تاریخ پیامبر اسلام (13) سال نهم هجرت

نويسنده: دکتر محمد ابراهیم آیتی
تلخیص : جعفر شريعتمدارى


سال نهم هجرت (346)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اول محرم سال نهم ، كسانى را براى گرفتن زكات از قبايل مختلف بيرون فرستاد:
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - عباد بن بشر؛ 3 - عمرو بن عاص ؛ 4 - ضحاك بن سفيان كلابى ؛ 5 - بسر بن سفيان ؛ 6 - عبدالله بن لتبيه ؛ 7 - مردى از بنى سعد هذيم ، براى گرفتن زكاتهاى قبيله بنى سعد. (347)

سريه (عيينة بن حصن فزارى )

محرم سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تحويل گرفتن زكاتهاى (بنى كعب ) (طايفه اى از خزاعه )، (بسر بن سفيان ) را فرستاد، اما بنى تميم كه در مجاورت خزاعيها زندگى مى كردند، به آنان گفتند: مال خود را بى جهت به آنان ندهيد و شمشيرها را از نيام كشيدند و (بسر) را از تحويل گرفتن زكات مانع شدند. ناچار (بسر) به مدينه آمد و پيش آمد را به رسول خدا گزارش داد. رسول خدا (عيينه ) را با پنجاه سوار بر سر آنان فرستاد، وى عده اى از آنان را اسير گرفت و به مدينه آورد، چند تن از بزرگان بنى تميم از جمله (عطارد بن حاجب ) در پى اسيران رفتند و بر در خانه رسول خدا ايستادند و فرياد كردند: اى محمد! پيش ما بيا، رسول خدا از خانه بيرون آمد و (عطارد بن حاجب ) از طرف فرستادگان بنى تميم سخن گفت و سپس رسول خدا اسيرانشان را به آنان باز داد.

سريه (ضحاك بن سفيان كلابى )

ربيع الاول سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله سريه اى به فرماندهى (ضحاك ) بر سر طايفه (قرطاء) فرستاد و چون اين طايفه از قبول اسلام امتناع ورزيدند، جنگ درگرفت و دشمن هزيمت يافت . (348)

اسارت (ثمامة بن أثال حنفى )

سپاهيانى به عنوان سريه به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفتند و مردى از (بنى حنيفه ) را بى آن كه او را بشناسند، اسير گرفتند و نزد رسول خدا آوردند، فرمود: (مى دانيد كه را اسير گرفته ايد؟ اين (ثمامه بن أثال حنفى ) است ، با وى به نيكى رفتار كنيد). سپس ‍ فرمود: (هر غذايى داريد فراهم سازيد و نزد وى فرستيد)، اما اين همه بزرگوارى در ثمامه اثر نمى كرد و هرگاه رسول خدا بر وى مى گذشت و مى گفت : ثمامه اسلام بياور. در پاسخ مى گفت : بس كن اى محمد...
با اين حال رسول خدا دستور داد تا او را آزاد كردند، او پس از آزادى به بقيع رفت و خود را نيك شستشو داد و سپس نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون وى اسلام آورد، به رسول خدا گفت : تو را از همه كس بيش دشمن مى داشتم ، اما اكنون تو را از همه كس بيش دوست مى دارم ، آن گاه براى انجام عمره به مكه رفت و نخستين كسى بود كه با لبيك گفتن وارد وادى مكه شد.

سريه (علقمة بن مجزز مدلجى )

ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (علقمه ) را با سيصد نفر فرستاد تا بر مردمى از حبشه كه در كشتيهايى به چشم مردم شعيبه (اهل جده ) آمده بودند حمله برد، وى تا جزيره اى در ميان دريا پيش ‍ رفت ، اما دشمن گريخت و جنگى پيش نيامد. به هنگام بازگشت ، چون جمعى شتاب داشتند كه به مدينه بروند (عبدالله بن حذافه ) را بر اصحاب سريه امارت داد. عبدالله كه اهل مزاح بود در يكى از منازل براى گرم شدن افراد، آتش افروخت ، آنگاه به اصحاب خود گفت : مگر نه آن است كه بايد شما از من اطاعت كنيد؟ گفتند: چرا. گفت : پس به شما دستور مى دهم كه همه داخل اين آتش شويد. چون ديد كه بعضى از اصحاب او، خود را آماده فرمانبرى مى كنند، گفت : بنشينيد كه من مى خواستم با شما بخندم و شوخى كنم .
قصه عبدالله را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند. رسول خدا فرمود: ( من امركم (منهم ) بمعصية فلا تطيعوه . ) (هركس از فرماندهان شما، شما را به گناه دستور داد، از او اطاعت نكنيد.) (349)

