معركه « عيتا الشعب »

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون



جواد، ابوجعفر، جهاد، كربلا و حسن، پنج تن از بر و بچه هاي رزمنده روستاي"عيتا الشعب" هستند، كه خاطرات جنگ 33 روزه را در اين منطقه براي ما نقل كردند. «عيتا الشعب» روستا يا شهركي است كه خلق حماسه هاي بي نظيري به دست جوانانش باعث شد كه رسانه‌هاي عمومي در طول جنگ 33 روزه بر آن متمركز شوند و به اين ترتيب نامش به اسطوره‌اي در فرهنگ مقاومت و پايداري تبديل شد.
در عيتا، بچه ها از ديدن "ارتش شكست ناپذير" غافلگير شدند....زيرا بارها پيش آمد كه وقتي از اسرائيلي‌ها انتظار واكنش‌هايي مرگبار داشتند ،آنها در ترجيح ‌دادند عقب‌نشيني و فرار كنند... "آنان به خاطر اين كه توانستند سالم باز گردند نشان شجاعت گرفتند ، نه چيزي ديگر".
نبرد ها در عيتا الشعب از همان 12 جولاي آغاز شد. درگيري ، ابتدا به ساكن ، در ساعت 12 و 5 دقيقه ظهر با ورود يك تانك «ميركاوا » آغاز شد كه به سوي مقري متعلق به مقاومت در نزديكي پايگاه صهيونيستي «راهب» در حركت بود.
تانك «ميركاوا» از مرز گذشت و بعد از مدتي كوتاه پاسخ سخت دريافت كرد.بر اثر انفجار يك مين ، تانك منهدم شد و چهار سربازي كه خدمه اش بودند همگي كشته شدند.پس از اين واقعه ، مقاومت اسلامي منقطه اي كه سربازان پياده نظام اسراييلي از آن وارد اراضي لبنان شده بودند، خمپاره باران كردند و برخي از متجاوزين نيز قطعا زخمي شدند.
دشمن تلاش كرد بقاياي اجساد سربازان و لاشه تانك خود را عقب بكشد ولي موفق نشد. بنابراين تصميم گرفت اطراف «عيتا الشعب» و مركزي وابسته به حزب‌الله را كه در داخل شهرك بود را گلوله‌باران كند.
در محور "راهب"، درگيري‌ها دست كم تا يك هفته ادامه يافت. دشمن تلاش زيادي كرد «ميركاوا»ي نابوده شده و اجساد سوخته سربازان خود را از معركه خارج كند اما سربازان، كشته‌ها و زخمي ها حداقل يك هفته در محل درگيري باقي ماندند.همزمان با اين تلاش گلوله‌باران حومه شهرك ادامه داشت. اين وضعيت تا روز آتش‌بس موقت در 31 جولاي (1 آگوست) ادامه داشت.اين آتش بس كذايي كه از دشوارترين ساعات «عيتا» بود چهل و هشت ساعت به طول انجاميد.
بامداد چهارشنبه ، دوم آگوست، پيشروي اسرائيلي‌ها از جانب كوه «ابوطويل» به سمت غرب «عيتا» و به سوي «مثلث القوزح» آغاز شد. متعاقبا گروهي از پياده نظام دشمن شبانه در مدرسه كودكان استثنايي در شمال غرب شهرك متمركز شدند. مقاومت براي هر منطقه‌اي برنامه‌اي دفاعي خاصي تدارك ديده بود. مقاومت تحركات دشمن را دقيقا زيرنظر داشت. مطابق برنامه‌ريزي مقاومت، دشمن در اغلب اوقات قيچي مي‌شد ، در منگنه قرار مي‌گرفت و پس از آن نابود مي‌شد.
