گذری بر زندگی شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه
معرفی شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه(بخش سوم)
تقید و علاقه خاصی به تهجد و نماز شب داشت. یکبار یادم هست برای مأموریت به کرمان رفته بودیم در راه برگشت شبی در یزد اقامت کردیم درحالیکه همه ما از فرط خستگی سفر به خواب فرو رفته بودیم
تهجد وعلاقه به نمازشب
تقید و علاقه خاصی به تهجد و نماز شب داشت. یکبار یادم هست برای مأموریت به کرمان رفته بودیم در راه برگشت شبی در یزد اقامت کردیم درحالیکه همه ما از فرط خستگی سفر به خواب فرو رفته بودیم به ناگاه متوجه زمزمهای شدم و وقتی چشمباز کردم دیدم حاجی در گوشهای خلوت مشغول راز و نیاز باخدای خود است حال و هوایش برایم عجیب بود چون تا به آن هنگام نماز شب خواندنش را ندیده بودم.
باانضباط وعمل گرا
احمد کاظمی فرمانده گردان امام حسین "علیه السلام" سپاه بروجرد نیز سالهای زیادی با شهید شمسه هم خدمت بوده و او را اینچنین توصیف میکند ؛ بیشتر بچههای بسیجی شهر، شهید شمسه را بهخوبی میشناسند. خصوصیت بارز او شجاعت و دلیریاش بود. آنچنان ولایتمدار بود و خالصانه با عمل و رفتار خود ولایتمداری را نشان میداد که اطرافیانش را عاشق شیوه خودکرده بود. فردی به معنای درست کلمه عملگرا بود و شهادت لباسی فاخر و زیبنده برای او بود که مدت کوتاهی پس از دوران فراغت از خدمت نصیب او شد. شهید شمسه پرکار و بیادعا بود و بهرغم داشتن مسئولیتهای سنگین همواره بیادعا و پرتلاش به کارش ادامه میداد و خود را وقف خدمت به ارزشهای انقلاب کرده بود. وی در برنامهها بانظم و انضباط و زودتر از همه حاضر میشد بهگونهای که به نظم در میان همکاران مشهور بود.
تقید و علاقه خاصی به تهجد و نماز شب داشت. یکبار یادم هست برای مأموریت به کرمان رفته بودیم در راه برگشت شبی در یزد اقامت کردیم درحالیکه همه ما از فرط خستگی سفر به خواب فرو رفته بودیم به ناگاه متوجه زمزمهای شدم و وقتی چشمباز کردم دیدم حاجی در گوشهای خلوت مشغول راز و نیاز باخدای خود است حال و هوایش برایم عجیب بود چون تا به آن هنگام نماز شب خواندنش را ندیده بودم.
باانضباط وعمل گرا
احمد کاظمی فرمانده گردان امام حسین "علیه السلام" سپاه بروجرد نیز سالهای زیادی با شهید شمسه هم خدمت بوده و او را اینچنین توصیف میکند ؛ بیشتر بچههای بسیجی شهر، شهید شمسه را بهخوبی میشناسند. خصوصیت بارز او شجاعت و دلیریاش بود. آنچنان ولایتمدار بود و خالصانه با عمل و رفتار خود ولایتمداری را نشان میداد که اطرافیانش را عاشق شیوه خودکرده بود. فردی به معنای درست کلمه عملگرا بود و شهادت لباسی فاخر و زیبنده برای او بود که مدت کوتاهی پس از دوران فراغت از خدمت نصیب او شد. شهید شمسه پرکار و بیادعا بود و بهرغم داشتن مسئولیتهای سنگین همواره بیادعا و پرتلاش به کارش ادامه میداد و خود را وقف خدمت به ارزشهای انقلاب کرده بود. وی در برنامهها بانظم و انضباط و زودتر از همه حاضر میشد بهگونهای که به نظم در میان همکاران مشهور بود.
