیگر هرگز یک جامعهی مسیحی کاتولیک یک پارچه نشد. اما در پایان قرن شانزدهم، الگوی عام اعتقادات و باورهای مذهبی آن دیار جا افتاده بود.
پینوشتها:
1. To protest (اعتراض کردن)
2. predestination
3. Huguenots
4. Holy League
منبع مقاله: برنز، شیلا ؛ (1387)، عصر اروپا، ترجمه: بهرام معلمی، تهران: نشر اختران، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}