گروه پياده نظام اسراييلي هدف قرار گرفت. دشمن هم سمت و سوي حملاتش را به محله غربي شهرك تغيير داد. رزمندگان مقاومت در منقطه "حدب" با نيروهاي پيشرو دشمن درگير شدند. درگيري از 6/5 صبح آغاز و تا 2/5 بعد از ظهر طول كشيد. گاهي اوقات فاصله رزمندگان تا دشمن به كمتر از 30 متر مي رسيد. سربازان دشمن به گمان اين كه نقطه‌اي امن پيدا كرده اند در آن تجمع ‌كردند. شمار آن ها بسيار زياد بود و گاه به 50 تا 60 تن مي‌رسيد، اما از رويارويي گريزان بودند و به مناطقي مثل گاراژها موجود در محل پناه مي‌بردند.يكي از رزمندگان مقاومت به آنها پيش‌دستي كرد و با شليك موشكي، شماري از آنان را زخمي كرد و نيروهاي دشمن در پي اين اقدام دست به عقب‌نشيني زدند.
صبح روز بعد، صهيونيست‌ها تلاش كردند به سمت محله قديمي شهرك نفوذ كنند .مطابق عادت هميشگي، بمباران مقدماتي آغاز و سپس عمليات با پيشروي گروه‌هايي از پياده نظام به سوي منازل مسكوني دنبال شد و علي رغم اين كه از عقبه با توپخانه حمايت مي‌شدند تنها توانستند بر يك منزل مسكوني مسلط شوند.
در ساعات اوليه صبح، صداي پاي سربازان صهيونيست روي آسفالت جاده شنيده مي‌شد. رزمنده اي در كمينشان نشسته بود و از فاصله‌اي نزديك آنها را به رگبار بست. سر و صداي سربازان به هوا برخاست و عقب‌نشيني كردند و به يكي از خانه‌ها (منزل ابوقاسم دقدوق در محله غربي) عقب نشيني كرده و دربش را قفل نمودند. درگيري تا ظهر ادامه يافت. صهيونيست هايي در خانه محاصره و گرفتار شده بودند. بعد ها مشخص شد كه فرمانده‌ گردان چتربازان هم در ميان سربازان محاصره شده بوده و دشمن در حقيقت براي نجات او منطقه را به گلوله‌هاي دودزا بست. سپس بولدوزري از منطقه «خله ورده _ بركه الدرجات» به سوي ورودي محله غربي حركت كرد و به دنبال آن هم خودرويي زرهي از نوع «اش زيريت» (وسيله‌اي براي انتقال سربازان كه معمولا براي نيروهاي ويژه به كار مي‌رود) به راه افتاد. رزمنده‌اي به وسيله يك قبضه خمپاره‌ ، از فاصله 40 متري ، كابين بولدوزر را هدف قرار داد كه باعث قتل راننده آن شد.با اين حمله، سربازان دشمن در پوشش آتشبار سنگين توپخانه و حضور هواپيماي شناسايي كه معمولا تحت امر فرمانده گردان بودند، عقب‌نشيني كردند.
با اين همه رزمندگان از هدف گيري دشمن دست برنداشتند و حتي يكي از آنان با سلاح ضد زره، نفربر "اش زيريت" را كه در حال فرار بود تعقيب كرد ولي چون به جاده فرعي گريخت، آن رزمنده موفق به انهدامش نشد.
نيروهاي پيشرو دشمن براي ورود به «عيتا» چند معبر را در داخل شهرك يا روستاهاي مجاور آزمايش كردند ولي همه تلاش آنها با شكست مواجه شد:
* منطقه «تله الخزان _ جبل ابولبن»:سيطره بر اين بلندي‌ها با هدف مسلط شدن بر 60 يا 70 درصد از«عيتا الشعب» و محاصره آن از چند جهت كافي بود.
* معبر «خله الورده»: با هدف تسلط بر دور تا دور منطقه «عيتا».
* معبر«وادي سواده» براي نفوذ به شهرك از طريق نقطه اي موسوم به «دروازه انگليسي».
تيم هايي از ارتش صهيونيستي با رسيدن به ورزشگاه «الدواوير» كه رزمندگان مقاومت قبلا يك تانك و يك لودر را نابود كرده بودند ،بر منطقه «الخرزه» مسلط شدند و در خانه‌هايي كه در پناه موانع طبيعي بود سنگر گرفته و از اين محل هر جنبنده‌اي را در شهرك هدف قرار مي‌دادند.