سفر کربلا
شهید شمسه ضامن بسیاری از اهالی روستا وفامیل که بضاعت مالی نداشتند ، برای سفر به کربلا می شد و همه رو با قسط اندک با کاروان به کربلا می فرستاد. (چه خوب است ماهم هروقت به کربلارفتیم ، به یاد ایشان و دیگر شهدا باشیم)
اتاق کارم
درمدت سه سالی که بنده مسئول معاونت فرهنگی گروه 24 بعثت بودم اتاق کار من جنب حسینه پادگان بود . شهید شمسه همیشه قبل از اذان وضو می گرفت وآماده نماز می شد وبه اتاق من می آمد. بنده با عکس هایی از شهدا دیوار اتاقم را تزئین کرده بودم. شهید هرروز که به اتاق کارم می آمد با نگاهی به تصاویر شهدا آهی می کشید ومی گفت : خوش به حال شهدا خوب راهی را انتخاب کردند ورفتند. ما موندیم واین همه غم وغصه روزگار ؛ معلوم نیست ما چطور بمیریم؟ یا تصادف می کنیم یا مریض می شیم ودربیمارستان می افتیم .خدا به دادمون برسه. شهید شمسه همیشه به حال شهدا غبطه میخورد. من به ایشون می گفتم :خدا خواسته ما زنده بمونیم . شهید میگفت : کاش می خواست ما هم شهید بشیم . آرزوی شهادت را تو چهره اش می دیدم . وقتی شنیدم به سوریه رفته. منتظر خبر شهادش بودم . گاهی میرم کنار تربتش بهش میگم حاجی رفیق نیمه راه شدی؟ دست مارا هم بگیر ومارو هم باخودت ببر . یکبار هم تو خواب دیدمش خیلی خوشحال وسرحال بود.
آماده شهادت
یک روز قبل از شهادت شمسه آمدن مقر استراحت نیروهای آنها در خط مقدم بودن آمد اتاق گفت : سید شنیدم دستگاه صورت تراشی داری گفتم : بله ایشان گفتند : میشه زحمت بکشی سر صورت من هم اصلاح کنی گفتم : بله رفتم برق را آماده کردم و دستگاه اصلاح را روشن کردم شروع کردم سر شمسه را اصلاح کردن بعد از سرش گفت : صورتم هم کوتاه کن شروع کردم صورتش اصلاح کردن گفت : قسمت وسط صورت دست نزن میخواهم وقتی شهید میشم ریش داشته باشم همان روز ساعت ده یازده رفت خط و بعد از ظهر هم عملیات شد و برادر عزیزم یعنی شهید شمسه شهید شد انگار آن شب خبر فردای آن روز بهش داده بودن . راوی همرزم شهید
نمازصبح
موقعی که یگان درگیر رزمایش بود ؛ صبح روز بعد شهید شمسه را دیدم که خیلی ناراحت است ؛ طوری که با خودش حرف می زد ؛ جلوتر رفتم و پرسیدم چرا اینقدر گرفته ای ؟! شما که همیشه با لبخند وبا نشاط برسرکار حاضر می شدید . گفت : برادر حافظی دیشب خیلی دیر رفتم منزل به خاطر رزمایش ؛ صبح که از خواب بیدار شدم نمازم را خواندم نمی دانم قضا شده یا نه ؛ به خاطر این خیلی ناراحتم ؛ من به شوخی به او گفتم : ناراحت نباش ان شاء الله خدا قبول می کند . گفت : ان شاء الله . راوی همرزم شهیمردبی ادعا
شهید شمسه زمانی که حضرت امام رحمت الله علیه رحلت کرده بود . لشکر به منطقه کردستان اعزام شد ؛ اول صبح بود که دستور از فرماندهی آمد که گردانها همه نیروهای خود را فردا توجیح کنند . و شهید شمسه این مرد بی غرور و بی ادعا را دیدم که در کنار تپه ای نیروهای خودرا جمع کرده بود و با لحنی بسیار مهربان که داشت برای نیروها منطقه را توجیح می کرد و می گفت : برادران من هم مثل شما یک نیرویی هستم و هیچ وقت غرور نداشته باشید ؛ این منطقه هم منطقه ای آلوده است و هر وقت در هر زمان که مشکلی داشتید به بنده بگوئید . واگر من هم مشکلی داشتم به من بگوئید ؛ به خدا قسم من هیچ وقت ناراحت نمی شوم . درست است که من مسولیت دارم به عنوان فرمانده ولی بدانید که من برادر کوچک شما هستم و همه ی شما برایم عزیز و دوست داشتنی هستید ودر آن حال که این شهید بزرگوار این جملات را بکار می برد واقعا همه از دل و جان گوش به فرمان بودند . و این شهید گرامی مرا به یاد این جمله می اندازد . راوی همرزم شهید
دروصف شهادت
شهید شمسه مرگ در راه خدا را افتخار می دانست .چنان شوق دیدار خداوند در وجودش بود که قبل از عملیات غسل شهادت کرده وصورت خودراصلاح می کند وبه همرزمش می گوید :ریش هایم را نزن می خواهم وقت شهادت ریش داشته باشم . شهید شمسه در روز عملیات تا آخرین نفس در سنگری که وظیفه ایستادگی در آن راداشت ، مقاومت کرد وجنگید ولحظه ای از موضع عملیاتی خود غافل نشد .شهید شمسه در روز شهادت بعد از اقامه نماز ظهر وعصر به جماعت سجاده خود رابه عمد جمع نکرد وخود را چنین در عملیات نیز درحال نماز دید . بعد از نماز اور کتش را به یکی از همرزمانش می بخشد . شوق دیدار خداوند در وجودش لبریز شده بود ودل کندن از دنیا چنان تمام روح وجسمش رافرا گرفته بود که گویی مسافرحریم قدس الهی است . شهید شجاع شمسه ،در عملیاتی در خان طومان سوریه که منجر به عقب نشینی همه جانبه گروه تکفیری داعش شد با تیر مستقیم تک تیرانداز داعشی به آرزوی دیرینه اش رسید وشهید شد .
