شكست انقلاب رنگي ايران و گزینه های اوباما






بر پايه مقاله تيري ميسان در پايگاه اينترنتي ولتر نت، "انقلاب سبز " تهران جديدترين نسخه از "انقلاب هاي رنگي " است، انقلاب هايي كه آمريكا را قادر ساخته بدون نياز به استفاده از زور، در چندين كشور حكومت هاي دست نشانده خود را تحميل كند. او كه به دو كشور مواجه با اين نوع بحران مشاوره داده است، اين روش و دلايل شكست آن در ايران را تحليل كرده است: انقلاب هاي رنگي همانقدر انقلاب هستند كه كانادادراي آبجو است. آنها شبيه واقعي به نظر مي رسند، اما طعم ندارند. آنها تغيير رژيمي هستند كه انقلاب به نظر مي رسند زيرا قشرهاي وسيعي از جمعيت را بسيج مي كنند، اما به "بدست گيري قدرت " بيشتر شبيه هستند زيرا هدف آنها تغيير ساختارهاي اجتماعي نيست. آنها اميدها را به سمت جايگزيني يك طبقه حاكم با طبقه ديگر، جهت اجراي سياست هاي خارجي و اقتصادي طرفدار آمريكا هدايت مي كنند. انقلاب سبز در تهران جديدترين نمونه از اين روند است.
نويسنده سپس به ريشه يابي مفهوم انقلاب رنگي پرداخته و مي نويسد: اين مفهوم در دهه 90 ظاهر شد، اما ريشه هاي آن در مناظره هاي رسمي دهه هاي 70 و 80 آمريكا قرار دارد. پس از يك رشته افشاگري ها درباره كودتاهاي انگيخته شده از جانب سيا در سراسر جهان، و همچنين افشاگري هاي مصيبت بار كميته هاي راكفلر و چرچ، درياسالار استنفيلد ترنر از جانب رئيس جمهور كارتر موظف به پاكسازي سازمان و توقف پشتيباني از "ديكتاتورهاي محلي " گرديد. سوسيال دموكرات هاي خشمگين آمريكا حزب دموكرات را ترك كرده و به رونالد ريگان پيوستند. آنها روشنفكران تروتسكيست باهوشي بودند كه اغلب با مجله كامنتري ارتباط داشتند. پس از اينكه ريگان انتخاب شد، آنها را به دنبال كردن سياست دخالت آمريكا، اين بار با استفاده از روش هاي ديگر، متهم كرد. بدين ترتيب بود كه موسسه "وقف ملي براي دموكراسي " (NED) در سال 1983، و موسسه صلح آمريكا (USIP) در سال 1984 ايجاد شدند. هر دوي اين موسسات اساساً در هم پيچيده شده اند: مديران NED در هيئت مديره USIP هستند و بالعكس.
به اعتقاد ويNED قانونا يك سازمان غيرانتفاعي تحت قوانين آمريكاست كه پول آن از طريق يك اعطاي سالانه كه به عنوان بخشي از بودجه وزارت خارجه مورد تصويب كنگره قرار گرفته است، تامين مي شود. اين سازمان به منظور ادامه كار از كمك هاي مالي آژانس آمريكايي توسعه بين المللي (USAID)، كه بخشي از وزارت خارجه آمريكاست، نيز بهره مي برد. اين ساختار قانوني مشتركا از جانب سيا، MI6 انگلستان و ASIS استراليا (و گاهاً سرويس هاي مخفي كانادا و نيوزلاند) به عنوان يك پوشش استفاده مي شود.
NED خودش را به عنوان يك سازمان ترويج دهنده دموكراسي معرفي مي كند. اين سازمان به طور مستقيم يا با استفاده از يكي از چهار بازوي خود مدخاله مي كند: يكي از بازوها براي براندازي اتحاديه ها، دومي مسئول فاسد كردن سازمان هاي مديريتي، سومي براي احزاب دست چپي و چهارمي براي احزاب راستگرا. اين سازمان همچنين از طريق بنيادهاي دوست همچون بنياد وستمينيستر براي دموكراسي (انگلستان)، مركز بين المللي حقوق بشر و توسعه دموكراتيك (كانادا)، بنياد Jean-Jaurès و بنياد رابرت شومن (فرانسه)، مركز بين المللي ليبرال (سوئد)، بنياد آلفرد موزر (هلند)، بنيادهاي فردريش ابرت، هانس سيدال و هاينريش بول (آلمان) مداخله مي كند. بنابراين NED ادعا مي كند كه در طي حدود سي سال بيش از 6000 سازمان را در سراسر جهان فاسد كرده است. البته همه اينها را تحت پوشش برنامه هاي آموزشي وكمكي انجام داده است.