سربازان دشمن با پيشروي از دره "سواده"، به سوي "ابو لبن" (در منطقه المعمور) بالا آمدند .تيم هايي از دشمن هم با هدف تسلط بر همه گذرگاه‌ها در بلندي "الحدب" مستقر شدند.
گروهي از مجاهدان مقاومت بعد از خمپاره‌ باران مقدماتي مواضع دشمن ، با دو هدف شكستن محاصره شهرك و ممانعت از محدود شدن حوزه مانور رزمندگان دست به پيشروي زدند. مشتي رزمنده با چند قبضه سلاح در برابر با ده‌ها نظامي.
درگيري‌ها آغاز شد و در امتداد محله ، از ساعت 3 بعد از ظهر تا صبح روز بعد ادامه پيدا كرد تا اينكه سرانجام در 3 منزل و از اتاقي به اتاق ديگر محدود شد.
يكي از رزمندگان مقاومت به نام شهيد "يونس يعقوب سرود" در يكي از خانه‌ها با 5 راكت B7 ،سربازان دشمن را مستقيما هدف قرار داد. پس از آن جنگنده‌ها و بالگردهاي اسراييلي وارد عمل شدند و منطقه را با انواع موشك ها گلوله‌باران كردند. يك بالگرد هم براي تخليه مجروحان بر زمين نشست.
ساعت 7 صبح، در حالي كه مه غليظي منطقه را فرا گرفته بود، صهيونيست‌ها فرصت را غنيمت شمردند و به سوي منطقه «شميس» و «الدواوير» عقب‌نشيني كردند و وارد ويلاي "علي‌رضا" شدند. رزمندگان مقاومت اين گروه را تا درون ويلا تعقيب نموده و مستقيما آنان را هدف گرفتند و حتي وقتي كه درون اتاق‌هاي ويلا بودند به سويشان تير اندازي كردند . در همين اثنا خودرويي زرهي براي انتقال باقي سربازان به سرعت خود را به محل رساند اما يك راكت مستقيما به خودرو اصابت كرد و گلوله هاي خمپاره بر سر سربازان فراري باريدن گرفت.
در همان روز گروهي از پياده نظام صهيونيست ها از سوي كوه "ابوطويل (در شمال غرب عيتا) به سوي مدرسه كودكان استثنايي پيشروي كردند. از برادرانمان درخواست گشودن آتش و تيراندازي كرديم. ابوحسن مي‌گويد: «تعداد زيادي از سربازان در مدرسه تجمع كردند.اوضاع به همين شكل بود كه ناگهان موشك هاي ما در ميان سربازان فرود ‌آمد. فرياد مجروحانشان به وضوح شنيده مي‌شد و باقي هم پا به فرار گذاشتند.
درچهارم آگوست، دشمن در گروه‌هاي متعدد تلاش كرد در منطقه‌اي به نام "الرجم" بين "عيتا" و "دبل" نفوذ و پيشروي كند. سربازهاي پيشرو وارد قصر بزرگي شدند ولي رزمندگان آنها زير نظر داشتند و با شليك مستقيم موشك از جلو و عقب آنان را هدف قرار دادند.بيش از100 سربازي كه روي زمين دراز كشيدند و در جاده عمومي كاملا زير ديد قرار داشتند ببه سوي گاراژي رفته و در آن پناه گرفتند.
در اينجا بود كه آن اتفاق جالب رخ داد. پايگاه‌هاي اسرائيلي به تصور آن كه سربازان پس از لو رفتن ، عقب‌نشيني كرده اند، با خمپاره‌هاي 155 ميليمتري منطقه را گلوله باران كرد. براي پايگاه‌هاي اسرائيلي بسيار طبيعي بود كه توپخانه براي پشتيباني از سربازاني كه عقب‌نشيني مي‌كنند منطقه را گلوله‌باران كند. به اين ترتيب سربازان دشمن با وجود آن كه از هر سو با آتش رزمندگان مقاومت رو به رو بودند ، از وارد شدن به خانه ها پرهيز مي‌كردند زيرا ممكن بود با آتش توپخانه خودشان روي سرشان خراب شود.