سريه (على بن ابى طالب ) عليه السلام

ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على بن ابى طالب ) عليه السلام را با صد و پنجاه سوار، بر سر قبيله (طيى ء) براى ويران كردن بتخانه (فلس ) فرستاد. بامدادان بر محله خاندان (حاتم طائى ) حمله بردند و بت و بتخانه را ويران ساختند و شتر و گوسفند و اسيران فراوان گرفتند و در مخزن فلس ، سه شمشير و سه زره به دست آوردند.
على عليه السلام ، در منزل (ركك ) غنيمتها را بعد از جدا كردن خمس ‍ قسمت كرد.

سريه (عكاشة بن محصن أسدى )

ربيع الآخر سال نهم : سپس سريه (عكاشه ) به جناب ، سرزمين قبايل (عذره ) و (بلى ) در ماه ربيع الآخر سال نهم هجرت روى داد. (350)

غزوه تبوك

رجب سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دولت روم ، سپاه عظيمى فراهم كرده و (هرقل ) جيره يك سال سپاهيان خود را پرداخته و آنان را آماده جنگ با مسلمانان ساخته و پيشاهنگان خود را تا (بلقاء) پيش فرستاده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را براى جنگ با روميان فراخواند. (351)
فصل تابستان و گرمى هوا و رسيدن ميوه ها و آسايش در سايه درختان از طرفى و دورى راه و نگرانى از سپاه انبوه دولت روم از طرفى ديگر، كار اين بسيج را دشوار ساخته بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين غزوه از همان آغاز كار، مقصد را آشكار ساخت تا مردم براى پيمودن راهى دور و انجام كارى دشوار و جنگ با دشمنى زورمند آماده شوند. (352)

جد بن قيس منافق

رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به (جد بن قيس ) (يكى از مردان بنى سلمه ) گفت : (امسال مى توانى خود را براى جنگ با روميان آماده كنى ؟). گفت : اى رسول خدا! اذنم ده تا در مدينه بمانم و مرا به فتنه مينداز (و گرفتار گناهم مساز)، زيرا مردان قبيله مى دانند كه هيچ مردى ، به زن پرستى و زن دوستى من نيست و مى ترسم كه اگر زنان رومى را ببينم شكيبايى نكنم . رسول خدا صص از وى روى گرداند و گفت : (تو را اذن دادم كه بمانى ) و درباره همين (جد بن قيس ) آيه 49 سوره توبه نازل گشت . (353)

منافقان كارشكن

مردمى از منافقان مدينه ، از باب كارشكنى و بر اثر شك و ترديدى كه در كار رسول خدا داشتند و از نظر بى رغبتى در كار جهاد مى گفتند: در اين گرما به جنگ نرويد و اين فصل براى جنگ مناسب نيست و درباره ايشان ، آيه نازل گشت :
(و گفتند: در گرما رهسپار جنگ نشويد. بگو: حرارت آتش دوزخ بسيار بيشتر است اگر مى فهميدند، پس بايد به سزاى آنچه مى كرده اند، كم بخندند و بسيار بگريند.) (354)

گريه كنندگان

هفت نفر از انصار و ديگران كه مردمى نيازمند بودند، از رسول خدا وسيله سوارى و توشه سفر خواستند تا در كار جهاد شركت مى كنند و چون رسول خدا وسيله اى نداشت كه به آنان بدهد، گريان و اسفناك از نزد وى بيرون رفتند، اين جماعت را (بكائين ) گويند و اسامى آنها بدين قرار است :
1 - سالم بن عمير؛ 2 - علبة بن ريد؛ 3 - أبوليلى ؛ 4 - عمرو بن حمام ؛ 5 - عبدالله بن مغفل ؛ 6 - هرمى بن عبدالله ؛ 7 - عرباض بن ساريه . (آيه 92 سوره توبه در همين باره نازل گشت .)

