عصر غیبت (26) وکلای خائن

نویسندگان : پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم



8 - وكلاى خائن و مدعيان دروغين وكالت

همان گونه كه در فصل پيشين اشاره شد، در دستگاه وكالت شاهد بروز بعضى از جريانات انحرافى هستيم كه ناشى از انگيزه هاى مختلف بوده است . اين جريانات را مى توان به دو گروه عمده تقسيم كرد: نوعى انحراف در ميان كسانى مشاهده مى شود كه قبلا توسط يك امام عليه السلام به عنوان وكيل منصوب ، ولى بعدا به فساد و خيانت گرائيده ، و نوع ديگر انحراف در ميان كسانى است كه اصلا سابقه وكالت ، نيابت و بابيت نداشته اند، ولى به خاطر انگيزه هايى به دروغ خود را وكيل و نايب امام عليه السلام خوانده و مدت زمانى عده اى را به دور خود جمع كرده و سرانجام رسوا شده اند. اين دو جريان هم در عصر ((غيبت صغرى ))و هم در ادوار پيش از شكل گيرى ((سازمان وكالت ))به چشم مى خورد، گرچه به نظر مى رسد در عصر ((غيبت صغرى ))دامنه وسيع ترى يافته است ، و شايد علت آن ، عدم حضور امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) و احاله امر به وكلا و سفيران در اين عصر بود كه زمينه را برى فرصت طلبى اين دسته از افراد آماده مى ساخت .
شناخت تفصيلى مربوط به اين دو جريان ، مستلزم شناخت چهره هايى از است كه سردمدار اين دو جريان انحرافى بوده اند، لذا در آغاز به بيان جريان اول ؛ يعنى خيانت و فساد در بين وكلاى ائمه عليهم السلام ، شناخت شخصيت هاى مربوط، انگيزه آنان و سرانجام شان مى پردازيم و در قسمت بعد به حول و قوه الهى جريان دوم را بررسى مى نمائيم .

الف - خيانت و فساد در برخى از كارگزاران سازمان وكالت

هرچند ائمه هدى عليهم السلام براى تعيين وكلاى خود، به لحاظ اهميت و حساسيت اين وظيفه ، نهايت دقت را مبذول مى داشتند و كسانى را كه مورد اعتماد و داراى شرايط لازم بودند انتخاب مى كردند، ولى با توجه به اين كه انسان در صورت عدم تهذيب نفس و عدم كسب شرايط لازم برايش وجود دارد، در بين وكلاى ائمه عليهم السلام نيز شاهد بروز و ظهور كسانى هستيم كه با وجود داشتن شرايط لازم براى وكالت در ابتداى امر، به علت قرار گرفتن در وضعيتى جديد و مهيا شدن زمينه هاى مناسب و وجود ريشه هاى مقتضى براى فساد و خيانت در وجودشان ، دست به انجام امور ناشايستى زدند كه در نتيجه ، موجبات لعن ، عزل و طرد آنان توسط ائمه هدى عليهم السلام فراهم آمد.
البته نمى توان ريشه همه اين خيانت ها و لغزش ها را به امر واحدى بازگرداند. در ريشه يابى انگيزه هاى خيانت مى توان به امور متفاوتى برخورد نمود، گرچه به اعتبارى مى توان همه را به مهذب نبودن آنان بازگرداند. انگيزه اين وكلا از خيانت ، زمانى روشن تر خواهد شد كه شخصيت آنان يك به يك معرفى و انگيزه آنان نيز بررسى شود. بنابراين ، در حد گنجايش ‍ بحث ، ابتدا به يادآورى اين جريانات در دوران پيش از ((غيبت صغرى )) مى پردازيم و سپس شخصيت وكلاى خائن در عصر ((غيبت صغرى ))را بررسى مى كنيم .