چند روز بعد (هشتم آگوست) در همان ساعات اوليه صبح، دسته‌اي از نظاميان دشمن در روستاي "ابوطويل" مخفي شده بود.تعدادشان آنقدر زياد بودند كه گويي روي هم تلمبار شده بودند. «جواد» درباره آنان مي‌گويد:
با تعقيب و رصد قوي، برخي از بچه‌ها توانستند يك "قبضه" موشك انداز ضد زره را در ميان نيرو هاي دشمن كشف كنند. دستور آمد مستقيما شليك شود. موشك دقيقا به ميان سربازان اصابت كرد. داد و هوارشان به آسمان رفت و صدايشان با آن كه فاصله زيادي با شهرك داشتند به خوبي شنيده مي شد. دسته ديگري كه همراه و نزديك دسته نخست بود براي امدادرساني به مجروحان وارد عمل شد. آمار كشته ها و زخمي هايشان به 17 نفر رسيده بود. گروه امداد مجروحان را به طبقه پايين يكي از منازل منتقل ‌كرد كه مكانش براي رزمندگان لو رفته بود. يكي از رزمندگان "درمانگاه صحرايي" آنان را نيز هدف قرار داد كه موجب زخمي شدن پزشكشان گرديد.پس از اتمام درگيري در گوشه كنار همان مكان بقاياي اجسادي كه پراكنده بود، ديده شد. نتيجه اين هجوم برق آسا، عقب‌نشيني دشمن از بلندي "ابوطويل" بود.
يكي از فرماندهان مقاومت كه ناظر عمليات «عيتا الشعب» بود تاكيد مي‌كند : اسرائيلي‌ها هرگاه درسي فراموش‌ ناشدني در منطقه‌اي كه از آن عقب‌نشيني كرده باشند، فرا مي‌گيرند، ديگر هركز به آنجا باز نمي‌گردند و از آن پس به به شكلي ديوانه وار به بمباران و حمله هوايي با بالگرد و جنگنده‌ها دست مي‌زند.
در 12 آگوست،دشمن تصميم گرفت با پيشاهنگي بلدوزرهاي غول آساي خود، دست به حمله‌اي گسترده بزند. حمله از منطقه "الجبانه" (نزديك «خله ورده») و "دفش حمزه" آغاز شد، جايي كه از آن ، 4 بلدوزر به همراه تيم هاي بزرگي از پياده نظام به سوي محله‌هاي مسكوني حركت و اقدام به ويران كردن منازل و خانه‌ها كردند. اسرائيلي‌ها با آتش سنگيني كه از پشت سر آنان و از پايگاه مرزي "الراهب" ريخته مي‌شد، غافلگير شدند. 14 خمپاره به سوي بلدوزرها و سربازان شليك شد و با سر و صداي سربازاني كه مثل كودكان كمك مي‌خواستند، بلوايي برپا شد. هر احتمالي براي آنان وجود داشت: اسارت، كشته شدن و ... و آنگونه كه جواد مي‌گفت هيچ مانع بغرنجي در برابر رزمندگان وجود نداشت.
به هنگامي كه بلدوزرها مشغول تخريب و نابودي منازل بودند، بچه ها محل هاي استقرارشان را ترك نكردند و هر زمان بولدوزر به خانه اي مي رسيد كه بچه ها در آن جمع شده بودنمد، آنان به خانه اي ديگر نقل مكان مي كردند و در همين حالت نيز با نيروهاي پيشرو دشمن مقابله مي نمودند.