سخنان گهربار
عدم تبعیض در رفتار باسربازان ؛ همه برادران سپاهی گردان به یک اندازه برای من دارای اهمیت هستند وسربازان را به یک چشم نگاه می کنم و فرقی بین آن ها نمی گذارم وتنها فردی برای من ارزشمند و محبوب هست که کارایی داشته باشد و وظیفه اش رامخلصانه وبه نحو احسن انجام دهد واهل ریا نباشد .
نحوه صحبت با زیرگروه ها ؛ برادران درست است که من فرمانده هستم اما من برادرکوچک شماهستم وهمه ی شما برایم عزیز و دوست داشتنی هستید هیچ وقت غرورنداشته باشید و هرمشکلی داشتید در این منطقه (کردستان) به من بگویید ؛ اگرمن هم مشکلی داشتم به خودم بگوییدبخداقسم من ناراحت نمی شوم .(دراین زمان تمام سربازان با جان ودل صحبت هایش را می شنیدند و فرمانبرداری می کردند)
آدرس مزارشریف شهیدماشاالله شمسه : بروجرد ؛ روستای سراب
شهید شمسه ضامن بسیاری از اهالی روستا وفامیل که بضاعت مالی نداشتند ، برای سفر به کربلا می شد و همه رو با قسط اندک با کاروان به کربلا می فرستاد. (چه خوب است ماهم هروقت به کربلارفتیم ، به یاد ایشان و دیگر شهدا باشیم)
اتاق کارم
درمدت سه سالی که بنده مسئول معاونت فرهنگی گروه 24 بعثت بودم اتاق کار من جنب حسینه پادگان بود . شهید شمسه همیشه قبل از اذان وضو می گرفت وآماده نماز می شد وبه اتاق من می آمد. بنده با عکس هایی از شهدا دیوار اتاقم را تزئین کرده بودم. شهید هرروز که به اتاق کارم می آمد با نگاهی به تصاویر شهدا آهی می کشید ومی گفت : خوش به حال شهدا خوب راهی را انتخاب کردند ورفتند. ما موندیم واین همه غم وغصه روزگار ؛ معلوم نیست ما چطور بمیریم؟ یا تصادف می کنیم یا مریض می شیم ودربیمارستان می افتیم .خدا به دادمون برسه. شهید شمسه همیشه به حال شهدا غبطه میخورد. من به ایشون می گفتم :خدا خواسته ما زنده بمونیم . شهید میگفت : کاش می خواست ما هم شهید بشیم . آرزوی شهادت را تو چهره اش می دیدم . وقتی شنیدم به سوریه رفته. منتظر خبر شهادش بودم . گاهی میرم کنار تربتش بهش میگم حاجی رفیق نیمه راه شدی؟ دست مارا هم بگیر ومارو هم باخودت ببر . یکبار هم تو خواب دیدمش خیلی خوشحال وسرحال بود.
