معرفینامه شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه
نام و نام خانوادگی : ماشاالله شمسه
فرزند : محمد
تاریخ تولد : 1346/1/15
محل تولد : روستای سراب از توابع بروجرد در لرستان
تعداد خواهر و برادر : 2خواهر و3برادر
وضعیت تاهل : متاهل
تعداد فرزندان : 2دختر و1پسر
لقب : ابوبشیر درسوریه این لقب راداشتند
 میزان تحصیلات : فوق دیپلم
رشته تحصیلی: جنگ نوین
شغل : پاسدار
مدت خدمت در سپاه  : 30سال
درجه : سرتیپ دوم
کارهای مهم : فرماندهی گروهان در جبهه
فرماندهی گردان در تیپ ۲۴ بعثت
فرماندهی عملیات تیپ ۲۴ بعثت
فرماندهی یکی از گردانهای لشکر فاطمیون در سوریه
کارهای دیگر : اوایل سال ۶۴ وقتی ۱۸ سال داشت داوطلبانه و به عنوان بسیجی به جبهه ها اعزام شد بعد از سه ماه به عضویت سپاه در آمد ومدت حضور در جبهه ۵۳ ماه از سال ۶۴ تا انتهای جنگ و بعد از آن نزدیک به دو سال در مناطق مرزی کردستان خدمت کرد
محل شهادت : سوریه حلب خان طومان
تاریخ شهادت : 13/1/1395
آدرس مزار: بروجرد روستای سراب زارم
 
 زندگینامه
شهید شمسه در سال 1346در خانواده ای مذهبی در روستای سراب از توابع بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش محمد موذن ومتولی مسجد ومادرش زنی پاکدامن بودند .شهید شمسه از کودکی خصوصیات منحصر به فردی مانند احترام به پدر ومادر ودلسوزی وایمان قوی داشت .در سال 64 به عنوان بسیجی به جبهه رفت وتا سال ،72 در این مناطق خدمت کرد . در همان سال 64 بعد از سه ماه گذراندن دوره وارد سپاه شدند. وتحصیلات خود را تا مقطع فوق دیپلم ادامه دادند. ایشان در سال 1366با خانم فاطمه شمسه ازدواج کردند که حاصل این ازدواج دوفرزند دختر ویک پسر است. بعد از پایان دوران خدمت ایشان به اصرار وخواست خود وپیگیری های شدید به سوریه رفتند وبه خطوط جلو رفته وبا اصابت تیر تک تیرانداز تکفیری در94/1/13به شهادت رسیدند .زندگی شهید شمسه سراسر تقوی وولایت مداری واخلاق مداری است. خصوصیات بارز وی در محیط کار دقت در انجام وظیفه ،حسن برخورد با زیر دستان واطاعت واحترام به مافوق ،محبت به سربازان ،رعایت حق الناس وبیت المال و ... هستند.
 
خصوصیات بارزاخلاقی
 در تمام اقوام زبانزد خاص وعام بوده وهمه ایشان را به محبت وحلال مشکلات بودن وحامی مستضعفین بودن می شناسند .تواضع وفروتنی وی وعدم اهمیت به پست ومقام در شئونات زندگی وی موج می زندچنانچه بسیاری از اقوام تا بعد از شهادت از درجه ایشان مطلع نبودند .شهید دقت زیادی در برپایی نماز اول وقت ، نماز شب وتلاوت قرآن  می کرد وانس وی باقرآن تا حدی است که حتی قبل از رفتن به سوریه از قرآن مسئلت خواهی می کند .
 
آرزوی قلبی
شهید شهادت را آرزوی قلبی خود می دانست وحتی چون مهمانی که قرارست به مهمانی مهمی برود قبل از عملیات غسل شهادت کرده وحتی با خانواده خداحافظی می کند . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .
 
آغاززندگی مشترک
در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا ماشاالله شمسه درآمدم و حاصل 28 سال زندگی با همسرشهیدم یک فرزند پسر و دو دختر است . من و همسرم هر دو اهل روستای سراب  بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم. وقتی به خواستگاریم آمد در بحبوحه جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم». در 28 آبان ماه سال 66 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صورت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.
 
تولد فرزندان
آقا بشیر اولین فرزندم در سال 67 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم اسما سال 68 و دختر دومم سال 78  در بروجرد به دنیا آمد .
 
همیشه درماموریت بود
ترس شهید شدنش را همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم. حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت. 
سختیهای زندگی
سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت : ما سربازان امام زمان "علیه السلام"هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.
 بایدپشتیبان ولایت فقیه باشیم
علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم». مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
 
ویژگی خاص اخلاقی
بسیار اهل محبت به خانواده بود. هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد. مأموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید . وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم.
 
دربین فامیل زبانزدبود
خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود .
 
رابطه شهیدبافرزندانش
رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند. خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند وعروسم را هم مثل دخترانم دوست داشت و احترام می گذاشت .

گوش به فرمان رهبری رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد. هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم می‌گفت: «همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله خود را با «آقا امر کردند» آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی- اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند : حاجی آماده اجرا بود.

برای دفاع ازحرم
بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که «من هم می‌خواهم بروم» و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می کرد که «می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم». هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت : که «شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم». خیلی مشتاق بود و به بچه‌ها می‌گفت : که سر نمازهایتان برای من هم دعا کنید که کارم درست شود و به منطقه اعزام شوم .