"جهاد" از شجاعت رزمندگان روايت كرده و نقل مي كند:تل بزرگي كه از خاك و آوار خانه‌ها تشكيل شده بود در مقابل بلدوزر قرار داشت و چون خاكريزي از آن محافظت مي‌كرد و در حقيقت در مقابل آتش رزمندگان حكم سنگر قابل اطميناني را داشت.با اين وصف، در حالي كه بلدوزر مشغول كار بود، يكي از رزمندگان از آن «خاكريز متحرك»بالا رفته و با موشك (B7) به كابين آن شليك مي‌كند اما زره‌بندي بلدوزر جلوي هرگونه تلفاتي را مي گيرد. در جايي ديگر، يكي از بچه‌هاي رزمنده از بالكن خانه‌اي كه فقط چند متر با بلدوزر فاصله داشت به سوي آن شليك مي‌كند.
در اين حملات دو بلدوزر نابود شد و يك تانك هم به دنبال انفجار مهمات درون آن منهدم گرديد . در پي اين حوادث فرماندهي دشمن اقدام به تعويض نيروهاي مستقر در پايگاه :راهب» با نيروهاي جديد نمود زيرا روحيه آنان از بين رفته بود.آنان به جشم خود سوختن همرزمانشان و پراكنده شدن اجسادشان را ديده بودند.
در 13 آگوست دشمن به خيال اينكه بيشتر جوانان شهرك را كشته است با بلدوزرهايش اقدام به پيشروي نمود. در اين روز رزمندگان موفق شدند يك دستگاه بلدوزر زرهي D11 را نابود نمايند.چنانكه مشخص شده بود تمام تلاش دشمن به اين هدف معطوف شده بود كه هر طور شده جاي پايي هرچند كوچك را در شهر به دست آورد و با نصب پرچم اسراييل در آن وانمود كند كه بر «عيتاالشعب» مسلط شده است.
جواد در اين خصوص مي‌گويد: ارتش اسرائيل پس از نابود كردن كامل خانه‌هاي محله مجبور شد پرچمي را بالا ببرد. او مي‌گويد: پس از آنكه بلدوزرها راه را براي تانك‌هاي «ميركاوا »باز و هموار مي‌كردند، در وضعيتي بسيار مسخره پرچم‌هايشان بالا رفت تا از اين كار بهره‌برداري تبليغاتي كنند.
"ابوحسن" مي گويد:اين جنگ تجربه اي جديد و "زيبا" بود كه ما را با حقيقت اسرائيلي‌ها آشنا كرد و نشان داد كه سربازان شكست خورده اسرائيلي حتي به بديهي‌ترين اصول نظامي نيز پايبند نيست، به طوري كه آنان حتي به همه مفاهيم عقيدتي خود كه ارتش به او اموزش داده است كافر مي‌شوند. يكي از ساده‌ترين مفاهيم اين است كه "همرزم خود را در ميدان جنگ تنها نگذاري ....".
سرباز شكست خورده رفيقش را چه كشته شده باشد چه زخمي ،تنها مي گذارد وخود پا به فرار مي گذارد تا جانش را نجات بدهد تا خود را استتار كند. چون او از دست رزمندگان حزب‌الله سالم فرار كرده است و اين برايش توفيق كوچكي نيست.

با خاطرات

آن چه خواهيد خواند نتيجه مصاحبه يك خبرنگار لبناني با چند تن از جوانان روستاي «عيتاالشعب» است.جواناني كه در آخرين روز هاي جنگ به دليل آتش بس مجبور به ترك دياري شدند كه 33 روز در آن پايداري كرده بودند.اين جوانان پس از عقب نشيني كامل نظاميان صهيونيست از لبنان به سر خانه و كاشانه خود بازگشتند.خاطرات و مطالب بسياري در ذهن جواني است كه به «عيتا» بازگشته است. البته همه چيز تغيير كرده است؛ اسم‌ها، چهره‌ها و ظاهر روستايي كه نابود شده بود.در 14 آگوست 2006، اين جوان رزمنده مقاومت پس از 32 روز از دشوارترين روزها زندگي‌اش، «عيتا» را ترك كرد.آن روز هااين شهرك بيشتر به «هيروشيما» شبيه بود.
