شرحی در ستایش داستان قدیم
 

چکیده
متن‌های قدیم ما از هم وام گرفته و با هم بده‌بستان داشته‌اند. یادگار زریران را می‌توان نمونه‌ای از ادبیات پهلوی دانست. شکلی از گفتار قدیم ما در آن پیداست. نسبت و فاصله‌ی شاهنامه با یادگار زریران همان نسبت امروز ماست با شاهنامه. فردوسی با الهام از یادگار زریران و بسیاری از متن‌های مشابه، تاریخ حماسی و افسانه‌ای ایران را از نو می‌نویسد. بسیاری از کارهای قدیم به یک اندازه هم چنان دارای ظرفیت‌های تازه هستند. باید این ظرفیت‌ها را شناخت، به کار گرفت و مصرف کرد. ادبیات نمی‌تواند با گذشته‌ی خودش قهر کند. بی‌پشت و پشتوانه بودن مثل سرگردانی محض و نبودن است. 

تعداد کلمات: 2700 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 14 دقیقه

نویسنده: کوروش اسدی

صخره‌های باستانی

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
حافظ

هیچ چیز مثل بازخوانی و گردشی در نظم و نثر قدیم دست و دل را برای نوشتن گرم نمی‌کند. مثلِ تکیه دادن است به کوه. متن‌های قدیم خودشان اساس خود هستند و بر همین اساس مثل کوه ایستاده‌اند - فارغ از زمان. متون کهن پشتوانه‌ی هویت و زبان هستند و سرگذشت آرزوها و شکست‌های ما. قهر از این گنج قدیم و فاصله گرفتن از آن هم لطمه به فرهنگ امروزمان می‌زند و حقیرمان می‌کند و هم هویت ما را فقیر می‌کند - هویتی که همیشه یک پایش می‌لنگیده است. این زبان که ما امروز با آن حرف می‌زنیم و می‌نویسیم تاخت و تازها به خود دیده است و در پیچ وواپیچ‌های زمان و تاریخ، گاه تا لب پرتگاه ابتذال رفته ولی همیشه باز برگشته است. از نخستین متن‌های مکتوب پهلوی و اوستایی، گفتار فلان پادشاه یا خطابه‌ای که از شاهی بر بلندی صخره‌ای نقر کرده‌اند، تا فساد زبان در سر سپردگانِ ثنا و آن همه مدایح درباری، و تا شکوه گفتار و سخن در بیتی از شاهنامه یا حافظ، هر کدام گوشه‌ای است از سرگذشت این زبان.
از دوباره‌خوانی این متون به یک چیز هم پی می‌بریم؛ این که از کی و کجا آغاز کرده‌ایم به اندیشیدن، و کجاها بندیِ الگوهای دست و پاگیر بوده‌ایم. از تفکر در باب دنیا تا تفسیر گوشه‌هایی از متن‌های دینی، و وصفی که از یار در قواره‌ی آمال و آرزوها آورده‌اند، همه نشان از چالشی دارد که در برابر «به بیان در نیامده‌ها» بدل به زبان شده است.
یکی از تجربه‌های این زبان بیانِ حکایت و قصه بوده است.

در این مجال اندک می‌خواهم بیش‌تر دور دو رفتار در ادب دیروزمان بگردم و اشاره‌هایی به آن بکنم: یک، نخستین جلوه‌های قصه‌گویی در زبان فارسی و دو، این که، متن‌های قدیم ما چگونه از هم وام گرفته و با هم بده‌بستان داشته‌اند تا رسیده‌اند به امروز.
نخست، بر سر یکی از قدیم‌ترین نثرهای فارسی درنگ کنیم، یادگار زریران:
پس گوید جاماسپ بیدخش که: «او بهتر که از مادر نزاد یا اگر زاد مرد یا از کودکی به پیمان نیامد (بالغ نشد). فردا روز که دلیران به دلیران برکوبند و گرازان به گرازان، بس مادرِ پسردار بی پسر و بس پسر بی‌پدر و بس پدر بی پسر و بس برادر بی‌برادر و بس زنِ شوی‌مند بی‌شوی شوند. بس آیند باره‌ی ایرانیان که گشاده و تیزرواند و اندر آن هیونان، خدایگان را خواهند و نیابند». (1)

