چند چالش فرگشت زیستی
تکامل گرایان به طور مرسوم استدلال هایی برای اثبات ادعای خود مطرح می کنند که به گمان خود منطقی به نظر می رسد. در این مقاله سعی بر آن است تا به شکلی متقن و با استمداد از علوم طبیعی و علوم عقلی مغالطه آمیز بودن این استدلال ها را نشان داده شود
چکیده
تکامل گرایان به طور مرسوم استدلال هایی برای اثبات ادعای خود مطرح می کنند که به گمان خود منطقی به نظر می رسد. در این مقاله سعی بر آن است تا به شکلی متقن و با استمداد از علوم طبیعی و علوم عقلی مغالطه آمیز بودن این استدلال ها را نشان داده شود.
تعداد کلمات : 4029 / تخمین زمان مطالعه : 20 دقیقه
تکامل گرایان به طور مرسوم استدلال هایی برای اثبات ادعای خود مطرح می کنند که به گمان خود منطقی به نظر می رسد. در این مقاله سعی بر آن است تا به شکلی متقن و با استمداد از علوم طبیعی و علوم عقلی مغالطه آمیز بودن این استدلال ها را نشان داده شود.
تعداد کلمات : 4029 / تخمین زمان مطالعه : 20 دقیقه
نویسنده: Don Betten, 18 March 2014
مترجم: محسن صبوری
مترجم: محسن صبوری
مقاله ای معروف تحت عنوان «استدلال هایی که به نظر می رسد خلقت گرایان باید از آن ها اجتناب کنند» وجود دارد. در واقع، حتی بسیاری از تکامل گرایان خداناباور از جمله ریچارد داوکینز، از وجود چنین مقاله ای تمجید به عمل آورده است. در این جا استدلال هایی را مورد بحث قرار داده ایم که به نظر ما، تکامل گرایان برای اثبات درستی تکامل گرایی در استدلال های خود نباید از آن ها استفاده کنند.
تکامل به معنی تغییر است (یا تغییر دائمی در ژن ها و آلل ها) پس تکامل واقعیت دارد. این استدلال نمونه ای از استدلال مغالطه آمیز است. تکامل یافتن میکروب به انسان بدین معناست که هزاران ژن جدید باید اضافه شوند که تقریبا معادل سه میلیون حرف DNA است. این مطلب تنها مسئله تغییر دائمی ژن های موجود نیست. ریچارد داوکینز مرتکب چنین مغالطه ای شده است.
انتخاب طبیعی به معنی تکامل است. بنابرین تکامل واقعیت دارد. در این جا نمونه ای از انتخاب طبیعی به عنوان دلیل برای اثبات تکامل به کار برده شده است. اما انتخاب طبیعی توانایی خلق ژن های جدید برای ادامه و پیشرفت تکامل را ندارد. انتخاب طبیعی تنها می تواند اطلاعات ژنتیکی موجود را طبقه بندی کند بنابرین براهین مربوط به انتخاب طبیعی، براهین مناسبی برای اثبات تکامل به حساب نمی اینند.
تکامل گرایی نه تنها باید «نزاع اصلح» را بلکه «پیدایش اصلح» را نیز توضیح دهد. زیست شناس تکاملی جان اندلر می گوید: «انتخاب طبیعی نباید معادل تکامل انگاشته شود گرچه این دو ذاتا به هم مرتبط هستند. انتخاب طبیعی منشا گونه های مختلف را توضیح نمی دهد و فقط قادر به توضیح فرایند تغییر در تعداد گونه های می باشد.
زیست شناسان خلقت گرا تا قبل از داروین انتخاب طبیعی را درست نمی دانستند. بنابرین چطور ممکن است که انتخاب طبیعی معادل تکامل باشد؟ آیا خلقت گرایان، تکامل گرا هستند؟
جهش هایی که منجر به مقاومت در برابر آنی بیوتیک یا حشره کش ها می شود، تکامل را ثابت می کند. برای این که چنین استدلالی شاهدی برای تکامل باشد، مکانیسم چنین مقاومتی باید در سطح مولکل زیستی ثابت شود که به خاطر آنزیم جدید یا متابولیسم باشد نه این که صرفا تنظیم پدیده زیستی موجود باشد. اما مکانیسم های مقاومت بسیاری همانند راهبرد زمین سوخته است که اطلاعات را از دست می دهد. برای مثال، با تخریب توانایی کانال جذب پروتئینی برای انتقال آنتی بیوتیک به درون سلول یا تخریب سیستم کنترل تولید یک آنزیمی که باعث از بین بردن آنتی بیوتیک می شود به گونه ای که مقدار بیشتری از آنزیم تولید شود تا مقاومت در برابر آنتی بیوتیک شکل گیرد. مفهوم خانواده های پروتئینی نشان می دهد که پروتئین های زیادی وجود دارند که با پروتئین های دیگر بسیار متفاوت هستند به طوری که آن ها نمی توانستند از پروتئین های دیگر با تغییرات اتفاقی در ژن های جدید (جهش آکا) به وجود آمده باشند. انسان، هزاران خانواده پروتئینی دارد که در میکروب یافت نمی شوند و جهش در ژن های موجود میکروب، منشا آن ها را توضیح نمی دهد. جهش در واقع مشکل بزرگی برای تکامل میکروب به انسان محسوب می شود چرا که جهش نابودی های ژنتیکی بی شماری را به وجود می آورد.