در مورد USIP بايد گفت يك موسسه ملي آمريكايي است. بودجه اين موسسه به عنوان بخشي از وزارت خارجه سالانه توسط كنگره تامين مي شود. بر خلاف NED كه به عنوان يك پوشش براي سه كشور متحد خدمت مي كند، USIP منحصرا آمريكايي است. اين سازمان تحت عنوان پژوهش درعلوم سياسي، مي تواند به سياستمداران خارجي حقوق بپردازد.
وي درباره تأسيس موسسه آلبرت اينشتين در يك ساختار جديد و مجزا توسط USIP مي نويسد: اين موسسه كوچك ترويج اقدامات نرم (غير خشونت آميز)، در ابتدا مسئول طراحي شكلي از دفاع مدني براي جمعيت هاي اروپاي غربي در صورت تهاجم پيمان ورشو بود. اين موسسه بلافاصله مستقل شد و مدلي را طراحي كرد كه با دنبال كردن آن يك دولت - با هر ماهيت -مي تواند اقتدار خود را از دست داده و فروبپاشد.
ميسان درباره اولين تلاش شكست خورده براي انقلاب رنگي در سال 1989 كه هدف آن سرنگوني دنگ ژيائوپينگ از طريق يكي از همكاران نزديك او، يعني ژائو ژيانگ، دبير كل حزب كمونيست چين، به منظور باز كردن بازارهاي چين به روي سرمايه گذاران آمريكايي و وارد كردن چين به حيطه نفوذ آمريكا بود، چنين مي نويسد: طرفداران جوان ژائو به ميدان تيان آنمن هجوم بردند. در رسانه هاي غربي آنها را به عنوان دانشجوياني غير سياسي معرفي كردند كه براي آزادي عليه جناح محافظه كار حزب مي جنگند، در حالي كه در واقع اين يك نزاع در داخل اطرافيان دنگ ميان دسته هاي طرفدار آمريكا و مليگرا بود. دنگ پس از اينكه براي مدت طولاني تحريكات را ناديده گرفت مجبور شد از زور استفاده كند. بسته به منابع خبري، سركوب با 300 الي 1000 كشته به پايان رسيد. بيست سال بعد، نسخه غربي اين كودتاي نافرجام هنوز تغيير نكرده است. رسانه هاي غربي كه اخيرا سالگرد آن رويداد را پوشش دادند، آنرا به صورت يك " قيام مردمي " معرفي كرده و ابراز شگفتي كردند كه مردم پكن آنرا به خاطر نمي آورند. اين بدين خاطر است كه در مورد اين جنگ قدرت در داخل حزب چيز "مردمي " وجود نداشت. اين موضوع دغدغه مردم نبود.
اما اولين انقلاب رنگي موفقيت آميز در سال 1990 به ثمر رسيد: در حالي كه شوروي از هم مي پاشيد جيمز بيكر، وزير خارجه، به بلغارستان رفت تا در مبارزه انتخاباتي حزب طرفدار آمريكا، كه شديدا تحت حمايت مالي NED بود، شركت كند. با اين حال با وجود فشارهاي انگلستان، بلغارها - كه از پيامدهاي اجتماعي ناشي از انتقال از اتحاد شوروي به اقتصاد بازاري مي ترسيدند - با انتخاب يك اكثريت پست كمونيست در پارلمان اشتباه مرتكب يك اشتباه فراموش نشدني گرديدند. با اينكه ناظران جامعه اروپايي قانوني بودن روند انتخابات را تاييد كردند، اپوزيسيون طرفدار آمريكا فرياد بر آورد كه تقلب انتخاباتي صورت گرفته و به خيابان ها ريختند. آنها در مركز صوفيا چادر زده و طي شش ماه بعد كشور را وارد هرج و مرج كردند، تا اينكه ژليو ژلف (Zhelyu Zhelev) طرفدار آمريكا از سوي پارلمان به عنوان رئيس جمهور برگزيده شد.

