در اهمیت متون مقدس و بینامتنیت
 

 چکیده
هر متنی و به هر زبانی بنویسیم، به متن‌هایی در گذشته‌ی آن زبان واکنش نشان می‌دهیم: البته نه لزوماً هر متنی که به فارسی نوشته شده است: تاریخ صافی دارد، تعداد معدودی از متن‌ها باقی می‌مانند و متن معیار می‌شوند. متون معیار زبان فارسی کدام‌اند؟ هر کس فهرست خودش را دارد و انتخاب‌های مرا خیلی‎ها شاید قبول نداشته باشند، همیشه جا برای بحث و جدل هست.

تعداد کلمات: 1696 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 9 دقیقه

نویسنده: امیر احمدی آریان

 متن معیار چیست؟

هر متنی و به هر زبانی بنویسیم، داریم به یک سری متن در گذشته‌ی آن زبان واکنش نشان می‌دهیم. نوشتن خلق‌الساعه و بدون زمینه وجود ندارد. اگر به زبان فارسی بنویسیم، چه بخواهیم وچه نخواهیم در طول سنتی قرار می‌گیریم که از رودکی شروع می‌شود، فردوسی نقطه‌ی اوج‌اش است و نظامی و مولوی دیگر قله‌هایش، تا برسیم به نیما و شاملو و دیگران. حال بسته به این که چه بنویسیم، با متون مختلفی از این سنت درگیر می‌شویم و نسبت به‌شان واکنش نشان می‌دهیم. مثلاً اگر داستان‌نویس باشیم، واکنشی که به متون منثور نشان می‌دهیم جدی‌تر است تا واکنشی که به غزل حافظ، چرا که متون منثور بیش‌تر طرف صحبت ما قرار می‌گیرند؛ و اگر شاعر باشیم برعکس. رابطه‌ی متنی اجتناب‌ناپذیر است و هیچ‌کس نمی‌تواند نخ آن را قطع کند. صرفاً با گفتن این که مثلاً آن متن‌ها ضعیف‌اند و راهی که تا این جا آمدیم به نظرمان اشتباه است این بار از دوش‌مان برداشته نمی‌شود. درست مثل کسی که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده و فارسی زبان مادری‌اش است و نمی‌تواند صرفاً یک روز کنارش بگذارد و از صفر شروع کند. ما هیچ‌وقت از آغاز وارد بازی نمی‌شویم، نقطه‌ی ورودمان جایی است که قبل‌اش هزاران چیز ساخته شده است.

در مورد متونِ معیار نیز همین اتفاق می‌افتد. ما در مقام فارسی‌زبان هر چه می‌نویسیم به یک سری متن واکنش نشان می‌دهیم، البته نه لزوماً هر متنی که به فارسی نوشته شده، دیوان حافظ مسلماً جزء آن متون است، اما مثلاً آن مجموعه داستانِ هشتاد صفحه‌ای که فلان کس در دهه‌ی سی در فلان شهرستان منتشر کرده و بیست‌نفر خوانده‌اند و تمام شده و رفته، جزء آن مجموعه‌ی متون معیار نیست. تاریخ صافی دارد، تعداد معدودی از متن‌ها باقی می‌مانند و می‌شوند متون معیار، canon یک فرهنگ یا همان معرب‌اش که «قانون» آن باشد، و خواه ناخواه هر که بعد این‌ها می‌نویسد به نوعی در گفت و گوست با این مجموعه.

متون معیار زبان فارسی کدام‌اند؟ مثلاً شاهنامه‌ی فردوسی. بیش‌ترشان متعلق‌اند به فاصله‌ی زمانی فردوسی تا حافظ که چگالیِ بالایی از نام‌های بزرگ و متونِ معیار دارد؛ تاریخ بیهقی، مثنوی‌های نظامی، مثنوی‌ها و غزلیات عطار، سنایی، مولوی، حافظ، و تا عصر خودمان که بیاییم، نیما یوشیج، صادق هدایت و احمد شاملو. البته هر کس فهرست خودش را دارد و انتخاب‌های مرا خیلی‎ها شاید قبول نداشته باشند، همیشه جا برای بحث و جدل هست.