واقفيه

پس از درگذشت امام كاظم عليه السلام در سال (183 ه -)، گروهى از برجسته ترين ياران آن حضرت و وكلاى ايشان در نقاط مختلف به اين نظريه گرائيدند كه امام عليه السلام زنده است ، و تنها از نظرها پنهان گرديده و به زودى به عنوان قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ظاهر شده و حكومت عدل اسلامى را پايه گذارى خواهد نمود. در آغاز كه گفته مى شد امام در فاصله 8 ماه ظاهر خواهد شد، گروهى از شيعيان ، از اين ديدگاه جانبدارى مى كردند؛ آنان كه پس از اين ، عقيده خود را عوض نكرده و هيچ كس را به عنوان جانشين آن حضرت نپذيرفتند در جامعه شيعه به عنوان ((واقفه )) شناخته شدند و بعدها از طرف مخالفان خود ((ممطوره ))خوانده شدند و مانند ((فطحيه ))دانشمندان و محدثان برجسته اى از ميان آنان برخاستند. برخلاف آنچه برخى از دانشمندان شيعى در قرن پنجم تصور مى كردند كه اين گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پيروان اين مذهب حداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند.(769) همان گونه كه گذشت ، سران اين مذهب ، عده اى از چهره هاى برجسته و وكلاى امام كاظم عليه السلام بودند. اسامى اين وكلا، آنسان كه در منابع آمده ، از اين قرار است :
على بن ابى حمزه بطائنى
عثمان بن عيسى الرواسى
زيادبن مروان القندى
احمد بن ابى بشر السراج
ابن ابى سعيد المكارى
منصور بن يونس بزرج
اين عده به طمع اموالى كه به خاطر وكالت ، توسط شيعيان ، در دسترس شان قرار گرفته بود، پس از شهادت امام هفتم عليه السلام منكر شهادت و وفات آن حضرت شدند تا مجبور نباشند اموال را به جانشين آن حضرت ؛ يعنى امام رضا عليه السلام تحويل دهند. يكى از رواياتى كه انگيزه اين وكلا از اين ادعاى باطل را با صراحت بيان كرده است ، روايت ((يونس بن عبدالرحمن ))است . مضمون اين روايت چنين است : ((پس از وفات ابوابراهيم ، امام كاظم عليه السلام ، نزد وكلاى آن بزگوار اموال بسيار جمع شده بود و همين مسأله سبب قول به ((وقف ))و انكار وفات امام عليه السلام شد. به عنوان مثال نزد ((زيادبن مروان قندى ))000/70 دينار، و نزد ((على بن ابى حمزه ))000/30 دينار بود. ((يونس بن عبدالرحمن ))پس از مشاهده اين جريان انحرافى ، مردم را به قبول امامت امام على بن موسى الرضا عليه السلام فرا مى خواند. ((على بن ابى حمزه ))و ((زياد بن مروان ))وقتى اين وضع را مشاهده مى كنند كسى را نزد او فرستاده و با دادن وعده پرداخت 000/10 دينار به او، از وى مى خواهند كه دست از اقدامات خود بردارد. ((يونس ))در پاسخ مى گويد: از ائمه صادقين عليهم السلام روايت شده است كه اگر بدعت ها ظاهر شدند بر شخص آگاه لازم است كه دانش خود را بروز دهد و اگر چنين نكرد خداوند نور ايمان را از او مى گيرد. و من در هيچ حالى جهاد و امر الهى را ترك نمى كنم . اين دو نفر وقتى پاسخ قاطع وى را مى شنوند، دشنام و عداوت با او را در پيش مى گيرند.)) .(770)
علاوه بر انگيزه اقتصادى و طمع مالى ، احتمال وجود انگيزه حسادت در بعضى سران ((واقفيه ))نسبت به امام على بن موسى الرضا عليه السلام نيز مى رود.(771)
البته در بعضى از پيروان جزء، احتمال آن مى رود كه واقعا اين سخن را باور كرده بودند كه امام موسى بن جعفر عليه السلام همان مهدى و قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است ، به خصوص كه بعضى از سران اين فرقه با لطايف الحيل ، قصد القاى اين شبهه و باوراندن اين عقيده را داشتند. به عنوان نمونه در مورد ((محمد بن بشير))نقل شده است كه ، در صورتى ساخته بود و آن را به طريق شعبده حركت مى داد و به پيروان ساده دل اين فرقه القا مى كرد كه اين ، همان امام كاظم عليه السلام است كه زنده است . همين ((محمد بن بشير))بود كه به خاطر اين حركت كثيف ، خونش ‍ توسط امام رضا عليه السلام مباح اعلام شد. حضرت در مورد او به ((على بن حديد مدائنى ))فرمود: ((اگر توانستى وى را به قتل برسانى اين كار را بكن ، و اگر در حال توانائى او را نكشتى گناهكار خواهى بود.)) (772)

