نوجوان و مسأله مدرسه

نويسنده:محمد رضا شرفي




چطور مي توان در درس خواندن موفق شد؟
نمي توانم درسهايم را حفظ کنم، هر چه مي خوانم حفظ نمي شوم.علت چيست؟
در مورد آينده ي تحصيلي خود، بسيار نگران هستم و احساس يأس مي کنم.
در برخي از موارد که مسايلي را با دست اندرکاران مدرسه مطرح مي کنيم با کم کردن نمره ي انضباط مواجه مي شويم و به خاطر اين که به ما شخصيت نمي دهند، به آنها اعتماد نداريم.عدم هماهنگي اخلاقي نيز با ساير افراد دارد. چه کنم؟
اي کاش در مدرسه ما به همان اندازه که به تعليم و آموزش بچه ها اهميت داده مي شد،به مسايل پرورشي نيز توجه مي کردند.فقط آموزش که به درد ما نمي خورد.ما از نظر اخلاقي هم بايد پيشرفت کنيم.

نقش مدرسه

خلاصه ي تعدادي از نامه هاي نوجوانان راهنمايي و دبيرستاني را ملاحظه کرديد. دانش آموزاني که اميدهاي فرداي جامعه اند، خود اميد مي جويند و آنهايي که در دو بُعد تعهد و تخصص اجتماع را بايد خودکفا کنند، در هر دو زمينه مشکلاتي دارند.ازآنجايي که کشور ما يکي از جوانترين جوامع دنياست و در آن بيش از 20 ميليون نوجوان و جوان وجود دارد که بخش عظيمي از اين جمعيت کثير درمدارس راهنمايي و دبيرستانها تحصيل مي کنند، لذا مي توان گفت که بهترين موقعيتي که مي شود با نوجوانان ارتباط منسجم و منظمي برقرار کرد، از طريق دستگاه تعليم و تربيت است.به ويژه اين که بهترين سالهاي عمرشان را در مدارس مي گذرانند.اگر اين واقعيت را بپذيريم که غالب خانواده ها برنامه اي براي تربيت و پرورش فرزندان خود ندارند و به طور تصادفي و بي نقشه با فرزندان خود برخورد مي کنند، اهميت دستگاه تعليم و تربيت و مدرسه در اين دوران آشکار مي شود.

نگرش نوجوان به مدرسه

نوجوان چه نوع تلقي و برداشتي از مدرسه دارد؟ و احساس او نسبت به اين موضوع چيست؟
دوره ي نوجواني،زماني آغاز مي شود که نوجوان دوره ي دبستان (ابتدايي) را پشت سر گذاشته و دوره ي راهنمايي را شروع مي کند و اين به معناي آن است که به مدت پنج الي شش سال، تجربياتي را در مدرسه به دست آورده است. لذا نگرش آنان به مدرسه، متأثر از تجربيات دوره ي ابتدايي مي باشد و در مقطع راهنمايي، نگرش آنان تا حدودي متعادل مي شود.
کودک خردسال براي ورود به دبستان، از يک سو دستخوش نگرانيها و اضطرابهايي است و از سوي ديگر جداشدن از والدين و بخصوص فاصله گرفتن ازمادر، به سختي انجام مي گيرد.لذا روان شناسان، مفهوم «فطام رواني»(1)را براي اين مرحله به کار مي برند.به اين معني که کودک از شير وابستگي عاطفي به خانواده و مادر بريده مي شود و محيط رواني او که فقط به خانواده وابسته بود، به دو محيط جداگانه، يعني خانه و مدرسه، گسترش و توسعه مي يابد.همان گونه که کودک شيرخوار، براي از شيرگرفتن، قدري سختي تحمل مي کند و مدتي از ترکيب شير و غذا استفاده مي کند.ولي نوجوان براي ورود به مدرسه ي راهنمايي، نگرانيهاي ديگري دارد که از حيث کمّي و کيفي با نگرانيهاي دوره ي قبل متفاوت است.بخشي از نگرانيهايي که ذهن نوجوان را به خود مشغول مي کنند، پرسشهايي از اين قبيل است؛ مثلاً:
ـ آيا مي توانم در اين مقطع (مدرسه) دوست پيدا کنم؟
ـ آيا ديگران و گروه کلاسي مرا مي پذيرند؟
ـ آيا در زمينه هاي ورزشي مي توانم با ديگران رقابت کنم؟
ـ آيا در مسايل درسي مي توانم موفق شوم؟
ـ و بالاخره آيا رؤياهاي من به وقوع خواهد پيوست؟
لذا همان گونه که مدرسه و دوستان به ارزيابي او مي پردازند، نوجوان نيز به ارزيابي مدرسه، دست اندرکاران و همسالانش دست مي زند.

