بینامتنیت؛ گسترش افقها و امکانها
مکتبها و جریانها و نظریهها، همواره واجد حیث واکنشی و انضمامیاند.
تأویل، در واقع ردیابی شبکهای از روابط متنی است که کنشِ خواندن، یا حرکت در میان متون، ما را به آن وارد میکند. میتوان با تأویل، بر فاصلهی تاریخی و گسست گذشته و آینده غلبه کرد. مجموعهی نشانهها در دل یک افسانه یا اسطوره، در این همزیستی یا جانشینی حضور دارند.
تعداد کلمات: 3303 کلمه، تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
نویسنده: علیرضا نیکویی
بینامتنیت؛ گسترش افقها و امکانها
فرزانه به ما اشارت میکند، نادان به انگشت او مینگرد
دائو د چینگ
خواستم کمی از بحثهای رایج و کلیشهای که امروزه در غالب مقالات رسمی - دانشگاهی متداول شده و غالباً دستخوش تقلیلگرایی هستند فاصله بگیرم. بنابراین، گرچه اصل بحث بر پایهی طرحی شکل گرفته است اما، به اقتضای جریان آن، قدری ارتجالی است. در بخش دوم، از همین زوایه و با همین رهیافت به سراغ چند داستان رفتم: داستان «معصوم سوم»، داستان «چهل روایت دختران»، داستان «خلوت جازموری».
در پیش درآمد بحث، باید تأکید کنم که مکتبها و جریانها و نظریهها، همواره واجد حیث واکنشی (1) و انضمامیاند. (2) مکرراً در حوزهی مطالعات نقد و نظریه (ادبی، هنری، فلسفی) دیده شده است که رخدادها، پدیدههای ادبی و هنری، جریانها و مکتبها و نظریهها، به شکل انتزاعی (3) و بُریده از زمانه و زمینه و سرشت تاریخی، اجتماعی و سیاسیشان و بدون در نظر گرفتن معضلات و بحرانها یا دغدغههایی که موجب شکلگیری آنها شده، طرح و بررسی میشوند. اگر این دغدغهها و واکنشها لحاظ نشوند بخش بزرگی از نقش و شأن و ماهیت و کارکرد نظریهها دستخوش تقلیلگرایی میشوند و معطل میمانند. به تدریج نظریههای دغدغهمند از مواضعِ خود فرود میآیند و به «گزارهها و آموزههایی» خنثی و کاربردی بدل میشوند. کم کم مؤلفه یا ویژگی خاصی از یک نظریه، بدون ارتباط با دیگر مؤلفهها و شبکهی مفهومیاش، (4) برجسته میشود در حالی که هر نظریهای شبکهی مفهومی و نظام اصطلاحی خود را بر پایهی دغدغههایی نهفته یا آشکار طرح میافکند. همین دغدغهها یا موضعگیریها یا کانونیسازیها هستند که گزارهها و مؤلفهها را به صورت گفتمان (5) درمیآورند و در چشماندازی گستردهتر، گفتمانهای همساز و ناساز را رقم میزنند. بسیاری از مقالات (دانشگاهی) مطالب پیش گفته را در نظر نمیگیرند و با رویکردی تقلیلگرا و با سازوکار گزینش و بُرش بخشی از یک نظریه (مفهوم یا مؤلفه یا اصطلاح) و سادهسازی و خنثاسازیاش را در توصیف و تحلیل متون به کار میبندند (مثلا در حوزههای روایتشناسی، نشانهشناسی، تحلیل گفتمان، روانکاوی متن، جامعهشناسی ادبی و ...).
طرح بینامتنیت، چه در مفهوم باختینی (6) و چه در معنای کریستوایی (7) و بارتی (8) و چه در رویکردهای خنثا کمتر به آنها توجه میشود - نیست. دغدغهی باختین از جهتی شکستن انحصار و تمرکز خود بود و متن از آن جهت پایش به میدان مطالعات بینامتنی کشیده میشود که از نظر او امری در خود فرو بسته و صرفاً معطوف به فاعل یا سوژهی خودبسنده نیست. متن مجالیست تا «دیگری» هم در آن حضور داشته باشد حتی اگر این حضور خود را در نشانههای غیاب و فقدان درپیچیده باشد. او میخواهد متن را به متن دیگری حواله کند تا، به رغم منِ مستبد، نشان دهد که متن فقط «متن من» نیست.