وكالت و جاسوسى عليه امام رضا عليه السلام

دنياطلبى و گرايش به ظواهر كاذب آن ، ضعف در ايمان و عدم معرفت كامل نسبت به ائمه عليهم السلام گاه موجب مى شد افرادى كه جزء نزديكان ائمه عليهم السلام و مورد وثوق آنان بودند، در دام وساوس شيطانى فروغلطند و به جاى پايدارى در صراط حق به دامان كثيف حكام فاسد فرو روند.
يكى از اين افراد، ((هشام بن ابراهيم عباسى همدانى راشدى ))بود كه بنا به روايت ((شيخ صدوق ))در ((توحيد))و ((عيون اخبارالرضا)) ، قبل از انتقال امام رضا عليه السلام به ((طوس )) ، از نزديك ترين افراد به حضرت بود و امور حضرت در ((مدينه ))به دست او انجام مى شد. او شخصى عالم و اديب بود و در حقيقت به عنوان وكيل ارشد آن حضرت در ((مدينه ))مشغول به كار بوده و اموال و وجوهات از نواحى مختلف به دست او مى رسيد. ((هشام بن ابراهيم ))پس از انتقال امام رضا عليه السلام به ((طوس ))به ((فضل بن سهل )) ، ذوالرياستين ، نزديك شد و كم كم به صورت جاسوس حكومتى در خانه امام عليه السلام درآمد، ((مأمون ))وى را به عنوان دربان حضرت نصب كرد و هيچ اتفاقى در خانه حضرت رخ نمى داد مگر آن كه توسط او به ((مأمون ))گزارش مى شد و هركس قصد ملاقات با حضرت را داشت بايستى از طريق ((هشام بن ابراهيم ))اقدام مى نمود.
وى تا جايى به ((مأمون ))نزديك شد و مورد وثوق او قرار گرفت كه ((مأمون ))فرزندش ((عباس را جهت تعليم به ((هشام ))سپرد، و از اين جهت بود كه معروف به ((هشام عباسى ))شد.(773)

فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى ،وكيل خائن امام هادى عليه السلام

