من یک مرز دارم. یک مرز فقط برای خودم. یک تابلویورود ممنوع بزرگ: «ورود افراد متفرقه ممنوع!»

جلوتر از این نیایید! من یک شعار هم دارم: «مراقب مرزهای دیگران و خودتان باشید. به مرز و حریم دیگران احترام بگذارید.»

این یک خانه ­ی امن است، هرکسی نمی‌تواند سرش را پایین بندازد و تو بیاید. کسی جرئت ندارد به حریم من نگاه چپ بیندازد. من در حریم خودم واقعا احساس خوش­بختی می­ کنم. رنگ مرز من مشکی است. برایتان عجیب است؟ توضیح می­ دهم. اگر کمی سرتان برای کتاب­ های روان­شناسی درد بکند، می­بینید که توی آن کتاب­ ها نوشته، هر رنگی برای خودش کلی فلسفه دارد. رنگ سیاه هم نمایان­گر مرز مطلق است. هرکس که رنگ سیاه را انتخاب می­ کند، می­ خواهد نشان بدهد که حد و حدودی را ایجاد کرده است.

ماه محرم که می ­شود، سرتاسر شهر سیاه ­پوش می ­شود. لباس­ ها و پرچم ­های سیاه از توی چمدان بیرون می­ آیند و به خاطر امام بزرگی که در راه دین جانش را فدا کرد، استفاده می­ شوند. توی عزاداری­ های دیگر هم همین طور.

همه می ­خواهند نشان بدهند که بین امروز و دیروزشان تفاوتی وجود دارد. می­ خواهند بگویند که بین آن­ها و فرد عزیزشان فاصله افتاده است. رنگ سیاه کمتر جلب توجه می­ کند. شب که می­ شود، همه­ ی زیبایی­ های دنیا در رنگ شب محو می­شود، هرچند که همه ­ی آن زیبایی­ ها هنوز هست و از بین نرفته است... رنگ سیاه برای خودش کلی فلسفه و حکمت دارد. بیخود نیست که من مرز خودم را مشکی انتخاب کرده­ ام.

پرچم مشکی زیبای من، چادرم است. من چادرم را سر می­ کنم و پا به اجتماع می­ گذارم. چادرم را که سر می­ کنم یک نفس راحت می­ کشم، چون بین خودم و اجتماع یک حریم ایجاد کرده­ ام. کسی نمی­ تواند به حریم من تجاوز کند.

چادر یک پرچم است برای من که می­ گوید آقایون، خانم ­ها! من توی اجتماع هستم و فعالیت می­ کنم؛ اما بیشتر از آن مواظبم که نگاه ناپاکی، دریاچه زلال جسم و روح من را آلوده نکند، پس لطفا با من با ادب و حیا رفتار کنید. پرچم من یک تابلوی بزرگ«نه» است که به همه­ ی نامحرم­ ها نه می­ گوید، و اجازه­ ی ورود آن­ها را به حریم خصوصی من نمی­ دهد.

راستش را بگویم گاهی با چادر سختم می ­شود، سختم می ­شود که هم چادرم را خوب نگه دارم هم کیف روی شانه­ ام هم پلاستیک خریدی را که کمک مامان به خانه می­ آورم. گاهی باد که می ­وزد نگه داشتن چادر روی سرم آسان نیست. باران که می ­بارد و کوچه پر از گل می­ شود، باید خیلی مواظب باشم که چادرم کثیف نشود.

خورشید که  توی آسمان بتابد، بیشتر از بقیه گرمم می­ شود. وقتی توی اتوبوس هستم و می­ خواهم به راننده بلیط بدهم باید مواظب باشم که چادر از سرم نیفتد. باید اعتراف کنم که خیلی وقت­ ها حفظ این حریم کار مشکلی است. با همه­ ی این­ها من عاشق چادرم هستم، چون زیر پرچم زیبای آن احساس امنیت و راحتی می­ کنم.

چادر زیبایی­ های دخترانه من را از دید نگاه­ های ناپاک پنهان می­ کند، آن­وقت من با خیال راحت می ­توانم توی پیاده رو قدم بردارم و روی افکار خوب و مثبت تمرکز کنم.

 
بعضی­ ها می­ گویند استفاده از رنگ ­های تیره روحیه آدم را افسرده می­ کند؛ اما من این حرفشان را قبول ندارم، با چادر من شادترین دختر روی زمینم، چون می­دانم چادر به من ارزش و احترام می ­دهد. اگر شما بدانید بعد از کلی زحمت و تلاش، پاداش خوبی در انتظارتان است، با شادی بیشتری کار می­ کنید و در انتظار آن نتیجه با ارزش می­ مانید.

چادر هم برای من همین است. همین است و شاید هم بیشتر از این. چادر ارثی نیست که از مادرم به من رسیده باشد، من خودم چادر را به دلخواه خودم انتخاب کردم و به انتخابم افتخار می­کنم. می­ دانید؟

پرچم زیبای من همیشه همراه من است. فقط بین خودمان بماند، برای این­که آن را بهتر روی سرم کنترل کنم، به آن کِش دوخته ­ام!

 
نویسنده: هاجز زمانی