از این چشمانداز، وقتی باختین از «کارناوال»، (9) «چند صدایی (پلی فونی)»، «جدال و دیالکتیک»، «منطق گفت و گویی»، «بینالاذهانیت»، «دیگر زبانی»، «خنده»، «بدن گروتسکی» و التفات به «امر معمولی» و حتی «مبتذل»، سخن میگوید اولاً همهی اینها به شکل شبکهای به هم مربوطاند؛ ثانیاً همگی معطوف به مفهوم مرکزیِ «دیگری» است که در خود نفی سلطه و اقتدار و تمرکز و انحصار و بازی با قواعد صُلب را دارد. (10) این نگاه میخواهد متن را به مناسبتهای متنی پیوند بزند، به متنهایی که در یک متن ریشه دواندهاند یا متن در فضای آنها تنفس کرده و بالیده یا بر پایهی مقاومتی در برابر آنها وَرز آمده است. پس هیچ متنی در خود محصور نیست و در خود تمام نمیشود. باختین من/ سوژه را به گسترهی متن میکشاند و متن را به فضای بینامتن. او فیلسوف شدن است نه بودن. هنر امثال باختین این است که با این که آرای آنها عمیقاً معطوف به سیاست و قدرت است اما سیاستزده، آن هم از نوع پوپولیستیاش، نیست. باختین، به دلیل بینش فلسفی و چارچوب ارجاعی زیست جهان خود، این مسئله را نه در مبنا و مضرب سیاستِ روزمره، که در ابعاد عمیقاً انسانی - فلسفی دیده و طرح کرده است. او محور علم انسانی را متن میدانست اما از متن به بینامتنیت میرسد.
باید تأکید کنم که مکتبها و جریانها و نظریهها، همواره واجد حیث واکنشی و انضمامیاند. مکرراً در حوزهی مطالعات نقد و نظریه (ادبی، هنری، فلسفی) دیده شده است که رخدادها، پدیدههای ادبی و هنری، جریانها و مکتبها و نظریهها، به شکل انتزاعی و بُریده از زمانه و زمینه و سرشت تاریخی، اجتماعی و سیاسیشان و بدون در نظر گرفتن معضلات و بحرانها یا دغدغههایی که موجب شکلگیری آنها شده، طرح و بررسی میشوند. اگر این دغدغهها و واکنشها لحاظ نشوند بخش بزرگی از نقش و شأن و ماهیت و کارکرد نظریهها دستخوش تقلیلگرایی میشوند و معطل میمانند.
این حیث واکنشی و موضعدارانه را - گرچه رقیقتر - میتوان در نظریههای کریستوا، بارت، ریفاتر، بلوم و دیگران مشاهده کرد (11) اما در بسیاری از کتب و مقالات، حتی در کتاب مرجع «گراهام آلن» با عنوان بینامتنیت، تاحد زیادی به این نکته بیتوجهی شده است. آلن و دیگران از کنار تنشها و بحرانها میگذرند و اگر هم گاهی از اختلاف آرای نظریهپردازان این عرصه سخنی میگویند به مبانی فلسفی، معرفتشناختی و روششناختی آنها نمیپردازند و در سطح اختلافات اصطلاحشناختی (ترمینولوژیک) و تفاوت رهیافتها باقی میمانند.
نکتهی دیگر توجه به مفهوم اصطلاحی و وجه ریشهشناختی متن/ تکست است. ریشهی کلمهی Text و مشتقاتاش (texture, textus) واجدِ ویژگی بافته شدن، نسیج بودن و تار و پودداشتن است.این درهم تنیدگی و بافتِ طولی وعرضی، به شکل استعاری مفاهیمی چون پیشامتن، برون متن و فرامتن را پیش میکشد. بنابراین متن چه در مقام تکوین (رهیافت ژنتیکی) و چه به اعتبار قرائت و تفسیر (رهیافت هرمنوتیکی و نظریههای قرائت) از چارچوب ظاهری خود فراتر میرود. از این رو، گرچه زایش مفهومی - اصطلاحیِ «بینامتنیت» مربوط به دوران اخیر است اما، از حیث هستیشناختی (هستیِ پنهان) و دوران جنینی و رشد و گسترش، تاریخی طولانی دارد. اسباب و علل این تاریخ طولانی بسیارند که در جایی دیگر به آن خواهیم پرداخت. از طرف دیگر از متن معانی و مفاهیم مختلفی مراد کردهاند به طوری که اکنون باید از نظریههای متن (نه یک نظریه) سخن گفت. طبیعی است به تَبَعِ نوع تلقی از متن، گونهی خاصی از قرائت و فهم و بینامتن رقم میخورد.