دموكراسي، فروختن كشور به منافع خارجي پشت حمايت مردم

نويسنده با ذكر اينكه از آن زمان، واشنگتن به تحريك تغيير رژيم ها در سراسر دنيا از طريق نا آرامي هاي خياباني ادامه داده است، مي افزايد: در اينجا اهميت دارد كه درك كنيم چه چيز در خطر است. در پشت عبارت تسلي بخش "ترويج دموكراسي "، هدف اقدامات واشنگتن تحميل رژيم هايي است كه بدون قيد و شرط بازارهاي خود را به روي آمريكا باز كرده و خود را با سياست خارجي آن همسو نمايند. با اين حال، با اينكه اين اهداف با رهبران انقلاب هاي رنگين شناخته مي شوند، اما هرگز از سوي تظاهركنندگان مورد بحث و پذيرش قرار نمي گيرند. در صورت موفقيت آميز بودن اين بدست گيري قدرت، شهروندان بزودي عليه سياست هاي تحمبل شده بر آنها شورش مي كنند، هر چند براي بازگشت خيلي دير شده باشد. به علاوه، گروه هاي مخالفي كه در پشت حمايت هاي مردمي كشورشان را به منافع خارجي فروخته اند، را چگونه مي توان "دموكراتيك " ناميد؟
در سال 2005، اپوزيسيون قرقيزستان انتخابات مجلس را به چالش كشيده و تظاهر كانندگاني را از جنوب كشور به خيابان هاي بيشكك ريخت. آنها رئيس جمهور عسكر آقايف را سرنگون كردند. اين "انقلاب لاله " بود. مجمع ملي، آقاي كورمانبك باكيف را به رياست جمهوري برگزيد. طرفداران او پايتخت را غارت مي كردند و او كه قادر به كنترل آنها نبود اعلام كرد كه ديكتاتور را تحت پيگرد قرار داده و وانمود كرد يك دولت وحدت ملي ايجاد كرده است. او ژنرال فليكس كولف (شهردار سابق بيشكك) را از زندان بيرون آورده و او را نخست وزير كرد. پس از اينكه اوضاع تحت كنترل درآمد، باكيف از شر كولف خلاص شد و منابع قليل كشور را بدون هيچ گونه دعوت به مزايده - بلكه با رشوه هاي عظيم - به شركت هاي آمريكايي فروخت. او در ماناس يك پايگاه نظامي آمريكايي مستقر كرد. استاندارد زندگي جمعيت كشور هرگز تا اين حد پايين نيامده بود. فليكس كولف پيشنهاد كرد با پيوستن به فدراسيون روسيه، همانند قبل، كشور را مجددا روي پاي خود برگرداند. اما او را بلافاصله به زندان بازگرداندند.
وي با نقد اين ادعا كه براي كشورهايي كه تحت يك حكومت سركوبگر قرار داشته اند، حتي اگر اين "انقلاب هاي رنگين " تنها ظاهر دموكراسي را به ارمغان بياورند، به هر حال باعث پيشرفت مردم خود خواهند شد، تجربه گرجستان را مثال ميزند كه نشان داد رژيم هاي جديد مي توانند خيلي سركوبگرتر از رژيم هاي گذشته از آب دربيايند.
در سال 2003، واشنگتن، لندن و پاريس "انقلاب رز " را در گرجستان سازمان دادند. بر اساس طرح كلاسيك، مخالفان در شيپور تقلب در انتخابات مجلس دميدند و به خيابانها ريختند. تظاهر كنندگان رئيس جمهور ادوارد شواردنادزه را مجبور به فرار كرده و خودشان قدرت را تصاحب كردند. جانشين او، ميخائيل ساكاشويلي، كشور را به روي منافع اقتصادي آمريكا گشود و با روسيه قطع رابطه كرد. كمك اقتصادي اي كه واشنگتن قول داده بود جايگزين كمك روسيه كند، هرگز نيامد. اقتصاد كشور كه تا آن موقع ضعيف شده بود فروپاشيد. ساآكاشويلي براي اينكه به خوشنود سازي حاميانش ادامه دهد به اعمال يك ديكتاتوري نياز داشت. او رسانه ها را تعطيل، و زندان ها را پر كرد؛ اين كارها باعث نشد كه رسانه هاي غربي به توصيف او به عنوان يك "دموكرات " ادامه ندهند. او با ادامه اين مسير نارضايتي، تصميم گرفت با وارد شدن در يك ماجراجويي نظامي محبوبيت خود را افزايش دهد. وي با كمك دولت بوش و اسرائيل، كه پايگاه هاي هوايي به آن اجاره داده بود، دستور بمباران مردم اوستياي جنوبي را صادر كرد و باعث مرگ 1600 نفر شد كه بيشتر آنها تابعيت روسيه را نيز دارا بودند. مسكو پاسخ داد. مشاوران آمريكايي و اسرائيلي گريختند. گرجستان ويران رها شد.
