نگاهی به تلاشهای اجتماعی در کشورهای عقب نگه داشته شده
 
چکیده:
دوره میان سالهای ۱۷۸۹ و ۱۸۴۵ را می توان دوران پختگی و تکامل مفهوم طبقه در اروپای غربی دانست؛ زیرا در این دوره درست هماهنگ با رشد صنایع و طرح مسائل ناشی از برخورد منافع کارگران و سرمایه داران، واژه طبقه از طرف هر دو گروه متخاصم با روشنی و آگاهی بیشتری به کار برده می شد.
 
تعداد کلمات: 1222 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
 نویسنده: شاپور رواسانی

 در مقدمه انقلاب فرانسه در تقسیم بندی جامعه توجه به اختلاف سطح زندگی و میزان درآمد افراد افزایش یافت. از این دید می توان سال ۱۷۸۹ را سال تولد مفهوم جدید طبقه دانست. میرابو Mirabeau ( ۱۷۹۱- ۱۷۴۹ ) در نوشته ها و نطقهای خود، واژه «بقیه طبقات» را در برابر واژه مفهوم «خلق» قرار داد و از بی عدالتی سایر طبقات نسبت به «خلق» سخن می گفت. در اینجا لازم به یادآوری است که در تمام طول جنگهای استقلال امریکا که برای آزاد شدن از زیر بار تسلط انگلستان انجام گرفت، از آنجا که در حقیقت جنگ و نزاع میان طبقه سرمایه دار جدید و جوان ایالات سیزده گانه با طبقه سرمایه دار قدیمی انگلستان جریان داشت، میان کارگران و یا دهقانان با صاحبان امتیاز و ثروتمندان در بیانیه ها و خطابه ها به هیچ وجه از واژه و مفهوم طبقه ذکری به میان نیامد؛ گرچه مکررا از آزادی فردی و حقوق بشر سخن می رفت، اما بر عکس در انقلاب فرانسه که انقلابی علیه ثروتمندان صاحبان امتیاز و نظم قدیم فئودالی که با شرکت گروههای مختلف واجد علایق اقتصادی مختلف و به خصوص با شرکت کارگران و کشاورزان و توده فقیر شهری بود، واژه و مفهوم طبقه در مبارزات اجتماعی به کرات برای متمایز ساختن فقرا از ثروتمندان به کار می رفت.

دوره میان سالهای ۱۷۸۹ و ۱۸۴۵ را می توان دوران پختگی و تکامل مفهوم طبقه در اروپای غربی دانست؛ زیرا در این دوره درست هماهنگ با رشد صنایع و طرح مسائل ناشی از برخورد منافع کارگران و سرمایه داران، واژه طبقه از طرف هر دو گروه متخاصم با روشنی و آگاهی بیشتری به کار برده می شد. به تدریج با هر چه علنی تر شدن تضاد تاریخی استثمارکنندگان و استثمارشوندگان در سیستم سرمایه داری که خود موجب رشد آگاهی طبقاتی در کل جامعه می گردید، مسئله آگاهی طبقاتی به صورت مهمترین عامل در مبارزات طبقاتی درآمد. جنبش چارتیست ها در انگلستان (۱۸۳۲، ۱۸۳۹، ۱۸۴۷) نشان دهنده رشد اختلافات طبقاتی در جامعه انگلستان بود و در بستر همین جنبش بود که نخستین سازمانهای کارگری به منظور ترتیب دادن اعتصابات به وجود آمد. بدون آگاهی طبقاتی عملا غیر ممکن بود (و هست که گروههای مختلف و متخاصم بتوانند سازمانهای سیاسی و رزمنده خود را ایجاد نمایند و یا اصولا هدف گیری طبقاتی نمایند، زیرا افراد یک طبقه تنها در نتیجه برخورداری از آگاهی طبقاتی می توانستند و می توانند) قابلیت و استعداد مبارزه پیدا کنند.

