طراوت باران






طراوت باران

گفته بودم چو بيايي دل من شيدايي است
هرچه باشد شكر است و همه جا زيبايي است
بي نگاه تو جهان سرد و خموش است ولي
در پس پرده شبها، رخ مه سيمايي است
ديده‌ام در طلبت اي مه مهتر گم شد
كه به هر گوشه چشمم زغمت دريايي است
صحبت از ناز كمند تو به هر گل كردم
غنچه ها باز شكفته؛ سحري رويايي است
بلبلان را به تماشاي گلم برخوانيد
گو؛ بخوانيد كه پايان شب تنهايي است
صديقه كبيري
****
سالار وقت آمدنت دير شد بيا
اين دل در انتظار فرج پير شد بيا
ديدم به خواب آمدي از جاده‌هاي دور
گفتا دلم كه خواب تو تعبير شد بيا
اين جمعه هم گذشت و ليكن نيامدي
آيات غربتم همه تفسير شد بيا
افسرده‌ام بدون تو، باور نمي‌كني
عشقم اسير قسمت و تقدير شد بيا
گفتي كه پاك كن دلت از هر چه غير ماست
قلبم به احترام تو تطهير شد بيا
هر شب به ياد خال لبت گريه مي‌كنم
عكست ميان آينه تصوير شد بيا
در دفترم به ياد تو نرگس كشيده‌ام
نركس هم از فراق تو دلگير شد بيا
جانم فداي خال لبت نازنين نگار
ساقي ز زندگي به خدا سير شد بيا
سميه صفايي مزيد
****

بهار موعود

بالا گرفته كار جنون در من، حال و هواي عقل مه‌آلود است
اين جا هوا گرفته و دم كرده است، حتي دريچه‌ها ـ همه ـ مسدود است
خوش نيست حال و روز زمين اصلاً، بوي درنگ حادثه مي‌آيد
در آسمان غبار پراكنده است، روي زمين زمينه‌اي از دود است
آوار خستگي است كه مي‌بارد، از شانه‌هاي اين شبِ سنگين دل
انگار روزگارِ هبوط شب، در عصر حاكميت نمرود است
بوي فريب و فتنه فراگير است، حتي هواي شهر نفسگير است
يادم نرفته حرف پدر را گفت: تا روزگار بوده همين بوده است
ديري است رنگ و بوي صداقت نيست، چيزي به نام عشق و ارادت نيست
دل‌ها تباه حيله و نيرنگ است، افسوس! عشق، واژة مطرود است
من خواب ديده‌ام كه نمي‌ماند، اين روزگارِ وحشت و دلتنگي
فردا ظهور عشق و وفاداري، فردا بهارِ حضرت موعود است
مجتبي تونه‌اي
****

گل هميشه بهار

من انتهاي خزانم، تو ابتداي بهاري
بيا كه با غم عشقت، غم دگر نگذاري
منم درخت شكسته، كنار جاده‌ي غربت
تو سرو ناز چماني، گل هميشه بهاري
نسيم موي تو افتد، اگر به چهره‌ي زردم
به گلعذار خزانم، گل سپيده برآري
تمام هستي خود را، به خاك پاي تو ريزم
اگر به خلوت عشقت، قدم به رنجه گذاري
دل رميده‌ي ما را، دلي دگر نربايد
تو دلربا به نگاهي، دلم زديده درآري
اگر چه آهوي چشمت، نشد شكار نگاهي
ز دام شيطنت ما، گريز و چاره نداري
تو در اوايل راهي، منم در آخر اين خط
من آفتاب لب بام، تو صبح خوب بهاري
ابو الفضل فيروزي (نينوا)
منبع: مجله امان شماره 16