فردید، به تبع هایدگر، از نگرشی تاریخی برخوردار بود و تأکید بر همین نگرش تاریخی را باید یکی دیگر از مهم ترین مواریث نظری او برشمرد. اساسا یکی از مهمترین معضلات و آسیبهای سنت نظری ما، عدم برخورداری از بینش تاریخی است. سنت فکری و فلسفی ما، از یک سو، به تبعیت از چارچوبهای وجودشناختی و معرفت شناختی روزگار گذشته و از سوی دیگر، به سبب تأثیرپذیری بیش از اندازه از ذات گرایی ارسطویی، غالبأ فاقد بینش و نگرش تاریخی بوده است. به استثنای پاره ای از عرفاء اغلب فیلسوفان، متکلمان، فقیهان و شاعران ما از بصیرت تاریخی برخوردار نبوده و نیستند. متأسفانه، حتی در دوره جدید نیز در جوامعی چون  جامعه ما، در برابر نگرش تاریخی ای که از قرن هفدهم به این سو، به خصوص با متفکرانی چون ویکو، هگل، مارکس، نیچه و هایدگر ظهور یافته است، به شدت مقاومت می شود.
 
مراد از بینش تاریخی، آن نحوه نگرشی است که برای امور، از جمله آدمی، جامعه، فرهنگ و تمدن، ذواتی ازلی، ابدی و لایتغیر قائل نبوده، همه آنها را در سیلان و جریانی تاریخی درک می کند. نگرش تاریخی کاملا در تقابل با ذات گرایی ارسطویی قرار دارد که مطابق آن هر موجودی در این عالم ذاتی ثابت و لایتغیر دارد و قوام هر چیزی به ذات آن است و انقلاب در ذات نیز محال است. به این اعتبار، هیچ تفاوتی میان آدمی، جامعه و همه پدیدارهای انسانی از یک سو، و اشیا و رویدادهای طبیعی از سوی دیگر، وجود ندارد و فرد آدمی، جامعه و همه پدیدارهای انسانی نیز دارند؟ ذات یا ماهیتی ثابت و لایتغیر تلقی می گردند.
 
بر اساس نحوه تفکر تاریخی هایدگر، و به تبع وی فردید، نحوه وجود آدمی اساسا تاریخی است. در اینجا مراد از تاریخ، مجموعه حوادثی نیست که در گذشته روی داده است، و تاریخی بودن وصفی از حوادث گذشته یا وصف پاره ای از حوادث مهم و برجسته در زمان حال نیست. صفت تاریخی یکی از اوصاف ساختار وجودشناختی خود آدمی است. آنچه معمولا به عنوان تاریخی شناخته میشود مبتنی بر همین حیث تاریخی نحوه هستی آدمی است تا آن جا که باید گفته شود نحوه هستی آدمی و حیث تاریخی در واقع یکی است. پس تاریخ نباید بستری تلقی شود که آدمی در آن حرکت می کند. آدمی در تاریخ نیست، بلکه خود، تاریخ است. مطابق این تلقی، از آن جا که آدمی فینفسه تاریخی است، هرگونه فعالیت او از جمله فهم و ادراک، و در نتیجه علم، فلسفه، هنر و اساسا همه پدیدارهای انسانی که به نحوی به آدمی مربوط می شوند، از جمله دین، و حتی خود طبیعت، از آن حیث که متعلق ادراک آدمی هستند، اموری تاریخی اند. فردید اعتقاد داشت: «در هر دوره تاریخ اسمی می رود و اسمی می آید»، و برای نمونه «علم در هر دوره است هست ولی تابع اسمی است که انسان مظهر [أن] است». لذا «علم جدید بالذات با علم قرون وسطی فرق دارد». همچنین، از نظر فردید، نه از مطلق عقل، یعنی از عقل به  معنایی غیرتاریخی، بلکه از عقلها باید سخن بگوییم. به تعبیر ساده تر، عقل نیز امری تاریخی است و در هر دوره تاریخی معنا و مفهوم تازه ای می یابد. فردید این نگاه تاریخی خویش به عقل را این چنین بیان می کند: «در هر دوره از ادوار، دوره یونانی، (دوره روم و دوره جدید، بشر مظهر اسمی است و معنای عقل عوض میشود». در عباراتی اینچنینی، تفکر تاریخی فردید به خوبی آشکار است.
 
