دوباره خودکار آبی یادگاری را بر می دارم  و می روم سراغ کلمات.

اول باید یک تکه از بهترین قسمت خیالم را قیچی کنم و بچسبانم روی کاغذ،  وگرنه نمی توانم خوب بنویسم. می نویسم : «باران»و باران درچشم هایم می بارد.

هر وقت باران می بارد من به تو نزدیک ترم انگار!

 حالا گوشه چشمی اگر تر شده، آرزویی اگر، ردپایش را پشت در خانه تو جا گذاشته، رازی اگر به گوش تو رسیده، باید بگویم آن چشم ها، چشم های من ، آن آرزو، آرزوی من، و آن راز، راز بزرگ من است.

خودت گفته ای: «ادعونی استجب لکم ...»و من صدایت می زنم. صدایت می زنم زیر باران. باران که می بارد من به تو نزدیک ترم، و این خودکار آبی یادگاری برای تو می نویسد، اینجا، زیر باران!

نویسنده: اکرم کشایی