به نظر ميسان مكانيزم اصلي "انقلاب هاي رنگي " عبارت است از متمركز ساختن خشم مردمي بر روي اهداف مورد نظر. اين جنبه اي از روانشناسي توده هاست كه همه چيز را در مسيرش نابود مي كند و هيچ استدلال منطقي ياراي ايستادن در برابر آن را ندارد. كسي كه ديوارش از همه كوتاهتر است، حداقل براي يك نسل به خاطر همه مصيبت هايي كه گريبان كشور را گرفته اند سرزنش خواهد شد. پس از اينكه او تسليم شده يا فرار مي كند، اختلاف طبيعي ميان طرفداران و رقباي او مجددا ظاهر مي شود.
در سال 2005، در ساعاتي پس از ترور رفيق حريري شايعه اي در لبنان منتشر شد كه بر اساس آن او از جانب "سوري "ها كشته شده بود. ارتش سوريه، كه پس از پايان جنگ داخلي بر اساس توافق طائف حفظ نظم در لبنان را بر عهده داشت، اكنون "هو " مي شد. بشار اسد رئيس جمهور سوريه، شخصا از جانب مقامات آمريكايي متهم گرديد، كه اين كار براي افكار عمومي اثبات كننده بود. به كساني كه عنوان كردند رفيق حريري، به رغم دوره هاي نا آرام، هميشه براي سوريه مفيد بوده و مرگ او دمشق را از يك ياور محروم ساخته است، پاسخ داده شد كه رژيم سوريه به قدري شرور است كه نه تنها كمك نمي كند بلكه حتي دوستانش را هم مي كشد. مردم لبنان خواهان اين بودند كه سربازان آمريكايي بيايند و آنها را از شر سوري ها خلاص كنند. اما در كمال تعجب همگان، بشار اسد با توجه به اينكه استقرار پر خرج سربازانش ديگر خوشايند مردم لبنان نبود، تصميم گرفت آنها را عقب بكشد. انتخاباتي برگزار شد كه در آن ائتلاف "ضد سوريه " به پيروزي رسيد. اين "انقلاب سرو " بود. پس از آرام شدن اوضاع، همه فهميدند كه حتي اگر ژنرال هاي سوريه در گذشته كشور را غارت هم كرده بودند، اخراج ارتش سوريه هيچ تغييري در وضعيت اقتصادي كشور به وجود نياورد. علاوه بر آن، كشور اكنون در خطر بود: اين كشور قادر نبود در مقابل توسعه طلبي اسرائيل از خودش دفاع نمايد. رهبر اصلي "ضد سوريه " يعني ژنرال ميشل عون، فكر خود را تغيير داده و به مخالفان پيوست. واشنگتن كه از اين امر خشمگين شده بود، براي خلاص شدن از دست عون طرح هاي ترور او را چند برابر كرد. ميشل عون بر اساس يك خط مشي ميهن پرستانه با حزب الله ائتلاف تشكيل داد. ديگر زمانش رسيده بود: اسرائيل حمله كرد.
وي با اشاره به اينكه در همه موارد فوق واشنگتن حكومت "دموكراتيك " را از قبل مهيا كرده بود، مي افزايد: اين امر تاييد مي كند كه اينها در واقع به دست گيري حكومت تحت پوشش انقلاب هستند. اسامي تشكيل دهنده تيم جديد تا زمانيكه ممكن باشد پنهان نگهداشته مي شود. به همين دليل است كه اشاره به بلاگردان هميشه بدون پيشنهاد يك آلترناتيو سياسي انجام مي گيرد.
در صربستان، "انقلابيون " جوان طرفدار آمريكا به منظور پنهان كردن تبعيت خود از آمريكا لوگويي را انتخاب كردند كه به يك تصوير معروف كمونيستي (مشت بلند شده) متعلق بود. آنها از جمله "كار او تمام است! " به عنوان شعار استفاده كردند، كه باعث برانگيخته شدن خشم عليه شخصيت اسلوبودان ميلوشويچ شد. او مسئول بمباران كشور شناخته مي شد، هر چند اين كار توسط ناتو صورت گرفته بود. اين مدل چندين بار توسط گروه هايي چون پورا در اوكراين، يا زوبر در بلاروس تكرار شد.