او يكى از دستياران اصلى امام هادى عليه السلام در ((سامرا))بود. از آنجا كه اهل ((قزوين ))بود شيعيان اين منطقه غالبا به وى مراجعه و وجوهات مالى را به او مى پرداختند؛ ولى دنياطلبى و فساد درونى موجب شد تا رفته رفته ماهيت اصلى خود را بروز دهد.
او در راستاى انحراف خود به اختلاس اموال امام عليه السلام مبادرت ورزيد. مخالفت و رقابت او نسبت به ديگر وكيل ارشد امام عليه السلام در ((سامرا)) ؛ يعنى ((على بن جعفر همانى ))نيز يكى ديگر از وجوه انحراف او بود. كار اين رقابت و درگيرى آن چنان بالا گرفت كه به دشنام گويى و دشمنى سخت انجاميد و اين براى جامعه شيعى آن عصر كه از هر سو در معرض خطر تهاجم و سوء استفاده دشمنان بود، وضعيتى حساس و خطرناك را پديد آورده بود. و از سويى موجب ايجاد جو بدبينى نسبت به وكلاى حضرت در ميان شيعه بود. لذا عده اى از شيعيان براى مدتى از پرداخت وجوه شرعى به پيشگاه امامت خوددارى كردند، علاوه بر اين ، به لحاظ وكيل ارشد بودن آن دو، وكلاى مناطق مختلف كه تاكنون مبالغ جمع شده را از راه يكى از آن دو به محضر امام عليه السلام ارسال مى داشتند، سرگردان بودند.
امام عليه السلام در پاسخ به اين وضع ، جانب ((على بن جعفر همانى ))را گرفت و از وكلاى خود در مناطق مختلف خواست كه براى ارتباط خود با ايشان و ارسال وجوهات ، از طريق ((فارس بن حاتم ))استفاده نكنند. در عين حال در همان دستور العمل با روشن بينى آشكار به وكلاى خود يادآور شدند كه اين دستور را محرمانه نگاه داشته و از تحريكات ((فارس )) خوددارى كنند. راز اين دستور آن بود كه ((فارس ))مردى با نفوذ و كانال ارتباطى اصلى ميان امام و شيعيان مناطق جبال (بخش مركزى و غربى ايران ) بود كه وجوهات خود را معمولا از راه او براى امام عليه السلام مى فرستادند. اما ((فارس )) على رغم دستور امام عليه السلام همچنان به دريافت وجوهات از آن مناطق ادامه مى داد، ولى آنها را خدمت امام عليه السلام نمى فرستاد. اندكى بعد، امام عليه السلام تصميم گرفتند كه دستور خود را رسما به اطلاع پيروان خود برسانند و از وكلاى خود بخواهند كه صريحا به شيعيان اعلام كنند كه ((فارس ))وكيل ايشان نيست و كسى نبايد وجوهات مربوط به امام عليه السلام را در اختيار او قرار دهد. سپس امام با صدور دو نوشته كه يكى از آنها تاريخ سه شنبه 9 ربيع الاول سال (250 ه -) را دارد، ((فارس ))را لعن و طرد فرمودند. از اين به بعد، ((فارس ))علنا شروع به مبارزه عليه امام عليه السلام كرد. منابع موجود چيزى از جزئيات عمليات و اقدامات او به دست نمى دهند جز آن كه او به فسادانگيزى پرداخته و شيعيان را به بدعت فرامى خواند و مى كوشيد آنان را به پيروى خود درآورد.
شدت حساسيت و اهميت مسأله از تصميم بعدى امام عليه السلام دانسته مى شود كه دستور فرمود اين شخص به قتل رسانده شود. چنين دستورى از ناحيه ائمه عليهم السلام فقط در موارد استثنايى مسبوق به سابقه بود. پس ‍ از صدور اين دستور بود كه يكى از شيعيان آن حضرت به نام ((جنيد))در كمين ((فارس )) نشست و در حاليكه او بين دو نماز مغرب و عشا، از مسجد خارج مى شد با دو ضربه ساطور او را كشته و خود از مهلكه جان سالم به در مى برد و بدين ترتيب ريشه يكى ديگر از جريانات بسيار خطرناك انحرافى در ((نهاد وكالت ))كه مى توانست براى جامعه شيعى آن عصر بسيار زيانبار باشد، قطع گرديد. (774)

عروة بن يحيى ، سوزاندن و دزدى اموال امام عسگرى عليه السلام

((عروة )) وكيل ارشد امام هادى و عسكرى عليهماالسلام در ((بغداد)) بود. او در آغاز امر آن چنان مورد وثوق آن بزرگواران بود كه امام عسكرى عليه السلام ضمن توقيعى از وى به عنوان وكيلنا و ثقتنا و الذى يقبض ‍ من موالينا ياد مى كند. در عصر امام عسكرى عليه السلام ، وى نيز مانند ((فارس بن حاتم ))به اختلاس اموال امام عليه السلام پرداخت و در اين راه حتى از دروغ بستن به ساحت مقدس امام هادى عليه السلام نيز دريغ نورزيد. او در مسير انحرافى خود، كار را بدانجا رساند كه ابتدا بخشى از اموال امام عسكرى عليه السلام را سرقت نمود و بخشى ديگر را نيز به آتش كشيد و با اين عمل زشت خود، امام عليه السلام را عليه خود به غضب آورد، به طورى كه همان شب مشمول نفرين حضرت واقع ، و فرداى آن روز به هلاكت رسيد. (775)

انجام فعل شنيع توسط وكيل امام عسكرى عليه السلام

علاوه بر جنبه هاى مالى و دنياطلبى و يا رذايل نفسانى ؛ نظير حسادت ، گاهى انحرافات حاصل از شهوت طلبى در بعضى از وكلا موجب بروز انحراف و فساد در بعضى اعضاى نهاد وكالت مى شد.
يكى از وكلاى امام عسكرى عليه السلام كه طبق تصريح منابع ، در همسايگى خانه آن بزرگوار سكنى گزيده بود گرفتار هجمه وساوس شيطانى و تحريكات حاصل از شهوت پرستى مى شود و به انجام فعل شنيعى با خادمى مبادرت مى ورزد، ولى قبل از انجام ، امام عليه السلام به طريق معجزه آسا از درهاى بسته بر بالاى سر او حاضر و با خطاب ((اتق الله )) او را از اين كار منع مى كند و سپس دستور اخراج وى و آن خادم را صادر مى فرمايد. (776)