یکی از متون معیار در هر زبانی، متون مقدس دین و فرهنگ آن کشور است، و این کاملاً اجتناب‌ناپذیر است. مثلاً عربی تکلیف‌اش معلوم است، چون زبان عربی از دل قرآن می‌آید. برای منِ فارسی زبان هم این متن کلیدی است، چون در سرزمینی زندگی می‌کنیم که کتاب مقدس عمده‌ی مردم آن قرآن است. از طرفی، عربی زبانی است تفکیک‌ناپذیر از فارسی امروز. دیگر می‌دانیم که ماجرای دو قرن سکوت خیلی هم سندیت تاریخی ندارد و در طبقات پایین جامعه مردم تعامل سازنده‌ای را بین عربی و فارسی شروع کردند که ادامه پیدا کرد و رسید به رودکی و پختگی فارسی دری، که نتیجه‌ی امتزاج سازنده‌ی عربی و فارسی است، و فارسی به این معنایی که ما می‌شناسیم و حرف می‌زنیم از دل آن تعامل بیرون می‌آید. خلاصه این که قرآن برای ما نیز مثل عرب‌ها متنی بنیان‌گذار و اجتناب‌ناپذیر است.
در زبان انگلیسی کلان متنِ کتاب مقدس ترجمه‌ی انگلیسی «کینگ جیمز» از عهد قدیم و جدید است که اوایل قرن هفدهم منتشر شد. کینگ جیمز شاه انگلیس بود و گروهی از مترجمان را جمع کرد و پول کلانی داد تا این کتاب را به بهترین انگلیسی ممکن برگردانند که هم فخیم باشد و هم برای انگلیسی زبانان در دسترس. متن انگلیسی فوق‌العاده زیبایی دارد و خواندن‌اش بی‌نهایت لذت‌بخش است. نزدیک‌ترین نمونه‌ی مشابه‌اش در فارسی شاید تاریخ بیهقی باشد.
پس برای نویسنده، رابطه‌ای که با متنی مثل قرآن برقرار می‌کند در وهله‌ی اول زبان ادبی است. باقی مسائل بعد می‌توانند اضافه شوند، ممکن است هیچ‌کدام هم به نظام فکری او راه نیابند، ولی به هر حال رابطه‌ی متنی زبان فارسی با متن مقدس اتفاقی است که ورای اختیار ما می‌افتد و تا وقتی به این زبان می‌نویسیم وجود دارد. حالا می‌شود چشم بست به این متنی که بخشی از زبان و فرهنگ ما به هر حال از دل‌اش متولد شده و کنارش گذاشت، یا می‌شود با آن رو در رو شد، از وجودش آگاه بود و ظرفیت‌های تازه‌ای از این گفت‌وگو را آزاد کرد و به کار بست.
تجربه نشان داده برای کسی که دارد می‌نویسد رو در رو شدن با این واقعیت‌ها، با توجه به اتفاقی که در پشت سر افتاده، سازنده‌تر است تا چشم بستن به روی آنها. واقعیت این است که ما نقطه‌ی خیلی کوچکی هستیم از یک تاریخ خیلی طولانی که از یک گذشته‌ی خیلی کهن شروع شده و بی‌توجه به حضور یا غیاب ما ادامه خواهد داشت. هیچ فردی این قدر توانایی ندارد که رأساً این خط را عوض کند. پس برای نویسنده‌ی ایرانی ارتباط با کلان متنی مثل قرآن، رابطه‌ای اجتناب‌ناپذیر است، فارغ از همه‌ی مسائل.