یادگار زریران از متون نادرِ به جا مانده از دوران پیش از اسلام است و روایتی است حماسی از یکی از نبردهای ایرانیان با لشکر اهریمنی افراسیاب و جنگاوران جادوی او. این تکه‌ی نقل شده از متن همان جاست که جاماسب وزیر سرنوشت زریر و دیگر پهلوانان این نبرد را پیش‌گویی می‌کند. با مرور این داستان می‌توان دریافت که فردوسی در بزرگ‌ترین حماسه‌ی ایران، شاهنامه، چه قدر از این اثر وام گرفته است. یادگار زریران را می‌توان نمونه‌ای از ادبیات پهلوی دانست. شکلی از گفتار قدیم ما در آن پیداست. توصیف و تکرار، تکرار و اندکی تغییر، آغاز و گسترش متن و ضرب‌آهنگ تکرارها مدام به خواننده یادآور می‌شود که کجاست و درگیر چه ماجرایی است. روایت مبتنی بر تکرار الگوی بیش‌ترِ متون باستانی ایران است از سنگ نبشته‌ها تا نخستین نسخه‌های اوستا.
از دوباره‌خوانی این متون به یک چیز هم پی می‌بریم؛ این که از کی و کجا آغاز کرده‌ایم به اندیشیدن، و کجاها بندیِ الگوهای دست و پاگیر بوده‌ایم. از تفکر در باب دنیا تا تفسیر گوشه‌هایی از متن‌های دینی، و وصفی که از یار در قواره‌ی آمال و آرزوها آورده‌اند، همه نشان از چالشی دارد که در برابر «به بیان در نیامده‌ها» بدل به زبان شده است. یکی از تجربه‌های این زبان بیانِ حکایت و قصه بوده است.
شاهنامه فردوسی اولین اثر ایرانی است که تمام فرهنگ نابود شده‌ی یک ملت را دوباره، در قالب حماسه و داستان، به او بازگرداند. کاری که فردوسی کرد در یک کلام بازخوانی و باز‌آفرینی متون پیش از خودش بود. نسبت و فاصله‌ی شاهنامه با یادگار زریران همان نسبت امروز ماست با شاهنامه. برای فردوسی یادگار زریران متنی قدیم و کهن بوده است. در عصر سرسام ثناگویی و گردباد سرگیجه‌آور قصاید و مدایح درباری، فردوسی با الهام از یادگار زریران و بسیاری از متن‌های مشابه که، شکسته بسته، این سو و آن سو پراکنده بودند، تاریخ حماسی و افسانه‌ای ایران را از نو می‌نویسد و، به بهانه‌ی قصه‌گویی، تمام آن سلیقه‌های نازل روز و روزمرگی‌های دوران سلطان محمود را دور می‌زند و دوره و زمانه‌ای دیگر را می‌سراید.
همین جا باید موازی با متون مکتوب از اهمیت بازخوانی و بازآفرینی آثار غیرمکتوب هم گفت. حادترین شکل زبانِ هر ملتی شکل شفاهی آن زبان بوده است. قصه‌گوترین وجه هر زبانی را باید در گفتارهای روزمره‌ی هر قوم جست‌وجو کرد. ضبط این قصه‌ها نخستین قدم در ثبت هویت هر ملتی است.

