روزی سید جمال الدین اسد آبادی در حضور سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی نشسته بود و بادانه ­های تسبیح خود بازی می­ کرد. وقتی از محضر سلطان خارج شد، درباریان به او گفتند: «چرا در حضور سلطان با تسبیح بازی می­ کردی؟» سید با نهایت بی ­اعتنایی گفت: «چطور به کسانی که با سرنوشت میلیون­ ها نفر بازی می­ کند و به افراد نالایق مقام و طلا می ­بخشد، مردان با استعداد و آزادگان را به بند می­ کشد و از زشت کاری­ های خود شرم و پروا ندارد حرفی نمی­ زنید، اما به سید جمال الدین حق نمی­ دهید با تسبیح خود بازی کند؟»