  بیشتر بخوانید :  انسان شناسی و فرهنگ گرایی

فاصله میان سالهای ۱۸۴۳ و ۱۸۴۵ را می توان از نظر افزایش آگاهی طبقاتی کارگران کشورهای صنعتی سرمایه داری نقطه عطفی در تاریخ تکامل مفهوم طبقه دانست. در آغاز رشد صنعت و سرمایه داری در اروپای غربی نه فقط کارگران روز مرد بلکه گروهی از صاحبان وسایل تولید کوچک نیز که تحت فشار رقابت سرمایه های بزرگ به تدریج اموال خود را از دست می دادند به توده عظیم استثمارشوندگان می پیوستند. سرانجام انقلاب فرانسه در مجموع به نفع صاحبان امتیازات جدید با سرمایه داران پایان یافت نه به نفع مردم فرانسه؛ گرچه روشنفکران انقلابی مانند روبسپیر، مارا، و سن ژوست می کوشیدند با الهام از تعالیم ژان ژاک روسو، عدالت اجتماعی را در جامعه فرانسه برقرار سازند و تأکید می کردند که «صاحبان امتیاز نمی توانند نماینده تهیدستان باشند. نتیجه منطقی و روشن افزایش آگاهی طبقاتی به واسطه تکامل مادی جامعه عمدتا ایجاد اتحادیه های کارگری و سپس احزاب سوسیالیست بود تا بدین وسیله بتوانند در جنگ طبقاتی با طرح معین و تاکتیک و استراتژی مشخص، حقوق ربوده شده خود را بازستانند؛ اما در مقدمه این جریان سازمانهای کوچک و انقلابی کارگری نیز به وجود آمدند که می کوشیدند با کودتا و قیام رهبری جامعه را بدست آورند و استثمار انسان از انسان را از میان بردارند. در دوران انقلاب کبیر فرانسه بدون آنکه ریشه اختلاف و جنگ طبقاتی به صورت علمی و آگاهانه تحلیل و بررسی شود، از طبقه افراد کوچک «طبقه محتاجان» و طبقه محرومان سخن می رفت. بابوف Babeufo ( ۱۷۹۷- ۱۷۶۰ ) سه طبقه را در اجتماع از یکدیگر مجزا نمود: اشراف، سرمایه داران و طبقه کارگر. طرفداران وی حذف مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را هدف کار خود قرار داده بودند. گرچه نهضت بایوف سرکوب گردید، اما در طول جنگهای طبقاتی در جامعه سرمایه داری اروپا، طبقه کارگر که به تدریج آگاهی، تشکل و سازمان یافته بود، درک نمود که مهمترین و منطقی ترین وسیله نجات از فقر و گسستن دام اسارت غارتگران جدید، خارج نمودن مالکیت وسایل تولید از دست افراد و سپردن آن به کل جامعه و به عبارتی محو نظام ظالمانه سرمایه داری است. در این جا خوب است به آرای سن سیمون (۱۷۶۰-۱۸۲۵) در مورد مفهوم طبقه نیز اشاره داشته باشیم، گرچه میان نظریات وی در دوره های نخستین و واپسین زندگی تفاوتهای اساسی وجود دارد. سن سیمون جامعه را به سه طبقه تقسیم نمود:
 1. فضلا، هنرمندان و تمام کسانی که دارای افکار لیبرالی هستند؛
 ۲. تمام مالکانی که به طبقه اول تعلق ندارند؛
 ۳. تهیدستان." وی میان مالکان که ممکن بود زمیندار، سرمایه دار و یا از اشراف باشند با تهیدستان، «مطابق با طبیعت اشیا و الزاما اختلاف و نزاع طبقاتی میدید.
 دوره میان سالهای ۱۷۸۹ و ۱۸۴۵ را می توان دوران پختگی و تکامل مفهوم طبقه در اروپای غربی دانست؛ زیرا در این دوره درست هماهنگ با رشد صنایع و طرح مسائل ناشی از برخورد منافع کارگران و سرمایه داران، واژه طبقه از طرف هر دو گروه متخاصم با روشنی و آگاهی بیشتری به کار برده می شد. به تدریج با هر چه علنی تر شدن تضاد تاریخی استثمارکنندگان و استثمارشوندگان در سیستم سرمایه داری که خود موجب رشد آگاهی طبقاتی در کل جامعه می گردید، مسئله آگاهی طبقاتی به صورت مهمترین عامل در مبارزات طبقاتی درآمد. جنبش چارتیست ها در انگلستان (۱۸۳۲، ۱۸۳۹، ۱۸۴۷) نشان دهنده رشد اختلافات طبقاتی در جامعه انگلستان بود و در بستر همین جنبش بود که نخستین سازمانهای کارگری به منظور ترتیب دادن اعتصابات به وجود آمد.
سن سیمون در سالهای آخر زندگی خود پس از گذراندن تحولات عمیق فکری نوشت: «برای بهبود وضع توده مردم کافی نیست که امتیازات از یکی به دیگری انتقال یابد، این امتیازات باید از میان برداشته شود. کافی نیست که سوء استفاده از امتیازات را با وسیله دیگری تعویض نمود. این امتیازات باید لغو گردد.

