ملانصرالدین وارد دکان شیرینی فروشی شد، دولپی و با کمال عجله مشغول خوردن زولبیا شد. قناد برای بیرون کردن او چوب برداشت و او را کتک ­زد. ملا که مشغول کار خود بود ­گفت: «واقعا عجب شهر بهشت مانندی است، که کاسب ­های مهربان آن با زدن چوب و چماق، بندگان خدا را مجبور به خوردن زولبیا می­ کنند!»