مممم...مثلا!
آهان 
مثلا نخ و سوزن سفیدت را برداری و ابرها را کنار هم بدوزی،
آنقدر که هوا ابری ِ ابری شود
بعد این پارچه‌ی تکه دوزی شده‌ی سفید را تکان بدهی و سفت بچلانی
شُر شُر شُر
یک جوری بچلانی که زمین خیس خیس شود
یا مثلا 
مثلا همبازی کودکی غنچه‌ها شوی
انگشتت را روی گلبرگ‌ها بکشی
قلقلکشان بدهی
تا بخندند... تا بشکفند
هم خودت سرگرم می‌شوی، هم باغبان کلی دعایت می‌کند  
ببین فرشته‌جان
باید یک جوری بالاخره خودت را سرگرم کنی
آهان
ببین
اصلا بیا
همین دانه‌ی گرد و سفید اکسیژن را بردار
اهل بازی هستی؟
باید دانه دانه اکسیژن‌ها را قل ل ل ل بدهی تا بخورند به هم
بعد همه‌ی اکسیژن‌ها کم کم قل قل کنان، دور زمین بچرخند
و هوهوهو
همه را جا را ریخت و پاش کنند
قاصدک‌ها را این طرف آن طرف بیاندازند، و برگ‌های درخت را بریزند روی سرت
هوهوهو
فرشته‌جان
دست کم نگیر  
با همین بازی بازی‌های تو
با همین باد، با همین باران
با همین غنچه‌های شکفته  
یک عالمه دل گرفته باز می‌شود
نویسنده: ریحانه ابوترابی