در زبان انگلیسی کلان متنِ کتاب مقدس ترجمه‌ی انگلیسی «کینگ جیمز» از عهد قدیم و جدید است که اوایل قرن هفدهم منتشر شد. کینگ جیمز شاه انگلیس بود و گروهی از مترجمان را جمع کرد و پول کلانی داد تا این کتاب را به بهترین انگلیسی ممکن برگردانند که هم فخیم باشد و هم برای انگلیسی زبانان در دسترس. متن انگلیسی فوق‌العاده زیبایی دارد و خواندن‌اش بی‌نهایت لذت‌بخش است. نزدیک‌ترین نمونه‌ی مشابه‌اش در فارسی شاید تاریخ بیهقی باشد.

آن متن برای انگلیسی زبان‌ها اهمیت‌اش حتی از اهمیت شاهنامه برای ما بیش‌تر است. در واقع آن متن به نوعی بنیان زبان انگلیسی مدرن را می‌گذارد و در کنار آثار شکسپیر دو ستون اصلی این زبان را شکل می‌دهند. یعنی آن جا نیز رابطه‌ی بنیادین بین ادبیات انگلیسی و متن مقدس برقرار است و ادبیاتی که یکی دو قرنی است بسیار سکولار شده و دغدغه‌های کهن‌اش را کنار گذاشته بی‌نهایت وام‌دار ترجمه‌ی کتاب مقدس است. آن جا البته مشکلات سیاسی و ایدئولوژیک‌شان به نسبت ما بسیار کم‌رنگ‌تر شده و اهل ادب با فراغ بال به سراغ ظرفیت‌های ادبی و روایی متون مقدس‌شان می‌روند. آثار نویسندگانی مثل فاکنر یا کنراد را از این منظر اگر بخواهیم، میزان رابطه‌ی بینامتنی که رمان‌ها و داستان‌های آن‌ها با کتاب مقدس دارد حیرت‌زده‌مان خواهد کرد.

بنابراین، قضیه‌ی متون مقدس تاریخی است و فارغ از بُعد ایدئولوژیک یا سیاسی یا دینی. شاید بشود خطر کرد و گفت اصلاً زبانی نداریم که پشتوانه‌ی شکل‌گیری ادبیات‌اش یک کتاب مقدس نباشد.
به طور مثال، ابشالوم ابشالوم ویلیام فاکنر را در نظر بگیرید. ابشالوم پسر داوود نبی است. در کتاب مقدس که علیه پدر طغیان می‌کند. رمان فاکنر داستان به قدرت رسیدن تامس ساتپن است در می سی سی پی، قصه‌ی جنوب آمریکاست و پر از اشارات به وضع اقتصادی و برده‌داری و غیره، ولی اسکلت اصلی کتاب را داستانی از کتاب مقدس شکل می‌دهد. یا مثالی دیگر، که وام گرفته از کتاب مقدس است: گونتر گراس نمایش‌نامه‌ای دارد که به نام سیل. در برلین سیل می‌آید و خانواده‌ی مردی که نام کوچک‌اش نوح است با مشتی حیوان در خانه گرفتار می‌شوند، و ماجرای تنش‌های اعضای خانواده است و جنگ‌شان برای بقا در سیل، که نظیر به نظیر از قصه‌ی توفان نوح گرفته شده، هر چند که قرار است وضعیت‌شان استعاره‌ای برای آلمان نازی باشد.

 