متن، تلاقی میدانهای دید
کنشِ قرائت، ما را به شبکهای از روابط متنی وارد میکند و، به تعبیری، تأویل در واقع ردیابی همین روابط است و خواندن نیز حرکت در میان متون است. «متن یک کردار (کنش) (12) و یک فرآورندگی (13) است که جایگاه بینامتنی آن نشانگر ساختیابیِ متن از کلامها و گفتههایی است که از پیش وجود داشته...». (14)
کریستوا مکالمهگرایی باختین را با نشانهشناسی نوین خود عجین میکند. (15) در آثار گروه تِلکِل (16) (روشنفکران فرانسهی دههی شصت)، متن به مکان مقاومت در برابرِ دلالت ثابت بَدَل میشود و بنیانهای معنا و ارتباط مورد حمله قرار میگیرند. تحت تأثیر فضای روشنفکری دههی شصت فرانسه و گروه «تِلکِل» نگاه کریستوایی شکل میگیرد. نکتهای که در آرای کریستوا در خور تأمل است توجه او به «متن فرهنگی - اجتماعی» است. «متن یک موضوع منفرد و مجرد نیست بلکه تدوینی است از متنیت فرهنگی». (17) کریستوا با نشان دادن این سرشت منقسم متون به معرفی دو اصطلاح تازه میپردازد: «متن ظاهری و متن زایشی». متن زایشی متن ظاهری را بر هم میزند و از هم گسسته و متزلزل میکند.
به گفتهی بارت «متن نه تنها تکثری از معناها را به جریان میاندازد بلکه از گفتمانهای متعددی به هم بافته شده و در هم تنشی از معناهای از پیش موجود است». (18) هیچ مدلولی معنا را تثبیت نمیکند و ردِّ (19) معناها و بازی دالها را باید در زنجیرههای دلالت دنبال کرد بیآن که به نهایتی برسند. از همین رو، نظریهی متن بارت متضمنِ نظریهی بینامتنیت میشود. بارت هم چون کریستوا، تأکید میکرد که «بینامتنیت» ربطی به «تأثیرپذیریها و سرچشمهها ندارد». (20)
ژنت میگوید: «ادبیات مانند هر فعالیت ذهنی دیگر مبتنی بر قراردادهایی است که در عین برخی استثناها، خود کلاً بر آنها واقف نیست. این نظامها - و نه آثار منفرد - هستند که موضوع مطالعهی بوطیقای ساختگرا بوده؛ توصیف آنها به ترسیم نقشهای از نظامهای بستهی ادبیات منجر میشود». (21) ژنت رویهی بوطیقای ساختگرا را وارد عرصهی بینامتنیت میکند و نظریه و نقشهی منسجمی از آن چه آن خود «فرامتنیت» میخواند به دست میدهد. (22) فرامتنیت تعبیری است که ژنت در ازای بینامتنیت به کار میبرد و در برگیرندهی سایر اصطلاحات از جمله «پیرامتنیت و زبرمتنیت» است.منظور از «پیرامتن» کلیهی عناصری است که دریافت متن را نزد خوانندگان جهتدهی و هدایت میکنند (شامل درونمتن و برونمتن). اما «زیر متن» نزد ژنت تقریباً آن چیزی است که دیگران آن را بینامتن مینامند، یعنی متنی که شخصاً میتواند از جمله سرچشمههای اصلی دلالت برای یک متن دیگر باشد، مانند اودیسهی هرمر که یک زیر متن برای اولیس جویس است. (23) ژنت دغدغهی روابط نیتمندانه و خود آگاهانهی میان متون را دارد، از این رو اقتباس، هجو، مضحکه و هزل اساساً و به صورتی عامدانه و نیتمندانه زبر متنیاند، حال آن که تراژدی، کمدی، رمان و شعر غنایی مبتنی بر تقلید از الگوهای ژانری هستند، نه از زیر متنهای خاص. معنای آثار «زبَر متنی» وابسته به دانش خواننده از زیر متن است. (24)
لوران ژنی بین دو دسته آثار تمایز قائل میشود: آثاری که آشکارا بینامتنیاند مانندِ «تقلیدها، هجوها، نقلها، سرهم بستها و انتحالها» و آثاری که در آنها رابطهی بینامتنی برجسته نمیشود. البته تأکید ژنی بر جوهرهی بینامتنیت در پریشانیِ ساختارهای صوری و مضمونی به نوعی مخالف با رأی ژنت در باب بوطیقایی است که بتواند بُعد متنی را از بُعد بینامتنی جدا کند.