باديه نشينان بهانه جو

مردمى از اعراب باديه نشين ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عذر و بهانه آوردند تا آنان را اذن دهد كه در اين سفر همراهى نكنند، پس ‍ آيه 90 از سوره توبه درباره ايشان نزول يافت .

توانگران بهانه جو

گروهى از توانگران ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و مرخصى خواستند و گفتند: بگذار ما هم با ماندگان باشيم .
خداى متعال فرمود: (خشنود شدند كه همراه بازماندگان باشند.) (توبه / 87)؛ رسول خدا به آنان اذن داد و خداى متعال فرمود: (خدا تو را بخشيد، چرا به آنان اذن دادى ؟) (توبه / 43(355) ).

هزينه جنگ

براى تأمين هزينه تجهيز سى هزار سپاهى ، لازم بود كه توانگران مسلمان ، كمك مالى دهند، اين كار را با كمال شوق و اخلاص انجام دادند، نه تنها توانگران بلكه نيازمندانشان نيز در حدود قدرت ، چيزى تقديم داشتند، چنان كه (علبة بن زيد حارثى ) يك صاع خرما آورد و تقديم داشت و مسلمان ديگرى از ثروتمندان ، هميان پول نقره اش را در اختيار گذاشت . منافقان هم در اين جا بيكار ننشستند و سخنان نفاق آميز بر زبان مى راندند و آنان را مسخره مى كردند و درباره اين منافقان ، آيات 79 و 80 از سوره توبه نزول يافت . (356)

فرستادگان رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله عده اى را فراخواند تا به سوى قبايلشان روند و آنان را براى جهاد آماده سازند. اسامى فرستادگان از اين قرار است :
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - ابورهم غفارى ؛ 3 - ابوواقد ليثى ؛ 4 - أبوجعده ضمرى ؛ 5 - رافع بن مكيث ؛ 6 - نعيم بن مسعود؛ 7 - بديل بن ورقاء؛ 8 - عمرو بن سالم ؛ 9 - بسر بن سفيان ؛ 10 - عباس بن مرداس . (357)

جانشين رسول خدا در مدينه

رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشين گذاشت و به او گفت : (مدينه را جز ماندن من يا تو شايسته نيست )، زيرا ممكن است كه در نبودن من ، آن هم با دورى راه ، دشمنان فراهم شوند و بر مدينه بتازند و پيش آمدى ناگوار و جبران ناپذير روى دهد.

حديث منزلت

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشين گذاشت و خود رهسپار تبوك شد، منافقان به بدگويى على پرداختند و گفتند: رسول خدا از على افسرده خاطر گشته و او را با خود نبرده و در مدينه گذاشته است ! چون اين سخنان به گوش على رسيد از مدينه به دنبال رسول خدا شتافت و به او پيوست و گفت : منافقان مى گويند كه از من گران خاطر شده اى و به همين جهت مرا در مدينه گذاشته اى ! رسول خدا به او فرمود: (برادرم ! به جاى خويش بازگرد كه مدينه را جز من يا تو كسى شايسته نيست و تويى جانشين من در خاندان من و محل هجرت من و عشيره من ). (358)
آنگاه جمله اى را به على گفت كه همگان بر نقل آن همداستانند: (اى على ! مگر خشنود نيستى كه نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشى كه (هارون ) نسبت به (موسى ) داشت ، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست )، على عليه السلام به مدينه بازگشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مقصد خويش رهسپار شد.