احمد بن هلال العبرتائى و احمد بن هلال الكرخى

بنا به عقيده برخى پژوهشگران ، اين دو نفر، دو شخصيت متمايز از هم هستند، گرچه برخى از رجال شناسان ؛ نظير ((مامقانى ))و ((خوئى )) بين آنها تمايز قائل نشده و هر دو را يك شخصيت دانسته اند. تمايز آنها از هم ، از بيان ((شيخ طوسى ))در كتاب ((الغيبة )) ، قابل استظهار است . چرا كه وى ، ((احمد بن هلال عبرتائى ))را جزء وكلاى مذموم عصر غيبت برشمرده است . به هر حال ، توقيعى از سوى امام عسكرى عليه السلام در لعن ((احمد بن هلال )) صادر شد (777) و علت آن ، خيانت او در اموال امام عليه السلام و اختلاس آنها بود. وى وكيل امام عليه السلام بود و معاصر ائمه پيشين تا امام رضا عليه السلام بوده است . از آنجا كه پس از صدور اين توقيع ، جامعه شيعه مجددا از حضرت درباره او استفسار نمود، توقيع ديگرى از سوى آن حضرت در تأييد توقيع اول صادر گرديد.(778)
ولى ((احمد بن هلال كرخى ))در عصر غيبت صغرى به معارضه با سفير دوم ((ناحيه مقدسه ))پرداخت و لذا توقيعى از سوى آن ناحيه در لعن و برائت از وى صادر شد.(779)

ابو طاهر، محمد بن على بن بلال البلالى

او از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بوده است ، ((طبرسى ))او را از جمه سفراى عصر ((غيبت صغرى ))و از ابواب معروف او برشمرده است . ظاهر كلام او اين است كه وى در وثاقت و جلالت قدر به منزله افرادى همچون ((قاسم بن العلاء))و ((احمد بن اسحاق اشعرى ))و ((ابوالحسين اسدى ))بوده است . ولى ((شيخ طوسى ))او را جزء وكلاى مذموم عصر غيبت برشمرده كه ادعاى بابيت نمودند، و از اين رو، ((علامه ))در قبول روايات وى توقف نموده است .
او در زمان امام عسكرى عليه السلام وكيل آن جناب و پس از رحلتش وكيل ((ناحيه مقدسه ))بود، ولى پس از شروغ سفارت سفير دوم ؛ يعنى ((محمد بن عثمان عمرى )) ، به مخالفت با وى پرداخت و اموال امام عليه السلام را نزد خود نگاه داشت و از تحويل آنها به سفير دوم امتناع ورزيد. جريان معروفى بين او و سفير دوم واقع شده كه در آن ، ((عمرى ))در حالى كه ((ابن بلال ))در جمع پيروانش نشسته بود وارد منزل او شده و او را به خدا قسم مى دهد كه نسبت به فرمان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در مورد بازگرداندن و تحويل اموال به ((عمرى ))اقرار كند و ((ابن بلال ))مجبور به اقرار مى شود. وقتى ((عمرى ))خارج شد به پيروانش مى گويد كه ((ابوجعفر عمرى ))مرا وارد خانه اى نمود، در آن خانه صاحب الزمان (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از بالاى خانه ، به نحوى كه بر من اشراف داشت ، به من امر نمود كه اموال را به ((عمرى ))تحويل دهم ، و از شدت هيبت و رعبى كه در دلم افتاد فهميدم صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است .(780) وى همان كسى است كه نسبت به گشاده دستى ((على بن جعفر همانى )) ، وكيل ارشد امام عسكرى عليه السلام ، در سفر حج ، اعتراض نمود و امام عليه السلام پاسخ داد كه ديگران را چه كار كه در امور مربوط به ما دخالت كنند. (781)
وى به خاطر اصرار بر طريقه انحرافى خود نهايتا همراه با عده اى ديگر؛ مانند ((شريعى )) ، ((نميرى )) ، ضمن توقيعى از سوى ((ناحيه مقدسه )) ، مورد لعن قرار گرفت .(782)