ریفاتر میگوید: «متنها و نشانهها، نه به جهان یا حتی بدواً به مفاهیم، بل به دیگر متنها و دیگر نشانهها رجوع میکنند. متن نه به موضوعات بیرون از خود، بل به یک بینامتن ارجاع میدهد». (25) از این جهت، از نظر ریفاتر، خوانش در دو سطح متوالی واقع میشود: نخست در سطح مُحاکاتی که میکوشد نشانههای متنی را به مصداقهای بیرونی مرتبط کند و به پیشروی خطی تمایل دارد و دوم در سطح واپسنگرانه که به شکل غیر خطی در جهت افشای ساختارها و آحادِ نشانهشناختی پایهای پیش میرود که دلالت غیر ارجاعی متن را میسازند. ریفاتر به دو نوع بینامتنیت احتمالی (بینامتن بالقوه) و حتمی (بینامتنی که علناً در پس متن ایستاده است) اشاره میکند. (26)
بیشتر بخوانید: گذری بر سیمای جنگ در کتابهای تاریخیِ فارسی
بلوم با وامگیری از ترمینولوژیِ فروید (عقدهی اودیپ، تقلید از پدر، رانه و ....) به نکاتی چون «دیرآمدگی»، «اضطراب تأثیرپذیری» و «جدال پدر شعری و پسر شعری» اشاره میکند کیت ای. ریدر معتقد است «میتوان از بینامتنیت در مفهوم برای بررسی پدیدهای نظیر نظام ستارهسازی در سینمای هالیوود بهره گرفت». اکو تصریح میکند که «در نوشتن متن معطوف به تاریخ، مسئلهی اساسی بینامتنیت است». در مفهومی وسیعتر امر بینامتنی کمتر با بینامتنهای مشخص سر و کار دارد و بیشتر معطوف به کلِ رمزگان فرهنگیای است که انواع گفتمانها، پنداشتهای قالبی، کلیشهها و شیوههای گویش را شامل میشود. معتقدم اگر بخواهیم تنگنای تلقیهای تقلیلگرا از بینامتنیت را بشکنیم و در مصادیق و نمونههای فراوان عینی و تاریخی دقیق شویم میتوانیم به گونهها و الگوهای جدیدتری دست یابیم. مثلاً میتوان از بحث کهن الگوها (یونگ)، شاکلهها/ طرحوارهها (27) در مقولات شناختی، یا پرسوناژهای مفهومی (28) (دلوز - گتاری) یا فرمهای بسیط (یولس) (29) نقبهایی به جهان بینامتن زد.