اما متأسفانه، از آن جا که چنین فهم و بینش تاریخی ای نزد هیچ یک از فیلسوفان و متفکران مسلمان، حتی در اندیشه متفکر بزرگی چون ابن خلدون، مشاهده نمیشود و از آنجا که فرهنگ و سنت تفکر ما به شدت تحت تأثیر وجودشناسی مبتنی بر مفهوم جوهر ارسطو و ذات گرایی فلسفه مشایی است، می توان بیان داشت که یکی از بزرگترین ضعفها و معضلات فرهنگ و تفکر در جامعه ما به طور کلی فقدان همین درک و بینش تاریخی و قول به وجود ذاتی ثابت برای همه چیز، از جمله برای آدمی، جامعه، فرهنگ و تمدن، است.
 در همین جا ذکر یک نکته بسیار اساسی به نظر می رسد. همان گونه که اشاره شد و تجربه تاریخی غرب نیز نشان می دهد، برخورداری از بینش تاریخی همواره با خطر در غلتیدن به ورطه «تاریخ گرایی» مواجه است؛ و این همان خطری بود که کربن نیز احساس می کرد.فقدان درک و بینش تاریخی در فرهنگ رایج ما، جامعه ایرانی را در فهم بسیاری از امور، از جمله بسیاری از پدیدارهای انسانی، اعم از سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی دوره جدید و معاصر، فلج و ناتوان ساخته است. این نقصان به خوبی خود را در همه مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، نشان داده، به فجایعی بسیار زیانبار منتهی شده است. با توجه به این بستر و سیاق فرهنگی و اجتماعی، نحوه نگرش تاریخی فردید ارزش و اعتباری صد چندان می یابد. بر این اساس، صرف نظر از هر گونه تلقی و موضع انتقادی یا غیر انتقادی ای که نسبت به تفکر علم الاسمایی فردید، که مأخوذ از عرفان نظری ماست، داشته باشیم، باید بپذیریم که نگاه تاریخی مستتر در آن، فارغ از ظرف بیانی یا مفروضات تئولوژیک یا وجودشناسی اش که البته خود حائز اهمیت و قابل بحثند از اهمیتی اساسی برای تاریخ و حیات اجتماعی ما برخوردار است. در تفکر علم الاسمایی ابن عربی و برخی از عرفای ما، و به تبع آنها فردید، هر دوره تاریخی، به دلیل تجلی و غلبه اسمی از اسماء الله نحوه تبیینی که مخالفانش می توانند آن را به حالت تعلیق در آورده، در حالت اپوخه گذارند اوصافی دارد که دیگر دورهها واجد آنها نیستند. همین تلقی، عصاره و جوهره تفکر تاریخی است. به هر تقدیر، سخن بر سر این است که در دوره جدید، جهان دگرگون شده است و در آن معنا و مفهوم انسان، جامعه، جهان، معرفت، حقیقت، اخلاق، حقوق و ... تغییر کرده و احکام و قوانین این جهان نسبت به قرون گذشته تفاوتهای بنیادین یافته است، و غفلت از این امر به سبب فقدان نگرش تاریخی، فجایع فراوانی برای ما به همراه داشته و خواهد داشت. در چنین سیاق اجتماعی و تاریخی ای، نگرش تاریخی فردید از اهمیت بسزایی برای ما برخوردار است. البته مارکسیست ها زودتر از فردید نگاه تاریخی را همراه با نگرش و جهان بینی روشنگرانه وارد جامعه ما کردند، لیکن، به سبب همان وجوہ سکولار و روشنگرانه، در جامعه سنتی ما نوعی مقاومت در برابر نحوه نگرش تاریخی وجود داشته و دارد. این در حالی است که تفکر آنسی و علم الاسمایی فردید، به دلیل پیوندهای عمیق تاریخی اش با زمینه های اجتماعی و فرهنگی خودمان، شرایط مساعدتری را برای بسط تفکر تاریخی در دیار ما فراهم ساخته است.
 
در همین جا ذکر یک نکته بسیار اساسی به نظر می رسد. همان گونه که اشاره شد و تجربه تاریخی غرب نیز نشان می دهد، برخورداری از بینش تاریخی همواره با خطر در غلتیدن به ورطه «تاریخ گرایی» مواجه است؛ و این همان خطری بود که کربن نیز احساس می کرد.
 
همان گونه که در شرح آرا و اندیشه های کربن گفته شد، جمع میان تفکر تاریخی و در همان حال اسیر تاریخ گرایی نشدن از مهم ترین اوصاف تفکر هایدگر است، و این همان چیزی است که در تفکر فردید نیز، به تبعیت از تفکر هایدگر و کربن، دیده می شود. استعارة نسبت میان ذات و اسم در تفکر علم الاسمایی، در واقع بیانگر رابطه میان تاریخ (به منزله ظهور اسما) و فراتاریخ (ذات حقیقت است:
حقیقت را به هر دوری ظهوری است *** ز اسمی بر جهان افتاده نوری است
مطابق تفکر علم الاسمایی عرفای ما، تاریخ سیر ظهور اسماست و امری فرا تاریخی ذات حقیقت)، خود را در تاریخ و از طریق تاریخ مینمایاند. به تعبیر ساده تر، می توان گفت از نظر فردید، به تبعیت از تفکر علم الاسمایی عرفای ما، آدمی موجودی دوساحتی است. او از یک سو، موجودی تاریخی و تحت تأثیر اسم هر دوران است و از سوی دیگر، نسبتی با فراتاریخ، یعنی با ذات حقیقت، دارد. آدمی، به منزله موجودی تاریخی، به سوی فراتاریخ گشوده است و می تواند با آن نسبتی داشته باشد. در این تفکر، حقیقت آدمی چیزی جز نسبت داشتن با فرا تاریخ نیست و انسان دیندار کسی است که در زندگی و تاریخ آدمی، صرفا شاهد سیلان و گذر تاریخی و تولد و مرگ فهمها و اندیشه ها نیست؛ انسان مؤمن کسی است که در پس سیلان و گذار حوادث تاریخی، امری غیرتاریخی و فرا تاریخی را می یابد که خود را آشکار میسازد. وی کلیت بیکرانی را می یابد که زندگی هر یک از ما و هر حادثه تاریخی نقشی ویژه و منحصر به فرد در آن دارد. انسان دیندار در پس حوادث بیشمار تاریخی و آمدوشد اقوام، فرهنگها و تمدنها و تولد و مرگ انسانها و نظام های گوناگون اندیشگی، ذات و وحدتی فراتاریخی را می یابد که در عرفان ما و نیز در تفکر فردید از آن به زمان باقی یا ذات حقیقت تعبیر می شود. در لسان فردید، تعابیر «زمان فانی» و «زمان باقی» و نسبت میان آن دو اشاره به تاریخ، فراتاریخ و نسبت میان آنها دارد.
 
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394