ابوجعفر، محمد بن على الشلمغانى ، ابن ابى العزاقر

نسبت او به ((شلمغان ))از آن رو است كه وى اهل قريه اى به اين نام در ((واسط)) بود. او ابتدا دانشمندى صحيح الاعتقاد و فردى صالح بود. كتاب هائى ؛ نظير ((التكليف )) ، ((العصمة )) ، ((الزاهر بالحجج العقلية )) ، ((المباهلة )) ، ((االاوصياء))و غير آنها به او منسوب است .(783) وى تا جايى مورد اعتماد بود كه ((حسين بن روح )) ، سفير سوم حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، به هنگام مخفى شدنش در عصر ((مقتدر))عباسى ، وى را به جاى خود به عنوان وكيل و جانشين نصب نمود و در اين ايام ، شيعيان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه كرده و توقيعاتى نيز به دست او از جانب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) صادر مى شد.ولى حسادت وى نسبت به ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) ، و ديدگاه انحرافى و غلوآميزش موجب شد مذهب حق را ترك و داخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحيح بر زبانش جارى شود و رفته رفته به غلو و كفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهيت در خودش ، گرائيد. او به پيروانش مى گفت : روح رسول الله صلى الله عليه و آله به ((ابوجعفر، محمد بن عثمان عمرى )) و روح اميرالمومنين على عليه السلام به بدن ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))منتقل شده است . و اظهار مى كرد كه اين سرّى است عظيم كه نبايد فاش شود. وى نزد ((بنى بسطام ))جايگاه و منزلتى داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه كذب و كفرى را به ((حسين بن روح )) استناد داده و براى ((بنى بسطام ))نقل مى نمود. وقتى خبر اين كار به گوش ((ابن روح ))رسيد، ((بنى بسطام ))را از پيروى او منع نمود و امر به لعن و تبرى از وى نمود، ولى آنها به خاطر ظاهرفريبى ((شلمغانى ))به پيروى خود از او ادامه دادند.(784) و لذا ((ابن روح ))مجددا در نامه اى به ((بنى بسطام )) ، لعن و تبرى از وى را ابلاغ نمود. (785)
چنان كه گذشت ، از جمله عقايد فاسد او آن بود كه روح زهرا سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))حلول نموده است .(786) اين امر باعث انحراف وسيعى در ((بنى بسطام ))شده بود تا جائى كه ((حسين بن روح ))مجبور شد در ميان شيعيان ، به خصوص ((بنى نوبخت )) ، خبر لعن و انحراف ((شلمغانى ))را منتشر كند و آنان را به لعن و تبرى از وى امر كند. سپس توقيعى از جانب حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در لعن شلمغانى و تبرى از او و پيروانش ‍ صادر شد.(787) اين توقيع به دست ((ابن روح )) ، زمانى صادر شد كه وى در خانه ((مقتدر))زندانى بود و توقعى را توسط يكى از اصحابش به نام ((ابوعلى بن همام ))توزيع نمود و همه سران شيعه از مضمون آن اطلاع يافتند و همگى بر لعن و تبرى از ((شلمغانى ))اتفاق نمودند.
وقتى ((شلمغانى ))از مقابله ((ابن روح ))با خودش آگاه شد و جماعت شيعه را بر لعن و تبرى از خود هماهنگ يافت براى مقابله با اين جو در مجلس ((ابن مقله ))(وزير الراضى بالله ) در سال (322 ه -) در بين جماعت شيعه ، كه همگى از ((ابن روح ))لعن و تبرى از او را نقل مى كردند، گفت : ((بين من و او جمع كنيد تا دستم را در دستش بگذارم اگر آتشى از آسمان نازل نشد كه او را بسوزاند همه آنچه گفته ، حق است .))و با اين سخن ((ابن روح ))را دعوت به ((مباهله ))نمود، ولى وقتى خبر اين سخن به گوش خليفه عباسى وقت ، ((الراضى بالله )) ، رسيد دستور دستگيرى ((شلمغانى ))را در سال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضى از پيروانش به قتل رساند و جماعت شيعه را از شر او رهائى داد.(788)
((شلمغانى ))با سوء استفاده از اعتماد ((حسين بن روح ))نسبت به وى ، و سابقه وكالت و وثاقتى كه در جامعه شيعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگى و خوش بينى جماعتى از شيعيان ، به خاطر حسادت نسبت به ((ابن روح ))و جاه طلبى و كج فكرى ، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوى مقام امامت نمود.

