جایگاه مرگ
مرگ، یکی از پدیده‌های طبیعی دنیاست. همه موجودات دنیا بعد از آن که پا به عرصه دنیا گذاشتند، دیر یا زود، گرفتار مرگ خواهند شد. همیشه چنین بوده و در ادامه نیز چنین خواهد ماند. کسی نیست که طعم مرگ را نچشد و بتواند خود را از دام آن برهاند.

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛[1] هر نفسى چشنده مرگ است.

طبیعی بودن مرگ، موجب آن نشده که خوشایند انسان‌ها شود. همه انسان‌ها از مرگ هراس دارند. وقتی بیماری سختی سراغ آنها می‌آید، ترس از این دارند که مبادا در انتهای جاده بیماری شان، با مرگ روبرو شوند؛ از این رو تمام همتشان را به کار می‌گیرند تا از آن برهند. و وقتی همه درها را بسته دیدند و دانستند که در دام مرگ افتاده اند، افسرده شده و از همه لذت‌های دنیا دل می‌برند.
در دوران جاهلیت، مردمان عرب، برای زنده ماندن می‌جنگیدند. در فرهنگ جاهلیت، حیات برای کسی بود که قدرتی بیش از دیگران داشت. برای همین همواره در حفظ و تجدید قدرت می‌کوشید که مبادا طعمه مرگ شود. دیگران نیز به هر طریقی بود سعی خود را برای حفظ جان خویش به کار می‌بستند؛ یا با جنگیدن و مقاومت کردن، یا با پیمان بستن با قبایل بزرگ و شخصیت‌های پر نفوذ.[2]
ترس از مرگ، اختصاص به انسان‌ها ندارد؛ همه جان داران از آن می‌ترسند. اصلاً دلیل فرار حیوانات، چیزی جز مرگ نیست. شاید اگر حیوانات ـ و از جمله انسان‌ها ـ مطمئن بودند که جانشان آسیبی نمی‌بیند، از هیچ دشمنی فراری نبودند. با اطمینان خاطر می‌ایستادند و با مقاومت، از خود دفاع می‌کردند. ترس از مرگ است که آنان را در شرایط ضعف، به فرار دعوت می‌کند.


علت ترس از مرگ
واهمه انسان‌ها از مرگ علتی دارد؛ و آن اینکه چهره مرگ در نظر انسان‌ها، بسیار خشن و هولناک است. آنان مرگ را همچون حیوانی درنده می‌پندارند که هدفش، گرفتن هستی و جان انسان‌هاست؛ درنده‌ای است که کمین گرفته تا جان آدمیان را بستاند و آنان را به نیستی بکشاند. او دشمن زنده بودن آن‌هاست. مرگ نقطه پایان زندگی است. از این رو از آن می‌ترسند و فرار می‌کنند.
نه تنها از مرگ می‌ترسند، بلکه هرچه آنان را به مرگ بخواند، یا مرگ را در برابر دیدگانشان بیاورد یا با مرگ ارتباط داشته باشد را خوش نمی‌دارند. ممکن است در یک حادثه، اتفاق سختی برای آنان افتاده باشد و از قضا، جان سالم به در برده باشند، اما چون در آن حادثه، تا نزدیک مرگ پیش رفته اند، از تکرار آن موقعیت نیز بیمناک می‌شوند. خلاصه آن که با مرگ و لوازمش، حال خوشی ندارند. برای همین است که به قبرستان‌ها سر نمی‌زنند، به مجلس فاتحه نمی‌روند و حتی دیدن پارچه سیاه، آنان را دچار تشویش خاطر می‌کند.


مرگ از نگاه اسلام
برخلاف نگاه طبیعی انسان‌ها، دین، مرگ را پوسیدن نمی‌شمرد، بلکه از پوست به در آمدن معرفی می‌کند. در حقیقت مرگ و اندیشه آن، زمینه‌ساز نشاط و پویایی است. از این رو به اندیشیدن درباره مرگ توصیه می‌کند.
اسلام، کسی را از مردن استثنا نمی‌کند:

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ؛[3] هر نفسى چشنده مرگ است، آنگاه به سوى ما بازگردانیده خواهید شد.

اما آن را پدیده‌ای وحشتناک هم توصیف نمی‌کند. دین، مرگ را هجرت (سفر) می‌داند؛ هجرت از دنیایی محدود و از بین رونده به عالمی گسترده‌تر و جاودان. این هجرت بخشی از زندگی انسان است و انسان، موجودی است فراتر از مرگ.
اندازه انسان با مرگ، تمام نمی‌شود؛ بلکه مرگ بخشی از حیات انسان است. از این رو فرمود که هر نفسی، مرگ را می‌چشد. انسان با چشیدن غذا تمام نمی‌شود، بلکه غذا با چشیده شدن، مستهلک می‌گردد. همان طور انسان با چشیدن مرگ باقی می‌ماند. آن چه بعد از چشیده شدن از بین می‌رود، مرگ است و پس از آن انسان دچار مرگ نشده، جاودانه می‌شود.
 
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
 
من از او جانی ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ[4]
 

آمادگی برای مرگ
مرگ اندیشی یک از مهم ترین آموزه‌های دینی است. یکی از بهترین راه‌های کنترل نفس در مسیر دنیاست؛ یکی از بهترین روش‌های سرکوب کردن هوس‌ها و خواهش‌های ناروا. امام علی ع در مقام نصیحت حارث همدانی فرمودند:

وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ؛[5] هم به مرگ بیاندیش هم به آنچه بعد از مرگ اتفاق خواهد افتاد.

کسی که در اندیشه مرگ باشد و آن را مرحله‌ای از مراحل زندگی خود بشمارد،خود را برای آن آماده می‌کند. مانند جوانی که کنکور در پیش دارد و برای موفقیت در آن برنامه دارد.

بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ أَدْرَکَکُمْ وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ؛[6] و بر مرگ پیشى گیرید (خود را از هول و ترس آن برهانید) که اگر بگریزید شما را دریابد، و اگر بایستید شما را مى گیرد، و اگر فراموشش کنید شما را یاد مى آورد. (فیض الاسلام)

وقتی انسان خود را برای مرگ آماده کرد، از آن ترسی ندارد. وقتی آن شرط وثیق[7] را کسب کرد، واهمه‌ای از مواجه شدن با مرگ ندارد. در آن صورت با خیال راحت در آغوشش خواهد رفت.
 
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ[8]

[1] . عنکبوت 29: 57
[2] . فیرحی، داود، تاریخ تحول دولت در اسلام، قم، دانشگاه مفید، ص64
[3] . عنکبوت 29: 57
[4] . مولوی
[5] . نهج البلاغه، نامه69
[6] . نهج البلاغه، حکمت194
[7] . وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ؛ مرگ را آرزو مکن مگر بشرط محکم و استوار. نهج البلاغه، نامه69
[8] . مولوی