درخت آسوریک که یکی از کهن‌ترین متن‌های داستانی ایرانی است در اصل چیزی نیست مگر ضبط قصه‌ای شفاهی که روزگاری دهان به دهان می‌چرخیده و امروز ما به یمن تلاش کسانی بی نام و نشان هم چنان خواننده‌ی این قصه‌ی چند هزار ساله‌ایم. کاری که دهخدا و هدایت و شاملو با افسانه‌ها و باورهای عامیانه کردند گردآوری بخشی از همین هویت فرهنگی ما بوده است. حشر و نشر با فرهنگ کوچه و بازار از یک سو حاصل‌اش می‌شود همین درخت آسوریک و از سوی دیگر علویه خانم هدایت. از کتاب کوچه‌ی شاملو و نیرنگستان هداست که کارهایی پژوهشی تحقیقی هستند حرفی نمی‌زنم.

ادبیات حافظه‌ی مکتوب هر قوم و اجتماعی است. کلام محلِ جاودانگی‌ست و عرصه‌ی یادها و به یادآوردن‌ها. ادبیات مانع فراموشی است.
متنی که امروز از بیهقی در دست ماست می‌دانیم که تنها پاره‌ای کوتاه است از روایتی عظیم از یک دوران پر فراز و نشیب. هنوز که هنوز است حسرت باید بخوریم از این که برگ‌های بی‌بدیل این تاریخ را در آشوب‌های زمانه گم کرده‌ایم. در ابعاد هولناک‌تر، همین مشکل را با بسیاری از متون پهلوی و مانوی داریم که در تهاجم و غارت‌ها، در خورد و بردها، سر به نیست شدند. با نابود شدن این متون بخشی از خاطره‌ی قومی و هویتی ما نیز نابود شده است. اما از خلال همین تکه پاره‌هایی که بازمانده است می‌توان سایه‌ای از روایت بزرگ را بازساخت. کافی است همین امروز از پسِ هزار و پانصد یا دو هزار سال، در غاری یا سردابه‌ای، لوحی یا سنگ نبشته‌ای یافت شود؛ چنین رویدادی به مثابه رستاخیزِ آگاهی است. کلام مکتوب خاطره‌ی هزاره‌ها را زنده می‌کند! وحشتِ یک عده از ادبیات شاید به دلیل همین یادآوری‌ها و به یادآوردن‌هاست و مکتوب ساختن واقعیت زمانه.

مرا یک روز گفت آن قبله‌ی دین *** چه گویی در حدیث ویس و رامین
که می‌گوید چیزی سخت نیکوست *** در این کشور همه کس داردش دوست
و لیکن پهلوی باشد زبان‌اش *** نداند هر که بر خواند بیان‌اش

ادبیات چیزی نیست جز به خاطر سپردن. این حرف از من نیست، ولی در درستی آن سر مویی تردید ندارم.
ویس و رامین از ناب‌ترین و حیرت‌انگیزترین منظومه‌های عاشقانه‌ی ایرانی است. شکلِ روابط، گرهِ اصلی قصه، و شور و رفتار بی‌پروای شخصیت‌های این منظومه، و از همه شگفت‌انگیزتر، شخصیت ویژه‌ی ویس، به این اثر در میان منظومه‌های عاشقانه‌ی ایرانی ویژگی یگانه‌ای داده است. می‌دانیم که اصل این منظومه یک قصه‌ی عاشقانه از دوران اشکالی بوده است. اسعد گرگانی در مقدمه‌ی اثر (در همان چند بیتی که نقل کردیم) شرح می‌دهد که سابقه‌ی به نظم درآوردن قصه چه بوده و اشاره می‌کند که این افسانه بسیار محبوب بوده و دهان به دهان می‌گشته است. به دستور شاه، گرگانی که گویا آشنایی مختصری هم با زبان پهلوی داشته است، موظف می‌شود تا آن افسانه را به نظم درآورد. یکی از دلایلی که ما امروز به ویس و رامین دسترسی داریم و از خواندن‌اش لذت می‌بریم بده بستان اسعد گرگانی با این متن بسیار قدیم بوده است. این داستان و زبان‌اش در همان دورانِ گرگانی هم آن قدر به حساب می‌آمد که برای خواندن آن به کسی چون مترجم نیاز داشته‌اند.