پي نوشت:

769- رجال كشى ، ص 493، ح 946؛ الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 43.
770- ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 44.
771- رجال كشى ، ص 482، ح 908.
772- تنقيح المقال ، ج 3، ش 12846.
773- در اين باره ر. ك : رجال كشى ، ص 523، ح 1006؛ بحارالانوار، ج 51، ص 299؛ مكتب در فرايند تكامل ، ص 100.
774- معجم رجال الحديث ، ج 16، ص 204؛ و ج 11، ص 150؛ وسائل الشيعه ، ج 20، ص 90، درباره شخصيت و سرانجام وى ر. ك : رجال كشى ، ص 573، ح 1086؛ تنقيح المقال ، ج 2، ش 7885؛ رجال ، شيخ طوسى ، ص 420 و 433.
775- بحارالانوار، ج 50، ص 284؛ مناقب ، ج 4، ص 433.
776- متن توقيع طبق نقل شيخ (ره ) چنين است :
روى محمد بن يعقوب قال : خرج الى العمرى فى توقيع طويل اختصرناه : و نحن نبرء الى الله - تعالى - من ابن هلال لا رحمة الله و ممن لا يبرء منه ، فأعلم الا سحاقى و اهل بلده مما أعلمناك من حال هذا الفاجر و جميع من كان سألك و يسألك عنه (ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 214).
777- ر. ك : رجال كشى ، ص 535.
778- شيخ طوسى درباره وى از ابوعلى بن همام نقل كرده است كه ، احمد بن هلال از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود. وقتى شيعه بر وكلالت محمد بن عثمان با توجه به تصريح امام عسكرى عليه السلام اتفاق نمودند، وى از قبول اين امر امتناع نمود و گفت : من نشنيده ام كه امام عسكرى عليه السلام تصريح به وكالت او داشته باشد. بله ، من وكالت پدرش عثمان بن سعيد را انكار نمى كنم . شما خود دانيد و آنچه شنيده ايد! و لذا توسط شيعه و سپس امام عليه السلام مورد لعن واقع شد. توقيعى نيز به دست ابن روح در تبرى از او صادر شد. ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 245.
با توجه به اين كه احمد بن هلال معروف به تصوف بوده و در حالات وى نقل شده است كه 54 حج به جاى آورد كه 20 مورد از آنها با پاى پياده بوده است ، لذا در توقيع صادر شده در مورد وى آمده : احذروا الصوفى المتصنع ... ر. ك : تنقيح المقال ، ج 1، ش 573.
779- ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 246. در اين جريان يكى از كسانى كه ناظر اين صحنه و شاهد بر سخنان ابن بلال بود و گرايشى نيز به وى داشت از او جدا شد.
780- متن اين جريان طبق نقل شيخ (ره ) چنين است :
حج أبوطاهر بن بلال فنظر الى على بن جعفر و هو ينفق النفقات العظيمة فلما انصرف كتب بذلك الى أبى محمد صلى الله عليه و آله فوقع فى رقعته : قد كنا امرنا له بمائة الف دينار، ثم أمرنا له بمثلها فأبى قبوله ابقاء علينا، ما للناس و الدخول فى أمرنا فى ما لم ندخلهم فيه ، قال : و دخل على أبى الحسن العسكرى عليه السلام فأمر له بثلاثين الف دينار . (الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 212).
781- ر. ك : تنقيح المقال ، ج 3، ش 11095.
782- شيخ طوسى در ((الغيبة ))نقل نموده كه شلمغانى به هنگام نوشتن كتاب تكليف ، آن را به صورت باب مى نوشت و به حسين بن روح عرضه مى نمود و اگر تأييد مى شد آن را نقل مى كرد و ابن روح امر به استنساخ آن مى نمود. طبق روايتى ، وقتى ابن روح آن كتاب را ملاحظه نمود گفت :
همه آن را از ائمه عليهم السلام نقل نموده ، مگر دو يا سه موضع كه دروغ بر آنها بسته است . (الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 239).