تطابق با محیط مثل تطابق گیاه شب پره یا نوعی پرنده به نام سهره به معنی تکامل است. مجددا، هیچ اطلاعات ژنتیکی در میان نیست. برای مثال جهش به دست آوردن کاربری، تکامل را موجه نمی کند.
گونه زایی به معنی تکامل است. این استدلال اغلب با این ادعا همراه است که خلقت گرایان ثبات گونه ها معتقد هستند. توضیح آن که همه گونه هایی که امروز وجود دارد، از ابتدا توسط خداوند افریده شده اند و هیچ گونه جدیدی امروزه به وجود نمی آید. ریچارد داوکینز چنین استدلال مغالطه آمیز را انجام داده است. سپس تکامل گرایان مثالی از گونه زایی می زنند: همانند از بین رفتن توانایی پرواز در نوعی سوسک و تولید مثل در انزوای سوسک هایی که قدرت پرواز دارند و سوسک هایی که قدرت پرواز ندارند و می گویند بفرمایید! تکامل به اثبات رسید. این نمونه ای از یک مغالطه است چرا که ابطال ثبات در گونه ها اثبات نمی کند که میکروب ها با فرایند تکاملی تبدیل به انسان می شوند. متاسفانه برخی از خلقت گرایان بی اطلاع، مفهوم اشتباه ثبات گونه ها را موجه دانسته اند که به اعتقاد ما این مفهوم از جمله مفاهیمی است که خلقت گرایان در استدلال های خود نباید از آن استفاده کنند. گونه زایی بخش مهم زیست شناسی خلقت گرای قوی است.
حتی لینائوس، زیست شناس خلقت گرای شهیر که در دسته بندی موجودات زنده پیشگام است و در رشته پیوند گیاهان فارغ التحصیل شده است معتقد است که گونه های جدید از گونه هایی که ذاتا از سوی خداوند آفریده شده اند، به وجود آمده اند. در مقابل، چالز لیل، داروینیست باسابقه و دئیست ضد مسیحی از ثبات انواع، درست برعکس داروین جانبداری می کند. به طوری مشابه، امروزه زیست شناسان خلقت گرا این مطلب را به عنوان اصلی مسلم باور دارند که خداوند انواع اولیه گوناگون موجودات زنده با قدرت تطابق را آفریده است و انواع جدید از انواع آفریده شده، به وجود آمده اند. گرگ های قطبی و گرگ های آفریقایی، هر دو از یک نوع گرگ آفریده شده و دارای قدرت تطابق و گونه سازی به وجود آمده اند. همچنین، باغستان آفریده شده ای وجود دارد که هر درخت، نسل های آفریده شده ای را نمایندگی می کند که این انگاره در تضاد با درخت یا چمن تکاملی است که یک نگاه اشتباه به دیدگاه خلقت گرایی در مورد زیست شناسی است.
تبدیل یک کرم به ماهی به چیزی بیشتر از گوونه سازی نیاز دارد. این تبدیل به افزایش اطلاعات ژنتیکی احتیاج دارد.
علم بر درستی تکامل اتفاق نظر دارد. مایکل کریچتون در مورد ادعای اتفاق نظر علم می گوید: «در علم چیزی به نام اتفاق وجود ندارد. اگر آن چیز اتفاق باشد، دیگر علم نیست. اگر آن چیز علم باشد، دیگر اتفاق نیست.» در سال 2008، شانزده تن از تکامل گرایان برجسته در التنبرگ اتریش با یکدیگر ملاقات کردند. هدف از این ملاقات بحث و تبادل نظر راجع به بحران زیست شناسی تکاملی بود چرا که بسیاری از آنان به این نتیجه رهنمون شده بودند که ساز و کار مفروض در زیست شناسی تکامل گرا در مورد جهش ها و انتخاب طبیعی قادر به تبیین تنوع حیات نیست. تنها اتفاق بر سر این موضوع بود که مشکل بزرگی وجود دارد.
تکامل به معنی تغییر است (یا تغییر دائمی در ژن ها و آلل ها) پس تکامل واقعیت دارد. این استدلال نمونه ای از استدلال مغالطه آمیز است. تکامل یافتن میکروب به انسان بدین معناست که هزاران ژن جدید باید اضافه شوند که تقریبا معادل سه میلیون حرف DNA است. این مطلب تنها مسئله تغییر دائمی ژن های موجود نیست. ریچارد داوکینز مرتکب چنین مغالطه ای شده است.