 

بیشتر بخوانید: متن معیار چیست؟


با بازآفرینی ویس و رامین به دست گرگانی در شکل یک منظومه‌ی شورانگیزِ عاشقانه به زبانِ روز، فرهنگ و ادبیات ایران ناگهان یک شخصیت زن تازه به خود می‌بیند: ویس. اما این شخصیت به هزار و یک دلیل اخلاقی و دینی تا مشروطه در پرده می‌ماند، تا وقتی که هدایت در بوف کور او را در شکل و شمایلی تازه باز بیافریند، در قامت زنی هم اثیری هم لکاته.
متون کهن حاوی شکل تفکر و فرمِ تخیل و آرزوهای ما هستند. نکته‌ی جالب‌تر درباره‌ی ویس و رامین مواجهه‌ی صادق هدایت است با این متن در روزگاری دیگر. می‌دانیم در کنار داستان‌نویسی، یکی از مشغله‌های هدایت گردآوری باورهای قدیم ایرانیان بود - فعالیتی که پس از مشروطه دغدغه‌ی بسیاری از اهل ادب هم چون دهخدا و جمالزاده نیز بود. نیت این نویسندگان ثبت باورها بود به قصد نقد یک فرهنگ وامانده و عقب نگهداشته شده. جامعه‌ی عقب مانده‌ی آن روز ایران داشت (و هم چنان دارد) از دوره‌ای کهنه پا به زمانه‌ی نو می‌گذاشت. هدایت دل‌بستگی عمیقی به فرهنگ ایران پیش از حمله‌ی اعراب داشت و حتی گوشه‌هایی از این فرهنگ کهن و چه بسا ناشناخته را بدیلی برای فرهنگِ زمانه می‌دانست، آن قدر که زبان پهلوی آموخت و چند متن قدیم را نیز بازنویسی کرد. حشر و نشر هدایت با متن‌های پیش از اسلام آشنایی او را با ویس و رامین رقم زد. مقاله‌ی او درباره‌ی ویس و رامین امروز هم روشن‌گر و دارای نکات بسیار برجسته است. بوف کور به شکلی حاصل بده‌بستان هدایت با متن‌های پهلوی و دنیای قدیم است. خواهر و برادری که در بوف‌کور از آنها سخن می‌رود، پیرمرد خنزرپنزری و بسیاری از عناصر دیگر این داستان، بی‌برو برگرد خود و ما را به ویس و رامین گره می‌زنند و بوف‌کور به این شکل تبدیل می‌شود به نخستین داستان فارسی که به شیوه‌ای مدرن با متون پیش از خود ارتباط برقرار می‌کند. چیزی که امروز در نقد ادبی مدرن «رابطه‌ی بینامتنی» نام گرفته گونه‌ای از همین یادآوری و به یاد آوردن است. در بوف کور (چه از وجه محتوا و چه روند ظاهری داستان) میان بسیاری از متون داستانی و حکایات باستانی رابطه‌ای بینامتنی ایجاد شده است که این جا مجال پرداختن به آنها نیست. بوف کور به مثابه عصاره‌ی فرهنگ ایرانی هم‌چون جامی باستانی داستان‌نویسی فارسی را تا ابد سرمست خود کرده است.