783- علت اين امر آن بود كه وى وقتى خبر تكذيب خود توسط ابن روح را شنيد با عوام فريبى به بنى بسطام گفت : از آنجا كه من افشاء سر نمودم در حالى كه از من پيمان بر كتمان گرفته بودند بدين صورت معاقب شده ام ، زيرا اين امر، بسيار عظيم است و جز ملك مقرب يا نبى مرسل يا بنده مؤ من امتحان شده از عهده آن بر نمى آيد. ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 248.
784- هنگامى كه خبر لعن او توسط ابن روح به گوشش رسيد با نفاقى عجيب شروع به گريستن كرد و گفت : اين سخن را باطنى است عظيم ، و آن اين است كه ، لعنت ؛ يعنى ابعاد، و معناى كلام ابن روح كه گفته : لعنة الله ؛ يعنى باعده الله من العذاب و النار، و اكنون به مقام و منزلت خود پى بردم . سپس ‍ صورت خود را بر زمين ماليد و سجده كرد و بنى بسطام را توصيه به كتمان اين سخنان نمود. ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 248.
785- شيخ طوسى در كتاب ((الغيبة )) ، از ام كلثوم ، بنت ابوجعفر عمرى نقل مى كند:
((روزى وارد وارد بر مادر ابوجعفر بن بسطام (از بنى بسطام ) شدم . او با كمال احترام با من رفتار نمود و مرا گرامى داشت و حتى شروع به بوسيدن پاى من نمود. وقتى سبب را جويا شدم گفت : شيخ ابوجعفر، محمد بن على (شلمغانى ) سرّى را براى ما فاش ساخته است و ما را امر به كتمان آن نموده و اگر آن را فاش كنيم عِقاب خواهيم شد! وقتى من اصرار شديد نمودم و وعده دادم كه اين سر را فاش ‍ نكنم (در حالى كه در درونم ابوالقاسم ، حسين بن روح را استثناء كردم ) گفت : شلمغانى به ما گفته است كه روح رسول الله صلى الله عليه و آله به بدن پدرت - يعنى ابوجعفر محمد بن عثمان - و روح اميرالمومنين على عليه السلام به بدن شيخ ابوالقاسم ، حسين بن روح ، و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن تو (ام كلثوم ) منتقل شده است پس ، چگونه تو را اعظام و اكرام نكنم ؟ وقتى من اين عقايد را تكذيب نمودم ، گفت : اينها سرى عظيمند و اگر تو مرا وادار به افشاى آنها نكرده بودى آنها را باز نمى گفتم .))
ام كلثوم مى گويد: هنگامى كه اين جريان را به ((ابن روح )) گفتم ، گفت : دخترم ، مبادا ديگر هيچ گونه ارتباطى با اين زن برقرار كنى ! اين سخنان ، كفر به خدا، و الحاد است كه اين ملعون در قلوب اين جماعت جايگزين كرده تا اين كه راه را براى قول به حلول خدا در خودش باز كند، همان گونه كه نصارى در حق مسيح عليه السلام گفتند، و حلاج گفت ... ( الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 249).
786- متن توقيع چنين است :
ان محمد بن على المعروف بالشلمغانى ، و هو ممن عجل الله له النقمة و لا أمهله ، قد ارتد عن الاسلام و فارقه و ألحد فى دين الله و ادعى ما كفر معه بالخالق - جل و علا - وافترى كذبا و زورا و قال بهتانا و اثما عظيما، كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا. و اننا قد برئنا الى الله - تعالى - و الى رسوله و آله - صلوات الله و سلامه و رحمته و بركاته عليهم منه - و لعناه ، عليه لعائن الله تترى من الظار و الباطن فى السر و العلن و فى كل وقت و على كل حال و على من شايعه و تابعه أو بلغه هذا القول منا و أقام عليه توليه بعده . و أعلمهم اننا من التوقى و المحاذرة منه على ما كنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من الشريعى و النميرى و الهلالى و البلالى و غيرهم . و عادة الله عندنا جميلة ، و به نثق و اياه نستعين و هو حسبنا فى كل امورنا و نعم الوكيل . (الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 253).
787- تاريخ الغيبة الصغرى ، سيد محمد صدر، ص 520.
788- رجال ، كشى ، ص 606، ح 1128.

منبع:کتاب تاریخ عصر غیبت