روستای بیدهند یکی از روستاهای آباد و باصفای قم است. این روستا در دامنة کوه زیبا و بلندی قرار گرفته است. پایین کوه خانه‌ها پله‌پله در کنار هم چیده شده‌اند. بعد باغ‌های سبز شروع می‌شود و تا پای آن یکی کوه که چون دیواری بلند کشیده شده است، ادامه دارد.

از بالای کوه که نگاه می‌کنی بیدهند شبیه شهرهای رویایی شمال ایران است. قرار گرفته بین درختان انبوه؛ غنوده در دامنة کوه و خانه‌های پلکانی که تو را غرق رؤیا و لذت زیبایی می‌کند.

در تابستان‌ها آن‌گاه که آفتاب از کورة داغ خویش، حرارت به کویر می‌ریزد، یکی از پناه‌گاهای خنک کویرنشینان همین بیدهند است. روستای بزرگی که جاذبه‌های طبیعی و مذهبی آن مردمان مؤمن دیار قم را به خود جذب می‌کند و آنها را در خنکای بهشتی‌اش میزبانی می‌نماید.

از پیچ خطرناک جادة سربالای کوه که می‌پیچی سبزی درختان انبوه پدیدار می‌شود. زیبایی درختان، شکوه کوه، صفای مردمانی که در باغ‌ها مشغول کارند، همه و همه تو را به وجد می‌آورد.

سرعت ماشین کم و کمتر می‌شود. ساختمان‌های زیبای روستا یکی یکی کنار جاده دیده می‌شود. تابلوهای راهنما از نزدیک شدن تو به روستای شهیدپرور و عالم‌خیز بیدهند نوید می‌دهد.

وقتی به روستا می‌رسی دست راست، بالای خانه‌ها گلدسته‌های امام‌زاده فاضل پیداست. برای رفتن به زیارت امام‌زاده باید از اهالی روستا راهنمایی بخواهی تا راحت از کوچة سربالایی بالا بروی و خودت را به امام‌زاده برسانی.

 

امام زاده مشرف به روستاست. وقتی قدم به آستانة نورانی‌اش می‌گذاری نشاط معنوی خاصی دلت را پر می‌کند. جلوی بارگاه توقف می‌کنی و دست به سینه می‌بری و سلام می‌کنی. بعد از خود می‌پرسی که این عزیز، از نسل کدام امام معصوم(ع) است که اینجا در میزبانی این مردم مؤمن و دوستدار اهل بیت آرمیده است؟

اگر داخل حرم بروی و زیارت‌نامه بخوانی جواب سؤالت را پیدا می‌کنی. در دیوار داخل حرم روی پارچة بزرگی شجره‌نامة امام‌زاده را نوشته‌اند. نسب شریفش با چند واسطه به امام جواد فرزند امام رضا علیه‌السلام می‌رسد. وقتی متوجه می‌شوی این بزرگوار از پاره‌های تن امام رئوف است، ارادتت بیشتر می‌شود. پیشانی به ضریح می‌گذاری و حرف‌های دلت را می‌زنی و عرض ادب می‌کنی.


 

 

وقتی به خانه برمی‌گردی هنوز احساس می‌کنی دلت در حرم پاک امام‌زاده فاضل جا مانده است. دوباره فاتحه‌ای نثارش می‌کنی و تصمیم می‌گیری از این به بعد زود زود به زیارتش بروی. 

 
 
 

 

نویسنده: شهریار شهابی