در داستان‌نویسی امروزمان باید به فرم‌هایی هم اشاره کرد که مستقیم یا غیرمستقیم از آثار قدیم اقتباس شده‌اند. یکی از نمونه‌های درخشان این فرم‌های قدیم «قصه در قصه» است. نظامی در بسیاری از آثارش از شیوه‌ی قصه در قصه سود برده است. این شیوه‌ی شرقی از کلیله و دمنه و هزار و یک شب تا امروز هم چنان کار می‌کند. البته هر داستانی را نمی‌توان در هر فرمی بیان کرد. پیشینه‌دادن به ماجرا یا ازلی ابدی نمودنِ سرگذشت شاید یکی از دلایل استفاده از این فرم باشد. نظامی از هنرمندانی است که به خوبی و شاید با هوشیاری هفت پیکر را در چنین شکلی سروده است. هفت پیکر نگاه به زندگی و سرگذشت نیمه افسانه‌ای بهرام دارد. برای نوشتن این داستان دست نظامی بسیار باز بوده است. جدا از منابع تاریخی، او تجربه‌ی کار فردوسی را هم پشت سر داشته است. فردوسی پیش از او سرگذشت بهرام را در حماسه‌اش مرور کرده بود. اما در اثر نظامی کم‌ترین حسی از حماسه نیست.متون کهن حاوی شکل تفکر و فرمِ تخیل و آرزوهای ما هستند. نکته‌ی جالب‌تر درباره‌ی ویس و رامین مواجهه‌ی صادق هدایت است با این متن در روزگاری دیگر. می‌دانیم در کنار داستان‌نویسی، یکی از مشغله‌های هدایت گردآوری باورهای قدیم ایرانیان بود - فعالیتی که پس از مشروطه دغدغه‌ی بسیاری از اهل ادب هم چون دهخدا و جمالزاده نیز بود. نیت این نویسندگان ثبت باورها بود به قصد نقد یک فرهنگ وامانده و عقب نگهداشته شده. هفت پیکر همه رنگ است و معاشقه و تخیل. نظامی بیش‌تر تمایل به تغزل و داستان‌پردازی دارد تا حماسه و میدان‌های رزم. او دنیا و دغدغه‌های خودش را به اثر تحمیل می‌کند. به عبارتی، قصه‌ای که فردوسی آن را در قالب حماسه آزموده بود در دست نظامی بدل به منظومه‌ای عاشقانه و در عین حال پیچ در پیچ می‌شود. نظامی فرمی تازه به کار می‌دهد و داستانی قدیم را در شکلی جدید بازمی‌آفریند. شبیه کاری که نویسنده‌ی مدرن در داستان امروز انجام می‌دهد. هوشنگ گلشیری از نویسندگانی است که هم چون نظامی مدام درگیر و دم‌خور با قصه‌های قدیم است (اتفاقاً موفق‌ترین کارهای گلشیری آثاری است که بر اساس اشعاری از نظامی نوشته است). فرمی که گلشیری از نظامی وام می‌گیرد قصه در قصه گفتن است. گلشیری در این فرم استاد است و اصولاً در داستان فارسی کم‌تر نویسنده‌ای داشته‌ایم که مانند گلشیری بر اساس متون قدیم داستان مدرن نوشته باشد. داستانی که بر اساس «گنبد سیاه» نظامی نوشته است حاوی بدیع‌ترین رفتار در قبال اثری قدیم است، هم از وجه شخصیت‌پردازی و هم از وجه روایت. و داستان قدیمِ بهرام و هفت گنبدش چنین است که در هر دوره و زمانه‌ای به شکل و احساسی تازه رخ می‌نماید.

بازخوانی یا اقتباس از آثار قدیم گاهی به قصد سودبردن از فرم این متون است و گاهی، در وجه محتوایی، نوعی به چالش کشیدن اندیشه‌ی موجود در آن اثر. گاهی می‌شود که امروز مثلاً داستانی از پهلوانی‌های رستم را اساس کار قرار داد ولی در نهایت به نفی رستم و قهرمان‌نمایی‌های او رسید. یا برعکس، از شخصی، از آدمی، از کارمندی اسیرِ روزمرگی گفت که گام به گام که پیش می‌رود تبدیل می‌شود به پهلوانی در عرصه‌ی زندگی و می‌شود رستمی مدرن مثلاً در جنگ با اژدهای کار و خانواده و از این قبیل! در هر دو حال، کاری که صورت گرفته نسبت یا ارتباطی است که نویسنده قرار است در متن امروزش با دنیای قدیم برقرار کند. در این میان، هم آن متن قدیم را باز زنده کرده‌ایم و هم رنگی تازه به آن داده‌ایم. البته این واقعیت را نیز باید در نظر داشت که به بسیاری از متون یا شخصیت‌ها به دلایل گوناگون نمی‌شود نزدیک شد. و همین منع کردن‌ها بیش از همه به خود آن متون یا شخصیت‌ها لطمه خواهد زد. از هر چیز منع شویم آن چیز به مرور از یادها و خاطرات‌مان نیز محو خواهد شد و اگر هم نشود در بهترین حالت صلب و منجمد می‌ماند و می‌ماند.

