داستان آشنایی و ازدواج شهید اسماعیل دقایقی
همرزم زندگی
شور وشوق مبارزات انقلابی زیادی داشتیم. پایه ثابت جلسات دکتر شریعتی و استاد مطهری بودیم، جلسات قرآن خوابگاه و تدریس خصوصی و عضویت در انجمن های اسلامی و فعالیت های ضد رژیم حضوری فعال داشتیم، شرکت در اکثر راهپیمایی ها و پخش اعلامیه، در بین این همه فعالیت من با اسماعیل، پسر عمه ام، فقط یک همرزم بودم.
چکیده:
شور وشوق مبارزات انقلابی زیادی داشتیم. پایه ثابت جلسات دکتر شریعتی و استاد مطهری بودیم، جلسات قرآن خوابگاه و تدریس خصوصی و عضویت در انجمن های اسلامی و فعالیت های ضد رژیم حضوری فعال داشتیم، شرکت در اکثر راهپیمایی ها و پخش اعلامیه، در بین این همه فعالیت من با اسماعیل، پسر عمه ام، فقط یک همرزم بودم.
تعداد کلمات: 695 / زمان تخمین شده ی برای مطالعه: 6 دقیقه
شور وشوق مبارزات انقلابی زیادی داشتیم. پایه ثابت جلسات دکتر شریعتی و استاد مطهری بودیم، جلسات قرآن خوابگاه و تدریس خصوصی و عضویت در انجمن های اسلامی و فعالیت های ضد رژیم حضوری فعال داشتیم، شرکت در اکثر راهپیمایی ها و پخش اعلامیه، در بین این همه فعالیت من با اسماعیل، پسر عمه ام، فقط یک همرزم بودم.
تعداد کلمات: 695 / زمان تخمین شده ی برای مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: کبری خدابخش دهقی
همرزم زندگی
شور وشوق مبارزات انقلابی زیادی داشتیم. پایه ثابت جلسات دکتر شریعتی و استاد مطهری بودیم، جلسات قرآن خوابگاه و تدریس خصوصی و عضویت در انجمن های اسلامی و فعالیت های ضد رژیم حضوری فعال داشتیم، شرکت در اکثر راهپیمایی ها و پخش اعلامیه، در بین این همه فعالیت من با اسماعیل، پسر عمه ام، فقط یک همرزم بودم.
خودمان را از عناصر موثر در برکناری رژیم شاهنشاهی و بر پایی انقلاب می دانستیم . خیلی برایم نفرت انگیز بود که در آن شلوغی ها و بحبوحه سقوط رژیم، دختر وپسری به هم علاقه مند شوند، پیش خودم می گفتم چه معنی دارد در بین این همه هیاهو به عشق و عاشقی بپردازم. اولویت زندگی ام انقلاب بود. انگار خودم و زندگی شخصی ام را فراموش کرده بودم. و در این بین از ازدواج فامیلی هم می ترسیدم، که نکند بچه ناقصی را به این دنیا دعوت کنم. زمستان 56 از تهران با اسماعیل به اهواز رفتیم، وقتی از قطار پیاده شدیم، اسماعیل گفت : « معصومه من از تو خوشم می آید و می خواهم با پدر و مادرم به خواستگاری ات بیایم.»
تا این حرف را شنیدم، ناراحت شدم، همه دنیا مثل آوار رویسرم خراب شد. با دلخوری گفتم : « من شما را به چشم یک برادر و همرزم می بینم، اگر شما مثل من نبودید نباید اجازه می دادید من اینقدر با شما صمیمی شوم.» اسماعیل گرم وصمیمی گفت : « عشق را نمی توان پیش بینی کرد، من هم مثل همه آدمها عشق برایم قابل پیش بینی نبود.»شهادت شوهر خواهرم باعث شد خواستگاری اسماعیل منتفی شود. یک سال و چند ماه با اوقطع ارتباط کردم، تلفنهایش را جواب نمی دادم. اما در این مدت اسماعیل بیکار ننشست، برایم روایت می آورد که « ازدواج فامیلی مشکلی ندارد.» واسطه می فرستاد. تا اینکه صبرش تمام شد و یک بار گفت : « تو خودت می دانی ملاک من برای ازدواج قیافه و ظاهر نیست، من یک همرزم می خواهم. اگر مرا دوست نداری دیگر این همه اصرار من بی دلیل است.»
بعد از آخرین حرفهای اسماعیل یاد روایتی افتادم که اگر خواستگار برایتان بیاید و با ایمان و خوش خلق باشد و رد کنید مفسده در بر دارد. هیچ دلیل موجهی پیدا نکردم که جواب منفی بدهم و جواب بله را به اسماعیل دادم. با اصرار اسماعیل از ترس اینکه مبادا خانواده ام مرا منصرف کنند، پیش یکی از دوستان روحانی اش رفتیم و صیغه محرمیت جاری شد. مادرم ناراضی بود و از خلقیات و روحیات مبارزاتی اسماعیل خوشش نمی آمد. دوران نامزدی ما به آموزش اسلحه، جابه جایی اسلحه، پخش اعلامیه و پیروزی انقلاب به اتمام رسید. مادرم مهریه ام را سنگین گرفت و من مهریه ام را به اسماعیل بخشیدم. تک و تنها با پول قرضی رفته بود حلقه بخرد. حلقه را که می خرد می گذارد داخل جیبش. طلا فروش می گوید : « تنها آمده ای خرید هیچ، جوان چرا بدون جعبه کادویی می خواهی حلقه را برای عروست هدیه ببری.»