به اعتقاد وي با اينكه اعضاي ستاد روابط عمومي وزارت خارجه آمريكا بر تصوير غير خشن "انقلاب هاي رنگي " تاكيد مي كنند. اما براي اينكه يك اقليت قدرت را بدست گرفته و آن را اعمال كند، هميشه بايد در يك نقطه از خشونت استفاده كند. همه "انقلاب هاي رنگي " اين كار را كردند:
در سال 2000، اسلوبودان ميلوشويچ با وجود اينكه هنوز يك سال از رياست جمهوري اش باقي مانده بود، خواستار انتخابات زودهنگام گرديد. پس از دور اول، نه او و نه رقيبش اصلي اش ووژيسلاو كوشتونيكا، حائز اكثريت آرا نشدند. مخالفان بدون اينكه منتظر دور دوم باشند ادعا كردند در انتخابات تقلب شده و به خيابان ها ريختند. هزاران تظاهر كننده ، از جمله معدنچي هاي اهل كلوبارا (Kolubara) در پايتخت راهپيمايي كردند. دستمزد روزانه آنها بدون اينكه خودشان بدانند به طور غير مستقيم از سوي NED پرداخت مي شد. فشار تظاهرات كافي نبود بنابراين معدنچي ها با بولدوزرهايي كه آورده بودند شروع به حمله به ساختمان ها كردند، بنابراين اين انقلاب "انقلاب بولدوزر " نام گرفت.
در مواردي كه تنش ادامه پيدا كرده و راه پيمايي هاي در مخالفت با تظاهرات گروه ديگر سازماندهي مي شود، تنها راه حل براي واشنگتن سوق دادن كشور به سمت آشوب است. در اين صورت در هر دو سمت عوامل تحريك كننده قرار داده مي شوند تا به جمعيت شليك بكنند. آنگاه هر يك از طرفين مشاهده مي كند در حاليكه آنها به طور مسالمت آميز پيش مي روند، ديگران به سمت آنها تيراندازي ميكنند. رويارويي گسترش مي يابد. در اين باره ونزوئلا مثال خوبي است.
در سال 2002 قشر مرفه جامعه كاراكاس به خيابان ها ريخته و عليه سياست هاي اجتماعي هوگو چاوز تظاهرات كردند. ايستگاه هاي تلويزيوني خصوصي با استفاده از دستكاري زيركانه اين حس را القا كردند كه يك موج عظيم انساني بوجود آمده است. به گفته شاهدان پنجاه هزار نفر جمع شده بودند، در حاليكه به گفته رسانه ها و وزارت خارجه آمريكا تعداد تظاهر كنندگان يك ميليون نفر بود. سپس حادثه پل "لاگونو " بوجود آمد. ايستگاه هاي تلويزيوني به وضوح نشان دادند كه طرفداران مسلح چاوز به سوي جمعيت تيراندازي مي كنند. فرمانده امنيت ملي و معاون وزارت امنيت داخلي تاييد كرد كه "شبه نظاميان چاوز " 19 نفر را كشته بودند. او استعفا داده و خواهان سرنگوني ديكتاتور شد. رئيس جمهور بلافاصله توسط نظاميان شورشي دستگير شد. با اين حال ميليون ها نفر به خيابان هاي پايتخت ريختند و نظم قانوني مجددا احيا شد.
بعدا در مورد جزئيات كشتار پل لاگونو يك بررسي ژورناليستي انجام گرفت. اين تحقيق دستكاري زيركانه تصوير را روشن كرد. به طوريكه از روي صفحات ساعت تظاهر كنندگان ثابت مي شد، در آن فيلم ترتيب زماني رويدادها عوض شده بود. در واقع، تظاهر كنندگان طرفدار چاوز زير حمله بودند و پس از عقب نشيني سعي داشتند با استفاده از سلاح هايشان فرار كنند. عوامل تحريك كننده پليس هاي محلي بودند كه توسط يك سازمان آمريكايي آموزش ديده بودند. انقلاب رنگي كنيا نيز از جمله انقلابهايي است كه توأم با خشونت شد.در سال 2006، NED مخالفان مواي كيباكي، رئيس جمهور كنيا، را مجددا سازماندهي كرد. اين سازمان هزينه ايجاد حزب نارنجي رايلا اودينگا را تامين نمود. او از حمايت سناتور باراك اوباما به همراه متخصصان بي ثبات سازي (مارك ليپرت، رئيس كنوني ستاد مشاوران امنيت ملي، و ژنرال جاناتان گريشن، نماينده ويژه كنوني آمريكا در سودان) برخوردار گرديد. سناتور ايلينوي طي ديدار با اودينگا يك نسبت فاميلي مبهم با اين نامزد طرفدار آمريكا ابداع كرد. با اين حال اودينگا در انتخابات پارلماني 2007 شكست خورد. او با حمايت سناتور جان مك كين، رئيس IRI (پايه جمهوريخواه NED)، صحت آرا را به چالش كشيد و از طرفدارانش خواست به خيابان ها بريزند. در اين هنگام پيام هاي متني گمنام به راي دهندگان قبيله Luo فرستاده شدند. "كنيايي هاي عزيز، كيكويو آينده كودكان ما را دزديده اند ... ما بايد با آنها با تنها روشي كه درك مي كنند رفتار كنيم.... با خشونت. " كنيا به رغم اينكه يكي از با ثبات ترين كشورهاي آفريقا بود، ناگهان در خشونت غرق گرديد.