آماده شهادت
یک روز قبل از شهادت شمسه آمدن مقر استراحت نیروهای آنها در خط مقدم بودن آمد اتاق گفت : سید شنیدم دستگاه صورت تراشی داری گفتم : بله ایشان گفتند : میشه زحمت بکشی سر صورت من هم اصلاح کنی گفتم : بله رفتم برق را آماده کردم و دستگاه اصلاح را روشن کردم شروع کردم سر شمسه را اصلاح کردن بعد از سرش گفت : صورتم هم کوتاه کن شروع کردم صورتش اصلاح کردن گفت : قسمت وسط صورت دست نزن میخواهم وقتی شهید میشم ریش داشته باشم همان روز ساعت ده یازده رفت خط و بعد از ظهر هم عملیات شد و برادر عزیزم یعنی شهید شمسه شهید شد انگار آن شب خبر فردای آن روز بهش داده بودن . راوی همرزم شهید
نمازصبح
موقعی که یگان درگیر رزمایش بود ؛ صبح روز بعد شهید شمسه را دیدم که خیلی ناراحت است ؛ طوری که با خودش حرف می زد ؛ جلوتر رفتم و پرسیدم چرا اینقدر گرفته ای ؟! شما که همیشه با لبخند وبا نشاط برسرکار حاضر می شدید . گفت : برادر حافظی دیشب خیلی دیر رفتم منزل به خاطر رزمایش ؛ صبح که از خواب بیدار شدم نمازم را خواندم نمی دانم قضا شده یا نه ؛ به خاطر این خیلی ناراحتم ؛ من به شوخی به او گفتم : ناراحت نباش ان شاء الله خدا قبول می کند . گفت : ان شاء الله . راوی همرزم شهیمردبی ادعا
شهید شمسه زمانی که حضرت امام رحمت الله علیه رحلت کرده بود . لشکر به منطقه کردستان اعزام شد ؛ اول صبح بود که دستور از فرماندهی آمد که گردانها همه نیروهای خود را فردا توجیح کنند . و شهید شمسه این مرد بی غرور و بی ادعا را دیدم که در کنار تپه ای نیروهای خودرا جمع کرده بود و با لحنی بسیار مهربان که داشت برای نیروها منطقه را توجیح می کرد و می گفت : برادران من هم مثل شما یک نیرویی هستم و هیچ وقت غرور نداشته باشید ؛ این منطقه هم منطقه ای آلوده است و هر وقت در هر زمان که مشکلی داشتید به بنده بگوئید . واگر من هم مشکلی داشتم به من بگوئید ؛ به خدا قسم من هیچ وقت ناراحت نمی شوم . درست است که من مسولیت دارم به عنوان فرمانده ولی بدانید که من برادر کوچک شما هستم و همه ی شما برایم عزیز و دوست داشتنی هستید ودر آن حال که این شهید بزرگوار این جملات را بکار می برد واقعا همه از دل و جان گوش به فرمان بودند . و این شهید گرامی مرا به یاد این جمله می اندازد . راوی همرزم شهید
دروصف شهادت
شهید شمسه مرگ در راه خدا را افتخار می دانست .چنان شوق دیدار خداوند در وجودش بود که قبل از عملیات غسل شهادت کرده وصورت خودراصلاح می کند وبه همرزمش می گوید :ریش هایم را نزن می خواهم وقت شهادت ریش داشته باشم . شهید شمسه در روز عملیات تا آخرین نفس در سنگری که وظیفه ایستادگی در آن راداشت ، مقاومت کرد وجنگید ولحظه ای از موضع عملیاتی خود غافل نشد .شهید شمسه در روز شهادت بعد از اقامه نماز ظهر وعصر به جماعت سجاده خود رابه عمد جمع نکرد وخود را چنین در عملیات نیز درحال نماز دید . بعد از نماز اور کتش را به یکی از همرزمانش می بخشد . شوق دیدار خداوند در وجودش لبریز شده بود ودل کندن از دنیا چنان تمام روح وجسمش رافرا گرفته بود که گویی مسافرحریم قدس الهی است . شهید شجاع شمسه ،در عملیاتی در خان طومان سوریه که منجر به عقب نشینی همه جانبه گروه تکفیری داعش شد با تیر مستقیم تک تیرانداز داعشی به آرزوی دیرینه اش رسید وشهید شد .
سخنان گهربار
عدم تبعیض در رفتار باسربازان ؛ همه برادران سپاهی گردان به یک اندازه برای من دارای اهمیت هستند وسربازان را به یک چشم نگاه می کنم و فرقی بین آن ها نمی گذارم وتنها فردی برای من ارزشمند و محبوب هست که کارایی داشته باشد و وظیفه اش رامخلصانه وبه نحو احسن انجام دهد واهل ریا نباشد .
نحوه صحبت با زیرگروه ها ؛ برادران درست است که من فرمانده هستم اما من برادرکوچک شماهستم وهمه ی شما برایم عزیز و دوست داشتنی هستید هیچ وقت غرورنداشته باشید و هرمشکلی داشتید در این منطقه (کردستان) به من بگویید ؛ اگرمن هم مشکلی داشتم به خودم بگوییدبخداقسم من ناراحت نمی شوم .(دراین زمان تمام سربازان با جان ودل صحبت هایش را می شنیدند و فرمانبرداری می کردند)
آدرس مزارشریف شهیدماشاالله شمسه : بروجرد ؛ روستای سراب
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}