آدينه و موعود

نويسنده: هادي خورشاهيان
عصر روزهاي جمعه
در شورع جاده هاي دو دست
از تو حرف مي زنيم
از تو که نبودنت، درست عين بودن است
از تو گفتن اي مسافر غريب!
مثل شعر تازه اي سرودن است.
عصر روزهاي جمعه
از تو حرف مي زنيم
بين حرف هاي اجتناب ناپذير
ناگهان
فرصتي براي گريه دست مي دهد
گاه بين هق هق شديد ناگزير
فرصتي براي خنده هاي بي دليل
گاه گريه هاي ما چقدر خنده دار مي شود
عصر روز جمعه
ابتداي جاده ايستاده ايم
مثل ابرهاي تشنه گريه مي کنيم
ناگهان پرنده هاي خسته از غروب مي رسند
با پرنده هاي خسته دست مي دهيم
بادهاي بي سبب شديد مي شوند.
مثل اينکه وقت رفتن است
جاده انتظار مي کشد
با «من مثالي» ام که دست مي دهم
گريه ام به من اشاره مي کند.
جاده خلوت است
باد مي وزد
آن کسي که عصر روزهاي جمعه
با من از تو حرف هاي تازه اي زده است،
رفته است
با وجود اينکه با خودم هنوز از تو حرف مي زنم
از توصحبتي نمي شود
مثل اينکه فرصتي نمي شود.
غروب شد... نيامدي
چه روزها که يک به يک غروب شد، نيامدي
چه اشک ها که در گلو رسوب شد، نيامدي!
«خليل» آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن!
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
براي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم، نه
براي عده اي، ولي چه خوب شد، نيامدي!
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد، نيامدي...(1)

پي نوشت :

1-شعر از:مهدي جهاندار، به نقل از: مهر مهربان(مجموعه شعرهاي برگزيده انتظار)، به کوشش: نيره سادات هاشمي، انتشارات سوره مهر، 1383، چ1،ص35.

منبع:اشارات، شماره 123