عبدالله بن ابى و منافقان

نوشته اند كه (عبدالله بن ابى ) منافق با جمعى از منافقان ، نه تنها با رسول خدا همراهى نكرد، بلكه گفت : محمد با اين سختى و گرمى و دورى راه به جنگ روميان مى رود و گمان مى كند كه جنگ با روميان بازيچه است ، به خدا سوگند: مى بينم كه فردا يارانش اسير و دستگير شوند. (359)

عده و عده مسلمانان در غزوه تبوك

نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سى هزار نفر رسيد و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند، برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى ديگر هفتاد هزار گفته اند. (360)

أبوخيثمه

(ابوخيثمه ) از كسانى بود كه در حسن عقيده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود، ولى به مدينه بازگشت و در كنار همسران خود آرميد. او پشيمان گشت و گفت : پيامبر خدا در آفتاب و گرما رهسپار باشد و (ابوخيثمه ) در سايه اى سرد و خوراكى مهيا و با زنانى زيبا در مدينه بماند؟ از انصاف به دور است ، سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم كنيد و زنان چنان كردند، آنگاه شتر خود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوك به آن حضرت ملحق شد. رسول خدا وى را تحسين كرد و درباره او دعاى خير فرمود. (361)

همسفران منافق

در غزوه تبوك مردانى منافق نيز همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهسپار شده بودند، از جمله : (وديعة بن ثابت )، (جلاس بن سويد)، (مخشى بن حمير) و (ثعلبة بن حاطب ) كه احيانا سخنان كفرآميز مى گفتند، از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمين حجر از بى آبى شكايت كردند، رسول خدا دعا كرد و ابرى پديد آمد و بارانى باريد و همه سيراب و شاداب شدند، اصحاب رسول خدا به يكى از منافقان گفتند: با اين معجزه ديگر چه جاى نفاق و ترديد است ؟ گفت : ابرى رهگذر بود كه بر حسب تصادف در اين جا باريد. (362)
و نيز چون شتر رسول خدا در بين راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بيرون شدند، يكى از منافقان به نام (زيد بن لصيت ) گفت : مگر محمد نمى پندارد كه پيامبر است و شما را از آسمان خبر مى دهد، پس چگونه اكنون نمى داند شترش كجاست ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفتار زيد خبر داد و گفت : من پيامبرم و جز آنچه خدا به من تعليم مى دهد چيزى نمى دانم ، اكنون خدا جاى شتر را به من بازگفت ، شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گير كرده است ، برويد او را بياوريد.
به هر حال هر كدام از منافقان ، سخنى كفرآميز از در نفاق گفتند تا آنجا كه (مخشى بن حمير) گفت : به خدا قسم ، راضى ام قرار باشد كه هر كدام ما را صد تازيانه بزنند، اما بر اثر اين گفته هاى شما چيزى از قرآن درباره ما نازل نشود، آنگاه آيات 64 - 66 و 74 از سوره توبه ايشان نازل گشت .

داستان أبوذر غفارى

(ابوذر) از كسانى بود كه پس از گذشتن چند روز از حركت رسول خدا به راه افتاد و در يكى از منازل بين راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا كرد و چنين گفت : (خدا ابوذر را رحمت كند، تنها مى رود و تنها مى ميرد و تنها برانگيخته مى شود).
(عبدالله بن مسعود) خود، اين سخن را در غزوه تبوك درباره ابوذر از رسول خدا شنيد و او به هنگام مرگ (ابوذر) آنچه رسول خدا درباره اش ‍ گفته بود، محقق يافت و براى ديگران بازگفت . (363)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در تبوك

رسول خدا صلى الله عليه و آله با سى هزار مرد وارد تبوك شد، بيست روز آن جا ماند و (هزقل ) در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع روميان در شام ، اصلى نداشت .
رسول خدا نمازها را سفرى مى خواند و از منزل (ذى خشب ) تا روزى كه از تبوك به مدينه بازگشت ، نماز ظهر را تاخير مى كرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدين ترتيب ما بين دو نماز جمع مى كرد. (364) در تبوك و در مراجعت ، چند قضيه پيش آمد كه اكنون به آنها اشاره مى كنيم :

اهل ايله و جرباء و أذرح

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به تبوك رسيد، (يحنة بن روبه ) حاكم ايله نزد رسول خدا شرفياب شد و از در صلح در آمد و جزيه پرداخت و نيز مردم جرباء و أذرح نزد وى آمدند و جزيه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .

سريه (خالد بن وليد)

رجب سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله از تبوك (خالد بن وليد) را با چهار صد و بيست سوار بر سر (اكيدر بن عبدالملك ) كه مردى نصرانى از قبيله (كنده ) و پادشاه (دومة الجندل ) بود فرستاد. خالد با سپاهى كه همراه داشت ، پيش رفت و شبى مهتابى به نزديك قصر وى رسيد، او را ديد كه با تنى چند از جمله برادرش (حسان ) گاوى را براى شكار تعقيب مى كنند، در همان حال سپاه اسلام بر وى حمله بردند و برادرش را كشتند و خود او را اسير گرفتند.
خالد، أكيدر را امان داد مشروط به آن دومه را براى وى بگشايد و او چنان كرد، خالد (دومة الجندل ) را گشود و خمش آنچه را به غنيمت گرفته بود جدا كرد و بقيه را بر سواران بخش كرد و به هر سوار مسلحى پنج شتر غنيمت رسيد.

اصحاب عقبه

در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از تبوك به مدينه ، منافقانى كه همراه بودند تصميم گرفتند كه در گردنه ميان تبوك و مدينه (عقبه هرشى ) شبانه رسول خدا را از بالاى شترش در اندازند تا در ميان دره افتد و كشته شود.
اين عده منافقان را بيشتر مورخان دوازده نفر گفته اند، اگر چه در تعيين دوازده نفر هم ميان مورخان اسلامى اختلاف است .
به هر حال ، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك آن گردنه رسيد، خداى متعال او را از تصميم منافقان با خبر ساخت ، پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور كنند و خود از بالاى گردنه رهسپار شد، (عمار بن ياسر) و (حذيفه بن يمان ) در ركاب وى بودند و منافقانى كه به منظور عملى ساختن مقصود خود به دنبال وى مى رفتند، مى خواستند دست به كار شوند، رسول خدا به خشم آمد و حذيفه را فرمود تا آنها را دور كند و چون حذيفه بر آنها حمله برد از ترس آن كه رسوا شوند، با شتاب خود را به ميان سپاه انداختند.
مقريزى از ابن قتيبه ، اسامى اصحاب عقبه را بدين ترتيب نقل مى كند:
1 - عبدالله بن ابى ؛ 2 - سعد بن ابى سرح ؛ 3 - ابوحاضر اعرابى (365) 4 - جلاس بن سويد؛ 5 - مجمع بن جاريه ؛ 6 - مليح تيمى (366) ؛ 7 - حصين بن نمير؛ 8 - طعيمة بن ابيرق ؛ 9 - مرة بن ربيع ؛ 10 - ابوعامر راهب (پدر حنظله غسيل الملائكه ). (367)

مسجد ضرار

پيش از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهسپار تبوك شود، دوازده نفر از منافقان مسجدى ساختند و منظورى جز ايجاد اختلاف و كارشكنى و زيان رساندن به مسلمانان نداشتند، پنج نفر از ايشان نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ما به نمايندگى ديگران نزد تو آمده ايم تا در مسجدى كه به خاطر نيازمندان بنا كرده ايم نماز بخوانى . آن پنج نفر عبارت بودند از: 1 - معتب بن قشير؛ 2 - ثعلبة بن حاطب ؛ 3 - خذام بن خالد؛ 4 - ابوحبيبة بن الازعر، 5 - نبتل بن حارث .
رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخشان گفت : اكنون قصد سفر دارم ، اگر خدا بخواهد پس از بازگشتن خواهم آمد. در بازگشتن از تبوك به وسيله وحى از قصد بانيان مسجد با خبر شد و بيدرنگ (مالك بن دخشم ) و (معن بن عدى ) با برادرش (عاصم ) را خواست و فرمود: (برويد و اين مسجدى را كه ستمگران ساخته اند از بيخ و بن بكنيد و بسوزانيد) مالك و معن رفتند و امر رسول خدا را بيدرنگ اجرا كردند و آيات 107-110 از سوره توبه در اين باره نزول يافت .