بیان فوق روشن می سازد که سن سیمون با توجه به مسأله اصلی و مرکزی میکوشد راه نجات استثمارشوندگان را از دام استثمارکنندگان نشان دهد، اما سن سیمون به هیچ وجه خواستار لغو مالکیت خصوصی نبود. به نظر وی طبقه کارفرما و طبقه کارگر و منافع حاصل از سرمایه همچنان می توانست در سازمان جامعه باقی بماند. وی هرگز از اجتماعی نمودن وسایل تولید سخنی به میان نیاورد. در آثار ریکاردو (۱۷۷۲-۱۸۲۳)، فوریه ( ۱۸۳۷- 1772 ) مارکس( ۱۸۸۳ - ۱۸۱۸ ) و انگلیس (۱۸۲۰-۱۸۹۵) طبقه کارگر در برابر طبقه سرمایه دار و فقرا در برابر طبقه ثروتمندان قرار گرفته است.

بتدریج واژه پرولتاریا (به معنای تهیدست) که به مفهوم و واژه طبقه بستگی یافته بود، درشرایط سرمایه داری به معنای کارگر روزمرد کارخانجات به کارگرانی که فقط می توانستند با فروش نیروی کار خود در مسکنت و فقر زندگی کنند - کاربرد یافت. تشابه تاریخی پرولتاریای جدید کارگران صنایع) با پرولتاریای قدیم (بردگان و دهقانان بی زمین) از طرفی و تشابه میان صاحبان جدید امیتازات (سرمایه داران مالک وسایل تولید) با صاحبان امتیازات قدیم (فئودال ها یا اشراف) از طرف دیگر امری کاملا مشخص بود. زیرا این دو طبقه متخاصم جدید دنباله و ادامه طبقات استثمار شونده و استثمارکننده ای بودند و هستند که ریشه های آنها را باید در تاریخ جوامع اولیه بشری جستجو نمود. مارکس تحت شرایط رشد مستقیم سرمایه داری نوشت: «کل جامعه سرمایه داری هر چه بیشتر به دو بخش متخاصم تقسیم می گردد، دو بخشی که به طور مستقیم از دو طبقه ای تشکیل می یابند که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند: سرمایه داری و پرولتاریا»؟.

بنظر وی سرمایه داری سرانجام موفق خواهد شد تمام طبقات مالکی را که قبلا وجود داشتند به خود جذب نماید، به نحوی که تمام اموال موجود قبلی سرانجام به سرمایه مالی و کارخانه مبدل می گردد.
 
ادامه دارد..
 
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)

   بیشتر بخوانید :
  اقتصاد اسلامی
  ویژگی های اقتصاد در جامعه اسوه ی اسلامی
   شرکتهای چندملیتی چه می‌خواهند؟