پس از روزها شورش رئيس جمهور كيباكي مجبور شد ميانجيگري مادلين آلبرايت، رئيس NDI ( پايه دموكرات NED) را بپذيرد. يك سمت نخست وزيري ايجاد و اودينگا بدان منصوب شد. از آنجايي كه آن پيام هاي دشمني از تاسيسات كنيا ارسال نشده بودند، ممكن است از خود بپرسيد كدام قدرت خارجي در پشت آنها قرار داشت.
در طول چند سال گذشته، واشنگتن با درك اين موضوع كه آنها در بدست گيري قدرت ناكام خواهند بود اما به دستكاري افكار عمومي و نهادهاي بين المللي كمك خواهند كرد، از فرصت تحريك "انقلاب هاي رنگي " برخوردار بود.
به اعتقاد نويسنده آمريكا در پوشش انقلابهاي رنگي براي رسيدن به اهدافش افكار عمومي مردم را منحرف كرده است.
در سال 2007، بسياي از برمه اي ها به خاطر افزايش قيمت سوخت داخلي دست به اسلحه برده بودند. هنگامي كه راهبان بودايي نقش برجسته اي در تظاهرات برعهده گرفتند تظاهرات ها گسترش يافت. اين "انقلاب زعفران " بود. واشنگتن نتوانست در مورد رژيم رانگون بي تفاوت باقي بماند؛ آنها به سازماندهي مردم برمه براي اعمال فشار روي چين، كه در برمه منافع استراتژيكي ( خطوط لوله و پايگاه هاي نظامي براي جمع آوري اطلاعات الكترونيكي) دارد، علاقمند بودند. بنابراين منحرف كردن ادراك مردم از واقعيت حياتي بود. فيلم ها و تصاوير گرفته شده توسط موبايل ها شروع به ظاهر شدن در سايت يو تيوب نمودند. اين دقيقا كمبود قابليت اطمينان آنها بود كه به آنها قدرت داد، و به كاخ سفيد اجازه داد تفسير خود از اوضاع را به آنها قالب كند.
همين اواخر در سال 2008، يك تظاهرات دانشجويي كه به دنبال قتل يك پسر 15 ساله بدست پليس انجام شد، يونان را به يك توقف اجباري وادار كرد. بزودي اراذل و اوباش در حال شورش مشاهده شدند. آنها در كوزوو استخدام شده و بوسيله اتوبوس وارد يونان شده بودند. مراكز شهر تخريب شدند. واشنگتن سعي داشت به منظور حفظ انحصار سرمايه گذاري در پايانه هاي گازي كه در حال احداث بودند، سرمايه گذاران خارجي را از سرمايه گذاري در يونان بترساند. حكومت ضعيف كارامانليس به صورت يك حكومت با مشت آهنين ترسيم شد. فيس بوك و توييتر براي بسيج يوناني هاي خارج از كشور مورد استفاده قرار گرفتند. تظاهرات ها در استانبول، نيكوزيا، دوبلين، لندن، آمستردام، لاهه، كوپنهاك، فرانكفورت، پاريس، رم، مادريد، بارسلون و ... گسترش يافت.
وي درگيري هاي اخير خياباني در تهران و چند شهر ديگر ايران را نيز در زمره موارد فوق برمي شمرد كه البته ناموفق بود. عملياتي كه در سال 2009 در ايران انجام شد به فهرست بلند بالاي شبه انقلاب ها تعلق دارد. ابتدا در سال 2007 يك بودجه چهارصد ميليون دلاري از سوي كنگره براي سازماندهي يك "تغيير رژيم " در ايران به تصويب رسيد. اين علاوه بر بودجه هاي NED، USAID، سيا و ديگران بود. نحوه مصرف اين پول نامشخص است، اما سه دريافت كننده اصلي آن عبارتند از: خانواده ...، خانواده پهلوي و مجاهدين خلق ايران.
به اعتقاد وي دولت بوش پس از تاييد تصميم اتخاذ شده از سوي ستاد مشترك ارتش مبني بر عدم انجام حمله نظامي به ايران، تصميم گرفت يك انقلاب رنگي در ايران راه بياندازد.