انتخاب طبیعی به معنی تکامل است. بنابرین تکامل واقعیت دارد. در این جا نمونه ای از انتخاب طبیعی به عنوان دلیل برای اثبات تکامل به کار برده شده است. اما انتخاب طبیعی توانایی خلق ژن های جدید برای ادامه و پیشرفت تکامل را ندارد. انتخاب طبیعی تنها می تواند اطلاعات ژنتیکی موجود را طبقه بندی کند بنابرین براهین مربوط به انتخاب طبیعی، براهین مناسبی برای اثبات تکامل به حساب نمی اینند.
تکامل گرایی نه تنها باید «نزاع اصلح» را بلکه «پیدایش اصلح» را نیز توضیح دهد. زیست شناس تکاملی جان اندلر می گوید: «انتخاب طبیعی نباید معادل تکامل انگاشته شود گرچه این دو ذاتا به هم مرتبط هستند. انتخاب طبیعی منشا گونه های مختلف را توضیح نمی دهد و فقط قادر به توضیح فرایند تغییر در تعداد گونه های می باشد.
زیست شناسان خلقت گرا تا قبل از داروین انتخاب طبیعی را درست نمی دانستند. بنابرین چطور ممکن است که انتخاب طبیعی معادل تکامل باشد؟ آیا خلقت گرایان، تکامل گرا هستند؟
جهش هایی که منجر به مقاومت در برابر آنی بیوتیک یا حشره کش ها می شود، تکامل را ثابت می کند. برای این که چنین استدلالی شاهدی برای تکامل باشد، مکانیسم چنین مقاومتی باید در سطح مولکل زیستی ثابت شود که به خاطر آنزیم جدید یا متابولیسم باشد نه این که صرفا تنظیم پدیده زیستی موجود باشد. اما مکانیسم های مقاومت بسیاری همانند راهبرد زمین سوخته است که اطلاعات را از دست می دهد. برای مثال، با تخریب توانایی کانال جذب پروتئینی برای انتقال آنتی بیوتیک به درون سلول یا تخریب سیستم کنترل تولید یک آنزیمی که باعث از بین بردن آنتی بیوتیک می شود به گونه ای که مقدار بیشتری از آنزیم تولید شود تا مقاومت در برابر آنتی بیوتیک شکل گیرد. مفهوم خانواده های پروتئینی نشان می دهد که پروتئین های زیادی وجود دارند که با پروتئین های دیگر بسیار متفاوت هستند به طوری که آن ها نمی توانستند از پروتئین های دیگر با تغییرات اتفاقی در ژن های جدید (جهش آکا) به وجود آمده باشند. انسان، هزاران خانواده پروتئینی دارد که در میکروب یافت نمی شوند و جهش در ژن های موجود میکروب، منشا آن ها را توضیح نمی دهد. جهش در واقع مشکل بزرگی برای تکامل میکروب به انسان محسوب می شود چرا که جهش نابودی های ژنتیکی بی شماری را به وجود می آورد.
تطابق با محیط مثل تطابق گیاه شب پره یا نوعی پرنده به نام سهره به معنی تکامل است. مجددا، هیچ اطلاعات ژنتیکی در میان نیست. برای مثال جهش به دست آوردن کاربری، تکامل را موجه نمی کند.
گونه زایی به معنی تکامل است. این استدلال اغلب با این ادعا همراه است که خلقت گرایان ثبات گونه ها معتقد هستند. توضیح آن که همه گونه هایی که امروز وجود دارد، از ابتدا توسط خداوند افریده شده اند و هیچ گونه جدیدی امروزه به وجود نمی آید. ریچارد داوکینز چنین استدلال مغالطه آمیز را انجام داده است. سپس تکامل گرایان مثالی از گونه زایی می زنند: همانند از بین رفتن توانایی پرواز در نوعی سوسک و تولید مثل در انزوای سوسک هایی که قدرت پرواز دارند و سوسک هایی که قدرت پرواز ندارند و می گویند بفرمایید! تکامل به اثبات رسید. این نمونه ای از یک مغالطه است چرا که ابطال ثبات در گونه ها اثبات نمی کند که میکروب ها با فرایند تکاملی تبدیل به انسان می شوند. متاسفانه برخی از خلقت گرایان بی اطلاع، مفهوم اشتباه ثبات گونه ها را موجه دانسته اند که به اعتقاد ما این مفهوم از جمله مفاهیمی است که خلقت گرایان در استدلال های خود نباید از آن استفاده کنند. گونه زایی بخش مهم زیست شناسی خلقت گرای قوی است.