نکتهی دیگر این که گرچه الزاماً بینامتنیت معطوف به گذشته نیست، یعنی درک روابط و مناسبتهای بینامتنی میتواند هم بر مبنای الگوهای در - زمانی (تاریخی) شکل بگیرد و هم بر پایهی روابط همزمانی (ارتباط متن با متون در یک برش و برههی زمانی)، اما اساساً ذهن انسان - بنابر یک استعارهی بنیادی (30) در هر چیزی به دنبال ریشه است. ممکن است عدهای این را ناشی از ذهنیتی اسطورهای و استعاری بدانند اما قطعاً خود نیز دستخوش این اسطوره و استعاره هستند. (31) کما این که در بحث حاضر، منتقدان رد بحثهای بینامتنی ژنت و دیگران را در باختین میجویند و ردِّ آرای باختین را در پیشینیان، یا آیزایا برلین از حرکت جنینی بینش اگزیستانسیالیستی در قرون پیش (از بوهمه و عرفای آلمانی تا هامان و از هامان تا یاکویی و ....) سخن میگوید. (32)
عموماً انسانها - دانسته و ندانسته، خواسته و ناخواسته - وقایع و حوادث یا پدیدهها را در چارچوبی ارجاعی/ تفسیری قرار میدهند و قرائت و تفسیر میکنند. یعنی این یا آن پدیده را بر مبنای الگو یا مدلواره یا اسطوره/ افسانهای خاص بازخوانی میکنند. در این معنا، قدیم و جدید یا سنتی و مدرن یا پسامدرن فرقی ندارند. مثلاً کتابی چون تجریهی مدرنیتهی مارشال بر من بر زمینهای از فاوست گوته و نوشتههای داستایفسکی و گوگول حرکت میکند، یا آدورنو و هورکهایمر با بهرهگیری از درهمتنیدگیِ اسطوره و کار عقلانی (در قطعهی سیرنها از اسطوره اودیسئوس) به طرح دیالکتیک روشنگری میپردازند، همانطور که در شکلهای دیگری، اسطورهی سیزیف در ابسوردیتهی امروزین کامو و ایوب در جهان کافکا (33) چهره مینماید. برخی از اینها از سنخ «پرسوناژهای مفهومی» هستند. حتی بسیاری از رهبران و قهرمانان در قلمرو تاریخ خود را بر مبنای همین شخصیتهای مفهومی (که گاه ترکیبی از چند شخصیت واقعی یا اسطورهایاند) شبیه سازی میکنند. به نظرم این که یکی از شیوههای نه چندان آشکار و عیانِ بینامتنیت است. یعنی، چه در مقام خلق و آفرینش اثر و چه در مقام قرائت و تفسیر، این چارچوبها و الگوهای پس زمینهای دستاندرکارند. مثلاً کسانی چون الیاده و فرای از سویی و کسانی چون جویس و کافکا از جهتی دیگر ذهنشان بر مبنای انس با کتاب مقدس و شبکهای از مفاهیم مربوط به مسیحیت یا یهودیت - یا آموزهها و گزارههای - آنها شکل گرفته است و سلباً یا ایجاباً درگیرِ آنها هستند. حتی ممکن است در مواردی این مواجهه توأمان به شکل مرکزگرایی و مرکزگریزی باشد، چیزی از سنخ خواستن و خودداری. چنین مواجهاتی منافاتی با امر «این جایی و اکنونی» ندارند. خود ما نیز وقتی با قضیه یا حادثهای مواجه میشویم، خودآگاه یا ناخودآگاه آن را به چارچوبی ارجاعی یا نظامی تفسیری بازمیبریم و، در عین شکل دادن فردیت و روایت خود، امر اکنونی و این جایی را با نفی فاصلهمندی (فاصلههای زمانی و مکانی و فرهنگی) به پیش نمونههایی که وجه پایداری و درونماندگاری (34) غنیای یافتهاند پیوند میزنیم. برای نمونه، سفر (سفر قهرمان) یک کهن الگو است. سفر انواع مختلفی دارد، از سفر اورفئوسی گرفته تا سفر اودیسهای تا سفر به جهان دیگر (ارداویرافنامه) و سفر به زیرزمین و جهان مردگان (دیمتری و....) تا سفر به برزخ و دوزخ و بهشت (کمدی الهی) و سفرهای برّی و بحری و ... این کهن الگو با این طیف متنوع و رنگارنگ و با غنای اسطورهای و تأویلی طبعاً میتواند دست مایهی بسیاری از مناسبات متنی (خودآگاه یا ناخودآگاه) قرار گیرد: از افسانههای کودکان تا رمان و سینمای امروز. این جهانِ ارجاعی - تفسیری میتواند در جهان نیچهای و مارکسی هم باشد و محدود به قصهها و اسطورهها یا سینما و رمان نیست. اسکولز (35) میگوید میشود از ورای این شکلهای ناهمگون به الگوها و فرمها رسید. کمکم از ورای شکلهای ناهمگون یک همگونی به وجود میآید. خود این بینامتنساز است که مجموعهی عناصر و اجزایی که به شکل نوشتاری یا گفتاری یا دیداری هستند چه طور بتوانند در نظامهای ذهنیِ خودآگاه و ناخودآگاه هم زمان حضور داشته باشند.