بیشتر بخوانید: تاریخ و فرهنگ ایرانی در متون کهن ارمنی


پس متون مقدس فرم‌های پایه‌ای و بنیادینِ روایت را تشکیل می‌دهند و در واقع مخزن می‌شوند. ما در مقام نویسنده بخشی از کارمان ترجمه‌ی این متون است به عصر خودمان، و طرح پرسش‌هایی از دل این فرآیند که به کارِ مردمانِ این عصر بیاید.
ممکن است فکر کنید این کارِ چندان خلاقانه‌ای هم نیست، داستان از پیش حاضر است و فقط محتوای امروزی در آن می‌ریزند. اتفاقاً درست به همین دلیل این متون بسیار خلاقانه‌اند. خلاقیت با حفظ این محدودیت‌ها بیش‌تر جلوه می‌کند تا با شکستنِ روایت اصلی. یعنی اکنون کردنِ ساختاری که متعلق به پنج هزار سال قبل است، سخت‌تر است از شکستن و ساختن چیزی کاملاً متفاوت از دل آن. اتفاقاً این نوع داستان‌ها به دلیل بسته بودنِ دست و پای نویسنده و محدود بودن دامنه‌ی حرکت او بیش‌تر نشان دهنده‌ی خلاقیت‌اند. مثل این می‌ماند که کسی در دعوا فقط از یک دست استفاده کند؛ اگر رقیب‌اش را شکست دهد بی‌شک ستودنی‌تر است از وقتی که با هر دو دست می‌جنگد. نویسنده به قیمت وفادارماندن به قصه‌ی پایه آزادی را از خود می‌گیرد. این جور نوشتن دشوارتر است از نوشتن با استفاده از تمامِ امکانات موجود.


 بینامتنیت و داستان فارسی

برخی از متون کهن ما حساسیت‌برانگیز هستند. مثلاً ما به قرآن می‌گوییم متن مقدس. رفتن به سراغ قرآن کار دشواری است. دیگر این که ما رابطه‌مان با سنت‌مان محدود است.
قیاس مختصری کنیم با نوع رابطه‌ی مثلاً انگلیسی‌ها با شکسپیر. در بیست‌ سال اخیر چند فیلم در مورد شکسپیر دیده‌ایم؟ چند فیلم دیده‌ایم که بازسازی تئاترهای شکسپیر باشد؟ هر زمانی به لندن برویم، در هر گوشه‌ی شهر یک تئاتر شکسپیر روی صحنه است. یعنی شکسپیر برای آنها کاملاً یک آدم زنده است. هر روز با او مواجه می‌شوند. از زندگی‌اش و زندگی‌نامه‌ی جدیدی که هر سال درباره‌ی او بیرون می‌آید فیلم‌ها و سریال‌های تازه می‌سازند. در دانشگاه‌هاشان هر سال همایش‌های مختلف و جدیدی در موردش برگزار می‌کنند. در مورد زندگی مولوی یا سعدی چند فیلم قابل اعتنا دیده‌ایم؟ هیچ. مولوی و سعدی در زندگی ما حاضر نیستند، اگر کسی علاقه‌مند باشد می‌رود و می‌خواند. اما انگلیسی اگر باشی، شکسپیر تمام وقت جلو چشم‌ات است. شاهنامه در زندگی ما اصلاً حضور طبیعی ندارد؛ نه فیلمی، نه سریالی، نه همایش درست و حسابی و حرف تازه‌ای. فردوسی نمی‌آید توی حیاتِ یک فارسی زبان، بخشی از زندگی منِ ایرانی نمی‌شود.

می‌گویند ما ملت شعریم و هر کس در خانه‌اش دیوان حافظ دارد. خیلی حرف درستی نیست. کتاب را روی تاقچه می‌گذارند و سال‌ تا سال لایش را باز نمی‌کنند. فقط به حرف که نیست. چند درصد مردم می‌توانند یک غزل حافظ را از رو بخوانند؟ تقصیر مردم هم نیست. کسانی که دست‌اندرکارند و بودجه دارند سر سوزنی به این چیزها اهمیت نمی‌دهند. اگر واقعاً برای‌شان مهم بود، وقتی می‌خواستی سعدی را به بچه‌ات معرفی کنی می‌توانستی چند فیلم و کارتون پیدا کنی که مثلاً خود سعدی را یا داستان‌های گلستان را به او معرفی کند. هزار راه وجود دارد برای آشنا کردن مردم با این چهره‌ها و متن‌ها، اما هیچ کدام‌اش جدی گرفته نمی‌شود.

 

منبع مقاله: خانجانی؛ کیهان، (1395)، کتاب روایت: (درس گفتارهای داستان)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.