حتی لینائوس، زیست شناس خلقت گرای شهیر که در دسته بندی موجودات زنده پیشگام است و در رشته پیوند گیاهان فارغ التحصیل شده است معتقد است که گونه های جدید از گونه هایی که ذاتا از سوی خداوند آفریده شده اند، به وجود آمده اند. در مقابل، چالز لیل، داروینیست باسابقه و دئیست ضد مسیحی از ثبات انواع، درست برعکس داروین جانبداری می کند. به طوری مشابه، امروزه زیست شناسان خلقت گرا این مطلب را به عنوان اصلی مسلم باور دارند که خداوند انواع اولیه گوناگون موجودات زنده با قدرت تطابق را آفریده است و انواع جدید از انواع آفریده شده، به وجود آمده اند. گرگ های قطبی و گرگ های آفریقایی، هر دو از یک نوع گرگ آفریده شده و دارای قدرت تطابق و گونه سازی به وجود آمده اند. همچنین، باغستان آفریده شده ای وجود دارد که هر درخت، نسل های آفریده شده ای را نمایندگی می کند که این انگاره در تضاد با درخت یا چمن تکاملی است که یک نگاه اشتباه به دیدگاه خلقت گرایی در مورد زیست شناسی است.
تبدیل یک کرم به ماهی به چیزی بیشتر از گوونه سازی نیاز دارد. این تبدیل به افزایش اطلاعات ژنتیکی احتیاج دارد.
علم بر درستی تکامل اتفاق نظر دارد. مایکل کریچتون در مورد ادعای اتفاق نظر علم می گوید: «در علم چیزی به نام اتفاق وجود ندارد. اگر آن چیز اتفاق باشد، دیگر علم نیست. اگر آن چیز علم باشد، دیگر اتفاق نیست.» در سال 2008، شانزده تن از تکامل گرایان برجسته در التنبرگ اتریش با یکدیگر ملاقات کردند. هدف از این ملاقات بحث و تبادل نظر راجع به بحران زیست شناسی تکاملی بود چرا که بسیاری از آنان به این نتیجه رهنمون شده بودند که ساز و کار مفروض در زیست شناسی تکامل گرا در مورد جهش ها و انتخاب طبیعی قادر به تبیین تنوع حیات نیست. تنها اتفاق بر سر این موضوع بود که مشکل بزرگی وجود دارد.
بیشتر بخوانید : نظریه های زیست شناختی
تاریخ مملو از طرح مقوله (اتفاق علمی) است که بعدا بطلان ان به اثبات رسیده است. به علاوه، زمانی که ما راه دستیابی به اتفاق در بحث تکامل را مورد بررسی قرار می دهیم، در می یابیم که هیچ مقیاسی برای سیجش حقیقت در علم وجود ندارد. هر کسی که جرأت می کند تا به طور موثر پارادایم تکامل گرایی معاصر را زیر سوال ببرد، جایگاهی تاثیر گذاری در علم نمی یابد. هیچ دانشمندی که خواهان پیشرفت در محیط های دانشگاهی است جرات تخطی از این جریان را ندارد. نمونه های فراوانی از افراد کناره گیر از این جریان وجود دارد تا پیامدهای آن را به متخطیان آینده گوش زد کند. حتی سازمان هایی فعالیت می کنند که در راستای حفاظت از تکامل گرایی از هر گونه نقدی عمل می کنند.
همردگی، تکامل را ثابت می کند. اعتقاد بر این است که شباهت های مشخص بین موجودات زنده، دلیلی بر وجود نیاکان مشترک یعنی تکامل است. این شباهت ها ویژگی های قابل رؤیت یا در سطح پروتئین/DNA هستند اما استدلالی که برای هر یک مطرح می شود، تفاوتی با هم ندارد. این مثالی از مغالطه آمیز بودن مدعا است. الگوی فراگیر تشابه اکتسابی (هموپلاسی) که واژه ای است که تکامل گرایان به کار می برند تا درباره ی شباهت هایی که با هیچ الگوی احتمالی نیاکان مشترک قابل توضیح نیستند، صحبت کنند. این الگو منطق استدلال را خدشه دار می کند. طراحی مشترک تمام شباهت ها –چه همردگی و چه تشابه اکتسابی- را توضیح می دهد اما تکامل نمی تواند تشابه اکتسابی گسترده را نمی تواند تبیین کند. تکامل گرایان می گویند که چشم انسان به طور مستقل باید شش بار تکامل یافته باشد. فراخواندن چنین اموری به نام تکامل همگرایی، یک استدلال دوری محض است و قدرت تبیین ندارد. ]تکاملی مستقل ویژگی های مشابه در گونه های دودمان مختلف است. یعنی دو جاندار مختلف شکل یکسانی دارند اما در نیاکان مشترک سابق وجود نداشتند[
تکامل گرایان چنین ادعا می کنند که خداوند چیزهای مختلف را با ویژگی های مشابه نیافریده است اما چنین ادعایی در حیطه یک استدلال کلامی است که به خود اجازه می دهد تا ادعای شناخت ذهن خدا را مطرح کند. اما به وضوح آن ها درباره این ادعا خیلی تعمق نکرده اند. در این جا چهار دلیل نسبتا روشن وجود دارد که می گوید چرا خداوند شباهت ها را آفریده است:
الگوی واحد، به خدای واحد اشاره می کند. 2. اقتصاد در طراحی. دلیلی برای ساخت پدیده هایی که هم اکنون موجود هستند وجود ندارد. 3. ما به غذاهای مشابهی نیاز داریم. 4. دلایل بوم شناختی. برای مثال بازیافت مواد غذایی. به طور سنتی، آفرینش با شباهت ها (استفاده دوباره از ویژگی های طراحی خوب) نشانه ای از خلاقیت بوده است. این ایده که پدیده جدید یا متفاوت بهتر است، یک نظر خیلی نو ظهور است. تشابه اکتسابی تلاش های طبیعی به منظور توضیح شباهت ها بدون وجود خدا را ابطال می کند.
