زیتون

نويسنده: جعفر شوشتری




در معاصى شد همه عمرت تباه
قامتت خم گشته از بار گناه
موى تو در روسياهى شد سفيد
يعنى از ره قاصد مرگت رسيد
در سير از نفس خويش، براى خود رحمت خواستم و گفتم: اى نفس! آنقدر كه به ديگران رحم مى كنى بر خود رحم كن؛ مجهز شو و به داد خويش برس كه در آستانه كوچ و رحيلى مى كنى. پيش از آنكه مرگ تو را بربايد و در چنگ قهار مقتدر گرفتار آيى، فرصت ها را درياب و آن را غنيمت شمار. آنگاه او را به زبان هر پيامبر و امامى موعظه كردم و به زبان حال گفتم و آنقدر گفتم كه اندك تنبهى برايش حاصل شد و تذكر اندكى دست داد؛ به اندازه اى كه اراده اى نه محكم و استوار، در پى داشت؛ چنان كه نزديك بود از تقرب به پروردگار، كه تنها سبب نجات انسانى است، ماءيوس گردد، اما سرانجام حالتى از اميد پديد آمد كه موجب سكون و اطمينان شد كه تفصيل آن چنين است....
متن کتاب "  زیتون "