چهار مضراب همراه آواز






دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی‌غم كجا جویم كه در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خرّم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون كه یك هم‌دم نمی‌بینم
خوشا و خرّما آن دل كه هست از عشق بیگانه
كه من تا آشنا گشتم دل خرّم نمی‌بینم
مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده
ولیكن با كه گویم راز چون محرم نمی‌بینم
قناعت می كنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمّل می‌كنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
كنون دم دركش ای سعدی كه كار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست و آن دم هم نمی‌بینم
منبع: انجمن های تبیان  - Tebyan.net