شباهت های رویانی ثابت می کنند که تکامل حقیقت دارد. این استدلال زیر مجموعه ای از استدلال همردگی است که همچنان در مدارس و حتی در سطوح کتب درسی دانشگاهی در جریان است. توضیح آن که رویان مراحل مختلفی را از اجداد حیوان مفروض خود در طول مدت رشد رویانی طی می کند. از جمله این مراحل می توان به عنوان مثال شکاف دستگاه تنفسی ماهی را بیان کرد که به عنوان مراحل رشد رویانی شناخته می شوند. این اظهار نظر بدون هر گونه پشتوانه علمی است و بر اساس نمودار های ساختگی ارنست هکل در دهه 1800 می باشد. آن چه در متون درسی علوم در جریان است تنها می تواند معلول نفوذ علم به عنوان ابزار القاگری برای داشنجویانیی که به اندازه کافی اطلاعات ندارند تا متوجه شوند که فریب داده می شوند.انتخاب طبیعی به معنی تکامل است. بنابرین تکامل واقعیت دارد. در این جا نمونه ای از انتخاب طبیعی به عنوان دلیل برای اثبات تکامل به کار برده شده است. اما انتخاب طبیعی توانایی خلق ژن های جدید برای ادامه و پیشرفت تکامل را ندارد. انتخاب طبیعی تنها می تواند اطلاعات ژنتیکی موجود را طبقه بندی کند بنابرین براهین مربوط به انتخاب طبیعی، براهین مناسبی برای اثبات تکامل به حساب نمی اینند.
تکامل گرایی نه تنها باید «نزاع اصلح» را بلکه «پیدایش اصلح» را نیز توضیح دهد. زیست شناس تکاملی جان اندلر می گوید: «انتخاب طبیعی نباید معادل تکامل انگاشته شود گرچه این دو ذاتا به هم مرتبط هستند. انتخاب طبیعی منشا گونه های مختلف را توضیح نمی دهد و فقط قادر به توضیح فرایند تغییر در تعداد گونه های می باشد.
وجود فسیل ها، تکامل را ثابت می کند. الگوی فراگیر ظهور و توقف یا انقراض ناگهانی می باشد و نه تکامل از نوعی به نوع دیگر. تعدادی از دیرین شناسان به این مطلب اذعان کرده اند. کمی فسیل های مرحله گذر، دیرین شناس داشنگاه هاروارد دکتر استفن جی گولد را واداشت تا تئوری تعادل متناوب را پی ریزی کند. این نظریه چنین اظهار می کند که تکامل با چنان سرعت و محدود به منطقه ی خاص واقع شد که هیچ فسیلی باقی نماند تا آن ها دوره گذر را نشان دهند. دیرین شناسان جویای نام مدام با کارهای تبلیغاتی فسیل های مختلفی را ترویج می کنند که نشان دهد که فلان نوع به فلان نوع تکامل یافته است. اما بعد از گذشت اندک سالی از آن، این اظهار نظر با مطالعات بیشتر باطل می شود و روشن می گردد که کاملا چنین اکتشافاتی کاذب و دروغین بوده اند. به راستی که باید درباره وال اندیشید که چطور یک حیوان چهارپای خشکی زی به وال یا دلفین تکامل یافته است که اخیرا به پروپاگاندای تکامل گرایان مبدل گشته است. به علاوه، اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، بسیاری از این همردگی هایی که به عنوان گواه استفاده شده اند، مجددا به عنوان تشابهات اکتسابی دسته بندی شوند.
از دست دادن صفت وابسته به کروموزوم x، تکامل را به اثبات می رساند. از دست دادن بینایی ماهی ها در اعماق تاریک نمونه ای از این پدیده است. بسیاری از تکامل گرایان مثل ریچارد داوکینز و کریستوفر هیچنز مغالطه ای مرتکب می شوند که خلقت گرایان معتقدند که خداوند ماهی را نابینا آفریده است. تکامل باید بینایی را ابداع کند نه این که آن را نابود کند. جهش ها به آسانی می توانند یک ویژگی موجود را از بین ببرند اما توانایی خلق چیزهای جدید مثل بینایی یا ویژگی های نو یا اسکلت استخوانی و غیره در جاهایی که قبلا وجود نداشته اند را ندارد.