آن جوان به ياد نمي‌آورد چه زماني در خانه را قفل كرد و به سوي بيروت رفت.گرچه حرف‌هاي زيادي براي گفتن داد اما شايد نمي‌خواهد رازهايش را بگويد. ذهنش مملو از خاطرات است. «يك سال گذشت و من هر روز در جنگ خاطراتم را مرور مي‌كردم». شايد آن خاطره‌ها نيز دليلي نمي بينند كه او را ترك كنند و مدام غافلگيرش كرده ، ذهنش را فرا گرفته و لحظات تنهايي‌اش را پر مي‌كردند . در همه آن لحظاتي كه بر سر كارش يا در كنار زن و فرزندانش بود، آن ها يك به يك افكارش را مورد هجوم مي دادند و او با خود مي‌گفت: آنچه از من خواسته شد انجام دادند و به سادگي جنگيدم ولي پرسشي مهم امان مرا بريده است: آيا اشتباهي مرتكب شدم؟ چرا فلان كار يا بهمان كار را در فلان زمان خاص انجام ندادم تا بهتر از اين جنگيدم باشم؟
اين رزمنده دلير و شجاع «از عملكرد خود كاملا راضي نيست» و در عين حال ذهنش درگير اين مسئله است كه «فرزندانم در آسايش زندگي كنند، ما بنا نمي كنيم تا اسرائيل ويران كند و اگر جنگ به ما تحميل نشود دوست داريم در آرامش و با عزت زندگي كنيم». از همين جا مي توانيم متوجه شويم كه او مانندكودكي كم سن و سال از اينكه روستايش در ماه‌هاي اخير به سازندگي و آباداني مشغول شده خوشحال است.
درتابستان گذشته جنگي به او تحميل شدكه اصلا خواهانش نبود. او در آن زمان در حال برنامه‌ريزي جهت گرفتن يك مرخصي طولاني مدت براي حضور در كنارخانواده‌اش بود. اما سلاحش را بر زمين نگذاشت چون ترجيح مي‌داد پسرش به جاي اينكه بگويد: «پدرم ترسوست»، بگويد:« پدرم شهيد است »...
«زندگي زيباست و جان‌هاي ما با ارزش‌تر از خاك و سنگ هستند اما وطن ما برايمان عزيز است و ما هميشه از آن دفاع مي‌كنيم». براي همين در «عيتا» ماند، همان جايي كه «جنگ ،خيابان به خيابان و خانه به خانه ادامه داشت» حافظه او و هم رزمانش ديگر نام صاحب خانه‌ها را به ياد نمي‌آورد بلكه آنها را با خاطرات و حوادثي كه در آن ها گذشته است به ياد مي‌آورد: «دو دقيقه پيش از آن كه سربازان اسرائيل در اين خانه جمع شوند، بچه هاي مقاومت آن را ترك كردند. يكي از بچه ها چيزي را در خانه جا گذاشته بود و وقتي برگشت، از ديدن اسرائيلي‌ها غافلگير شد. خياي بي سر و صدا پيش بچه ها بازگشت و بعد رزمندگان آنجا را گلوله‌باران كردند و بيشتر آنان را كشتند و باقي شان هم فرار كردند. آن جا خانه بود كه تنها ستون باقي‌مانده از آن صحنه درگيري ويرانگري شده بود، آن يكي خانه اي بود كه ما در حين جنگ ما در آن «مناغيش» مي پختيم... و همين طور خانه چهارم، پنجم و ششم و .... همه خانه‌ها با خاطرات و قصه‌هاي جنگ شده اند. همچنين در اين روستا خانه‌اي است كه خاطره آن در قلوب رزمندگان حك شده است. اين خانه متعلق به پير زني است كه «عيتا» را ترك نكرد و بچه‌هاي مقاومت را تنها نگذاشت. جوان رزمنده‌اي بود كه به ظاهر و تيپ خودش خيلي بها مي‌داد و روحيه‌ دائما شوخي داشت. «اين رزمنده علي رغم شجاعت فراوانش و با وجود شدت درگيري‌ها ، اصرار داشت كه هر روز محاسنش را اصلاح كرده، حمام كند و عطر بزند.يكي از روزها اين بنده خدا جايي را براي رسيدن به خودش پيدا نكرد.همان پير زني كه بدر روستا مانده بود، كليد خانه‌اش را به او داد و تا بتواند در آنجا ، فارغ از درگيري ها دستي به سر و روي خودش بكشد.اين جوان خوش تيپ يك ساعتي از پيش ما رفت و وقتي برگشت درب خانه را همراهش آورده بود.او با مزاح از صاحب خانه پرسيد :«كليد خانه را مي‌خواهيد يا در آن را؟» اين طوري بود كه فهميديم از آن خانه چيزي جز همين در باقي نمانده است و او به جاي گريه كردن مي‌خنديد». اين جوان رزمنده‌ي خوش تيپ طي درگيري‌هاي شديد بعدي به شهادت رسيد.