گفتم که نوشتن از قصه‌ای قدیم یا اقتباس از حکایت و حماسه‌ای باستانی نشان از بده‌بستان فرهنگی با گذشته دارد. به همان نسبت، بریدن از پشتوانه‌های ادبی به بهانه‌ی مدرن بودن یا مدرن نوشتن، گاهی بزرگ‌ترین لطمه‌های فرهنگی و اجتماعی را به بار آورده و گاهی هم سبب بحران در اندیشه‌ی ایرانی شده است. از طرف دیگر، میهن‌پرستی و ملی‌گرایی و تقدیس این یا آن شخص و موقعیت ما را از سوی دیگر بام پرت کرده است. در هر دو جنبه تلاش در جهت تقدیس بخشیدن است. در صورتی که باید در برخورد با متون قدیم فلان یا بهمان شخصیت و موقعیت را به زمین امروزمان بیاوریم و آن را دوباره جان ببخشیم و در معرض قضاوتی نو قرار دهیم. چنین است که موقعیت‌های تاریخی مدام در معرض نقد و بررسی قرار می‌گیرند و دیگر هر بار نیاز نیست از صفر چیزی یا کسی را بشناسیم یا بشناسانیم.

در دنیای مدرن اگر نتوانیم جای محکمی بایستیم انگار که هیچ جایی نداریم. تا پا در جایی محکم نکرده باشیم نمی‌توانیم سهمی از هویت کسب کنیم و چون کاهی در باد مدام از این سو به آن سو سرگردان خواهیم بود. از مشروطه تا امروز یکی از دغدغه‌های داستان‌نویسان ما همین رفت و برگشت در ادبیات و زبان و فرهنگ گذشته بوده است. در یک بده بستان فرمی یا تکنیکی، تراش یا زخمی به خود زده‌اند یا بر گذشته کشیده‌اند و در هر صورت چیزی را، مشکل و مسئله‌ای را، انگشت‌نما کرده‌اند، عمل یا گفتاری را که سبب ادبار اندیشه در امروز ما می‌شده است.

متونی چون تاریخ بیهقی یا رستم‌التواریخ و تذکرة‌الاولیا حاوی فرم و ساختارهای بکری هستند که می‌توان و باید از آنها سود برد، آن هم به نفع شکل‌های تازه و نوعی داستان ایرانی در ترکیب با تکنیک‌های مدرن ادبیات جهان. چنین است که در مقیاسی بزرگ‌تر می‌توان با ادبیات جهان وارد بده‌بستان شد. اگر بر زمین و سرزمینِ کلام و ادبیات خودمان پا محکم کرده باشیم آن وقت می‌توانیم برای دنیا چیزی رو کنیم و این دنیای مدرن را به سمت خود جلب کنیم. جهان مدرن هیچ‌کس را با دست بسته و خالی تحویل نمی‌گیرد.
تذکرة‌الاولیا و یادگار زریران و بسیاری از کارهای قدیم به یک اندازه هم چنان دارای ظرفیت‌های تازه هستند. باید این ظرفیت‌ها را شناخت، به کار گرفت و مصرف کرد. ادبیات نمی‌تواند با گذشته‌ی خودش قهر کند. بی‌پشت و پشتوانه بودن مثل سرگردانی محض و نبودن است. ادبیات بودن است، نفی فراموشی است، و به یادآوردنِ مدام.

 

پی‌نوشت:
1. مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: نشر آگه، 1393.

منبع مقاله: خانجانی، کیهان؛ (1395)، کتاب روایت: (درس گفتارهای داستان)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.