اندام های باقیمانده، تکامل را به اثبات می رسانند. این استدلال به نکته قبل مرتبط است و زیرمجموعه استدلال همردگی است. یک اندام باقیمانده مدت ها است که به باقیمانده تکاملی اجداد گذشته تعریف شده است. آپاندیس انسان یک ارگان باقیمانده معروف است. اما آپاندیس دارای عملکرد مهمی به عنوان مکان امن برای باکتری های مفید است. به علاوه الگوی وقوع آپاندیس در جانداران مختلف با هیچ یک از الگوهای تکاملی نیاکان سازگاری ندارد و بنابرین در واقع اشکال تکامل گرایی است. به عبارت دیگر آپاندیس، نشانه ی بارزی از آفرینش است. آپاندیس مثال دیگری از تشابه اکتسابی است. پس از دست دادن عملکرد شاهدی برای تکامل میکروب به انسان نیست. اگر هر شاهدی بر چیزی باشد، گواهی بر ضد فرگشت است. توجه به این نکته ضروری به نظر می رسد که اخیرا سعی می شود تا تعریف اندام باقیمانده را تغییر دهند و آن را بدین شکل تعریف می کنند که اندام باقیمانده می تواند علمکردی کاهش یافته و یا حتی متفاوت داشته باشد. چنین تجدید نظیری به وضوح تلاشی در راستای نجات یک استدلل عقیم است چرا که سودمندی 180 اندام انسان که روزی گمان می رفت بی فایده هستند، به اثبات رسیده است.
طراحی بد گواهی برای اثبات تکامل است. استدلال بدین شکل صورت بندی می شود: این ویژگی ناقص است. بنابرین خدا آن را نیافریده است. پس باید تکامل یافته باشد. این استدلال نمونه ی دیگری از استدلال های مغالطه آمیز است. اگر طراحی بد امکان تحقق داشت، تنها شاهدی بر طراحی بد بود نه این که فرگشت قادر به طراحی چنین ویژگی باشد. مجددا این استدلال در واقع یک استدلال کلامی است که تکامل گرایان خیال می کنند نوع طراحی که با آفریدن خداوند سازگار است را می دانند. همه تکامل گرایان بر این باورند که چشم مهره داران طراحی بدی دارد چرا که تارهای عصبی در جلوی گیرنده نوری قرار دارد که در رسیدن نور اختلال ایجاد می کند. ریچارد داوکینز، دهه ها از این استدلال استفاده کرده است. اما داوکینز اثبات نکرده است که چشم مهره داران، دارای نقص در کیفیت بینایی است چرا که چشم عقاب ها هم مثل چشم مهره داران طراحی شده است. به علاوه، داستان سرایی معروف تکامل گرایان در مورد این که چگونه نقطه حساس نوری به چشم دوربین مانند مبدل گشته است در مورد چشم مهره داران کارایی ندارد. بنابرین چشم مهره داران در واقع مشکل بزرگی بر سر راه تکامل گرایان است و استدلال به طراحی بد، می تواند یک تاکتیک انحرافی برای جلوگیری از وارسی عمیق شکست فرگشت به عنوان تبیین منشا شکل گیری چشم، خصوصا چشم مهره داران باشد. همچنین هیچ الگویی از اجداد مشترک وجود ندارد که بتواند میراث بینایی را از اجداد همگانی مشترک توضیح دهد. بنابرین تکامل گرایان چنین خیال کردند که بینایی چهل بار به طور مستقل به وجود آمده است. یک بار به وجود آمدن باید معجزه زیادی برای یک طبیعت گرا باشد چه برسد به چهل بار. اما می توان عنوان کرد که بینایی چشم نمونه ای دیگر از تشابه اکتسابی است. (شباهت هایی که با مفهوم اجداد مشترک قابل توجیه نیستند.)
پراکندگی موجودات زنده (جغرافیای زیستی) در سراسر دنیا، فرگشت را ثابت می کند. ریچارد داوکینز با استناد به کنگره جهانی آتئیسم در ملبورن استرالیا در سال 2010 گفت: الگوی پراکندگی جغرافیای زیستی گیاهان و حیوانات تنها در صورتی توجیه پذیر است که فرگشت پذیرفته شود و با پراکندگی خلقت گرایان در دوره ما بعد طوفان نوح سازگاری ندارد. حق با داوکینز نیست. این الگو مسئله فرگشت را ثابت نمی کند. هر چند خود او چنین می پندارد. دومنیک استیثام بعد از موشکافی عمیق مسئله عنوان کرد: زمانی که به پراکندگی جغرافیایی زیستی گیاهان و حیوانات به طور جزئی و دقیق نظر می کنیم، درمی یابیم که چنین نیست که این مسئله صرفا در صورت درستی فرگشت، صحت داشته باشد بلکه به منظور توضیح پراکندگی های شکفت انگیزی که ناشناخته باقی مانده اند، دانشمندان تکامل گرا مرتبا دست به ساختن استثنائاتی شده اند. از طرف دیگر، پراکندگی گیاهان و حیوانات با اخبار متون مقدس مبنی بر این که طوفان نوح از بابل شروع به فروکش کردن کرد.
