ابر ولگردی میان آسمان
پرسه می‌زد صبح‌دم پرادعا
چاه آبی را میان دشت دید
با تمسخر گفتش: ای ناآشنا
خانه عفریت هستی یا پری
یا برای دیو و دد هستی سرا؟
کیستی تو؟ آب تو اندک بود
تو کجا، دریاچه و دریا کجا
دلخوشی تو در این شنزار چیست
خار و خس یا چند مرغ بینوا؟
چاه گفتش: آری آبم کم بود
این کم این‌جا هست، اما پربها
در کویری این چنین خشکیده کام
آب سرد و خوش بود چون کیمیا
لنگه کفش اندر بیابان نعمت است
قدر آب این‌جاست افزون از طلا
نه سرای دیو هستم نه پری
کفتری چاهی است در من خوش نوا
وقف زوار حسینم ای رفیق
خوش‌تر از این نیست چیزی نزد ما
بیژن شهرامی