پلي روشن و نوراني

آنچه که نوجوان را از خانه به جامعه انتقال مي دهند،حائز اهميت فراوان است و چنانچه اين مرحله انتقالي با موفقيت طي شود،درآينده ي او تأثير مثبت فراواني دارد و هرگونه تجربيات نامطلوب در اين زمينه در حيات اجتماعي وي تأثير نامطلوبي به جا خواهد گذاشت.
مدرسه به منزله ي پلي است که نوجوان را با جامعه مربوط مي کند.مدرسه مي تواند از نوجوان، فردي مؤثر، فعال و مفيد به حال جامعه، تربيت کند.در اين صورت ما مرهون مدرسه و نظام تعليم و تربيت موفقي هستيم که توانسته است در امر پرورش نيروي انساني به موقع و صحيح اقدام نمايد.در مواردي نيز، مدرسه از نوجوان، فردي مردم گريز، ناراضي و بدبين تحويل اجتماع داده است و اين همان مسئله اي است که به درستي بايد ارزيابي شود و علل ناکامي نظام تعليم و تربيت را روشن و تبيين نمايد.
به اين ترتيب دستگاه تربيتي موفق، همچون پلي روشن و نوراني است که نوجوان را به دنياي جديد مرتبط و آشنا مي کند.
مدارس، علاوه برجنبه ي انتقال دانش و معارف عمومي که بخش عمده اي از دروس را شامل مي شود، وظيفه ي مهم ديگري نيز دارند و آن پرورش ذهن است. نوجوانان در حدود 13سالگي به مرحله ي تفکر انتزاعي مي رسند و اين امر آنان را قادر مي سازد که بتوانند موضوعها و مفاهيم را بدون حضور آنها، تصور نمود و فرمولهايي را در مورد آنان به مورد بررسي بگذارند و
اين فرصتي است ارزشمند تا بتوانيم ذهن آنان را همپاي حافظه شان پرورش دهيم.هيچ يک از اين دو نبايد فداي ديگري شود.
بعضيها معتقدند که دانش هر کس به قدر حافظه ي اوست و اين تا حدود زيادي صحيح است.زيرا بسياري از معارف را از طريق حافظه و نه از شيوه ي استدلال فرا مي گيريم.لکن اهميت ذهن عالي و نيرومند که قادر به استدلال، تجريد، استنباط و درک رابطه علت و معلولي باشد،کمتر از حافظه نخواهد بود.
با اين همه، پرورش قوه ي تفکرانتقادي را از نظر نبايد دور داشت.بايد نوجوانان را عادت دهيم که به گونه اي انفعالي با مسايل برخورد ننمايند و ذهن خود را تسليم محض شنيده ها و گفته هاي ديگران نکنند، بلکه دستگاه تعليم و تربيت ما بايد نقادپرور باشد و انسانهايي را تربيت کند که بتوانند افقهاي نوين و جديدي را در باب معرفت بگشايند و راههاي تازه اي را در علوم، فراراه ديگران ترسيم نمايند.اين کار به سهولت امکان پذير خواهد بود.در ادبيات از نوجوانان بايد بخواهيم، راههاي مختلف احتمالي به پايان رسيدن يک داستان و يک واقعه را بررسي نمايند.در بررسي تاريخ نيز، نوجوانان مي توانند شخصيتهاي حادثه آفرين و مهم را ارزيابي کنند.حتي وقتي آنها کتابهايي را از کتابخانه براي مطالعه دريافت مي کنند، مي توان از آنها خواست تا نظارت خود را در زمينه ي درستي يا نادرستي عمل قهرمانان داستان بيان نمايند.
شيوه ي نقادانه بيش از هر چيز نيازمند يک جرأت و شهامت ذهني است و اين که انسان خود را از حصارهاي هميشگي باورها و پنداشتها، خارج کند و در افق وسيعتري به مسئله بنگرد که اين مهم، نيازبه ارائه طريق معلمان و دبيران دارد و تا اين راه ـ که ناهموار به نظر مي رسد ـ هموار شود.

پي نوشت ها:

1-اين اصطلاح را «موريس دبس»در کتاب «مراحل تربيت» ترجمه ي دکتر کاردان به کار برده است.

منبع:دنياي نوجوان