اين گزينه سپس مورد تاييد دولت اوباما قرار گرفت. بدين ترتيب طرح هاي يك انقلاب رنگي كه در سال 2002 توسط موسسه آمريكن انترپرايز به همراهي اسرائيل ترسيم شده بود، مجددا جريان يافتند. در آن زمان من در رابطه با اين طرح مقاله اي نوشته بودم. در آن مقاله مي توان پروتاگونيست هاي كنوني را تشخيص داد زيرا آن طرح از آن زمان تا كنون تغيير زيادي نكرده است. يك فصل لبنان به آن اضافه شد كه در صورت پيروزي ائتلاف ميهني (حزب الله و عون)، يك شورش در بيروت پيش بيني شده بود، اما بعدا حذف شد.
اين سناريو شامل حمايت گسترده از نامزد منتخب آيت الله رفسنجاني، به چالش كشيدن نتايج انتخابات، بمب گذاري هاي گسترده، سرنگوني رئيس جمهور احمدي نژاد و رهبري نظام، ايجاد يك حكومت انتقالي به سرپرستي موسوي، احياي سلطنت و تشكيل يك حكومت به رهبري سهراب سبحاني مي شد.
بر اساس طرح هاي سال 2002 اين عمليات تحت نظارت موريس آميتاي و مايكل لدين انجام مي گرفت. اين عمليات شبكه ايرانگيت را در ايران بسيج مي كرد. يك زمينه تاريخي ضروري وجود دارد، ايرانگيت (موضوع ايران كنترا) يك قرارداد تسليحاتي غيرقانوني بود. كاخ سفيد مي خواهد براي شورشيان نيكاراگوئه (براي مبارزه با ساندينيست ها) و ايراني ها ( براي هر چه بيشتر طول دادن جنگ ايران عراق) سلاح بفرستد، اما كنگره جلوي انجام آنرا گرفت. سپس اسرائيلي ها پيشنهاد كردند به عنوان مقاطعه كار فرعي براي هر دو عمليات انجام وظيفه كنند. لدين، كه تابعيت هر دو كشور آمريكا و اسرائيل را داراست، به عنوان يك رابط در واشنگتن عمل مي كرد، در حالي كه محمد رفسنجاني (برادر آيت الله رفسنجاني) همتاي او در تهران بود. اين اتفاق در زمينه اي از فساد گسترده روي داد. هنگاميكه اين رسوايي در آمريكا منتشر شد يك كميته تفحص مستقل به سرپرستي سناتور تاور و ژنرال برنت اسكوكرافت مسئول رسيدگي شد.
مايكل لدين يك روباه پير است كه در عمليات هاي سرّي زيادي درگير بوده است. او را مي توانستيد در جريان ترور آلدو مورو، در رم پيدا كنيد. همچنين به نظر مي رسد او با ارتباط جعلي بلغارستان پس از تلاش براي ترور ژان پل دوم، يا ادعاهاي قلابي تدارك اورانيوم صدام حسين از سوي نيجريه مرتبط بوده است. وي هم اكنون (به همراه ريچارد پرل و پل ولفوويتس) براي موسسه آمريكن انترپرايز، و بنياد دفاع از دموكراسي ها كار مي كند.
موريس آميتاي يكي از مديران سابق آيپك است. او امروز نايب رئيس موسسه يهودي امور امنيت ملي (JINSA) و مدير يك شركت مشاور براي صنعت تسليحاتي است.
وي سپس به سميناري اشاره ميكند كه در آوريل 2007 توسط موريس و لدين به همراه سناتور جوزف ليبرمن در موسسه آمريكن انترپرايز درباره انتخابات ايران برگزار شد:. در 15 مي يك سمينار جديد برگزار شد. بخش عمومي آن سمينار از يك گفتگوي ميزگرد به رهبري سناتور جان بولتون در مورد "چانه زني " بر روي ايران تشكيل شده بود: آيا روسيه قبول مي كرد در ازاي حذف پروژه سپر موشكي در اروپاي مركزي از سوي واشنگتن، به حمايت خود از تهران خاتمه دهد؟ يك كارشناس فرانسوي بنام برنارد هوركيد (Bernard Hourcade) در اين مباحثات شركت كرد. در عين حال، موسسه يك وب سايت درباره بحران پيش رو راه اندازي كرد كه هدف آن رسانه ها بود. اين سايت IranTracker.org نام داشت. اين سايت بخشي دارد كه به انتخابات لبنان مربوط مي شود.