دانش پسزمینهای و آمادگی ذهنی
دانش پسزمینهای در جهان بینامتنها نقش بسیار مهمی دارد. در فیلم مرد سوم اورسون ولز دیالوگی بین دو مرد - دو دوست قدیمی، هالیمارتینز و هریلایم، در بلندای چرخ و فلک یا تله کابین شکل میگیرد (مشاجرهی آنها بر سر جنایت و خیانت یکی از آنهاست که، در ایام جنگ و کمبود دارو، داروی تقلبی به مردم میفروشد). وقتی دوستاش به جنایتاش اشاره میکند، مرد به پایین مینگرد و با اشاره به آدمهای پایین (کوچک و ریز) میگوید: «میبینی اینها (آدمها) چی هستند؟ مثل مورچهاند. چه اشکالی دارد که چندتاشون از بین برن تا تو این قدر پول داشته باشی». ابراهیم گلستان دربارهی این دیالوگ میگوید: «این صحنه مثل وقتی است که شیطان عیسی را بالای کوه میبرد و میگوید بیا با من کار کن، من تمام این دنیا را به تو میدهم». (36) اگر این دانش پسزمینهای و آن قدرت انتقال و هوش نشانهشناختی نبود، آن بازسازی و این بازخوانی و تأویل شکل نمیگرفت. از آن طرف هم که نگاه کنید به ظن غالب، بلکه یقیناً، خود اورسن ولز هم به این نکته توجه داشته است. یعنی هم رمزگذاری و هم رمزگشایی. (37) در این جا ما با چیزی مواجه میشویم که یولس آن را آمادگی ذهنی (38) مینامد. (39)نکتهی دیگر این که گرچه الزاماً بینامتنیت معطوف به گذشته نیست، یعنی درک روابط و مناسبتهای بینامتنی میتواند هم بر مبنای الگوهای در - زمانی (تاریخی) شکل بگیرد و هم بر پایهی روابط همزمانی (ارتباط متن با متون در یک برش و برههی زمانی)، اما اساساً ذهن انسان - بنابر یک استعارهی بنیادی در هر چیزی به دنبال ریشه است. ممکن است عدهای این را ناشی از ذهنیتی اسطورهای و استعاری بدانند اما قطعاً خود نیز دستخوش این اسطوره و استعاره هستند.
نکتهی دیگر که با موضوعات قبل (متن/ بینامتن/ نظام و چارچوب ارجاعی و تفسیری) مرتبط است بحث تأویل است. هانری کُربَن میگوید: «تأویل کجا و چرا شکل میگیرد؟». من این جا عجالتاً با پاسخهای دیگران کاری ندارم. چون در مقابل این ایده چیز مهم و جالبی ندارند. او میگوید: «هر وقت نظامهای متوالی به نظامهای متقارن تبدیل میشوند؛ زمینه برای تأویل، فراهم میشود». (40) اگر بخواهیم این حرف را امروزیتر بگوییم یعنی هم زمانیِ نظامها و عناصر و نشانههای ناهمزمان. این جاست که به قول ریکور میتوان، با از آن خود کردن (41) و تأویل، بر فاصلهی تاریخی و گسست گذشته و آینده غلبه کرد. مجموعهی نظامها و نشانههایی که در طول زمان و در گذر تاریخ در دل یک افسانه، یا اسطوره یا متن یا آیین جای گرفتهاند در این همزیستی یا تراکم یا جانشینی یا تبدیل، اکنون یکباره، حضور دارند. دو ویژگیِ کوچگری عناصرِ خود سامان و تبلور آنها در قالب قصهها یا اسطورهها یا کهنالگوها عملاً مجال بازخوانی و بازتأویل و از آن خود کردن آنها را به مخاطبان ادوار و اعصار مختلف میدهد. اما این بازخوانی و بازآفرینیها در دل استحالهها و دگردیسی یا بعضاً کژدیسیها شکل میگیرد. یکی از آن چیزهایی که بینامتنیت را شکل میدهد همین است: نیاز انسانها به بازخوانی متون. چرا؟ چون دغدغهها و نیازها، بحرانها و مسئلههای جدید دارند. این بازخوانی حتی میتواند در قالب متن و روایتی نقیضهگون (42) یا آیرونیک (43) باشد؛ مانند تصویر و روایت زوال و فروپاشی شوالیهها و قهرمانان رمانس در جهان رمان مدرن و تصویرگری پهلوانپنبهها یا شخصیتهای مالیخولیایی یا ترسیم وضعیتی تراژیک. برای به دست دادن نمونهای ملموس، داستان زیر را میخوانیم تا برخی از مؤلفهها و ویژگیهای پیش گفته را مشاهده کنیم:
سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان میتوانستند برای «بیلوس سیسیفوس» (44) در نظر بگیرند این بود که او کار بیهودهای را همیشه انجام دهد. سیسیفوس محکوم شده بود تا ابد تخته سنگی را از یک سراشیبی تند بالا ببرد. مدتها گذشت و سیسیفوس در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سراشیبی بود تا این که تخته سنگ به بالای سراشیبی رسید و از آن جا سقوط کرد و به پایین دره افتاد اما خدایان فراموش کرده بودند که سنگ بر اثر مرور زمان از بین میرود. در صد سال اول لبههای تیزی که دستهای سیسیفوس را بریده و آنها را زخمی کرده بودند، صاف شدند. در پانصد سال بعد پستی و بلندیهای تخته سنگ به قدری صیقلی شدند که سیسیفوس تختهسنگ را میچرخاند و بالا میبُرد و در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر و سراشیبی هموار و هموارتر شد و ... این روزها سیسفوس تکه سنگی را که از صخره به جای مانده به همراه قرصهای مُسکن و کارتهای اعتباریاش در ساکی میگذارد؛ صبح سوار آسانسور میشود در طبقهی بیستو هشتم ساختمان دفترش که در مکان مجازاتاش قرار دارد پیاده میشود و بعدازظهرها دوباره به پایین برمیگردد. (45)
این داستانک متنی فشرده است که با یک تمهید ساده و طراحی از داستان اصلی، و یک میانبُرِ هوشمندانه با حلقهی واسط «اما خدایان فراموش کرده بودند...»، در عین حفظ بن مایهی عمیق تراژیک اسطورهی نخستیناش، ناگهان مسیر داستان را تغییر میدهد تا با استحالهی سنگ و جا به جاییِ زمانی - مکانی سیزیف محکوم را به این جا و اکنون بکشاند. میتوان در این داستانک با این بُرش - پرشِ (46) سینمایی و تمهیدات روایی، نفی فاصله، تأویل نفس، اختصاص، ارجاع و مؤلفههای بینامتنی را به وضوح دید. اساساً یکی از کارهای بینامتنیت بهرهگیری از دانشِ پسزمینهای و طرحوارهها و اندوختههای ذهنی است. متن با اشارهی گذرا، انگارهای را به ذهن مخاطب متبادر میکند و ذهن وارد بازی لابیرنت (47) متن میشود. بینامتنیت دایرهی احتمالات و افق متن را گسترش میدهد.
البته گاه - به قول اومبرتو اکو (48) - تأویل نامعقول و پارانویایی نیز شکل میگیرد. به عبارتی میتوان گفت روابط و مناسبات بینامتنی، الگوها، سطوح و لایههای متفاوت و پیچیدهای دارند. بنابراین درک و کشف این مناسبات و روابط - خصوصاً در متون درون ماندگار که در عین تاریخمندی و زمانمندی با افقهای بیشتر و بازتری نسبت برقرار میکنند - به حسبِ زیست جهان و نوع مواجههی مخاطب متفاوت میشود.
پینوشتها:
1. reactive.
2. concrete.
3. abstractive.