مساجد رسول خدا از مدينه تا تبوك

ابن اسحاق مى گويد: مسجدهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان مدينه تا تبوك معلوم ، و نام آنها بدين ترتيب است : 1 - مسجدى در تبوك ؛ 2 - مسجدى در ثنيه مدران ؛ 3 - مسجدى در ذات الزراب ؛ 4 - مسجدى در أخضر؛ 5 - مسجدى در ذات الخطمى ؛ 6 - مسجدى در ألاء؛ 7 - مسجدى در بتراء؛ 8 - مسجدى در شق تاراء؛ 9 - مسجدى در ذوالجيفه ؛ 10 - مسجدى در صدر حوضى ؛ 11 - مسجدى در حجر؛ 12 - مسجدى در صعيد؛ 13 - مسجدى در وادى القرى ؛ 14 - مسجدى در رقعه ؛ 15 - مسجدى در ذى المروه ؛ 16 - مسجدى در فيفاء؛ 17 - مسجدى در ذى خشب .
هر يك از اين مساجد در منزلگاهها و مواضع بين مدينه تا تبوك بوده است .

سه گنهكار خوش عاقبت

علاوه بر آن كه در سفر تبوك ، گروهى از منافقان مدينه و بهانه جويان اعراب با رسول خدا صلى الله عليه و آله همراهى نكردند و در مدينه ماندند، سه نفر از مردان با ايمان هم بى هيچ شك و نفاقى و با نداشتن هيچ عذر و بهانه اى ، توفيق همراهى با رسول خدا را نداشتند و در مدينه ماندند: (كعب بن مالك )، (مرارة بن ربيع )، و (هلال بن اميه واقفى ) كه از نيكان صحابه رسول خدا بودند، اما از همراهى با وى كناره گرفتند و در جنگ تبوك همراه مسلمانان بيرون نرفتند، بلكه به انتظار بازگشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ماندند و كارى مانند كار منافقان مدينه و اعراب اطراف مدينه مرتكب شدند (همان كسانى كه جان خود را از رسول خدا دريغ داشتند و آسودگى را بر رنج و مشقت جهاد ترجيح دادند و از پيش آمدهاى جنگ به هراس افتادند، همانان كه خداى متعال در آيه هاى سوره توبه آنها را نكوهش مى كند و به سختى مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد، پيامبرش را مى فرمايد كه اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و بر گورهايشان نايستد و پس از اين هم همراهى آنان را قبول نكند).
خدا خوش نداشت كه از اين سه نفر مؤ من - كه در غياب رسول خدا بشدت از عمل خود پشيمان و حيران شده بودند - كارى شبيه به كار منافقان سر زند و در پايان كار هم به صريح قرآن مجيد توبه آنان را پذيرفت .
داستان تخلف از رسول خدا صلى الله عليه و آله و مشكلات و معاذيرى كه در اين راه براى آنان پيش آمده بود و اعتراف به گناه خويش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا كه منتهى به قبول توبه ايشان گشت از زبان خودشان ، مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامى شرح داده اند، آمده است . (368)
خداى متعال درباره اين سه نفر اين آيه را نازل كرد:
(و نيز خداى توبه آن سه نفر را كه جا مانده بودند قبول كرد، اما پس از آن كه زمين با همه فراخى برايشان تنگ آمد، و از خودشان هم به تنگ آمدند و دانستند كه از خدا جز به خود او پناهى نيست ، آنگاه خداوند برايشان بازگشت تا توبه كنند، همانا خدا توبه پذير و مهربان است .) (369)
اما درباره دروغگويان كه نزد رسول خدا بهانه جويى كردند و دروغ گفتند و به ظاهر آسوده شدند، اين دو آيه را نازل كرد:
(بزودى هنگامى كه نزد آنان بازگشتيد، براى شما به خدا سوگند مى خورند تا به آنها كار نگيريد، واگذاريدشان كه آنها پليدند و جايشان - به كيفر آنچه مى كنند - دوزخ است . براى شما سوگند مى خورند تا از آنها خشنود گرديد با آن كه اگر شما هم از ايشان خشنود شديد، خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمى شود (370) ).