وي بر اين باور است كه مجاهدين خلق ايران از جانب واشنگتن مورد استفاده قرار گرفته اند: اين سازمان، كه تحت حمايت پنتاگون قرار دارد، از جانب وزارت خارجه يك سازمان تروريستي محسوب مي شود و از جانب اتحاديه اروپا نيز همين طور. در واقع، اين سازمان مسئول يك رشته عملياتهاي وحشتناك در دهه 80، از جمله انفجار مهيبي است كه به كشته شدن آيت الله بهشتي، چهار سرپرست وزارتخانه، 6 معاون وزارتخانه و يك چهارم گروه پارلماني حزب جمهوري اسلامي منجر شد. مجاهدين خلق ايران تحت رهبري مسعود رجوي قرار دارد كه ابتدا با دختر بني صدر، رئيس جمهور سابق ايران، و سپس با مريم ازدواج كرد. مركز آن در بيرون پاريس و پايگاه نظامي آن در عراق واقع شده است، كه در ابتدا تحت امر صدام حسين بود و اكنون تحت فرمان وزارت دفاع آمريكا قرار دارد. مجاهدين خلق حملات بمبگذاري در جريان مبارزات انتخاباتي را تدارك ديده بود. آنها مسئول برانگيختن درگيري بين طرفداران حامي احمدي نژاد و رقباي آنها بودند.
اگر آشوب ادامه مي يافت، ممكن بود نظام اسلامي سرنگون گردد و يك حكومت انتقالي، به رياست ميرحسين موسوي، بخش نفت را خصوصي مي كرد و سلطنت را باز گرداند. پسر شاه سابق، رضا سيروس پهلوي، به تخت سلطنت مي نشست و سهراب سبحاني را به عنوان نخست وزير برمي گزيد. با در نظر داشتن اين طرح، رضا پهلوي در ماه فوريه با ميشل توبمان، روزنامه نگار فرانسوي و مدير دفتر اطلاعاتي Arte'sدر پاريس، و كسي كه رياست Cercle de l'Observatoire - باشگاه نومحافظه كاران فرانسه - را بر عهده دارد، تعداي مصاحبه منتشر ساخت. خوب است به خاطر بياوريد كه واشنگتن طرح هاي مشابهي جهت احياي سلطنت در افغانستان انجام داده بود. قرار بود محمد ظاهر شاه مجددا بر تخت بنشيند و حامد كرزاي نخست وزير گردد. متاسفانه او در سن 88 سالگي به جنون ناشي از پيري مبتلا شد و نتيجتا كرزاي رئيس جمهور شد. سبحاني و كرزاي هر دو تابعيت آمريكا را دارا هستند. هر دوي آنها در بخش نفت درياي خزر درگير بودند.
وي با اشاره به اينكه طرح اوليه تبليغات به شركاي بنودار ، كه يك شرك روابط عمومي است، داده شده بود، مي افزايد: اما اين طرح با نفوذ گلي عامري، معاون امور آموزشي و فرهنگي وزارت خارجه آمريكا، تغيير كرد. اين زن آمريكايي ايراني همكار سابق جان بولتون است. او به عنوان يك متخصص رسانه هاي جديد، برنامه هاي آموزشي زيربنايي و اينترنتي براي دوستان رفسنجاني اجرا كرد. او همچنين براي تبليغات وزارت خارجه، به طور مشترك با BBC برنامه هاي تلويزيوني و راديويي به زبان فارسي توليد كرد.
بي ثبات سازي ايران شكست خورد زيرا محرك اصلي پشت "انقلاب رنگي " به طور مناسب راه نيافتاده بود. مير حسين موسوي اغتشاشگران نتوانستند محمود احمدي نژاد را در كانون خشم مردم قرار دهند. مردم ايران در تله نيافتادند. آنها احمدي نژاد را مسئول تحريم هاي اقتصادي آمريكا عليه ايران نمي دانستند. بنابراين تظاهرات به تهران محدود شد. حكومت از برپايي تظاهرات در مقابل تظاهرات مخالفان خودداري كرد و اجازه داد توطئه گران خودشان را افشا كنند.
با اين حال، بايد توجه كرد كه تبليغات در رسانه هاي غربي موفقيت آميز بود. افكار عمومي جهاني واقعا باور كرده بودند كه دو ميليون ايراني به خيابان ها ريختند، در حاليكه رقم واقعي ده برابر كمتر بود. اين موضوع كه گزارشگران خارجي در بازداشت خانگي بودند باعث چنين اغراق هايي شد زيرا ديگر مجبور نبودند براي ادعاهايشان مدرك ارائه كنند.
منبع:خبرگزاری فارس