منشا حیات جزیی از فرگشت نیست. دانش آموخته گان در زمینه علوم مرتبط با حیات مثل زیست شناسی مولکولی می دانند که دستیابی به منشا حیات هدفی تحقق نیافتنی است بنابرین برخی از آنان در نظر دارند تا مسئله منشا حیات را کنار بگذراند به طوری که اساسا بخشی از مسئله فرگشت نباشد. چرا که مسئله منشا حیات، شکافی ژرف در استدلال طبیعت گرایان پدید می آورد. اما تقریبا هر دانشگاه برتری مسئله منشا حیات را به عنوان قسمتی از فرگشت در دروس کلیات زیست شناسی دارند. این درس در دانشگاه ها اغلب فرگشت شیمیایی نامیده می شود. تکامل گرایان با سابقه همچون ریچارد داوکینز وجود چنین شکافی در استدلال طبیعت گرایان را می پذیرد. برای این منظور می توانید به کتاب منشا حیات داوکینز مراجعه کنید. این طفره روی از مسئله، یک ابهام زایی تعمدی است. چرا که مادی گرایان همچنان باید منشا حیات را تبیین کنند تا نگاه منسجمی از واقعیت بدون بازی کردن با الفاظ به دست دهند.
حیات در جایی غیر از کره زمین به صورت جهان عظیمی شکل گرفته است. حتی یک پروتئین عملکردی با اندازه متوسط تشکیل نمی شود مگر این که تمامی اتم های جهان با همه آمینو اسیدهای مناسب با آن برای هر لرزش مولکولی محتمل در طول 14 میلیارد سال تکامل یافتگی تخمین زده شده، مورد آزمایش قرار می گرفت.
در طول زمان همه چیز ممکن می شود. بسیاری از امور مثل منشا حیات هستند که در بستر زمان و جهان مادی فانی به وجود نمی آیند. آب سربالایی نمی رود. فرایندهای طبیعی آنقدر در جریان اشتباهی قرار گرفته اند که تنوانند سیستم پردازش کد گذاری شده به همراه همه دستورالعمل های کد گذاری شده حقیقی ایجاد کنند. به هر حال دوره فترت فرگشت به مدت میلیاردها سال تخیلی بیش نیست.
خلقت گرایان ادعا می کنند که نظم آفریده شده ای که در حال حاضر شاهد آن هستیم بی عیب و نقص است چرا که خداوند کامل و بی هیچ گونه نقصانی است. البته که جهان امروز با کمال خود فاصله دارد و از این روی برای تکامل گرایان دشوار نیست تا این استدلال را باطل کنند. اما چنین دیدگاهی مربوط به فلسفه یونان باستان است نه ادیان. ادیان معتقدند که خداوند نظام کاملی را افریده است اما این نظام به فساد کشیده شده است چرا که ما اکنون در دنیای دون رتبه ای هبوط پیدا کرده ایم. این دنیا کامل آفریده شده است اما به خاطر سرکشی انسان در برابر اوامر الهی دیگر کامل نیست. این درک هبوط انسان بود که پیشرفت روش علمی نوین را موجب شده است به طوری این علم به بشریت سود زیادی رسانده است.
علم بدون فرگشت فرو می ریزد. فرگشت برای پیشرفت علمی ضرورت دارد. برای مثال برای درک مقاومت آنتی بیوتیک و درمان بیماری های انسان فرگشت به کار می آید. حتی برخی چنین ادعا می کنند که همه علوم جدید من جمله فیزیک و شیمی بدون فرگشت فرو می ریزد اما این ادعا چیزی جز فریب تبلیغاتی نیست. نه تنها فرگشت میکروب به انسان کمکی به فهم مقاوت آنتی بیوتیک نمی کند، بلکه استدلال های فرگشتی در واقع جلوی بسیاری از پیشرفت های علمی را هم گرفته است. حتی برخی از تکامل گرایان برای ناچیز بودن سودمندی عملی فرگشت اظهار تاسف کرده اند. برای این منظور می توانید به مقاله جری کوین به این عنوان که «اگر حقیقت اشکار گردد، فرگشت فواید عملی یا تجاری زیادی را به دست نداده است.» و هچنین می توانید به مقاله ی دیگری از فیلیپ اسکل در این خصوص تحت عنوان «خطرات افراط در فرگشت: توجه به داروین و تئوری وی کمکی به پیشرفت علمی نمی کند.» مراجعه فرمایید. مقاله دیگر در این خصوص به این عنوان می باشد: «آیا علم از جمله پزشکی به فرگشت نیاز دارد؟»
طراحی هوشمند یا آفرینش علمی نیست چرا که تحقیق پذیر نیست. بعد از تصریح به این مطلب تکامل گرایان دلایلی را همانند طراحی بد مطرح می کنند که خطا بودن اعتقاد به آفرینش را اثبات کنند. در پاسخ گفته می شود که اعتقاد به آفرینش یا تحقیق پذیر نیست که در این صورت تکامل گرایان نمی توانند ادعای خطای آن را مطرح کنند ]چرا که تحقیق پذیر نبوده تا خطای آن را با تحقیق و آزمایش اثبات کنند[ یا تحقیق پذیر است که در این صورت می توان آن را بر همان بنیان هایی استوار کرد که علم استوار است. تکامل گرایان نمی توانند هر دو شق را با هم انتخاب کنند. معیارهایی که مطرح می شوند تا آفرینش را از حیطه علم خارج کند، در صورتی که بر روی نظریه فرگشت پیاده شوند، آن را نیز از حوزه علمی بودن خارج می کند. بنابرین اگر اعتقاد به آفرینش علمی نیست، فرگشت نیز علمی نیست. اگر فرگشت در حوزه امور علمی قرار گیرد، پس اعتقاد به آفرینش نیز باید جای بگیرد. هر دو در واقع اموری تاریخی هستند و در امور تاریخی هم تحقیق آزمایشگاهی امکان ندارد.
