هنرمندی در خدمت فاشیسم






به مناسبت سالروز تولد پيراندلو در 28 ژوئن 1867
شايد بايد براي گفتن از لوئيجي پيراندلو، از جنگ‌هاي جهاني آغاز كرد. با شروع و گسترش جنگ جهاني اول در ايتاليا، استفانو، پسر پيراندلو، داوطلبانه براي خدمت به ارتش پيوست، اما چندي نگذشته بود كه توسط نيروهاي استراليايي دستگير شد.
در سال 1925 پيراندلو به كمك موسيليني به كارگرداني تئاتر «هنر تئاتر رومي» پرداخت. روابط او با موسيليني ديكتاتور ايتاليا هميشه بحث‌هايي را در ميان روشنفكران جامعه به وجود مي‌آورد و برخي آن را از اين جهت مي‌دانستند كه پيراندلو مي‌خواهد به اين صورت از سرنوشت پسرش آگاهي يابد.
شايعاتي كه از گوشه و كنار به گوش مي‌رسيد چنين بود كه همه مي‌گفتند آيا موسيليني تنها از سر دوست داشتن هنر پيراندلو است كه سالني براي اجرا به همراه تمامي امكانات در اختيار او قرار داده يا اينكه پيراندلو براي به دست آوردن چنين جايگاه و امكاناتي، بهايي را پرداخت كرده است. بهايي كه به شدت آبروي او را در بين هم‌وطنانش زير سؤال مي‌برد.
پيراندلو در سال 1934 موفق به دريافت جايزه نوبل ادبيات شد و به سرعت آن را به دولت فاشيستي آن زمان ايتاليا اهدا كرد. او از سويي ديگر و با وجود تمامي اين شواهد به شدت معتقد بود كه هيچ رفتار سياسي تاكنون از او سرنزده است. او مي‌گفت: «من يك شخصيت غيرسياسي هستم و تنها مرد باشرف در روزگار خود».
اما تمامي اين مسائل وقتي در كنار روابط صميمانه‌اش با اعضاي حزب فاشيسم قرار مي‌گرفت، باور حرف‌هايش را سخت‌تر مي‌كرد. موسيليني بعدها براي او يك تور فرهنگي برگزار كرد كه طي آن پيراندلو اين فرصت را مي‌يافت كه به نقاط مختلف دنيا همچون لندن، پاريس، وين، پراگ، بوداپست، آلمان، آرژانتين و برزيل سفر كرده و كارها و آثار خود را معرفي كند.

كارشناسان آن دوران معتقد بودند كه درك پيراندلو از هنر تئاتر زير خط درك عمومي است و پيراندلو در عين حال بازيگرانش را مجبور مي‌كرد تا به ناچاراً تسليم عين به عين متن‌هاي او شوند. هنر پيراندلو خارج از فضاهاي تاريخي و فرهنگي نااميد جامعه ايتاليا شكل مي‌گرفت. مردم اعتقاد داشتند كه او دلايل را مي‌پيچاند و بعد در خيانتي آشكار به آن‌ها تحميل مي‌كند.
كمپاني‌هاي حمايت كننده از آثار پيراندلو كارهاي او را براي اجرا به سراسر اروپا مي‌بردند و در عين حال بازيگران هم كه تصور مي‌كردند اگر تسليم جزييات كامل متن‌هاي وي نشوند مي‌توانند شخصيت انساني براي خود به عنوان يك بازيگر بسازند.
رسيدن به سرزندگي به همراه نيازهاي متعصبانه براي پاك نگه‌داشتن راهي براي يقين و اعتماد به نفس‌هاي كذب دروغين، باعث مي‌شود تا پيراندلو بي‌رحمانه به جعل منابع خبري مهم و قابل بررسي بپردازد.
در واقع رسيدن به عصري جديد، افق فكري را مي‌خواست كه ممكن بود در مراحل اوليه دچار تشويش و بي‌قراري جامعه شود.
اما به نظر مي‌رسيد كه درآن دوران خاص، داشتن عقايد ضد و نقيض، منفعل و غيرقابل دسترسي بودن براي دولتمردان يك ويژگي به حساب مي‌آيد.
در نخستين رمان پيراندلو، زنان محروم (L'Esclusa) به روشني قابل مشاهده بود كه هيچ بخشي از اين اثر حقيقي و قابل استناد نيست. هرچيز دروغين در آن رخ مي‌داد و هيچ اتفاق واقعي در آن مشاهده نمي‌شد.
آثار او و ديگر روشنفكران هم عصرش كه راه وي را در پيش گرفته بودند، نوعي سرباز كردن حقايق اخير به نظر مي‌رسيد. در اينجا يك سؤال پيش مي‌آيد، چه چيز براي پيراندلو حقيقي بود؟
او براي مردم هم عصرش كالبدي خالي بود كه گاه پر از عقايد منفي مي‌شد و بعد در يك لحظه تمام آن عقايد منفي، ناپديد و مبدل به عقايد مثبت و تأثيرگذار بر احساسات مي‌شد.
كليه منابع خبري از مرگ او اين گونه و به خشكي ياد مي‌كنند: دهم دسامبر 1936 روزي بود که پيراندلو تنها در خانه‌اش ، ويوبوسيو مرد.
منبع: روزنامه اطلاعات