ديدن خانواده‌هاي شهدا براي كساني كه امروز به «عيتا» باز مي‌گردند باعث بي‌قرار مي‌شود « وقتي از جلو خانه‌هاي آنها مي‌گذرم خجالت مي‌كشم .... فرزندان آن ها شهيد شدند و من هنوز زنده‌ام.»
آن روز ها مرگ در هر گوشه‌اي در كمين او و دوستانش بود.او مي‌گفت وقتي درگيري در اطرافم شدت پيدا كرد ،به خودم آمدم و ديدم نمرده ام، و چشمانم اشك آلود است و هنوز دوستانم را مي‌بينم و مي‌پرسم چه كسي در اين لحظات شهيد شده است.» هنگام صحبت با ما بسيارگريست «اين رزمنده مقاومت براي دوستان شهيدش مي‌گريد و هرگاه فرزندانش را به ياد او مي‌آورند دلش مي‌گيرد و در شب‌هاي سياه روياي همسرش را در سر دارد.» آيا او از تصميم‌ سرسختانه اش مبني بر اين كه زندگي خاص يك رزمنده را داشته باشد بازخواهد گشت؟
او ناگهان دستش به جيبش برد تا عكس فرزندانش را بيرون بياورد. نگاهي به آن ها مي كند و به ياد خنده‌هايشان مي‌افتد ؛ و با اشاره به عكس مي گويد: «اين ها تلاش مي كنند ديواري را كه به عنوان يك رزمنده ساخته ام ، خراب ‌كنند».
نظراتي كه مي گويند آنان صرفا براي حزب‌الله، ايران يا طائفه شيعه جنگيده‌اند او را آزار مي‌دهد.
«ما جنگيديم تا اين به تمام امت پيامي داده باشيم. ما به نمايندگي از همه امت جنگيديم. من مي‌دانم كه ملت‌هاي عربي در كا رخود وا مانده‌اند. ما براي حزب‌ يا يك طائفه خاصي نجنگيديم. اگر حرفي كه مي‌زنند درست باشد كه تمام كردن كار يك حزب يا آن طائفه بكاري ندارد» اين سخن كسي است كه خودش را لحظه به لحظه در معرض مرگ قرار داد، تا بيش از ديگران درك كند كه چرا مي‌جنگيده است.
اين جوان گندم گون خجالتي مانند ديگر رزمنده‌گان آماده است تا هر زماني كه جنگي درگرفت، بجنگد اما او معتقد است جنگ ديگري رخ نخواهد داد و با آرامش عجيبي لبخند مي‌زند و مي گويد«چون اين بار ما ديگر مي‌دانيم چگونه بهتر بجنگيم» او اين جملات را در همان زماني بر زبان مي آورد كه روياها و آرزوهاي بسياري براي آينده دختر كوچكش در سر دارد و مي گويد: «ممكن است روزي او خانم دكتر يا استاد دانشگاه شود. دخترم كوچولوي قشنگي است و در آينده بهترين خواهد شد».
منبع: خبرگزاري فارس