طراحی هوشمند یا آفرینش علمی نیستند به خاطر این که دینی هستند. همه دیدگاه های مرتبط با منشا شناسی به شکلی پیامدها و پیش فرض های دینی یا فسلفی در هسته خود دارند. یکی از فلاسفه تکامل گرای برجسته اعتراف می کند که فرگشت نیز یک دین است. در واقع فلسفه طبیعت گرا، منشا ما را تنها به علل مادی محدود می کند که در حالی که نگرش دین بر اساس ادله ای به هر دو علل مادی و فرامادی اجازه می دهد. بنابرین طبیعت گرایی نگرشی کوته فکرانه و سطحی است. امروز یک اعتراف جالبی وجود دارد که صرف نظر از شواهد، تنها تبیین های مادی گرایانه اجازه طرح شدن را دارند.
فرگشت با دین سازگار است. چنان چه جنین مطلبی درست باشد، چرا خداناباوران جدید با شور و اشتیاق زیادی به تخریب خداباوری می پردازند و زمان زیادی صرف ترویج و دفاع از فرگشت با میلیاردها سال تاریخچه خیالیش می کنند؟ چرا تکامل گرایان برجسته خداباور نیستند. چرا سازمان هایی که از نقد بر فرگشت جلوگیری به عمل می آورند، ضد دین هستند. حتی یک دیندار مثل دکتر کارل گیبرسون فیزیک دان که به طور تلویحی پذیرفت که اعتقاد به دینی که با فرگشت سازگاری دارد به اعتقاد وی در حد انجام اعمال و آداب ظاهری تنزل یافته است فقط به این دلیل که کارمندان دانشگاه ها و خانواده های مذهبی چنین انتظاراتی دارند. ویلیام پراوینس، استاد خداناباور زیست شناسی داشنگاه کورنل، به این مسئله اذعان کرد که اعتقادات منطبق با فرگشت وجه تمایزی با خداناباوری ندارد. از طرف دیگر دکتر آلبرت مولر، رئیس کلیسای مهم پروتستان جنوبی در کنتاکی گفت: «جای هیچ شکی وجود ندارد که فرگشت با اعتقاد به چند خدایی سازگاری دارد و با اعتقاد به خدای ادیان سنخیتی ندارد.
سوالی که در این جا مطرح می شود این است که آیا استدلالی هم برای تکامل گرایان باقی مانده است؟ در پاسخ باید گفت که تنها یک استدلال باقی مانده است و آن چیزی نیست جز این که آن ها می گویند: «من نمی خواهم به خالق، خداوند ایمان بیاورم. نمی خواهم در مورد شیوه زندگی به کسی پاسخگو باشم و فرگشت تنها گزینه ی پیش رو است. پس من به فرگشت اعتقاد دارم. فارغ از این که چه پیش خواهد آمد.» یک عبارت تکمیلی از تکامل گرایان دیندار این است که اساسا «من می خواهم مورد احترام تکامل گرایان باشم.
سی اس لوئیس، خداناباور شهیری که دیندار شد اظهار می کند: «چرا ساختار و بنیان های طبیعت گرایی مدرن به شواهدی که مدعای خداباوران را ثابت می کند نمی پردازد و صرفا به تعصبات پیشین آنان توجه می کند؟ آیا فرگشت طرح شد تا فقط خدا کنار گذاشته شود بدون آن که حقایق اهمیت داشته باشند؟
در پایان باید چنین عنوان کرد که مسلما فرگشت برای این است که خدا به کناری گذاشته شود نه این که نگرشی آزاد منشانه مبتنی به استدلال و شواهد باشد.
برگفته از سایت: creation.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}