سر سفره عقد اسماعیل کت و شلوار برادرش را قرض گرفته بود و من بلوز و دامن سفید پوشیده بودم .گران ترین چیز سر سفره عقد ما همان سفره غذا خوری بود و حلقه صد و پنجاه تومانی که خرید خود اسماعیل بود. شام همۀ عروسی ها برنج و خورشت بود؛ ولی مال ما باهمه تفاوت داشت، دمپختک بود. می خواستیم همه چیز ساده و بدون تجملات باشد. به جای بزن و بکوب سخنران آوردیم از خوبی ها و کمالات ازدواج گفت. اسماعیل حالا دیگر پسر عمه یا همرزم یا یار شعارهای انقلابی ام نبود. همسر و همسفر غم ها و شادی هایم شده بود و وسط راه مرا با تمام خوبی هایش تنها گذاشت.
پی نوشت:
- اسماعیل دقایقی ( همسرش معصومه همراهی) اسماعیل متولد سال 1339 در امیدیه. 13 خرداد 1358 ازدواج می کند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی به آغاجاری می رود و به همراه برخی از دوستان،جهاد سازندگی را راهاندازی می کند. با تشکیل سپاه پاسداران در این منطقه،به عنوان فرماندهی سپاه آغاجاری مشغول می شود. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲زرهی اهواز حضور می یابد. در 28 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت می رسد.
خودمان را از عناصر موثر در برکناری رژیم شاهنشاهی و بر پایی انقلاب می دانستیم . خیلی برایم نفرت انگیز بود که در آن شلوغی ها و بحبوحه سقوط رژیم، دختر وپسری به هم علاقه مند شوند، پیش خودم می گفتم چه معنی دارد در بین این همه هیاهو به عشق و عاشقی بپردازم. اولویت زندگی ام انقلاب بود. انگار خودم و زندگی شخصی ام را فراموش کرده بودم. و در این بین از ازدواج فامیلی هم می ترسیدم، که نکند بچه ناقصی را به این دنیا دعوت کنم. زمستان 56 از تهران با اسماعیل به اهواز رفتیم، وقتی از قطار پیاده شدیم، اسماعیل گفت : « معصومه من از تو خوشم می آید و می خواهم با پدر و مادرم به خواستگاری ات بیایم.»
تا این حرف را شنیدم، ناراحت شدم، همه دنیا مثل آوار رویسرم خراب شد. با دلخوری گفتم : « من شما را به چشم یک برادر و همرزم می بینم، اگر شما مثل من نبودید نباید اجازه می دادید من اینقدر با شما صمیمی شوم.» اسماعیل گرم وصمیمی گفت : « عشق را نمی توان پیش بینی کرد، من هم مثل همه آدمها عشق برایم قابل پیش بینی نبود.»شهادت شوهر خواهرم باعث شد خواستگاری اسماعیل منتفی شود. یک سال و چند ماه با اوقطع ارتباط کردم، تلفنهایش را جواب نمی دادم. اما در این مدت اسماعیل بیکار ننشست، برایم روایت می آورد که « ازدواج فامیلی مشکلی ندارد.» واسطه می فرستاد. تا اینکه صبرش تمام شد و یک بار گفت : « تو خودت می دانی ملاک من برای ازدواج قیافه و ظاهر نیست، من یک همرزم می خواهم. اگر مرا دوست نداری دیگر این همه اصرار من بی دلیل است.»
بعد از آخرین حرفهای اسماعیل یاد روایتی افتادم که اگر خواستگار برایتان بیاید و با ایمان و خوش خلق باشد و رد کنید مفسده در بر دارد. هیچ دلیل موجهی پیدا نکردم که جواب منفی بدهم و جواب بله را به اسماعیل دادم. با اصرار اسماعیل از ترس اینکه مبادا خانواده ام مرا منصرف کنند، پیش یکی از دوستان روحانی اش رفتیم و صیغه محرمیت جاری شد. مادرم ناراضی بود و از خلقیات و روحیات مبارزاتی اسماعیل خوشش نمی آمد. دوران نامزدی ما به آموزش اسلحه، جابه جایی اسلحه، پخش اعلامیه و پیروزی انقلاب به اتمام رسید. مادرم مهریه ام را سنگین گرفت و من مهریه ام را به اسماعیل بخشیدم. تک و تنها با پول قرضی رفته بود حلقه بخرد. حلقه را که می خرد می گذارد داخل جیبش. طلا فروش می گوید : « تنها آمده ای خرید هیچ، جوان چرا بدون جعبه کادویی می خواهی حلقه را برای عروست هدیه ببری.»
سر سفره عقد اسماعیل کت و شلوار برادرش را قرض گرفته بود و من بلوز و دامن سفید پوشیده بودم .گران ترین چیز سر سفره عقد ما همان سفره غذا خوری بود و حلقه صد و پنجاه تومانی که خرید خود اسماعیل بود. شام همۀ عروسی ها برنج و خورشت بود؛ ولی مال ما باهمه تفاوت داشت، دمپختک بود. می خواستیم همه چیز ساده و بدون تجملات باشد. به جای بزن و بکوب سخنران آوردیم از خوبی ها و کمالات ازدواج گفت. اسماعیل حالا دیگر پسر عمه یا همرزم یا یار شعارهای انقلابی ام نبود. همسر و همسفر غم ها و شادی هایم شده بود و وسط راه مرا با تمام خوبی هایش تنها گذاشت.
پی نوشت:
- اسماعیل دقایقی ( همسرش معصومه همراهی) اسماعیل متولد سال 1339 در امیدیه. 13 خرداد 1358 ازدواج می کند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی به آغاجاری می رود و به همراه برخی از دوستان،جهاد سازندگی را راهاندازی می کند. با تشکیل سپاه پاسداران در این منطقه،به عنوان فرماندهی سپاه آغاجاری مشغول می شود. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲زرهی اهواز حضور می یابد. در 28 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت می رسد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}