4. برای نمونه: انبوه نوشتههایی که مباحثی چون «آشناییزدایی، هنجارگریزی، برجستهسازی و وجه غالب» را از پیکرهی نقد فرمالیستی جدا میکنند و مصادیق و نمونههایش را در متون برمیشمرند؛ یا با تقلیل نظریهها و الگوهای پراپ و ژنت وتعمیم نابه جای آنها، بیهیچ سنخیتی آنها را در تحلیل متون به کار میبندند، و قس علی هذا در بخشهای دیگر.
5. discourse.
6. Mikhail Bakhtin.
7. Julia Kristeva.
8. Roland Barthes.
9. carnival.
10. دیگری اولین و بزرگترین دغدغهی باختین است. نک. مایکل گاردینر، «تخیل معمولی باختین»، ترجمهی یوسف اباذری، مجلهی ارغنون. 1381، شمارهی 20؛ صص 33- 66.
11. در باب تعاریف بینامتنیت هم باید گفت که اکثر تعاریف بینامتنیت تا جایی است که به قول آلن، در زمرهی اصطلاحاتی درآمده که «معنایی کمتر از حد و نمودی بیش از حد» یافتهاند.
12.practice.
13. productivity.
14. گراهام آلن، بینامتنیت، ترجمهی پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز، 1389؛ ص 59.
15. همان، ص 62 و 87.
16. Tel Quel.
17. همان، ص 58.
18. همان، ص 101.
19. trace.
20. بسنجید با ناسازگاری مفاد صفحههای 103 و 156 از کتاب بینامتنیت.
21. بینامتنیت؛ ص 142.
22. همان، صص 147- 161.
23. رابرت اسکولز، درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمهی فرزانه طاهری، تهران: نشر آگه، 1379؛ صص 255- 265.
24. بینامتنیت؛ ص 157.
25. همان، ص 166.
26. همان، ص 186.
27. scheme.
28. نک. فصل «پرسوناژهای مفهومی» در: ژیل دلوز و فلیکس گتاری، فلسفه چیست؟، ترجمهی زهره اکسیری و پیمان غلامی، تهران: رخداد نو، 1391.
29. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات؛ ص 69.
30. منظور استعاره در معنایی است که در استعاره شناسی شناختی طرح شده است.
31. به قول مولوی «فلسفی مر دیو را مُنکر شود/ در همان دَم، سُخرهی دیوی بُوَد». چنانکه جستوجوی ریشهها را در فلسفه و علوم مختلف شاهدیم (در فیلولوژیهای نیچه و اتیمولوژیهای هایدگر تا وارثان او، در الگوی فریزر - فرویدی و نظریههای دورکیم و دیگران).
32. آیزایا برلین، مجوس شمال؛ یوهان گئورک هامان و خاستگاههای عقل ناباوری جدید، ترجمهی رضا رضایی، تهران: نشر ماهی، 1385؛ ص 60.
33. سیاوش جمادی، یادبود ایوب در جهان کافکا، تهران: نشر قطره، 1379.
34. immanency.
35. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، صص 69- 70.
36. پرویز جاهد، نوشتن با دوربین؛ رودررو با ابراهیم گلستان، تهران: نشر اختران، 1384؛ ص 51.
37. encoding/decoding.
38. mental disposition.
39. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات؛ ص 70.
40. هانری کربن، چشماندازهای معنوی و فلسفی اسلام ایرانی؛ تشیع دوازده امامی، تحقیق و ترجمهی انشاءالله رحمتی، تهران: جامی، 1391.
41. appropriation: تملک - تصاحب - اختصاص.
42. parodic.
43. ironic.
44. سیزیف.
45. استفان لاکنر، «مجازات» در گلوله (مجموعه داستانهای مینی مال)، ترجمهی اسدالله امرائی، تهران: نشر مشکی، 1391.
46. cut - jump.
47. labyrinth.
48. اومبرتو اکو، «تأویل افراطی» در هرمنوتیک مدرن، ترجمهی بابک احمدی و دیگران، تهران: مرکز، 1377؛ ص 296.
منبع مقاله: خانجانی، کیهان؛ (1395)، کتاب روایت: (درس گفتارهای داستان)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}