ديگر حوادث سال نهم هجرت

1 - به گفته مسعودى ، در شعبان سال نهم ، (ام كلثوم ) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه وفات كرد. (371)
2 - به گفته مسعودى ، در ذى قعده سال نهم ، (عبدالله بن ابى ) يكى از منافقان سرشناس مدينه كه مقارن هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله تاج سلطنت او را آماده مى ساختند، بدرود زندگى گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگيزى آسوده شدند. (372)
3 - سوره براءت : ذى حجه سال نهم .
ابن اسحاق مى نويسد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از بازگشت از غزوه تبوك (ابوبكر) را به عنوان اميرالحاج رهسپار مكه ساخت و هنوز مشركان به عادت گذشته خود به حج مى آمدند، پس (ابوبكر) و مسلمانان همراه وى از مدينه به عنوان حج رهسپار مكه شدند، آنگاه سوره براءت در شأن منافقان و مشركان نزول يافت و مردم به رسول خدا گفتند: كاش اين آيات را براى (ابوبكر) مى فرستادى تا بر مردم بخواند. رسول خدا گفت : (جز مردى از خاندان من از طرف من (اين پيام را) نمى رساند)، پس روز عيد قربان (على بن ابى طالب ) به پا خاست و همان چه را رسول خدا فرموده بود به مردم اعلام كرد:
(اى مردم ! كافرى وارد بهشت نمى شود و پس از امسال مشركى نبايد حج گزارد و برهنه اى نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پيمانى است ، تا پايان مدت ، قرارداد او به قوت خود باقى است و ديگران هم از امروز تا مدت چهار ماه ، مهلت دارند كه هر گروهى به مأمن و سرزمين خود بازگردد، پس از آن كه چهار ماه سپرى شد براى هيچ مشركى ، عهد و پيمانى نخواهد بود، مگر همانان كه با خدا و رسولش تا مدتى عهد و پيمانى بسته اند، پس نبايد پس از امسال مشركى حج كند و نبايد برهنه اى پيرامون كعبه طواف كند.) (373)

پی نوشت ها :

346- سال نهم هجرت را (سنة الوفود) گويند (سيره ابن هشام ، 4/205).
347- امتاع الاسماع ، ج 1/433-434.
348- طبقات ابن سعد، ج 2/162.
349- سيره ابن هشام ، ج 4/289؛ طبقات ، ج 2/163؛ امتاع الاسماع ، ج 1/443.
350- طبقات ابن سعد، ج 2/164.
351- سيره ابن هشام ، ج 4/159.
352- امتاع الاسماع ، ج 1/446.
353- سيره ابن هشام ، ج 4/159.
354- توبه /81-82 (سيره ابن هشام ، ج 4/160).
355- تاريخ يعقوبى ، ج 2/67.
356- مجمع البيان ، ج 5/257.
357- امتاع الاسماع ، ج 1/446.
358- ارشاد، ص 71.
359- سيره ابن هشام ، ج 4/162؛ امتاع الاسماع ، ج 1/450.
360- امتاع الاسماع ، ج 1/450.
361- سيره ابن هشام ، ج 4/163-164.
362- امتاع الاسماع ، ج 1/456.
363- سيره ابن هشام ، ج 4/170، طبقات ، ج 2/166، امتاع الاسماع ، ج 1/446-483.
364- امتاع الاسماع ، ج 1/451.
365- ناشناخته است .
366- ناشناخته است .
367- تاريخ يعقوبى ، ج 2/68 و منابع ديگر.
368- رك : تاريخ پيامبر اسلام ، ص 639 به بعد.
369- توبه /118.
370- توبه 95-/94. (رك : سيره ابن هشام ، ج 4/175-181؛ امتاع الاسماع ، ج 1/583-588).
371- التنبيه و الاشراف ، ص 237.
372- ماخذ پيشين .
373- سيره ابن هشام ، ج 4/188-191؛ امتاع الاسماع ، ج 1/498-500.